برخی از مکاشفات و تمثلات با مثال علامه حسن زاده آملی

برخی از مکاشفات و تمثلات با مثال علامه حسن زاده آملی

در كلمه شصت و نه صد كلمه فرمود: ((آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند، كه هر چه مراقبت قوى تر باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلالتر و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند. گاهى اىن بى ذوق چيزكى چشيده است كه : التوحيد ان تنسى غير الله ، معرفة الحكمة متن المعارف ، يا حسن خذ الكتاب بقوة . اما تمثلات چه بسيار.
آن كه در ذيل اين كلمه عرشى فرمود: ((اما تمثلات چه بسيار)) حدود بيست و سه واقعه از وقايع بى شمار تمثلات و تجليات با مثال و بى صورت را در فصل سوم از رساله قيمه ((انسان در عرف عرفان )) خودش نقل فرموده اند كه در ابتدا بنابر آن بود كه اين وقايع با اصول متفرع بر آن به عنوان كلمه اى از هزار و يك كلمه قرار گيرد كه خداوند رازق روزى مشتاقان سير انسانى كرده است كه به صورت رساله اى مستقل با نام مذكور در آمده است كه داراى چهار فصل و يك خاتمه است و تا اين تاريخ كه 27/11/76 برابر 19/ شوال 1418 هجرى قمرى است اصل 45 از فصل چهارم اين رساله به رشته تحرير در آمده است كه خداوند توفيق زيارت چهره دلاراى دستخط اصلى اين رساله از محضر مقدس مولايم را عطا كرده است كه به داشتن زيراكس آن مترنم شده ام و از آن به جهت شرح دفتر دل رزق بر مى دارم خداوند متعال بر طول عمر شريف مولاى مكرمم بيافزايد تا حقايق جبروتيه از بطنان عرش تحقيق جان الهى اش تنزل يافته و در مشهد كتابت و تكلم به جانهاى مشتاقان كوى حقيقت وصول يابد.
اما نقل بعضى از وقايع
در ابتداى آن فرمود: ((اينك برخى رويدادهاى سلوك عرفان عملى را معروض مى داريم تا اصول مستنبط از آنها و متفرع بر آنها در فصل بعد گفته آيد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. بسم الله مجريها و مرسيها:
واقعه 2: اين كمترين حسن حسن زاده طبرى آملى گويد: در صبح روز شنبه نهم ذى الحجه 1387 ه‍ ق ، روز عرفه به امتثال دستورى كه از استادم علامه طباطبايى - روحى فداه - اشتغال داشتم و در مراقبت و توجه تام نشسته بودم ، واقعه اى بر من روى آورد كه صدايى شديدتر از رعدهاى قوى سهمگين به گوشم خورده ، فهميدم كه حالتى به من دست داد، بحمد الله هيچ ترس و هراسى به من روى نيآورده بود، ولى همه بدنم مثل كسى كه سرماى سخت بر او مستولى شده مى لرزيد، جهان را روشن و به رنگ بنفش مى ديدم ، در اين حال سوره مباركه انبياء را به من نمودند و به روى من گشودند و من آن را تلاوت مى كردم ، پس از براهه اى از زمان از آن حال باز آمدم ، و از كثرت وجد و سرور و ذوق ، بسيار گريستم و تا چندين روز بى تابى شگفتى داشتم .

واقعه 3: و در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه‍ ق مطابق با 12/7/1347 ه‍ ش ، بر اثر مراقبت و حضور، التهاب و اضطراب شديدى داشتم ؛ و با برنامه عملى جناب استاد علامه طباطبايى - رضوان الله عليه - روزگار مى گذراندم تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه ((لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم سرتاسر حقيقت و همه ذات مملكت وجودم با من در اين ذكر شريف همراهند و سرگرم به گفتن لا اله الا الله اند؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد كه بسيار ابتهاج به من روى آورد.
مثل اين كه تندبادى سخت وزيدن گيرد آنچنان صدايى پى در پى بدون هيچ مكث و تراخى بر من احاطه كرد، و سيرى سريع پيش آمد كه هزار بار از سرعت سير جت سريع السير در فضا فزونتر بود، و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير آن ناتوانم ، عجب اينكه در آن اثناء گفتم : چه خوش است كه به دنيا برنگردم ؛ وقتى اين معنى در دلم خطور كرده به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرست مى خواهند، باز گفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ؛ تا چيزى نگذشت كه از آن حال شيرين باز آمدم و خودم را در آنجا كه نشسته بودم ديدم . ان الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب .
از روى داد اين حالت گفته ام .

از مردم ديو و دد بردن چه خوش است در گوشه خلوت آرميدن چه خوش است
بى ديدن چشم و راه پيمودن با سير دو جهان كردن و ديدن چه خوش است

واقعه 4: صورت واقعه اى را از تلاوت سوره مباركه واقعه در شرح عين شصت و سوم كتاب ما ((سرح العيون فى شرح العيون )) به عربى نقل كرده ام خلاصه آن به فارسى اين كه :
در شب سوم ماه شعبان سنه يك هزار و چهارصد و نه هجرى قمرى ، در منزلم در قم سوره مباركه واقعه را تلاوت مى كردم ، تا به كريمه و اءما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم رسيدم ناگهان ديدم كه جحيم برايم متمثل شده است و زبانيه آن بالا گرفت كه فرموده حق سبحانه ((و برزت الجحيم لمن يرى )) را به شهود عيان مشاهده كرده ام بدون اين كه جحيم مرا مس كند و آزار نمايد با اين كه تمثل در صقع ذات مدرك متحقق است زيرا كه تمثل نحوى از ادراك است .
در آن حال به دو امر مهم ملهم شده ام :
يكى اين كه براى انسان پاك از دنس رجس و رين ، و حافظ مراقبت و عنديت و اخلاص ، و عامل به اعمال و افعال صالح صحيح است يعنى امكان دارد كه به هر آيه اى از آيات قرآنى ، و به هر واقعه خبرى آن خواه در خارج تحقق يافته است و يا هنوز تحقق نيافته است روى آورد يكايك آنها برايش تمثل يابد، به خصوص اگر داراى توجه تام و همت و جمعيت در تمثل و مشاهدت آنها بوده باشد.
امر دوم اين كه تمثل جحيم در صقع نفس مدرك مطلبى است ، و بروز آن براى نفسى جحيمى مطلبى ديگر است به گونه اى كه مطلب نخستين سبب اذيت و آزار مدركش نباشد بلكه موجب علم ابتهاجى و شهود انبساطى او گردد، بخلاف مطلب دومين كه سبب عذاب اليم است فتبصر.
در ديوانم آمده است :

وارداتى كه بدل مى رسد از مكمن غيب ار بود همنفسى بو كه كنم اظهارش

واقعه 9: بعد از نماز صبح جمع 15 ج 2 سنه 1389 ه‍ ق = 7 شهريور 1348 ه‍ ش ، در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفيف بود. بعد از چند لحظه اى شنيدم شخصى با زبان بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مى كند: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم از شنيدن آن آيه صلوات مى فرستادم . در آن حال يكى به من گفت : بگو يا رسول الله ، و من در پى در پى مى گفتم يا رسول الله .
و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم كه گفت و شنود بسيارى با هم داشته ايم . بعد از آن كه از آن حال باز آمدم متنبه شدم كه تلاوت آيه فوق براى اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكر صلوات در اين روز بسيار تاءكيد شده است .

واقعه 10: در بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه 1387 ه‍ ق كه روز ترويه بود، در حالتى بودم كه ديدم صداى اذان بگوشم مى آيد و تنم مى لرزد، و مؤ ذن در پهلوى راست من ايستاده است ، ولكن من به كلى چشم بسوى او نگشودم و جمال مباركش را به نحو كامل زيارت نكردم ، فقط شبح حضرتش گاه گاهى جلوه مى كرد و پنهان مى شد؛ از يكى ديگر كه شخص او را مى ديدم ولى او را نشناختم پرسيدم اين موذن كيست كه بدين شيوايى و دلبريايى اذان مى گويد؟ گفت اين جناب پيغمبر خاتم محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، از شنيدن اين بشارت چنان گريه بر من مستولى شده است كه از آن حال باز آمده ام .
در قصيده تائيه عائره ((ينبوع الحياة )) (ديوان ط 2 ص 458) در اشاره بدين واقعه گفته ام :

تنورت من نور الجمال المحمدى بتطهير ذاتى من صبوع بشربة
سمعت بآذانى فصول اءذانه فيالذة قد اءقبلت صوب مهجتى
بكيت بكاء عاليا حينما قضى حبيب اله العالمين لصحبتى
و يا حسن صوت لست اءقدر وصفه على صوت داود باءحسن لهجة
و كم نلت من اءمثال هذا التمثل تمثل عذب يا لها من عذوبة

واقعه 12: در مبارك سحر ليله چهارشنبه هفدهم ربيع المولود 1402 ه‍ ق ، مطابق 23 ديماه 1360 ه‍ ش ، شب فرخنده ميلاد خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) و وصى او صادق آل محمد - صلوات الله عليهم - كه مصادف با شب شصتم از ارتحال حضرت استادم علامه طباطبايى صاحب تفسير ((الميزان )) بود، به ترقيم رساله ((اءنه الحق )) به عنوان يادنامه آنجناب اشتغال داشتم ، ناگهان مثال مباركش با سيماى نورانى حاكى از سيماهم فى وجوههم من اثر السجود برايم متمثل شد - فتمثل لها بشرا سويا - و با لهجه اى شيرين و دلنشين از طيب طويّت و حُسن سيرت و سريرتم بدين عبارت بشارتم داد: ((تو نيكو صورت و نيكو سيرت و نيكو سريرتى )) تا چند لحظه اى در حضور انورش مشرف بودم - رضوان الله تعالى عليه ، و اءفاض علينا من بركات انفاسه النفيسة
اى عزيز مهمترين ذكر مراقبت است كه مقام عنديت است و مصاحبت با حق تعالى . همنشين از همنشين خو مى گيرد و بدان شناخته مى شود، و بقول فصيح لبيد بن ربيعه صحابى : و المرء يصلحه القرين الصالح .
اى عزيز بعد از آن فرعون هلاك شد حق تعالى با كليمش (عليه السلام ) بناى مواعده گذاشت ، قوله سبحانه : و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون . و اذا واعدنا موسى اربعين ليلة ... (قرآن كريم - سوره بقره - آيه 50 و 51)؛ تا فرعون نفس را نكشى از اربعين كليمى لوحى بر موسى روح لائح نخواهد شد.

واقعه 15: در شب سيزدهم ج 1 سنه 1391 ه‍ ق = 15/4/1350 ه‍ ش ، در آمل به مراقبت نشسته بودم - و اين شب مصادف با شهادت بى بى من ليلة القدر و اءم ابيها، و اءم الائمة الاحد عشر، عصمة الله الكبرى سيده نساء العالمين حضرت فاطمه بنت خير البشر - صلوات الله عليها - بوده است - پس از برهه اى ، اضطراب و بى تابى بسيار سخت و سهمگين عارضم شده بود، و بعد از آن انتقالى شگفت به من روى آورد كه از آن خلوت رويا لذت بسيار برده ام ؛ و آن اين كه گوشه اى از حقيقت كريمه ((و اذ الوحوش حشرت )) (التكوير - 6) را به من نمودن ، اشباح و اشكالى برايم متمثل شده اند، و به خصوص حيوانات گوناگون را رؤ يت كرده ام .
صابر باش كه اگر دير شود، مسلما دروغ نخواهد شد؛ قوله سبحانه ((و لربك فاصبر)) (المدثر - 8) زود زود نمى دهند تا كم كم ظرفيت حاصل شود... علاوه اين كه كسانى كه ديرتر مى گيرند پخته تر مى شوند و بهتر و برتر مى گيرند. برخى را مى شناسيم كه زود راه برايش باز شده است ولكن اكثر حرفهاى او ساحلى است نه لّجّه اى ، اما براى جناب آخوند ملا حسينقلى همدانى پس از بست و دو سال راه باز شده است و چه اهل راز شده است . به نكته 641 كتاب هزار و يك نكته اين كمترين رجوع بفرماييد.
و نيز برخى از واقعه هاى ديگر چنان كه در قصيده شقشقيه ديوانم گفته ام :

مرا زين گونه حالاتست بسيار نيارم گفتنش از بيم جاهل
به كتمانى نهانتر از نهانى بسر آورده ام طى منازل
ولى تا دم برآوردم ز دردم دهنها باز شد چون غرق نازل
به يكسو شعله ور شد شر حاسد به يكسو حمله ور شد طعن عاذل

اين بود گوشه اى از عبارات حضرت مولى در رساله انسان در عرف عرفان كه در مورد تمثلات و تجليات اسمائى و صفاتى و ذاتى بيان شده است ، و همه اين حقايق زير سر مراقبت و حضور و عنديت است كه ((شهود ملكوتى با عقول اكتسابى حاصل نمى شود فافهم .))

ز عقل و هوش بيرون نزد ما آى كه عقل و هوش را ره نيست آنجاى

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

برخی از تمثلات بی مثال حضرت علامه حسن زاده

برخی از تمثلات بی مثال حضرت علامه حسن زاده

تجليات ذاتى اى برادر   كه فوق آن نمى باشد مصور 
تجليات اسماء و صفاتى   خفيف است و تجليات ذاتى 
نمايد سينه ات را جرحه جرحه   چو همام شريحت شرحه شرحه 
تجلى گاه همچون باد صرصر   فرود آيد به دل الله اكبر 
بسان گرد باد و برگ كاهى   نمايد با تو ار خواهى نخواهى 
تجلى چونكه اينسانت ربودت   بلرزه آرد آندم تار و پودت 
ز جايت خيزى و افتى و خيزى   همى افتان و خيزان اشك ريزى 
بود اين جذبه هاى بى مثالى   ندارد هيچ تصوير خيالى
 

 جرحه يعنى مجروح شدن و شرحه شرحه يعنى پاره پاره و قطعه قطعه ؛ و مراد از ((همام شُريحت )) همان جناب همام بن شريح است كه در خطبه متقين نهج البلاغه آمده است . ايشان به محضر عرشى حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) مشرف شد: روى اءن صاحبا لاءميرالمومنين (عليه السلام ) يقال له همام كان رجلا عابدا، فقال له يا امير المؤ منين ، صف لى المتقين حتى كانى اءنظر اليهم فتثاقل (عليه السلام ) عن جوابه ثم قال : يا همام ، اتق الله و احسن ف‍((ان الله مع الذين اتقوا و اللذين هم محسنون )) فلم يقنع همام بهذا القول حتى عزم عليه فحمد الله و اءثنى عليه و صلى على النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) ثم قال (عليه السلام )... قال : فصعق همان صعقة كانت نفسه فيها، فقال (عليه السلام ) اما و الله لقد كنت اخافها ليعه ثم قال : اهكذا تصنع المواعظ البالغة باءهلها؟.
عرض كرد متقين را برايم وصف بنما، حضرت ديد او خيلى آشفته حال است چند جمله اى در مورد متقين فرمايش فرمود كه همام آرام نشد و بالاخره جناب همام حضرت را به حرف در آورد تا صيحه اى كشيد و جانش با همان صيحه مفارقت كرد و حضرت فرمود موعظه بالغه با دلها اينچنين مى كند و من هم از همين واقعه هراسناك بودم .
تجليات ذاتى نيز دل عارف را اينچنين پاره پاره مى كند يعنى به همين صورت كه سخنان موعظه اى جناب مولى الموالى على وصى با جان همام كرد.

پر دلى بايد كه بار غم كشد   رخش مى بايد تن رستم كشد 

در تجليات ذاتى هيچ عارف از خود اختيارى ندارد لذا در يك اضطراب و دگرگونى ذاتى است كه چه بسا حالات گوناگون داشته باشد مثلا از جايش با سرعت بر مى خيزد و مى افتد و گاهى ناخود آگاه به اطراف پرت مى شود و به در و ديوار مى خورد و دردها و رنجها مى بيند و شايد اعضا و جوارح او تا ماهها درد داشته باشند؛ و چه بسا شخص در آن هنگام در كنار آتش باشد و يا در لبه چاه و يا نوك قله و اين حال روى آورد و در آتش بسوزد و يا در چاه و دره سقوط كند و هيچ توجهى به خود نداشته باشد. در اين لحظات مثل يك برگ كاهى را مى ماند كه گردبادى تند و شديد و سرد او را بردارد و بى اختيار وى را به هر سو كه بخواهد ببرد.
ابيات مذكور همانند ديگر ابيات دفتر دل و ديوان بيان شرح حال صاحب دفتر دل است كه از باب ((فاما بنعمة ربك فحدث )) آمده است .
در اين گونه تمثلات ، مثال و صور مطرح نيست لذا تعبير به تجليات ذاتى مى شود. چه اينكه براى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز وحى هاى بى مثال سنگين بود.
در نكته 530 هزار و يك نكته آمده است ((بحار (چاپ كمپانى ص 362) از امالى شيخ به اسنادش روايت كرده است ، عن هشام بن سالم عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال قال بعض اصحابنا اصلحك الله كان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقول قال جبرئيل و هذا جبرئيل ياءمرنى ثم يكون فى حال اءخرى يغمى عليه ؟ قال فقال ابو عبدالله (عليه السلام ) انه اذا كان الوحى من الله ليس بينهما جبرئيل ، اءصابه ذل لثقل الوحى من الله ؛ و اذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه ذلك فقال قال لى جبرئيل و هذا جبرئيل .
از اين حديث گرانقدر و از ديگر روايات حاكى از اختلاف حال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگام نزول وحى استفاده مى شود كه حال حضرتش در هنگام وحى بى تمثل سنگين تر از حال او در هنگام وحى با تمثل بود. و اين معنى را اهل سلوك بخوبى لمس مى كنند و ادراك مى نمايند كه چون جذبه هاى بى تمثل صورت دست دهد سخت در قلق و اضطراب افتد بلكه گاهى شدت جذبه با مجذوب چنان كند كه گردباد با برگ كاه ، بخلاف حالتى كه با حصول تمثل صورت است .
شايد علتش اين باشد كه در حال تمثل صورت با مثال ماءلوف و ماءنوس عالم شهادت محشور است بخلاف خلاف آن كه با مجرد بحت و حقيقت عارى از صورت است .
و يا علتش اين باشد كه عالم شهادت نشاءه افتراق است و غيب عالم انفراد؛ لاجرم وحدت و سلطه با اين است كه جمع است ؛ و آن چون متكثر است ضعيف است از اين روى هر چه توجه روح انسان به عالم جمع بيشتر شود دهشت او بيشتر است كه با قوى تر روبرو مى گردد.)) انتهى .

تمثلات بى مثال و تجليات ذاتى براى حضرت علامه روحى فداه :

به ابياتى از قصيده شقشقيه ديوان در مقام گوش دل بسپار:

شب ديگر بخلوتخانه عشق   خيال وصل او گرديد حايل 
كه يا رب هر دو دستم از چپ و راست   بگرد گردنش بادا حمايل 
همى از آسمان ديدگانم   فرو مى ريختم باران هاطل 
زمين دامنم از سيل اشكم   بسان ملك دابو گشت و هشتل 
گهى در صحن خانه پيچ و تابم   چو ماهى اى كه در خشكى ساحل 
گهى بر درب و ديوار افتادم   كه گويى مرغكى شد نيم بسمل 
بقرآن ملتجى گشتم در آن حال   كه چون قرآن نباشد هيچ معقِل 
فتادم باز بر خاك و در آنگاه   چه گويم زانچه وارد گشت بر دل 
همه او شد همه او شد همه او   همه دل شد همه دل شد همه دل 
ندانستم كه رو بنمود معشوق   من از آن طلعت فرخنده غافل 
چه خوش كانحال تا صور سرافيل   نمى شد از من دل داده زايل
 

در رساله گرانسنگ مولايم ، مسمى به ((انسان در عرف عرفان )) كه در چهار فصل و يك خاتمه ترتيب يافته است در فصل سوم وقايعى از حالات حضرتش كه در سير و سلوك عملى برايش رخ داده است را نقل فرمود و اين فصل را چنين آغاز فرموده است كه : ((فصل سوم : غرض مادر اين فصل ، توجهى به سير و سلوك عرفانى و حكايت طايفه اى از تمثلات و القاءات سبوحى و رويدادهاى حالات روحانى متفرع بر آنها است تا در فصل پس از آن به اصولى كه هر يك مفتاح كارگشا براى اهل معنى در فهم اسرار و رموز بسيارى از آيات و روايات است اشارتى شود. والله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب .
در واقعه هفتم آن در مورد تمثلات بى مثال كه برايش رخ مى داد چنين فرمود:

((واقعه 7: وقتى حضرت استادم علامه آقا سيد محمد حسين طباطبايى - رضوان الله عليه - از من پرسيدند كه آيا تمثل بى صورت يعنى كشف بى مثال هم به شما دست مى دهد و روى مى آورد؟
عرض كردم آنچه را كه مشاهده مى كنم همه با مثال اند. و گاهى عظمت نظام هستى آنچنان مرا مى گيرد و مضطربم مى نمايد كه اگر خودم را از آن حال انصراف ندهم ، جانم از بدنم مفارقت مى كند.
آن جناب فرمود: همين معنى كشف بلا صورت و مثال است ، و از اين كه خودت را انصراف مى دهى كارى خوب و محبوب و مطلوب است تا كم كم به عالم ماوراى ماده و فوق آن انس بگيرى .
راقم گويد: آنگاه كه سالك مجذوب عظموت و جلال و جبروت وجود مطلق و كبريايى نظام احسن آن مى شود، از آن حالت تعبير به كشف بى صورت و بى مثال مى شود. بند نوزدهم دفتر دل در اين مقام كه بيان تجليات مى كند شيرين تر از قند است )).
در ادامه اين واقعه فرمود:
((غزل بيدل )) از ديوان اين كمترين (ص 36 - ط 2)، و همچنين برخى از ابيات اوائل قصيده لاميه شقشقيه از ديوانم (ص 93 - ط 2) هر يك ناظر به يك كشف بى مثال است كه برايم روى آورده است .
اما ((غزل بيدل )) اين كه :

بيدلى اندر دل شب ديده بيدار داشت   آرزوى ديدن رخساره دلدار داشت 
گاه از پندار فصلش ميخراشيدى رخش   گاه در اميد وصلش گونه گلنار داشت 
گاه از برق تجلى ميخروشيدى چو رعد   گاه از شوق تدلى شورش بسيار داشت 
گاه ورقاى فؤ ادش گرم در تعزيد عشق   زمزمه موسيچه سان و نغمه موسيقار داشت 
گاه در تكبير و در تهليل حى لا يموت   گاه در تسبيح سبحان سبحه اذكار داشت 
گاه از فيض شهودى محو استرجاع بود   گاه از قبض شروق جلوه استغفار داشت 
گاه آه آتشين از كوره دل مى كشيد   گاه بر سندان سينه مشت چكش وار داشت 
گردباد جذبه اش پيچيد همچون برگ كاه   گر چه در اطوار خود طومارها اسرار داشت 
تا بخود آمد كه دلدار است آنسلطان حسن   با جمالش در ميان آينه بازار داشت 
يا ربا او عشق مى ورزيد و او دنبال يار   يار اندر ديده اش او انتظار يار داشت 
بيدل بيچاره بودى بيخبر از ماجرا   كوست عشق و عاشق و معشوق را يكبار داشت 
واقف آمد بر وقوف اهل دل در اين مقام   آن كه فرق و نفض و ترك و رفض را در كار داشت 
نجم اندر احتراق جذبه اى بى چند و چون   پرتوى از جلوه جانانه را اظهار داشت
 

در مورد اين غزل در يك تشرف يابى ام ، حضورى مى فرمود كه در اين تمثل بى مثال در وضع عجيبى بودم و اين حال مثل اين مى ماند كه يك چيزى از لجه دريا حركت كند كه تا به ساحل برسد طول مى كشد و انسان الان در ساحل دريا منتظر آن بماند چقدر بايد انتظار بكشد و مى داند كه تحفه اى در حال آمدن از لجه دريا است ، اين حال كه پيش مى آمد آنچنان از خود بى خود مى شدم كه به در و ديوار مى افتادم . و اين برايم ملكه شده بود كه هر موقع به اين حال مى افتادم معلوم بود كه در انتظار مقدم دوست بسر مى برم .
در رساله انسان در عرف عرفان در واقعه هفدهم باب سوم فرمودند ((در بعد از ظهر جمعه 25 ج 1 سنه 1396 ه‍ ق = 6/1/1355 ه‍ ش در منزل قم تنها بودم ، جذبه اى بى مثال روى آورده ، و حقيقت يوم تبدل الارض غيرالارض و السموات و برزو الله الواحد القهار (قرآن كريم سوره ابراهيم /49) برايم تجلى كرده است ، و اضطرابى كه سلطان اسم اعظم قهار در آن اقتضاء مى كرد بر من مستولى شد كه افتان و خيزان با گريه و زارى در و ديوار را مى بوسيدم و زمين و آسمان را و به خصوص خورشيد را ناز مى كردم ، در هر حال حالى بود كه بقول عارف شبسترى در ((گلشن راز)):

كه وصف آن به گفتگو محال است   كه صاحب حال داند كان چه حال است 

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

 

رویای صادقه

رویای صادقه

در مورد خواب صادق گفته شده است كه ما را به عالم غيب هدايت مى كند.
فردوسى در زندگى انوشيروان گويد:

مگر خواب را بيهده نشمرى   يكى بهره دانش ز پيغمبرى

در اول صحيح بخارى روايت شده است كه : اول ما بدى به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من الوحى الرؤ يا الصالحة فى النوم فكان لا يرى رويا الا جائت به مثل فلق الصبح . الحديث
در روايات رؤ يا را جزئى از نبوت فرموده اند و آن جزء را كه بيان نسبت رؤ يا به نبوت است مراتب گوناگون است و اختلاف آن به نسبت قابليت اشخاص و قرب و بعد آنها به مبادى عاليه است .
در سيره حلبيه (ج 1 ص 312) گويد:
فى البخارى : الرويا الحسنة اى الصادقة من الرجل الصالح جزء من ستة و اربعين جزءا من النبوة .
رؤ يا در حقيقت ارتباط نفس ناطقه با مبادى عاليه است كه معانى را از آنجا اتخاذ مى كند و در كارخانه متخيله كه كارخانه صورتگرى است صورت مى دهد. اين دستگاه بوالعجب معنى را صور مى دهد و صور معانى را با معانى مناسباتى است كه بدان مناسبات ، معانى صورت مى يابند. (نكته 10 هزار و يك نكته ) پس نفوس ناطقه غير مقام نبوت و عصمت يعنى آحاد رعيت را هم اين شاءنيت هست كه حقايقى را از ماوراى طبيعت ابتداءا به صورت قرآن و جمع بگيرد و در موطن طبيعت آن را به نحو تفصيل و فرق پياده نمايد، و جاى استبعاد و استيحاش نيست . بلكه وجود انسان براى اصطياد حقايق ملكوتيه است كه آدم شكارچى آفريده شده است و نظام هستى و كلمات نوريه آن شكارگاه اوست و در اين نظام وجود به انسان امر به خواندن شده است كه اقراء وارقه .
و بدان كه خواب و حالت احتضار و تنويم مغناطيسى ، و حالت غشوه و امثال آنها هيچيك موضوعيت در تمثل صور مثالى در صقع نفس ندارد و آنكه موضوعيت دارد انصراف از تعلقات است . پس اگر در بيدارى هم انصراف حاصل شود تمثل و تمثلات و نزل و تنزلات بهتر از خواب عائد انسان مى گردد و مراقبت مفتاح است فافهم . (نكته 10)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

نزول حقایق بر جان علامه حسن زاده آملی و بقیه اولیا الله

نزول حقایق بر جان علامه حسن زاده آملی (کشف و شهود)

الف و لام و ميم در صدر فرقان   اشارت دارد اندر جمع قرآن
 چه قرآن تا شود فرقان تفصيل   كه از انزالش آيد تا به تنزيل
بسمع صدر ختمى از ره دور   حروف منفصل مى گشت منظور

اين ابيات به عنوان نمونه ديگرى از براى رموز قرآن و حروف مقطعه است كه اشارت به سرى مستتر از اسرار و كنوز حروف مقطعه مى باشد كه بسيار شريف است ؛ و با چشيدن دانسته مى شود نه با فهم عرفى و دانايى مفهومى كه تا دارا نشويم هرگز به گوشه اى از حقايق آن نمى شود پى برد.
در ((رموز كنوز)) آمده است كه فرمود: ((در ((الم )) سر ديگر نيز نهفته است كه در بند هفدهم ((دفتر دل )) بدان اشارتى شده است ... در الم ، اسرار بسيار است ، و مرا ميدان بحث اينجا فسيح است كه مستدعى تصنيفى وسيع است . لعل الله يحدث بعد ذلك اءمرا.))
اين معنى را انسان در اربعين ها و مراقبت ها مى يابد كه خيلى شيرين است و مزه خاصى دارد. در اين مورد صاحب دفتر دل روحى فداه مى فرمايد:
((بنده خودم از باب تحديث نعمت الهى بارها آن را چشيدم منتهى چشيدن ما به فاصله ميلياردها سال نورى از مقام نبوت و عصمت تنزل يافته تر است . بدين صورت بود كه مثلا گاهى در يك اربعينى بعد از درس روز حالم برمى گشت كه كلمات وجودى را طورى مشاهده مى كردم . ديگر سنگ و چوب و درخت و زمين و آسمان متعارف نمى ديدم بلكه همه از دست شد و او شده است ، انا و انت و هو او شده است ، مى شد و اين حال مثلا از صبح امروز شروع مى شد و تا دل شب امتداد مى يافت ، يا حتى گاهى تا چهل و هشت ساعت و شايد هم بيشتر ادامه داشت تا اينكه مثلا در دل شب ، يا سحر، يا بين الطلوعين كه وقت خاصى نداشت حقايقى كه از لجه درياى بيكران وجودى صمدى حق حركت كرده بود پياده مى شد و تنزل مى يافت . گويا آن وقتى كه حال متحول مى شد اين حقايق از دل دريا حركت مى كرد و تاكى مى شد كه از آن لجه تا به ساحل عالم وجود آيد و در انسان ظهور يابد و متجلى گردد. برايم اين حال ملكه شده بود كه هر وقت حال آن طورى به من دست مى داد منتظر نزول حقايق مى ماندم و چون خبر نمى كرد كه كى پياده مى شود لذا حال امتداد مى يافت تا با مراقبت و حضور، مهمان ملكوتى تشريف فرما شود.
آن حال كه پيش مى آمد و در هَيَمان و تشويش و اضطراب مى افتادم تا وقت سحر يك بارقه اى رخ مى داد و آن اضطراب رفع مى شد.
وقتى آن گوهر بارقه الهى از لجه دريا حركت مى كرد كه تا به ساحل دل انسان برسد كاءن به او زنگ مى زدند و لذا حال انسان متغير مى شد و اين هيمان خاطر و اضطراب بال همان اطلاع يابى از حركت آن بارقه از لجه دريا بود.
خدا رحمت كند استاد علامه شعرانى عزيز را كه مى فرمود خوابهاى سنگين دير تعبير مى شود. جانهاى قوى خوابهاى سنگين مى بينند و لذا خيلى طول مى كشد تا تعبير شود (مثلا خواب يوسف خيلى طول كشيد و سالها گذشت كه با پيش آمد حوادث سهمگين روبرو شد و سپس تعبير شد و اينگونه باشد خوب است ) ولى جانهاى ضعيف وقايعى كه بايد مثلا فردا رخ دهد و به ساحل نزديك شده است و در شرف پياده شده است را خواب مى دهد. اما جان قوى آن بارقه را در عمق دريا و عوالم وجودى مافوق مشاهده مى كند. لذا اين خوابها تا تعبير شود طول مى كشد، زيرا آن بارقه تا از لجه به ساحل برسد دير خواهد شد.
و اين فرمايش حضرت آقاى شعرانى حرف سنگينى است .
فرمايشى را هم آقايانى فرمودند و حرف درستى است و آن اينكه دور نيست كه براى رسول خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اول قرآن بنحو جمع ولَفّ و حروف مقطعه با يك آهنگ و زمزمه اى از دورادور پياده مى شد مثلا اول از راه خيلى دور با آهنگى خاص مى شنيد كه ((الم )) به حال كشيده و با لحنى خاص ، و بعد همين مقام وقتى در مقام فرق تفصيل مى يافت سوره بقره مى شد، سوره آل عمران مى شد و هكذا سور ديگر.
و اين حال را به الطاف خداوند سبحان من هم داشتم منتهى فاصله بين ما آحاد رعيت تا مقام منيع ختمى و عصمت ، از ميلياردها سال نورى هم بيشتر كه در مقام بيان اين فاصله حرف براى گفتن به جز همين تعبيرات متعارف نداريم وگرنه اين حالات را با آن مقام خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قياس نمى شود كرد. غرض آن كه مى ديدم در يك رياضتى حالى دست مى داد و همين معنايى را كه عرض كرديم خيلى شيرين پياده مى شد. مثلا از دورادور با مقدماتى كه بود حال آدم طورى مى شد و موجودات طور ديگرى تجلى مى كرد و زبان آدم بند مى آمد، و خودى مشاهده نمى شد.
كه وصف آن به گفتگو محال است   كه صاحب حال داند كين چه حال است
و حال يك نواخت هم نبود و گاه به گاه داشت ، مثلا آن شب يا فرداى آن روز و يا پس فردا، از دور يك زمزمه اى به گوش مى رسيد كه بارقه اى تنزل مى يافت و از آن مقام قرآن و جمع به فرقان و تفصيل مى رسيد. حالا اين حال را به مراتب بالا ببريد (كه لفظ براى بيان داريم ) مى شود حال جناب خاتم صلوات الله عليه و آله و سلم . چنانچه كه در رواياتى خواب صادق به عنوان يك جزء از هفتاد جزء نبوت بشمار آمده است .
و اين مقدار چشيدن هم خوب است و بايد هم باشد، اگر چه به آن حد تام نبوت و عصمت و ولايت نمى رسيم واحدى هم نرسيده است . جناب شيخ اكبر محيى الدين عربى در فصوص الحكم مى گويد كه خودت را به زحمت نيانداز كه به آن مقامات انبياء و اولياء برسى كه نمى شود. ولى با اين حال خود او در ديباچه فصوص الحكم فرمايد كه ببين مرتبه و مقدار وارث خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مراد خود اوست ، و او توانسته در يك مبشره اى فصوص الحكم را در بيست و هفت فص از دست مبارك حضرت خاتم به انزال دفعى بگيرد.))

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

اثر ذكر لا اله الا الله

اثر ذكر لا اله الا الله

در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه‍ ق مطابق 12/7/1347 ه‍ ش بر اثر مراقبت و حضور التهاب و اضطراب شديدى داشتم ؛ تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه (( لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم سر تا سر حقيقت و همه ذرات مملكت وجودم با من در اين ذكر شريف همراهند و سرگرم به گفتن (( لا اله الا الله )) اند؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد بسيار ابتهاج به من روى آورد، مثل اين كه تندبادى سخت وزيدن گيرد، آنچنان صدايى پى در پى بدون هيچ مكث و تراخى بر من احاطه كرد و سيرى سريع پيش آمد كه هزار بار از سرعت سير جت سريع السير در فضا فزون تر بود، و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير آن ناتوان هستم ، عجب اين كه در آن اثناء گفتم ، چه خوش است كه به دنيا بر نگردم وقتى اين معنى در دلم خطور كرده به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرستى مى خواهند باز گفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ، تا چيزى نگذشت كه از آن حال شيرين باز آمدم و خود را در آنجا نشسته بودم ، ديدم .

منبع:انسان در عرف عرفان

با آنچه كه دوست دارى محشور مى شوى

با آنچه كه دوست دارى محشور مى شوى

 در حديث ريان بن شبيب از امام رضا عليه السلام نقل است كه آن حضرت فرمود: اى پسر شبيب ! اگر مى خواهى كه به درجات اعلاى بهشت رسى ، با ما باش ! به غم ما غمگين باش و به شادى ما شاد! و بر تو باد ولايت ما! كه هر كس سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در روز قيامت او را با آن محشور كند.

علامه حسن زاده :شبى در حشر و معاد خود قكر مى كردم و به نامه اعمال خويش نظر مى افكندم ، و اين كه چگونه به اعمالم رسيدگى خواهد شد كه ديدم چيزى ، لازمه نفسم شده ، با آن محشور گشته و از آن جدا نمى شود، وقتى دقت كردم ديدم كتابى خطى است كه آن را به شدت دوست دارم . در اين وقت اين حديث را به ياد آوردم كه هر كس سنگى را هم دوست داشته باشد با آن محشور مى شود. و كتاب هم مانند، سنگ ، از جمادات است و از اين جهت با آن فرقى ندارد.

منبع:پندهای حکیمانه

زهى مراتب خوابى كه به ز بيدارى است !

زهى مراتب خوابى كه به ز بيدارى است !
اينجانب بنابر فرموده شيخ الرئيس كه فرمود: از عوامل ضعف بينايى چشم ، خوابيدن با شكم سير است و لازم است بين غذاى شب و خوابيدن فاصله انداخت .، هميشه مقيد بودم شام را سر شب صرف كنم تا فاصله مورد نظر شيخ را مراعات كرده باشم كه مبادا خداى نكرده چشمم كه يكى از مهم ترين سرمايه هاى كسب دانش و پيمودن راه كمال است ضرر ببيند و اين امر سبب شود كه از تحصيل علم و كمال باز بمانم (يا در شب حتى الامكان از خوردن غذا خوددارى كنم . )
ولى با اين همه شبى از شب ها (در شب چهار شنبه 29 جمادى الاول 1405 قمرى برابر با اول اسفند 1363 )شامم به تاءخير افتاد و متاءسفانه بعد از شام خواب شديدى بر من عارض شد.
براى اينكه فرموده شيخ را عمل كرده باشم ، بلند شدم و شروع كردم به قدم زدن و تا دوازده نصف شب بيدار بودم ، ولى بر اثر شدت حالت خواب نتوانستم از خوابيدن خوددارى كنم ، لذا خوابيدم .
خواب شيرين بود و رؤياى شيرين تر كه به زيادت حضرت ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا (عليه السلام ) تشرف حاصل كردم . در ابتدا به اشاره تفهيم فرمودند كه : چرا كمتر خودت را به ما نشان مى دهى و پس از آن به عبارت صريح به من فرمودند،
اين قدر خودت را زحمت مده ، ما چشم تو را تا آخر عمر ضمانت مى كنيم ..
الحمد لله كه از اين بشارت آن ولى الله اعظم كه به لقب ضامن هم شناخته شده است ، برايم ، يقين حاصل است كه هر او كريمه من تا آخرين دقايق عمرم بينا خواهند بود، چون ضامنشان معتبر است ، چنانكه مشمول الطاف ديگر آن حضرت نيز بوديم و هستيم .
و آن حضرت فرمود: چرا كمتر خودت را به ما نشان مى دهى ؟.
شايد علتش اين بود كه در آن اوان ، بر اثر تراكم اشتغال درس و بحث و تصنيف و تصحيح ، مدتى به زيارت حضرت بى بى ستى فاطمه معصومه (عليه السلام ) خواهر آن جناب توفيق نيافتم و تشرف حاصل نكردم . شگفت اين كه در آن شب اصلا انديشه آن جناب در خاطرم نبود.

منبع:فضايل و سيره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملي

مکاشفه

این کمترین حسن حسن زاده طبری آملی گوید:

در صبح روز شنبه نهم ذی الحجه1387 ه ق (روز عرفه) به امتثال دستوری که از استادم علامه طباطبایی صاحب تفسیرعظیم  المیزان –روحی فداه- اشتغال داشتم  و در مراقبت و توجه تام نشسته بودم واقعه ای به من روی آورد که صدایی شدیدتر از رعد های قوی سهمگین به گوشم خورد فهمیدم که حالتی به من دست داد بحمدالله هیچ ترس و هراسی به من روی نیاورد ولی همه بدنم مثل کسی که سرمای سخت بر او مستولی شده میلرزید جهان را روشن و به رنگ بنفش میدیدم در این حال سوره مبارکه انبیا را به من نمودند و به روی من گشودند و من آن را تلاوت میکردم پس از برهه ای از زمان از آن حال باز آمدم و از کثرت وجد و سرور و ذوق بسیار گریستم و تا چندین روز بی تابی شگفتی داشتم

منبع: واقعه دوم از کتاب عظیم انسان در عرف عرفان حضرا علامه حسن زاده آملی – روحی فداه-

مکاشفات و رویا های صادقانه علامه حسن زاده املی

واقعه شنيدن اذان
در بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه 1387 هجرى قمرى . كه روز ترويه بود، در حالتى بودم كه ديدم صداى اذان به گوشم مى آيد و تنم مى لرزد، و مؤذن در پهلوى راست من ايستاده است ، ولكن من به كلى چشم به سوى او نگشودم و جمال مباركش را به نحو كامل زيادت نكردم ، فقط شيخ حضرتش گاه گاهى جلوه مى كرد و پنهان مى شد؛ از يكى ديگر كه شخص او را ديدم ولى او را نشناختم ، پرسيدم اين مؤ ذن كيست كه بدين شيوايى و دلربايى اذان مى گويد ؟گفت : اين جناب پيغمبر خاتم محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله ) است ، از شنيدن اين بشارت چنان گريه بر من مستولى شده است كه از آن حال باز آمده ام

مکاشفات و رویا های صادقانه علامه حسن زاده املی

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى كه در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم ؛ در رؤياى مبارك سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل كردم و به زيادت جمال دل آراى ولى الله اعظم ، ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا - عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحيه و الثناء - نائل شدم .
در آن ليله مباركه قبل از آن كه به حضور باهر النور امام (عليه السلام ) مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند كه در آن مزار حبيبى از احباء الله بود و! من فرمودند: در كنار اين تربى دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه بر آورده است، من از روى عشق و علاقه مفرطى كه به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم .
سپس به پيشگاه والاى امام هشتم، سلطان دين رضا -روحى لتربه الفداء، و خاك درش تاج سرم- رسيدم و عرض ادب نمودم، بدون آيين كه سخنى بگويم، امام كه آگاه به سر من بود و اشتياق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصيل آب حيات علم مى دانست فرمود: نزديك بيا !
نزديك رفتم و چشم به روى امام گشودم، در دم با دهانش آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه: بنوش، امام خم شد و من زيانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع كه خواستم لب‌هاى امام را بخورم، از كوثر دهانش آن آب حيات را نوشيدم و در همان حال به قلبم خطور كرد كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) فرمود: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم كه هزار در علم و از هر درس هزار در ديگرى به روى من گشوده شد.
پس از آن امام (عليه السلام ) طى الارض را عملا به من بنمود، كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيدارى من بهتر بود به در آمدم، به آن نويد سحرگاهى اميدوارم كه روزى به گفتار حافظ شيرين سخن به ترنم آيم كه :

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

***************************************************

رؤياى صادقه

هر كسى در مدت زندگى خود خواب هايى مى بيند، اين كمترين وقتى در عالم خواب لوحى زرين را از دستى سيمين گرفت كه در آن به زيباترين خط درخشنده و فروزان با آب طلا نوشته بود: يا حسن خذ الكتاب بقوه . و نيز وقتى در عالم خواب مرحوم استاد آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى در ضمن هدايا و تحفى به من فرمود: التوحيد ان تنسى غير الله . و نيز وقتى ديگر در عالم خواب مرحوم استاد علامه جامع علوم معقول و منقول آقا شيخ محمد حسين معروف به فاضل تونى به من فرمود: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله ) علم الحكمه متن المعارف با معرفه الحكمه متن المعارف كه اين شك در بيدارى برايم پيش آمد و از اين گونه خواب ها در القاى آيات و روايات برزخى برايم پيش آمد كه جداگانه در دفتر خاطرم ضبط كرده ام و لكن هيچ يك مانند اين دو واقعه در عالم خواب برايم شگفت نبود، يكى اين كه شبى در خواب ديدم كه كتابى خطى به اسمى خاص داراى جلدى چنين و چنان و آسيبى بدو رسيده ووو كه فرداى آن شب آن كتاب را كتاب فروشى سيار برايم آورده كه به حقيقت اوصاف كتاب در خواب و بيدارى يكى بود تفصيل آن را در دفتر ياد شده نگاشته ام .
و ديگر اين كه وقتى جلد اول تكلمه منهاج البراعه تمام شده بود شرح خطبه 236 آن به اتمام رسيد كه آخر آن اين است : حوطوا قواصى الاسلام و كتاب براى چاپ حاضر شده بود، يكى از آشنايان كه مريض شده بود برايم نامه نوشت كه هم من مريضم از من عيادتى بفرماييد و هم خوابى اين چنين شما را ديده ام . به عيادتش رفتم رو كرد به من و گفت : آقا من شما را در خواب ديدم كه با هم سفر مرديم او تونلى در آمديم كه در كنار آن تونل سبزه و مرغزار و نزهتگاه خيلى زيبايى بود و شما در آن جا رفتيد و نشستيد و مشغول نوشتن شديد و من به دست شما نگاه مى كردم كه داريد چه مى نويسيد. اين عبارت به چشم خورد: حوطوا

مکاشفات و رویا های صادقانه علامه حسن زاده املی

تمثل از سيماى محمد (ص )
در مبارك سحر ليله چهار شنبه هفدهم ربيع المولود 1402 هجرى قمرى مطابق بيست و سوم در ماه 1360 هجرى شمسى فرخنده ميلاد خاتم النبياء (عليه السلام ) و وصى او صادق آل محمد عليه الصلوه و السلام كه به ترقيم رساله انه الحق - به عنوان يادنامه استاد علامه طباطبايى كه سب شصتم از رحلت آن جناب بود - اشتغال داشتم ، ناگهان مثال مباركش با سيماى نورانى كه از سيماهم فى وجوههم من اثر السجودحكايت مى نمود، برايم متمثل شد - فتمثل لنا بشرا سويا - و تفقدى نمود كه با لهجه اى شيرين و دلنشين از طيب طويت و حسن سيرت و سريرتم بشارتم داد تا چند لحظه اى در حضور انورش مشرف بودم ، و چون به خود آمدم تعبير رفت كه اين تحفه و هديه انه الحق مرضى خاطر آن متاءله به حق است

**********************************************

واقعه بعد از نماز صبح جمعه
بعد از نماز صبح جمعه 15 ج 2 سنه 1389 هجرى قمرى . شهريور 1348 هجرى شمسى ، در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش ‍ آمد ولى خفيف بود، بعد از چند لحظه اى شنيدم شخصى با زبان بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مى كند: ان الله و ملائكه يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما . ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم از شنيدن آن آيه صلوات مى فرستادم . در آن حال يكى به من گفت : بگو يا رسول الله ، و من پى در پى مى گفتم یا رسول الله . و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم كه تلاوت آيه فوق براى اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكر صلوات در اين روز بسيار تاءكيد شده است