کمالات علی علیه السلام

کمالات علی علیه السلام

معاويه بن ابى سفيان ، زمانى كه عبدالله بن ابى محجن ثقفى به او مى گويد: ((من از نزد آن نادان و ترسوى بخيل ، يعنى پسر ابوطالب نزد تو آمده ام ))، در جوابش ‍ مى گويد:
((تو ديگر كه هستى ؟ آيا مى دانى چه مى گويى ؟!
اما اين كه گفتى او نادان است ، به خدا قسم ! اگر زبان و عقل تمام مردم يكى شود، زبان على ، با آن برابرى كند!
و اين كه گفتى : او ترسوست ، مادرت به عزايت بنشيند! آيا كسى را سراغ دارى كه با او جنگيده و جان خود را از دست نداده باشد؟!
و بالاخره ، اين كه او را بخيل خواندى ، به خدا قسم ! اگر او را دو خانه باشد؛ يكى از طلا و يك از كاه ، خانه طلايى اش را قبل از خانه كاهى ، مى بخشد!))
ثقفى چون چنين شنيد، گفت : ((پس چرا با او مى جنگى ؟))
معاويه پاسخ داد: ((براى خون عثمان ، و اين انگشتر كه در دست هر كه رود، به او مقام و ارزش ، و به اهل و عيالش ، آسايش و فراخ بالى و ثروت دهد)).
ثقفى كه اين سخن را از او مى شنود، و سپس بازگشته و به على عليه السلام مى پيوندد و خطاب به ايشان عرض مى كند: مرا در گناه خود واگذار كه نه به دنيا رسيدم و نه به آخرت ! على عليه السلام خنديده ، مى فرمايد: انت منها على راس امرك و انما ياخذ الله العباد باحد الا مرين .

منبع:رساله امامت ، ص 143 - 142.

سكوت پيامبر در واقعه غدير

سكوت پيامبر در واقعه غدير

چنين گويند كه شبلى در روز غدير نزديك يكى از معروفان شد از علويان و او را تهنيت كرد آنگه گفت : يا سيدى تو دانى تا اشارات در آن چه بود كه جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت .
گفت : ندانم .
گفت : اشارت بود به آن كه زنانى كه از جمال يوسف بى خبر بودند زبان ملامت در زليخا دراز كردند و گفتند
امراة العزيز تو را و دفتيها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنريها فى ضلال مبين
او خواست تا طرفى از جمال يوسف به ايشان نمايد مهمانى ساخت و آن زنان را بخواند و در خانه دو در بر و بنشاند و يوسف را جامه هاى سفيد در پوشيد و گفت : براى دل من از اين خانه در رو و به آن در بيرون شو و ايشان را گفت : من مى خواهم تا اين دوست خود را يك بار بر شما عرض كنم براى دل من هر كدام به او مبرتى كنيد.
گفتند: چه كنيم ؟
گفت : هر يك را كاردى و ترخجى به دست مى دهم چون آيد هر يك پاره ترنجى ببريد و به او دهيد.
گفتند: چنين كنيم .
چون از در در آمد و چشم ايشان بر جمال او افتاد خواستند كه ترنج ببرند دست ها ببريدند و حيرت زده شدند، چون برفت ، گفتند:
حاش الله ماهذا بشر ان هذا الا ملك كريم .
گفت : ديديد اين آن است كه شما زبان ملامت بر من دراز كرديد به سبب اين فذلكن الذى لمتنى فيه ، رسول عليه السلام هم اين اشارت كرد، گفت : اين آن مرد است كه اگر وقتى در حق او سخنى گفتم شما را خوش نيامد زبان ملامت دراز كرديد. امروز بنگريد تا خداى تعالى در حق او چه گفت او را چه پايه نهاد و چه منزلت داد، آنگه گفت : الست اولى بكم من كم بانفسكم ، الخ

منبع:هزار و يك نكته ، ج 1 و 2، ص 329 - 328.

الفضل ما شهدت به الاعداء

 الفضل ما شهدت به الاعداء

ابن حجر در صواعق مى گويد:
احمد آورده است كه مردى مساله اى از معاويه پرسيد، معاويه به او گفت :
از على بپرس كه او اعلم است !
مرد گفت : جواب تو براى من ، بهتر از جواب على است !
معاويه به او گفت : چه سخن زشتى گفتى !تو از مردى كراهت دارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را با علم خود به خوبى پرورش داد و بدو گفت : تو براى من ، چون هارونى براى موسى ؛ جز آن كه بعد از من پيامبرى نيست . و عمر، چون مشكلى برايش پيش مى آمد، جوابش را از او مى ستاند...

منبع:امامت ص 143

شنيدن صداى ناله شيطان

شنيدن صداى ناله شيطان

حضرت وصى عليه السلام در خطبه قاصعه نهج البلاغه فرمود: نور وحى و رسالت را مى بينم و بوى نبوت را استشمام مى كنم ، و من ناله شيطان را به هنگامى كه وحى بر آن حضرت صلى الله عليه و آله نازل شده بود شنيدم ، پس عرضه داشتم : اى رسول خدا! اين نفير چيست ؟
فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خويش نا اميد گرديد. تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم ، جز اين كه تو پيامبر نيستى ، وليكن وزيرى و تو بر خيرى .

منبع:داستان های عارفانه

رفيق خوب

رفيق خوب
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
خير من صحبت من ولهك بالاخرى ، وزهدك فى الدنيا، و اعانك على الطاعه ؛ بهترين كسى كه با او مصاحبت و رفاقت مى كنى آن كس كه تو را مشتاق آخرت و متنفر از دنيا گرداند.

شرح


علامه حسن زاده آملی:
رفيق حقيقى و هم صحبت گرامى آن است كه به روح انسان كه از عالم بقاست مساعدت كند و به علم معرفت انسان بيافزايد و گرد و زنگار دنيا را كه منشاء هر خطا و شقاوت است و باطبع همه مردم عارى مشتاق آن اند از دل پاك كند و اشتياق و عشق عالم آخرت را كه اغلب مردم از آن تا دم مرگ غافل اند در آينه دل منعكس گرداند، چنان كس به حقيقت رفيق انسان است ، اين گونه رفيق است كه فرمود: الرفيق ، ثم الطريق
حافظ فرمايد:


دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم
 
كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق

منبع:سیره چهارده معصوم در آثار علامه حسن زاده آملی

خدايى را كه نبينم نمى پرستم

خدايى را كه نبينم نمى پرستم

امير مؤ منان در مسجد كوفه ، بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست كه به او ذعلب مى گفتند، داراى زبانى بليغ در خطبه و قلبى شجاع بود. گفت : اى امير مؤ منان ! آيا پروردگارت را ديده اى ؟
حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من خدايى را كه نبينم ، نمى پرستم .
پرسيد: اى امير مؤ منان ! پس چگونه او را ديده اى ؟
فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! ديدگان با مشاهده او را نمى بينند، ولى قلبها با حقايق ايمان او را مى بينند. واى بر تو اى ذعلب ! خداى من چنان لطيف است كه لطفش ‍ به وصف در نمى آيد و چنان عظيم است كه با عظمت وصف نمى گردد و چنان بزرگ كبرياست كه با بزرگى وصف نمى شود. در جلالت چنان جليل است كه با غلظت وصف نمى شود. قبل از هر چيز است و نمى شود گفت : پيش از چيزى است . بعد از هر چيز است و نمى شود به او بعد گفت . اشياء را خواسته ، اما نه با همت . درك كرده است ، اما نه با خدعه . در همه اشياست ، اما با آنها مخلوط نيست و از آنها هم جدا نيست . ظاهر است ، نه به شكل مباشرت . متجلّى است ، نه با ديدن . دور است ، نه با مسافت . قريب است نه با نزديك شدن ، لطيف است ، نه با جسم داشتن . موجود است ، نه بعد از عدم . فاعل است ، نه به اضطرار. صاحب تقدير است ، نه با حركت . زياد مى شود، نه با اضافه . شنواست ، نه با آلتى . بيناست ، نه با اءداتى . اماكن حاوى او نمى شوند و اوقات او را شامل نمى گردند صفات او را محدود نمى كنند و خواب او را نمى گيرد. هستى او از اوقات سبقت جسته ، وجودش از عدم و ازلش از ابتدا پيشى گرفته است . با خلق مشاعر فهميده مى شود كه كسى براى او مشاعر قرار نداده و با تجهيز جواهر فهميده مى شود كه جوهر ندارد و با ضد قرار دادن ميان اشيا فهميده مى شود كه او ضد ندارد و با خلق تقارن ميان اشيا فهميده مى شود كه او قرين ندارد. نور را ضد ظلمت قرار داده است و خشكى را ضد ترى و زبر را ضد نرمى ، و سردى را ضد گرمى متباين ها را با هم جمع كرده و ميان چيزهاى نزديك ، دورى افكنده است كه با تفريق ، بر مفرّق و با تاءليف ، بر مؤ لف دلالت مى كند. و اين سخن خداى تعالى است : ((و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلّكم تذكرون )).
ميان قبل و بعد، فاصله انداخت تا معلوم شود كه او قبل و بعدى ندارد و موجودات با غرايزشان گواهند كه آفريننده غريزه آنها، غريزه ندارد و با موقّت بودنشان اعلام مى كنند كه براى قرار دهنده وقت آنها وقتى نيست . ميان موجودات حجاب و مانع قرار داده تا معلوم شود ميان او و خلقش حجابى نيست . پروردگار است ، بدون اين كه خود پروردگارى داشته باشد و اله است ، بدون اين كه خود الهى داشته باشد. عالم است ، بدون اين كه معلوم باشد. سميع است ، بدون اين كه مسموع باشد)).

منبع: حول الروية ، ص 123 - 121.

ذكر يونسى

ذكر يونسى

شخصى يهودى ، اميرالمؤ منين عليه السلام را راجع به زندانى كه زندانيش را به اطراف زمين گردانيد، مورد سؤ ال قرار داد. پس آنگاه حضرت فرمود: اى يهودى ! زندانى كه زندانيش را به اطراف زمين سير داد عبارت است از ماهى معروفى كه يونس عليه السلام در شكمش محبوس گشته بود تا اين كه يونس عليه السلام در دل تاريكى ها ندا در داد و گفت : لا اله الا انت سبحانك انّى كنت من الظالمين كه در اين هنگام خداوند دعايش را اجابت كرد و به ماهى فرمان داد تا او را از شكم خود بيرون افكند. سپس ماهى وى را بر ساحل دريا انداخت .

منبع: نور على نور، ص 133.