بگویید وفات نه فوت!

بگویید وفات نه فوت!

هر كس از مرگ مى ترسد در واقع از خودش مى ترسد. و چون موت فنا و عدم نيست بلكه جدائى او از غير خودش و انتقال او از نشأه اى به نشأه ديگر است در آيات قرآنى تعبير به وفات شده است نه فوت و وفات أخذ شىء بتمامه است و اگر احيانا در روايتى تعبير به فوت شده است تعبير راوى است نه نبى و وصى.

منبع: اتحاد عاقل به معقول

علم و عمل

علم و عمل

علم و عمل عرض نيستند بلكه دو گوهر انسان سازند چنانكه در علم ادب هر دو از يك باب و از يك ماده اند. نفس انسانى به پذيرفتن علم و عمل توسع و اشتداد وجودى مى يابد و گوهرى نورانى مى گردد، هر نيكبختى كه بهره او از آنها بيشتر است به حسب وجود، انسان تر است و وزن انسانى او فزون تر است. علم سازنده و مشخص روح انسانى، و عمل سازنده و مشخص بدن انسانى در نشئات اخروى است. و انسان از آن حيث كه انسان است خوراك  او علم نافع و عمل صالح است. و هر كس به صورت علم و عمل خود در نشئات اخروى بر انگيخته مى شود.

منبع: اتحاد عاقل به معقول

مناسبت میان جزا و عمل

مناسبت میان جزا و عمل

چنانكه در ابيات ملاى رومى ملاحظه فرموديد، در آغاز گفت: مرگ هر كس همرنگ اوست و هركس از مرگ مى ترسد در حقيقت از خودش مى ترسد. سپس گفت: همه لذات و آلام و خوشيها و ناخوشيها در رستاخيز از نهاد خود انسان مى رويد، كه هر كس زرع و زارع و مزرعه خود و مهمان سفره خود است. چه، جزا نفس عمل است، چنانكه در حديث شريف  آمده است: انما هى اعمالكم ترد اليكم.

بعد از آن گفت: فعل همرنگ جزا نيست، يعنى به ظاهر و نظر ابتدايى. و در اين معنى چند مثال آورده است، و اين مثالها همه از امور دنيوى و طبيعى است. اين كار را براى اين غرض نموده است كه رفع اعتراض و ايراد در نسبت بين فعل اينجا و جزاى اخروى كند. لذا پس از تمهيد آن مثالها، گفت: حمد حق مرغ جنت مى شود و و و.

اما در اثناى بيان عمل اينجا و جزاى آخرت، بيان مناسبت ميان عمل و جزا را تا اندازه اى فاش كرد، كه هرچند در بدو امر چنين مى نمايد كه فعل همرنگ جزا نيست و لكن با دقت و نظر معلوم مى گردد كه فعل همرنگ  جزاست، كه ذوق طاعت جوى انگبين مى گردد، و خشم نفسانى مايه نار جهنم است، و وعده فردا و پس فرداى تو سبب انتظار تو در محشر مى گردد.

منبع: دروس معرفت نفس

اصل و فرع

اصل و فرع

ميوه ها از درختها و بوته ها مى رويند، درخت و بوته اصل اند و ميوه فرع، و فرع چون بالا رود با اصل خود يكتاستى. حال بفرمائيد خوشه انگور را بارز، و هندوانه را با بوته آن چه مناسبتى است؟ و همچنين در ديگرها. و در عين حال مى دانيم گندم از گندم برويد جو زجو، و هيچگاه از بوته هندوانه خوشه انگور نمى رويد. و مناسبت  بين سلسله علل و معلولات و به عبارت ديگر، بين اصول و فروع آنها، دائمى است، هرچند ما دسترسى به فهم آنها نداريم. در خطبه 143 نهج البلاغه، امير عليه السلام مى فرمايد: و قد مضت اصول نحن فروعها فما بقاء فرع بعد ذهاب اصله، مراد از اصول پدران و از فروع فرزندان است، يعنى اصولى گذشت كه ما فروع آنهاييم، فرع را پس از رفتن اصلش چه بقايى است. و آنكه گفته اند الولد سر ابيه اشاره به همين معنى دارد. نقل ابياتى از ملاى رومى مناسب  مقام مى نمايد.

منبع: دروس معرفت نفس

معراج عروج به کرات نیست

معراج عروج به کرات نیست

معراج ولوج به ملكوت است نه عروج به كرات، صلوه معراج مؤمن است و مصلى با خدايش در مناجات است. رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: المصلى يناجى ربه.

منبع: نامه ها بر نامه ها

وضو از چشمه عشق

وضو از چشمه عشق

وضو كه از چشمه عشق گرفته شود زنگار را مى زدايد. از اينكه وضوء به چهار عضو سر و رو و دست و پا اختصاص يافت اين است كه ايزد تعالى چون نماز را واجب كرد نخواست كه بندگان وى آلوده به خدمت  آيند، ايشان را فرمود وضوء كنند و با اين چهار عضو مخصوص كرد زيرا كه آدم اول روى به درخت گندم كرد و به پاى برفت و به دست از درخت گندم باز كرد و بر سر نهاد و بر حوا آورد، ايزد عز اسمه بفرمود اين چهار عضو گناه كار را به گاه خدمت بشستن و مسح كردن تطهير كنند. اين داستان بيان حال آدم و آدمى زاد است و همانند آن در آيات و روايات بسيار است الحمدلله كه مولاى مكرم خود اهل اشارت  است. نكته اى كه در اين بيت بايد بدان اهميت داد اين است كه گفت: من هماندم كه از چشمه عشق وضو ساختم، يكسره بر هر چه كه هست چار تكبير زدم. يعنى از چشمه عشق وضو ساختن همان و چار تكبير زدن همان. نظير بيت ديگرش:

عاشق آندم كه بدام سر زلف  تو فتاد

گفت  كز بند غم و غصه نجاتم دادند

يعنى به دام سر زلف افتادن همان و از بند غم و غصه نجات يافتن همان. پس ديده بصيرت  آدمى را حجابى جز غبار كدورت نفس نيست و همين كه در چشمه عشق پاك شد ديده بر آن پاك  انداخت اعنى تا اين را ببرد آن را بديد.

منبع: نامه ها بر نامه ها

بعضى از اصطلاحات عارفين

بعضى از اصطلاحات عارفين

انسان در اصطلاح عرفا مرد كامل است نه صورت انسانيه و در حديث قدسى آمده كه الانسان سرى و أنا سره.

پير مغان كنايه از حضرت مولانا على عليه السلام است. بزم اشاره به مجلس خاص أهل حق است.

تجلى نور مكاشفه است كه بر دل عارف متجلى شود.

ترسا و ترسا بچه مرد روحانى را گويند كه از صفات ذميمه نفس رذيله استخلاص يافته شود.

خرابات مقام فنا و خراباتى اهل فنا را خوانند.

خال كنايه از وحدت ذات مطلقه است.

خط عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجسام است.

خمار و باده فروش پيران كامل و مرشدان واصل را گويند.

دير مغان كنايه از مجلس عرفا و اولياست.

رند اشاره است به اولياء و عرفاء كه وجود ايشان از غبار كدورات بشريت صافى و پاك گشته است.

ساقى كنايه از فياض مطلق است و در بعضى مواضع مراد از ساقى كوثر است.

ساغر و صراحى مراد دل عارف است و آن را خمخانه و ميخانه و ميكده گويند.

شاهد كنايه از معشوق است.

شراب كنايه از سكران محبت و جذبه حق است.

عشق كنايه از مقام ولايت مطلقه علويات عارفى است.

غمزه و كنار و بوسه‏ كنايه از فيوضات و جذبات قلبى است.

قلندر كنايه از صاحب مقام اطلاق است حتى از قيد اطلاق.

كليسا و كنشت كنايه از عالم معنى و شهود است.

مشاهده و مكاشفه و محاضره حضور قلب است.

زلف كناية است از مرتبه امكانيه از محسوسات و معقولات.

منبع: نکته 687 هزار و یک نکته

شکر نعمت

شکر نعمت

الهى چگونه شكر اين موهبت  را بجا آورم كه اگر شرق تا غرب  را كفر بگيرد در كاخ ربويى ايمانم سرمويى خلل راه نمى يابد .

منبع: الهی نامه

انس با آسمان انسانی

انس با آسمان انسانی

الهى روى زمينت حيوانستان شد، حسن را به آسمان انسانستانت انس ده.

منبع: الهی نامه

اضطراب انسان ها

اضطراب انسان ها

قوله تعالی شانه: یوم یکون الناس کالفراش المبثوث فراش پروانه است، و موضوع قضیه ناس است. یعنی ارواح ناس قوی نیستند، کالفراش المبثوث اند. آری انسان الهی است که روح او عنقای عرشی آشیانست.
فراش مبثوث را به انتشار و اضطراب ناس معنی فرموده اند و لکن ممکن است اضطراب را به عبارات دیگر تعبیر کرد. سرّ کریمه همانست که به القاء سبّوحی تأدیه کرده ایم. اگر چشم برزخی انسان در همین نشأه باز شود، اکثر ناس را در ایاب و ذهاب به کوی و برزن و سکّه و سوق کالفراش المبثوث می بیند. این کمترین در برخی از منامات بلکه در حال یقظه بعضی ارواح را بصورت گنجشک دیده است، فافهم.
غالب آیات قرآنی به ندای یا ایهاالناس مکی است، وب خطاب یا ایها الذین آمنوا مدنی است، فتبصر.

منبع: هزارویک کلمه، ج، کلمه66.

شب زنده داری

شب زنده داری

مرحوم شهید سعید قاضی نورالله-رضوان الله علیه- در مجالس المومنین در حالات اویس قرنی می فرماید که ایشان شبی می فرمود: هذه لیلة الرکوع، و تا به صبح در حال رکوع بود و یک شب می فرمود: هذه لیلة السجود، و به یک سجده شب را به صبح می رسانید. این نشانه عشق است، با اینکه حَشَم داشت و در صحرا کار می کرد ولی این چنین شیفته عبادت بود.
روایت از امیرالمونین علیه السلام است که فرمود: اگر جان همت داشته باشد، کار برای بدن دشوار نمی شود. اگر بدن تنبلی می کند، و تن به آسایش و کسالت و عذر و بهانه دچار است و خودش را به این امور وادار می کند به خاطر آن است که روح نشاط ندارد و قوی و سنگین نیست و الا اگر روح قوی شود بدن چابک می گردد و نشاط پیدا می کند. این تن مردگی بر اثر دل مردگی است. یکی از اویس قرنی پرسید: چگونه چنین طاقتی داری که شبهای به این درازی بر یک حال می گذرانی؟ گفت: کجاست شب درازی؟ ای کاش از ازل تا ابد یک شب می بود تا من به یک سجود آن را به آخر می رسانیدم و در آن ناله های زار و گریه های بی شمار می کردم.

به نیم شب که همه مست خواب خوش باشند       من و خیال تو و گریه های دردآلود

جناب امام صادق(ص) فرمود که انسان مطابق نیتش محشور می شود. آن خوبان که مخلّد در بهشتند بخاطر آنست که نیت آنان این بود که اگر در این دنیا مخلّد بودند عبودیت و بندگی می کردند و این عبودیت جاودانه بود؛ و آن بَدان نیز مخلّد در این دنیا بودند به هرزگی مشغول می شدند. حرف خیلی سنگین و شریف است.
آری اویس در پاسخ می گوید ای کاش از طلیعه آفرینش تا قیام قیامت یک شب دراز بود و من این شب را به یک سجده به سر می بردم. این یک جور لذت و ابتهاج و یافتن است. این به گفت و شنود و اینها نیست, آن شهود است و به یافتن و چشیدن امکان پذیر می شود.
شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد    تو درآی کز اول شب در صبح باز باشد

منبع: دروس شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا، نمط نهم،مقامات العارفین، ص200