معرفت نفس

معرفت نفس
خدای تعالی  فرمود:(( و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیام] کتابا یلقاه منشورا اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا )) اسراء 13 و 14
و فرمود :(( و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسهم انفسهم اولئک هم الفاسقون))
و در امالی علم الهدی شریف مرتضی آمده است :(( برخی از زنان پیامبر از آن حضرت پرسیدند چه هنگام انسان پروردگار خویش را می شناسد ؟ فرمود به هنگامی که خویش را بشناسد. )) و نیز در همان کتاب روایت شده که فرمود (( اعلمکم بنفسه اعلمکم بربه ))
و در غرر الحکم و درر الکلم از عالم اوحدی عبد الواحد آمدی از حضرت وصی امیرالمومنین علی علیه السلام روایت شده که فرمود:(( العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزها علی کل مایبعدها )) یعنی :(( عارف کسی است که خویش را شناخت و آن را آزاد ساخت و از هرچه او را دور می سازد پاکیزه ساخت )) و در آن آمده :(( عجبت لمن ینشدضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها )) یعنی :(( در شگفتم از آن کسی که گمشده ی خود را می جوید درحالی که خود را گم کرده و در جستجوی آننیست .))
و نیز در آن آمده : (( لاتجهل نفسک فان الجاهل معرفت نفسه جاهل بکل شیء )) یعنی :(( جاهل به معرفت نفس خویش مباش. چه اینکه جاهل به معرفت نفس خویش به همه چیز جاهل است.))
ازامام ملک و ملکوت جعفر ابن محمد صادق علیه السلام در تفسیر این آیه از سوره انسان (( و سقهم ربهم شرابا طهورا )) روایت کرده اند که آن حضرت آن را تفسیر فرموده به اینکه :(( یطهرکم عن کل شیء سوی الله اذ لا طاهر من تدنس بشیء من الاکوان الا الله )) یعنی :(( خداوند ایشان را از همه ی اشیاء جزخدا پاک می گرداند . زیرا هرکس به چیزی از عالم جز خدا آلوده باشد پاکیزه نیست . ))
منبع : عیون مسائل نفس

مقام كن

مقام كن

از شگفتي هاي انسان اين است كه نيرويي را در فعل و تحريك و حركت خود متحمل است كه از طاقت امثال وي خارج است . صدور همه معجزات و خوارق عادات از انسان باذن الله از همين باب است . مراد از اذن خدا در اينجا همان مشيت نافذه است كه در سر ولي كامل متصرف در ماده كائنات موجود است.

ادامه نوشته

ثابت بودن حقيقت شخصيت

ثابت بودن حقيقت شخصيت

يك فرد از انسان از اول تولد و شير خوارگى تا سن شصت سال برسد در دوره عمر خود اطوار مختلفه را سير نموده و در هر طور از آن اطوار اسم خاص و احكام مخصوص و آثار خاصه دارد.
از رضيع بودن و صباوت و ترعوع كه قريب به بلوغ است و جوانى و كهولت و پيرى ، و تمام اين مراتب را شخص به حركت جوهريه و تطورات ذاتيه به آخر مى رساند، مع هذا حقيقت شخصيه او تغيير نمى كند و در همه اين مراتب همان شخص اول باقى است ، براى اين كه شخصيت يك فرد، جامع همه اين اطوار است . و لهذا چون ذات و حقيقت او محفوظ است ، هر گاه در جوانى جنايتى ، مثل قتل نفس ، از او صادر شود و در پيرى ورثه مقتول بر او دست يابند او را قصاص مى نمايند، و نمى تواند بگويد قاتل شخص جوان بود و من فعلا پير شده ام و شخص عوض شده است ، هرگز اين عذر را نمى پذيرند و نبايد هم پذيرفت .

منبع:عیون مسائل نفس

اقسام سه گانه حركت

اقسام سه گانه حركت

معلوم است كه حركت در جسم خالى از سه قسم نيست : 1- حركت طبيعى 2- حركت قسرى 3- حركت ارادى
اما حركت طبيعى يعنى در جسم حركتى باشد بدون تاثير خارجى و البته علت اين حركت طبيعت است .
اما حركت قسرى يعنى حركت كه علت خارجى در جسم ايجاد كند مثل آن كه سنگ به واسطه فلاخن به هوا پرتاب مى شود، در اينجا نيز حركت مسبب از ميلى است كه در خود جسم به واسطه گشتن فلاخن ايجاد شده و بالاخره قوه حركت در خود جسم است .
در حركت ارادى مثل حركات حيوان باز وقتى ملاحظه مى كنيم مى بينيم علت حركت دست مثلا فشار و قوه است كه در خود جسم از قبض بسط عضلات پيدا مى شود و قبض و بسط عضلات نيز حركتى است كه سبب آن قوه ايست در خود آنها و اراده حيوان موجب ثبوت قوه است نه علت بلاواسطه حركت ، و آن كه در خود جسم است و براى حركت فشار مى آورد طبيعت است .

منبع:سرح العیون

احاطه آخرت بر دنيا

احاطه آخرت بر دنيا

از حضرت وصى امير المومنين على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (( ان الدنيا فى الاخره و الاخره محيطه بالدنيا )) و سر سخن آن حضرت بيان شده است كه : جنت در آسمان و نار در زمين ، به چه معناست ، بر شما پوشيده نيست كه محل از اوصاف اجسام مادى است و آخرت از زمان و مكانت متعالى و برتر مى باشد؛ زيرا آخرت كامل بوده و از جنس دنيا نيست تا لوازم موجودات دنيوى مثل زمان مكان و غير آنها بر آن متفرع شود، و اما در مكان مثالى يعنى صورت مكان مضايقه اى نداريم ، بلكه لازم است .

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 440

چهار سفر

چهار سفر

در باب (( سين )) از كتاب اصطلاحات عارفان بالله از عارف عبد الرزاق قاانى چنين آمده است : (( سفر توجه قلب به حق است ، و سفرها چهارند:

 سفر اول : سير از منازل به سوى خدا (الى الله ) تا رسيدن به افق مبين كه نهايت مقام قلب و مبداى تجليات اسمايى است .
سفر دوم : سير در خداى تعالى (فى الله ) به اين كه به صفاتش متصف شود و به اسمايش متحقق شود تا به افق اعلى برسد كه همان نهايت مقام روح و حضرت واحديت مى باشد.
سفر سوم : ترقى به عين جمع و حضرت احديت است و اين مقام تا هنگامى كه دوگانگى باقى باشد (( قاب قوسين )) است و به هنگامى كه دوگانگى از بين رود (( مقام او ادنى )) و نهايت ولايت است .
سفر چهارم : سير بالله عن الله براى تكميل است و آن مقام فناى بعد بقاء و فرق بعد از جمع مى باشد ))

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 189

فرمانروايى شيطان

فرمانروايى شيطان

فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم - انه ليس له سلطان على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون - انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون
((وقتى خواستى قرآن بخوانى ، از شيطان رجيم به خدا پناه ببر، و شيطان قدرتى بر كسانى كه ايمان آوردند و بر خدايشان توكل كردند ندارد، بلكه شيطان بر كسانى كه او را ولى خود قرار دادند و كسانى كه به خدا مشركند قدرت دارد. ))

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 79

اوست فاعل هر كارى

اوست فاعل هر كارى

از خداى تعالى - شانه - است :
و انه هو اضحك و ابكى . وانه هو امات و احيا . و انه هو اغنى و اقنى- و اوست كه مى خنداند و مى گرياند و اوست كه مى ميراند و زنده مى كند و اوست كه بى نياز مى كند و سرمايه مى بخشد. )) و اما اسناد به بنده مى باشد (( بحول الله و قوته اقوم و اقعد ))

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2،ص 73.

انسان حقيقى

انسان حقيقى

انسان جز دانش سودمند و كار شايسته خويش نمى باشد، و دانش و كار دو گوهرند، همان گونه كه دانش و دانا و دانسته در وجود يگانه اند، كار و كارگر و كاركردن نيز يگانه اند.

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ص 17

حركت عقل

حركت عقل

عقل در حركت است ، ليكن حركت عقل تعقل مى باشد، پس تعقل كار عقل است ، چنانكه فكر حركتى به گونه ديگرست

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 17

كلمات در خور توجه

كلمات در خور توجه


و در ميان نظراتى كه نقل كرديم بعضى از كلمات قصار، در خور توجه و دقت هستند و آن كلمات از اين قرارند:
1- چون كه نفس خود را به حركت در مى آورد محرك جسم نيز هست چون با جسم متداخل است .
2- نفس عالم قبل از جسم آن موجود است .
3- عالم حيوان است .
4- توازى بين عالم و نفس انسانى شرط معرفت است .
5- تعقل عبارت از خود معقولات است .
6- نفس عالم از طبيعتى است كه عقل نام دارد.
7- عقل ، مقصود دايره است .
8- حركت عقل ، تعقل است .
9- حركت نفس همان جوهر آن است .
10- هر بدنى داراى صورت و هياتى مخصوص به خود است .
11- صحت ، و به طور عموم فضايل جسميه - چيزى است كه شايسته است آن را ائتلاف بناميم .
12- هر جزئى از اجزاى چشم قايم بر نوعى تناسب است .
13- عقل نه منفعل مى شود و نه فاسد.
14- نفس در تمامى جسم حساس منتشر است .
15- نفس جسمى است لطيف .
16- نفس اولين محرك است .
17- نفس لطيف ترين چيزى در ميان اجسام است ؛ يعنى دورترين آنها از جسميت است .
18- نفس به چه چيزى مركب را درك مى كند؟ يعنى چگونه نفس مركب را درك مى كند؟
19- نفس ، چيزى است كه وحدت جسم را حفظ مى كند

عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 211-پندهای حکیمانه ج ۳

حالات نفس

حالات نفس

نفس را صحت و سقم و حيات و مرگ است . پس صحتش حكمت باشد، و سقمش جهل ، و حياتش با آن باشد كه خالق خويش را شناسد و با نيكوكارى ، بدو تقرب جويد، و مرگش در آن است كه به خدايش جاهل باشد و با زشتكارى ، از او دور گردد

 منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 96

طمع در معرفت خداوند

طمع در معرفت خداوند

تو نفس خود را نشناسى ، پس نتوانى كه در معرفت كنه خدايت طمع ورزى

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 12، ص 89

نصايح

نصايح

بزرگ ترين جهل ، جهل انسان است به نفس خويش .
بزرگ ترين حكمت معرفت انسان است به نفس خويش ، و بزرگى انسان به مقدار همان معرفت اوست .
برترين عقل ، معرفت انسان به نفس خويش است ؛ پس كسى كه نفس ‍ خويش را شناسد عاقل بود و كسى كه آن را نشناسد، جاهل .
برترين معرفت ، معرفت انسان به نفس خويش است . آن كه نفس خويش را بهتر شناسد، خوفش از خدايش بيشتر باشد.
عارف آن است كه نفس خويش را رها ساخته و از هر آنچه كه از خدايش ‍ دور كند پاك سازد.
زيرك آن است كه نفسش را شناسد و اعمال به اخلاص گذارد. معرفت نفس ، نافع ترين دو معرفت است . نفس جوهرى است گران مايه ؛ كسى كه مصونش دارد، مقامش را رفيع گردانيده ، و كسى كه به ابتذالش كشد، آن را به فرو كشانده .
در شگفتم ! از آن كس كه گمشده اش را مى جويد، در حالى كه خويشتن را گم كرده است و در جستجويش نيست .
در شگفتم ! چگونه كسى كه نفس خويش را نشناخته ، تواند كه خداى خويش را شناسد! غايب معرفت آن است كه انسان نفس خويش را شناسد. آدمى را همان جهالت بس كه انسان بر نفس خود جاهل باشد.
آدمى را همان معرفت بس كه نفس خويش را شناسد. آنكه نفس خويش را نشناسد، چگونه غير آن را تواند كه بشناسد. به نفس خويش جاهل مباش ؛ چه كسى كه چنين باشد، به همه چيز جاهل است .
معرفت نفس ، نافع ترين معارف است . كسى كه نفس خويش را نشناسد، در حقش كوتاهى كرده است . آن كسى كه به نفس خويش جاهل است ، به غير آن جاهل تر بود.
كسى كه نفس خويش را شناسد، از امور دنيوى بريده شود.
كسى كه نفس خويش را شناسد، به جهاد با آن بر خيزد.
آن كه نفس خويش شناسد، جليل گردد.
كسى كه نفس خويش را شناخته ، به غايت از معرفت و علمى رسيده است .
آن كس كه نفس خويش را شناسد، غير آن را بيشتر شناسد.
آن كسى كه نفس خويش را نشناسد، از راه رستگارى دور افتد است و در بيابان ضلالتها و نادانى ها گم گردد. كسى كه به ظفر معرفت نفس رسيده ، به فوز اكبر نايل گشته است . كسى كه نفس خويش را شناسد، خدايش را خواهد شناخت

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 88- 89

بترسيد از آتش آخرت

 بترسيد از آتش آخرت

حضرت وصى (عليه السلام ) فرمود: (( اتقوا نارا حرها شديد و قعرها بعيد؛ از آتشى بپرهيزيد كه گرمايش شديد و گودى آن زياد است . )) ، علت اين كه آتش آنجا چنين است ؛ زيرا، آتش آخرت عارى از ماده و احكام طبيعى آن است و آتش طبيعت عايق مادى دارد كه از آن جلوگيرى مى كند تا اين كه به اوصاف نار اخروى نرسد.

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 538

كليد علم

كليد علم

صدر المتالهين در اسفار، چه نيكو گفته كه : (( كليد علم ، به روز قيامت و معاد خلايق ، عبارت است از معرفت نفس و مراقب آن ))

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 64

اكبر علوم

 اكبر علوم

 علم به نفس ناطقه ، اكبر ساير علوم است ؛ چه هر كس او را بشناسد، ذات خويش را شناخته ، و آن كس كه ذات خويش را بشناسد، بر معرفت خداوند، توانا شده است

منبع: عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 63

شش حالت جسم

شش حالت جسم

امير المؤ منان (عليه السلام ) فرمود: (( جسم را شش حال است : صحت ؛ مرض ؛ مرگ ؛ حيات ؛ خواب ؛ و بيدارى . و روح را نيز چنين است ؛ پس ‍ حياتش علم اوست ، و مرگش جهلش ، و مرضش شك است ، و صحتش ‍ يقين ، و خوابش غفلت اوست ، و بيدارى اش حفظ او )) .

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 95.



معرفت نفس

معرفت نفس

پس از آن كه انسان به معرفت نفس خويش نائل گشت ، در آن مى انديشد كه چه را بايد بجويد و چه فعلى را بايد انجام دهد تا به سعادت ابدى واصل شود و اين از اهم امور است و مادامى كه انسان نفس خويش را نشناسد، چگونه مى توان چيزى ديگر را بشناسد؟ و به راستى كه اگر او از خويشتن غافل باشد، معرفت طبيعيات چه سودى برايش خواهد داشت ؟!

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 63

بازگشت اعمال به سوى انسان

بازگشت اعمال به سوى انسان

هر چه كه انسان در روز قيامت ملاقات مى كند، جز غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكاتش نيست : (( و لا تجزون الا ما كنتم تعملون )) علم و عمل ، مقوم نفس و مشخص آنند و معرفت ، بذر مشاهده است و ملكات ، مواد صور برزخيه از ابدان مكسوبه و مكتسبه جزاءا وفاقا، كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا  من قبل و اتوا به متشابها  همان اعمال است كه به سوى انسان باز مى گردد: (( انه عمل غير صالح )) .

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 47

دو جوهر آدمى

دو جوهر آدمى

انسان ، چيزى جز علم و عمل خويش نيست . اين علم و عمل ، با نفس به نحو وجودى متحدند؛ بلكه امر از اتحاد بسى شامخ ‌تر است .
و مى توان گفت : از آن حيث كه وجودا با نفس متحد مى باشند، جايى فوق مقوله دارند.
علم ، مشخص روح انسانى و عمل ، مشخص بدن اخروى آن است ، و اين سرى است مكنون - و هو الفتاح العليم

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 47

انواع نفس

 انواع نفس

نفس را انواع پنج گانه از ساعت ، يعنى قيامت است : (( ان زلزله الساعه شى ء عظيم )) نوعى از آن در هر آن و ساعتى موجود است و نوعى ديگر همان مرگ طبيعى است و ديگر موت ارادى ، و نوع ديگر همان مى باشد كه موعود منتظر همه است ، و بالاخره نوع آخر، فناى عارفان است .
همچنين قلب نيز داراى انواع پنج گانه است : قلب نفسى ؛ قلب حقيقى كه تولدش از مشيمه جمعيت نفس است ؛ قلب متولد از مشيمه روح ، يعنى قلب قابل تجلى وجودى باطنى ؛ قلب جامع كه مسخر بين حضرتين اسم ظاهر و باطن است ، و قلب احدى جمعى ، چنان كه اقسام هر يك از ذكر- يعنى حقيقت حمد - و عرش و نون و حضرات و نكاحات پنج است ؛ به نكته 663 كتاب ماه هزار و يك نكته رجوع شود. 

منبع:عيون مسائل نفس و شرح ، ج 1، ص 46 و47

ظالم ترين مردم

ظالم ترين مردم

بدان ، كسى كه خويش را در سفاهت نگاه دارد، ظالم ترين و جفا كارترين مردم است به خويشتن . احياى نفوس از مرگ و نيستى جهل و بيدار نمودن آنها از خواب غفلت و بى خبرى و خارج كردنشان از ظلمات به نور، از شؤ ون سفراى الهى و پيروان آنان است .
خداوند - علت كلمته - مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و حضرت وصى ، امام على بن ابى طالب (عليه السلام )، آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - را وصف فرموده كه : (( آنان حيات و زندگى علم و مرگ و نيستى جهلند.  و علم حيات ارواح است ؛ همان طور كه آب ، حيات اشباح است . )) آيات و روايات - در اين مرصد اءسنى و مقصد اعلى - به ترتيب و نظم خاصى در جوامع روايى و صحف علمى ، بيش از آن است كه به شمارش ‍ آيد.
عالم ، اگر قدر علم را بداند، از طور الهى اش خارج نشده ، از زى روحانى اش بيرون نرود، پس او در راه عيساى روح الله (عليه السلام ) است ؛ يعنى در حقيقت ، مشهد و مشربش عيسوى است ، چرا كه عمل صالحش ، احياى مردگان است به اذن الله تعالى -.
خوشم مى آيد نقل كلام شيخ اكبر، در فص عيسوى از كتاب فصوص ‍ الحكم و نيز سخن علامه قيصرى ، در شرحش شيخ مى گويد:
(( و اما احياى معنوى ، به علم است ؛ پس اين ، حيات الهيه ذاتيه عليه نوريه است كه خداوند درباره اش مى فرمايد: (( اءو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس  )) بنابراين ، هر كس كه نفسى مرده را به حيات علميه ، در مساله اى خاص كه متعلق به علم الله باشد حيات بخشد، او را زنده كرده است ، و آن حيات ، براى آن نور خواهد بود كه به واسطه اش در ميان مردم - يعنى در ميان اشكال و اشباهش در صورت راه برود. 

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، 54 و 55

انواع قبور

انواع قبور

(( قبر )) ، در لغت به معناى غلاف است ، چنانكه شاعرى گفته : (( خط بها قبرا لابيض ماجد )) قبر دنيوى مادى ، معروف و معلوم است ، و بدن مادى دنيوى نيز نوعى قبر مى باشد. همچنين بدن صورى برزخى نيز قبر بوده ، غبارهاى شواغل ضاغطه نفس نيز خود، قبرى هستند. همين طور صور تجسم اعمال كه در عالم برزخ ، بر روح محيطند. در اين نشات ، قبور، متشابه اند و در آخرت ، متخالف . متشابه را دو معناست :
يكى قبور خاكى ، كه انسان من حيث هو انسان در آن مقبور نيست ؛ اگر چه امكان اشراف بعضى از نفوس كامله را بر كسى كه در آن مقبور است نمى توان انكار كرد، و اطلاق قبر بر اين حفره از باب توسع در تعبير مى باشد.
معناى دوم آن كه ، آنها متشابهند به اين معنى كه افراد انسان ، نوعى واحد است و آن قبور، در صدق معناى انسان بر آنها از جهت صورت ، متماثلند. خداوند سبحان مى فرمايد: (( و ما انت بمسمع من فى القبور )) قبر حقيقى انسان ، خارج از او نيست ؛ بلكه داراى مراتبى است . پس در اين نشات ، افراد متشابه اند و در آخرت داراى انواعى متخالف . از اين روست كه قبرى ، روضه اى از رياض بهشت است و قبرى ديگر، حفره اى از حفره هاى دوزخ : (( و اذا القبور بعثرت ))

منبع: عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 44

معناى مرگ

معناى مرگ

مرگ ، بر جميع ما سوى الله جارى است ، و اين مرگ به معناى فناى هر سافلى به عاليه اش ، و توجه هر سافلى به عالى ، و رجوع هر شيى ء به سوى اصلش ، و عود هر صورتى به حقيقتش مى باشد. هر آن كس كه از مرگ بهراسد، در واقع از خود ترسيده ، و عاقل از هراس مرگ به دور است . خداى سبحان به مرگ احدى - به خصوص انسان - رضا ندهد، جز براى رسانيدن او به حياتى ديگر كه در وراى اين نشات مقدر فرموده است .

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1، ص 43.

تجلى خداوند در قرآن

تجلى خداوند در قرآن

امير المومنين به اين سخن اشاره كرد كه : (( لقد تجلى لعباده فى كلامه و لكن لا يبصرون ؛ خدا براى بندگانش در كلامش جلوه گر شد، ليكن ايشان وى را نمى بينند ))

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 270

هراس از مرگ

هراس از مرگ

آن كس كه گمان مى برد كه مرگ دردى فراوان دارد به گونه اى كه غير از درد امراض مى باشد گمانى نادرست برده است ؛ زيرا درد به ادراك حى است ، و جسمى كه در وى اثر نفس نباشد ادراك نمى كند، پس دردى نمى كشد، بنابراين مرگى كه جدايى نفس از بدن است دردى براى وى ندارد و اما آن كس كه از مرگ به خاطر عقاب مى هراسد، پس وى از مرگ نمى هراسد، بلكه از عقاب مى ترسد، پس وى به گناهانى معترف است كه بر آنها استحقاق عقاب پيدا كرده است ، و او با اين حال معترف به حاكمى عادل است كه بر گناهان عقاب مى كند، بنابراين وى از ذنوب خود ترسان است ، نه از مرگ و از همين نيز فهميده مى شود كه هر كس از موت به دليل تحير مى هراسد و نمى داند كه بعد از مرگ بر چه چيزى وارد مى شود، او از افعال بد و گناهان خود هراسان است و نه از مرگ !
و آن كس كه از مرگ مى هراسد؛ زيرا از اموالى كه بر جاى گذاشته متاسف است ، پس بايد براى وى روشن نمود كه غم خوردن بر چيزى كه چاره اى از وقوع آن نيست فايده اى ندارد، و هر كائنى ناگزير فاسد است ، پس اگر روا باشد كه انسان در اينجا به بقاى ابدى باقى باشد بايد كسانى كه پيش از ما بودند باقى مى بودند، و اگر مردم از ابتدا تا كنون باقى مى ماندند و نمى مردند، زمين گنجايى آنها را نداشت ، پس مردن حكمت بالغه الهى و عدل بسط يافته به تدبير محكم امرى صواب است كه از آن عدول ممكن نيست و غايت وجود است كه بالاتر از آن متصور نيست ، پس هراسان از مرگ هراسان از عدالت و حكمت خداست ، بلكه وى ترسان از وجود و عطاى خداوندى است ، بنابراين مرگ بد نيست و هراس از مرگ بد است ؛ زيرا آن كس كه از وى مى ترسد به مرگ و به خويشتن نادان است

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 355.

علاج نادان به مرگ

علاج نادان به مرگ

اما آن كس كه به موت جاهل باشد و نداند كه مرگ چيست ، مرگ چيزى بيشتر از ترك نفس مر آلاتش را نيست ، و نفس جوهر روحانى است كه عدم درباره وى متصور نيست .
و اما آن كس كه از مرگ مى هراسد؛ زيرا نمى داند كه پايان كار نفس وى به چيست و يا گمان مى برد كه وقتى تركيب بدن وى از بين رفت ، نفس وى نيز از بين مى رود، جاهل به بقاى نفس و چگونگى معادست ، و در حقيقت از مرگ نمى هراسد، بلكه جهل وى به چيزى است كه شايسته بود بداند، پس نادانى ترساننده اى است كه باعث ترس مى باشد و علاج نادان به دانايى است

منبع:عيون مسائل نفس و شرح آن ، ج 2، ص 354 و 355

تفاوت روح و نفس

تفاوت روح و نفس

اولين تفاوت اين است كه روح جسم است و نفس لاجسم .
اين كه روح در بدن جاى مى گيرد به خلاف نفس ، اين بدان معنا است كه بدن نمى تواند ظرف براى نفس باشد.
روح وقتى از بدن مفارقت كند باطل مى شود اما نفس به هنگام مفارقت ، اعمال او در بدن باطل مى شود و خود فى ذاته باطل نمى گردد.
نفس به توسط روح ، بدن را به حركت در آورده و حيات را به او مى رساند و اما روح اين كار را بدون واسطه انجام مى دهد.
نفس بدن را به حركت درآورده و حس و حيات را به او مى رساند به طورى كه نفس اولين علت براى آن است و اما روح به نحو علت ثانى ، اين كار را انجام مى دهد.
پس روح براى حيات انسان و براى حركت و ساير افعال او، علت قريب ، و نفس ، علت بعيد آن است .
بدن انسان چون مركب است از يك سلسله اجزاى سخت مثل استخوان ها و غضروفها و اعصاب و عروق و مانند آن و يك سلسله رطوبات ، چون خون و بلغم و سودا و صفرا؛ و از روحى كه در حفره هاى مغز و شريانات و اعصاب قرار دارد، و چون روح در ميان اين اجزا از همه دقيقتر و لطيف تر و خالص تر است ، افعال نفس را از ساير اجزاى بدن ، بهتر و شديدتر قبول مى كند و به اندازه دقت و لطافت و صفاى خويش افعال نفس را پذيرا مى شود

 شرح عيون مسائل نفس ، ج 1، ص 395