تدریس خصوصی بخش معاد اسفار

تدریس خصوصی بخش معاد اسفار

جناب  صدر المتالهين در مرحله ششم اسفار غير از شيخ اكبر تنى چند از مشايخ ديگر عرفان چون جنيد و خواجه عبدالله انصارى و صدر الدين قونوى و علاء الدوله سمنانى را نام مى برد و كلماتشان را ذكر مى كند، و خود شيخ محيى الدين را بيش از مواردى كه ذكر كرده ايم نام مى برد و كلمات  او را نقل مى كند.

اين مرحله هر چند ابتداى آن سهل است كه بحث از علت و معلول فلسفه رائج است و لكن منتهى به عقبه كئود مى گردد كه كمتر كسى بتواند از آن بگذرد.

جناب استاد ما علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان قدس سره اين مرحله اسفار را تدريس نمى فرمود كه حلقها را تنگ و خلقها را در جنگ ديد و معاد اسفار را هم به نحو عام متعارف درس نمى فرمود مگر با تنى چند محرمانه كه اين كمترين نيز مشاركت داشت تدريس فرمود و آنهم به ايماء و اشاره مى گذشت و براى كسى كه به مبانى حكمت متعاليه تبحر داشت مفيد بود والا فلا. اين حقير علم كلى اسفار را يعنى تمام مجلد اول حكمت متعاليه را و بعباره اخرى تمام ده مرحله اسفار را در كنف  استاد علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى و استاد علامه حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى قدس سرهما سير كرده است و اكنون به تدريس يك دوره كامل اسفار توفيق يافته است و بر آن يك  دوره از بدو تا ختم تعليقه و حواشى دارد.

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

اشارات شیخ الرئیس

اشارات شیخ الرئیس

نمط سوم اشارات و نفس شفاء در معرفت فكرى و نظرى نفس است يعنى در معرفت نفس است از طريق فكر و نظر و همچنين نمط هاى هفتم و هشتم و نهم و دهم در تجريد و در بهجت  و سرور نفس و در مقامات عارفان و اسرار آيات غريبه صادره از آنان به طريق فكر و نظر است. و نفس اسفار در معرفت نفس از افق اعلاى حكمت متعاليه است و فصوص الحكم و فتوحات در معرفت شهودى نفس از مجلاى كشف در سير و سلوك انفسىاست. پنج نمط فوقشريفترين و شيرين ترين نمطهاى اشاراتند و به خصوص در نمط چهارم آن در مقامات عارفين به اسلوب بحث نظرى داد سخن داده است.

فخر رازى در شرح اشارات  گويد: اين باب  اجل از آنچه در اين كتاب است مى باشد، زيرا كه شيخ در آن علوم اهل عرفان را ترتيبى داده است كه قبل از وى و بعد از وى كسى كار او را نكرده است.

اين كمترين سه نمط اول شرح اشارات خواجه طوسى را در تهران در محضر مبارك  استاد ذوالفنون جناب علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى قدس سره قرائت كرده و از نمط چهارم تا آخر كتاب را در محضر شريف استاد عارف ربانى جناب  علامه حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى و ثانيا سه نمط آخر آن را در نزد علامه شعرانى درس خوانده است. روز شروع درس اول نمط اول، شنبه يازدهم ذى الحجه هزار و سيصد و هفتاد و دو هجرى قمرى بود، و روز ختم آخر نمط دهم، بيست و يكم ذى الحجه هزار و سيصد و هفتاد و سه هجرى قمرى بوده است كه در مدت يك سال هر روز دو درس خوانديم تا كتاب  را تمام كرديم.

بعد توفيق يافته ايم كه تاكنون سه دوره در حوزه علميه قم آن را تدريس كرده ايم. نسخههاى عديده اى از آن تحصيل نموده ايم كه با كمال دقت و درستى آن را تصحيح كرده ايم و يكدوره كامل بر آن حواشى و تعليقات نوشته ايم كه مقدارى معتنى به است و در حكم يك دوره شرح برآنست. استاد شعرانى مى فرمود: انسان كه به عبارات شيخ در مقامات العارفين برمى خورد، در بادى نظر مى پندارد كه كلمات قصار ائمه دين عليهم السلام است و اين عبارت شيخ را به عنوان نمونه قرائت مى كرد: العارف هش بش بسام يبجل الصغير من تواضعه مثل ما يبجل الكبير و ينبسط من الخامل مثل ما ينبسط من النبيه و كيف  لا يهش و هو فرحان بالحق و بكل شىء فانه يرى فيه الحق و كيف لايسوى و الجميع عنده سواسيه اهل الرحمه قد شغلوا بالباطل.

استاد آلهى قمشه اى مى فرمود: زمانى كه شيخ مقامات العارفين را مى نوشت در اربعين بسر مى برد و رياضت  مى كشيد.

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

کتاب های معرفت نفس

کتاب های معرفت نفس

داب صدرالمتالهين در اسفار اين است كه در فاتحه هر مساله به ممشاى قوم در مسير فلسفه رائج مشى مى كند، و در خاتمه از آنها فاصله مى گيرد كه اولئك ينادون من مكان بعيد، و در پى تحقيق نكات دقيق عرشى عرشيان برمى آيد، لذا اگر كتاب كبير اسفار را مدخل و يا شرح فصوص و فتوحات بدانيم ناطق به صوابيم. و هر گاه فرضا تحقيقات و لطائف ذوقى و وجدانى اين مكاشف  بزرگ  محيى الدين، و براهين استوار صدرالمتالهين در پيرامون آنها از اسفار برداشته شود، ديگر اسفار، حكمت متعاليه نخواهد بود و همان مسائل فلسفه رائج مى ماند.

و آنچه در صدر اين مبحث گفتيم كه حكمت متعاليه علاوه بر بحث و نظر، مستند به كشف و ذوق است ، بدان معنى نيست كه بايد كشف هم از خود مبرهن باشد. بسيارى از براهينى را كه صدرالمتالهين در اسفار در حول كشفياتى اقامه مى فرمايد[كه آن كشفيات] از خود او نيست. اهل فن مى دانند كه در اسلام و قبل از اسلام كتابى در معرفت نفس به عظمت  نمط هاى سوم و هفتم و هشتم و نهم و دهم اشارات و كتاب نفس شفاى شيخ رئيس و كتاب نفس اسفار صدرالمتالهين و كتاب فصوص الحكم و فتوحات شيخ اكبر محيى الدين نوشته نشده است. و در معرفت نفس مهمتر از همه  فصوص و فتوحات  است.

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

اثر صفات رذیله بر زیبایی خط

اثر صفات رذیله بر زیبایی خط

میر عماد حسنى در فصل اول رساله اش به نام آداب المشق در بیان صفات کاتب فرمود:

بدان که کاتب باید از صفات ذمیمه احتراز نماید زیرا که صفات ذمیمه در نفس علامت بى اعتدالى است، و حاشا که از نفس بى اعتدال، کارى آید که در او اعتدال باشد.

پس کاتب باید که از صفات ذمیمه بکلى منحرف گردد، و کسب صفات حمیده کند تا آثار انوار این صفات مبارک، از چهره شاهد خطش سر زند، و مرغوب طبع ارباب هوش افتد.

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

نظام هستی حی و ناطق است!!

نظام هستی حی و ناطق است!!

آن عارف بالله گفته است كه ما علاوه بر ايمان به فرموده شرع , به حسب كشف نيز جميع اشياء را حى ناطق يافته ايم , و اين حكيم متاله گفته است كه ما علاوه بر ايمان به فرموده شرع , به حسب برهان نيز جميع اشياء را حى ناطق يافته ايم. پس بدان كه قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند.
منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند 

عدم جدایی عرفان و برهان!

عدم جدایی عرفان و برهان!

آن كه ميان قرآن و عرفان و برهان جدايى پندارد بايد بدو آن گفت كه ملاى رومى در مثنوى گفته است :

كرده اى تاويل حرف بكر را
خويش را تاويل كن نى ذكر را
چون به چشمت داشتى شيشه كبود
زين سبب عالم كبودت مى نمود

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

خاطره ای جالب!

خاطره ای جالب!

نقل واقعه اى از آقا ميرزا محمد رضا قمشه اى و آقا ميرزا هاشم اشكورى جناب  استاد ما حكيم متاله و عارف  متبحر علامه آقا محمد حسين فاضل تونى , رضوان الله عليه , كه نيز از اعاظم تلامذه آقا ميرزا هاشم اشكورى بود , روزى در مجلس درس شرح فصوص الحكم قيصرى فرموده است  كه آقا ميرزا محمد رضا قمشه اى و آقاميرزا هاشم اشكورى , اين استاد و شاگرد در قرائت اين عبارت  تمهيد ( و عقلت  متوحده ) كه در آخر مقدمه تمهيد در بحث وحدت  و كثرت  است , اختلاف  نظر داشتند . مرحوم قمشه اى غفلت  باغين معجمه وفاء سعفص قرائت  مى فرمود و معنى مى كرد , و مرحوم اشكورى با عين مهمله وقاف  قرشت  . پس از چند شب از ارتحال ميرزا محمد رضا , مرحوم اشكورى او را خواب  مى بيند كه در عالم خواب  به مرحوم اشكورى مى گويد : آقا ميرزا حق با شما است  همان قرائت شما[عقلت] صحيح است.

منبع:قرآن وعرفان وبرهان ازهم جدايى ندارند

پیامبران برانگیزاننده ی جواهر افکارند

پیامبران برانگیزاننده ی جواهر افکارند

مبناى مدينه فاضله و پيشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال و به كار بردن ميزان قويم برهان است . جامعه بشرى با برهان و استدلال به سوى كمال ارتقاء مى يابد . و اين برهان و استدلال كه روح علم منطق است فلسفه الهى است كه عين صواب است و سيرت حسنه سفراى الهى كه معلمان و مربيان واقعى بشرند بوده و هست . و چنانكه گفته ايم قرآن كريم به بينه و برهان دعوت مى فرمايد: ء اله مع الله قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ( نمل 64 ) . ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة ( انفال 42 ) , ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ( نحل 126 )
امام الموحدين و برهان عارفين و ميزان قسط حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمايد : فبعث فيهم رسله , و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته , و يذكروهم منسى نعمته , و يحتجوا عليهم بالتبليغ , و يثيروا لهم دفائن العقول ( نهج البلاغه خطبه يكم ) .

يعنى خداوند سبحان در ميان مردم فرستادگانش را بر انگيخت و پى در پى , پيامبرانش را فرستاد تا پيمان خلقتش را از آنان بستانند , و نعمت فراموش شده الهى را بدانها يادآورى كنند و به تبليغ با آنان احتجاج كنند و حجت را بر آنان تمام كنند , و جواهر افكار و نفايس انظار را كه در سرشت عقول نهفته است برانگيزانند .

امير عليه السلام در اين بيانش فطرت عقل را فكر و نظر و كاوش و بينش معرفى فرمود . يعنى اقتضاى جبلى گوهر نفس ناطقه , فهم حقايق است , و خداوند پيامبران را برانگيخت تا خرد مردم را بشورانند و آنچه در نهاد اوست بنمايانند

شيخ رئيس رضوان الله تعالى عليه در تعليقاتش بر شفا فرمايد : النفس الانسانيه مطبوعه على ان تشعر بالموجودات , و نيز در جاى ديگر فرموده است : الانسان فطر على ان يستفيد العلم و يدرك الاشياء طبعا من جهة الحواس

امت وسط حق هر ذى حق را ايفاء فرموده اند كه هم حواس را شبكه اصطياد مى دانند و هم قواى باطنه را كه هر يك را در كارش مى گمارند , و عقل نظرى را نيز مستنبط مى شناسند , و بر عقل عملى هم تعطيل روا نمى دارند , و فوق طور عقل را هم فوق همه مراحل مى بينند , و آن را نيز عارى از حليت منطق و برهان نمى دانند , و انسان را از مرتبه نازله اش كه بدن اوست تا مقام فوق تجردش يك هويت وحدانى احدى ممتد مدرك به ادراكات گوناگون مرموز مى يابند , و برهان قايم بر مبناى قويم و منظم از مقدمات صحيح را در انتاجش عاصم و معصوم مى دانند . و چنانكه علوم كسبى را ذو مراتب يافته اند , معارف كشفى را نيز ذو درجات شناخته اند كه آخرين مراتب نهايى آن به وحى الهى اعنى كشف ائم محمدى ( ص ) منتهى مى گردد كه قسطاس مستقيم و ميزان قسط جميع علوم و افكار و آراء مكاشفات است . و تمامت درس و بحث و تعليم و فكر و حد و رسم و سير و سلوك و برهان و عرفان و غيرها همه را معدات مى دانند , و مفيض على الاطلاق و واهب صور مطلقا حق سبحانه را بدان نحو كه موجد به توحيد قرآنى ناطق است كه والله من ورائهم محيط .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.

برهان بیانگر اسرار وحی است

برهان بیانگر اسرار وحی است

نگارنده به هر انسان ورزيده به فكر برهانى , و شايسته به خطاب عقلانى ارائه مى دهد كه حكمت متعالى و صحف عرفانى تفسير انفسى منطق وحى الهى اعنى كشف اتم محمدى اند . بيانگر اسرار روايات و رموز آيات فن شريف برهان است , اعنى كه همه مبرهن به براهين واقعى اند.

قلم در طرد معرفت فكرى زدن , و خط بطلان به منشورات براهين عقلى كشيدن , و دين الهى را جداى از عرفان و برهان داشتن و پنداشتن ستمى بس بزرگ است . و در عين حال تميز بين دو نحو ارتزاق لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ( مائده 66 ) را ندادن سخنى سخت سست است . هيچگاه بشر نمى تواند از منطق و برهان بى نياز باشد چنانكه از وحى و رسالت , و آن كس كه بخواهد فرضا يكى از مطالب منطقى يا فلسفى را رد كند بايد با دليل رد كند . و دليل خود فلسفه است و منطق , پس اقامه دليل بر رد مبانى علوم نظريه كردن , با سلاح دليل به جنگ دليل رفتن است .

اگر چه هيچ دانشى به پايه بزرگى و ارزشمندى علم عرفان بالله نيست , و آن كس كه عرفان ندارد نه دنيا را دارد و نه آخرت را , و لكن چنانكه عارف به فيلسوف مى گويد حق تعالى را بايد با هر دو ديده نگريست كه نه تشبيه لازم آيد و نه تنزيه عين تشبيه , همچنين حق اين است كه معارف و علوم را بايد با هر دو چشم عقل و عرفان نگريست كه هر دو بر اساس منطق و برهان اند .
اولياى دين ما عليهم السلام در مقام احتجاج و استدلال به طريق فكر و نظر اقدام مى فرمودند و احتجاج شيخ اجل ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى متوفى سنه 588 ه ق , و احتجاج بحار در اين مطلب سند زنده و دو شاهد عدل اند . و ديگر جوامع روايى ماثور از اهل بيت عصمت و وحى نيز در اين امر برهان قاطع اند , بلكه قرآن مجيد حجت بالغه است كما لا يخفى على اهله .

قرآن كريم در چند جا احتجاج انبياء عليهم السلام را حكايت فرموده است , فصل اول احتجاج طبرسى در همين موضوع احتجاجات قرآن است , و عبارت او اين است : ([ فصل فى ذكر طرف مما امر الله فى كتابه من الحجاج و الجدال بالتى هى احسن , و فصل اهله , قال الله تعالى فى كتابه مخاطبا لنبيه محمد صلى الله عليه و آله و جادلهم بالتى هى احسن , و قال عزمن قائل : و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ]( . . .

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.

سلوک در برهان

سلوک در برهان

در تاريخ ابن خلكان و در نامه دانشوران ناصرى در ترجمه شيخ بزرگوار بو على سينا آورده اند كه هر گاه مساله اى از مسائل منطقيه و غيرها بر وى مشكل آمدى با طهارت به جامع بزرگ رفتى و استغاثه كردى و حل آن مساله را درخواست نمودى , آن مهم مكتوم بر وى مكشوف مى گشت , حتى مير عماد حسنى در فصل اول رساله اش به نام آداب المشق در بيان صفات كاتب فرمود : بدان كه كاتب بايد از صفات ذميمه احتراز نمايد زيرا كه صفات ذميمه در نفس علامت بى اعتدالى است , و حاشا كه از نفس بى اعتدال كارى آيد كه در او اعتدال باشد , مصراع : از كوزه همان برون تراود كه در اوست , پس كاتب بايد كه از صفات ذميمه بكلى منحرف گردد , و كسب صفات حميده كند تا آثار انوار اين صفات مبارك از چهره شاهد خطش سر ز ند , و مرغوب طبع ارباب هوش افتد .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

فهم قرآن چگونه میسر است؟

فهم قرآن چگونه میسر است؟

توفيق نيل به اعتلاى فهم خطاب محمدى ( ص ) بدون ادراك حقايق زبر حكمت متعاليه و صحف عرفانيه به برهان واقعى صورت پذير نيست , مگر كسى كه داراى نفس مكتفى باشد كه من عندالله مؤيد به نفس قدسى است و وى را در دانستن چيزها نياز به فكر و نظر نيست , و جز صاحب نفس قدسى آن كس كه اين حقايق را به منطق برهان ادراك نكرده است در تمام ابعاد اصول عقايد و در تفسير و شرح آيات و روايات راجل است , و بيان و قلم او اقناعى است نه ايقانى هر چند كه در حفظ منقول بلغ ما بلغ , خداوند سبحان در كريمه نفر قرآن فرمود : لتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ( توبه 122 ) و پوشيده نيست كه انذار مبتنى بر فهم اصول معارف دين است و بايد آن را از راهش تحصيل كرد چنانكه ادبيات را كتبى خاص است و رياضيات را كتبى خاص و فقه را كتبى خاص , و چنانكه هر صغرى و كبراى قياس را با نتيجه آن را ارتباطى خاص است , و چنانكه هر استعداد نفسانى را براى استفاضه از يك نوع فيض مناسبتى خاص است , و چنانكه بين طالب و مطلوب مطلقا بايد مناسبتى باشد كه هيچ چيز بدون مناسبت طلب نمى شود , و چنانكه محصل معارف هر اندازه طهارت ظاهر و باطن او بيشتر و انصراف او به عالم قدس حكيم شديدتر و فزونتر و تعلق او بدين سوى كمتر بوده باشد , افاضات حقايق و يافتن حد وسط احكام و علوم بر او بيشتر خواهد بود و كسب او را بركت خاصى روى آورد زيرا كه تعلق با تعقل جمع نمى شود , و بطنه با فطنه سازگار نيست , و قذارت و قد است دو ضدند , و هيچ مستعدى محروم نيست .

منبع : رساله قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.

خاطره ای از حضرت آقا در ذیل تطابق شرع و عرفان و برهان

خاطره ای از حضرت علامه در ذیل تطابق شرع و عرفان و برهان

اينك بر سر آنم كه به مناسبت رويداد سخن , حكايتى از حالت ديرين خويش پيش كشم , شايد كه برخى را سودمند افتد , و مايه آگاهى و هشيارى خواننده اى گردد , و آن اين كه : در اثناى تدرس و تعلم علوم عقلى و صحف عرفانى دچار وسوسه اى سخت سهمگين و دژخيم و بدكنشت و بدسرشت در راه تحصيل اصول عقايد حقه به برهان و عرفان شده ام , و آزرده خاطرى شگفت از حكمت و ميزان كه از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى آورد . ريشه اين شبهات و وسوسه ها از ناحيت انطباق ظواهر شرع انور على صادعه الصلوة والسلام با مسائل عقلى و عرفانى بوده است كه در وفق آنها با يكديگر عاجز مانده بودم , و از كثرت فكرت به خستگى و فرسودگى موحش و مدهش مبتلا گشته ام , و از بسيارى سؤال از محضر مشايخم  آن عالمان دين به حق در سماى علم     سياره و ثوابت و الا گهر مرا بيم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف
ايذاء خاطر و احتمال بدگمانى مى رفت . اين وسوسه چنانكه گفته ايم موجب بدبينى به علوم عقلى , و بيزارى از منطق و حكمت و عرفان شده است .
و لكن به رجاء اين كه لعل الله يحدث بعد ذلك امرا , در درسها حاضر مى شدم , و راز خويش را ابراز نمى كردم , و از تضرع و زارى اعاظم حكماء در نيل به فهم مسائل انديشه مى كردم مانند گفتار صاحب اسفار در مساله اتحاد نفس به عقل فعال و استفاضه از آن كه فرمود :و قد كنا ابتهلنا اليه بعقولنا , و رفعنا اليه ايدينا الباطنة لا ايدينا الدائرة فقط , و بسطنا انفسنا بين يديه , و تضرعنا اليه طلبا لكشف هذه المساله و امثالها . . . ( اسفارج 1 ط 1 ص 284 )
تنها چيزى كه مرا از اين ورطه هولناك هلاك , رهايى بخشيد لطف الهى بود كه خويشتن را تلقين مى كردم به اين كه : اگر امر داير شود بين نفهميدن و نرسيدن مثل تويى , و بين نفهميدن و نرسيدن مثل معلم ثانى ابونصر فارابى و شيخ رئيس ابوعلى سينا و شيخ اكبر محيى الدين عربى و استاد بشر خواجه نصيرالدين طوسى و ابو الفضائل شيخ بهايى و معلم ثالث مير داماد و صدر المتالهين محمد شيرازى , آيا شخص مثل تو به نفهميدن و نرسيدن اولى است يا آن همه استوانه هاى معارف ؟ و همچنين خودم را به يك سو قرار مى دادم , و اكابر ديگر علم را كه از شاگردان بنام آن بزرگان بودند و نظاير آنان را به سوى ديگر , و سپس همان مقايسه را پيش مى كشيدم و به خودم تلقين مى كردم , تا منتهى مى شدم به اساتيدم كه بحق وارثان انبياء و خازنان خزاين معارف بوده اند رفع الله تعالى درجاتهم كه باز خودم را به يك جانب و آن حاملان و دايع علم و دين را به جانبى , و همان مقايسه و تلقين را اعمال مى كردم كه تو اولايى به نفهميدن يا اين مفاخر دهر ؟ نظير مطلبى را كه علامه شيخ بهايى درباره شيخ اجل صدوق كه قايل به سهو النبى شده است , فرموده است : : ((هر گاه امر داير شود بين سهو رسول و سهو صدوق , صدوق اولى بدان است . ))
از اين مقايسه قدرى آرام مى گرفتم , تا بارقه هاى الهى چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد , و در پناه رب ناس از وسواس خناس نجات يافتم فضاض ثم فاض . و كان كلام كامل و سخن دلپذير صاحب اسفار ذكر قلبى شد كه : حاشى الشريعة الحقة الالهية البيضاء ان يكون احكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية , و تبا لفلسفه يكون قوانينها غير مطابقة للكتاب و السنه ( اسفارج 4 ط 1 ص 75 )
و چون در رحمت رحيميه به روى ما گشوده شده است به علم اليقين بلكه به عين اليقين و فراتر به حق اليقين مطالب سهل ممتنع عقلى و عرفانى را رموزى يافته ايم كه پى برده ايم اشارات به كنوزى اند .
آرى به آسانى نادانى به دانايى نمى رسد , و بس يار سفر بايد تا پخته شود خامى .

شرح مجموعه گل مرغ سحر داندوبس كه نه هركو ورقى خواندمعانى دانست

لذا در الهى نامه ام گفته ام : الهى جان به لب رسيد تا جام به لب رسيد

و نيز در غزلى كه در ديوانم مسطور است در اين باب گفته ام :
دولتم آمد بكف با خون دل آمد بكف
حبذا خون دلى دل را دهد عز و شرف
يوسفم تحصيل دانش گشت و من يعقوب وار
از فراقش كو به كو , كوكو به بانك يا اسف
گر نبودى لطف حق از گريه شام و سحر
ديدگانم بى شك اينك بود در دست تلف
جوهر نفس ار نه روحانية السوس است پس
طالب اصلش چرا شد با دو صد شوق و شعف
گر كسان قدر دل بشكسته را مى يافتند
يكدل سالم نمى شد يافت اندر شش طرف
لوحش الله صنع نقاشى كه از ماء مهين
پرورد در يتيمى را بدامان خزف

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.

بیان شیوای مرحوم آخوند درباره عدم مخالفت قرآن و عرفان و برهان

بیان شیوای مرحوم آخوند درباره عدم مخالفت قرآن و عرفان و برهان

آن كه صدر المتالهين در دامن گفتار بالا فرمود سخنى سخت استوار است , و آن را در نزد آن كس كه وادى تحقيق را سپرى كرده است قدر و قيمت بسيار است . و گراميتر از آن اين كه افاده فرموده :
((مبادا به بينش كوتاهت گمان برى كه مقاصد و اصطلاحات و كلمات مرموز اكابر اهل عرفان , خالى از برهان و از قبيل گزافهاى تخمينى و تخيلات شعرى است , اين اكابر بيرون از چنين پندارند . عدم تطبيق كلامشان بر قوانين صحيح برهانى و مقدمات حق حكمى , ناشى از قصور ناظران و قلت شعورشان به فهم كلمات آنان و ضعف احاطه ايشان بدان قوانين است , و گر نه مرتبه مكاشفه آنان در افاده يقين , فوق مرتبه براهين است . بلكه برهان در اشيايى كه سبب دارند سبيل مشاهده است زيرا كه سبب برهان ذى سبب است , و در نزد ارباب حكمت مقرر است كه علم يقينى به امورى كه سبب دارند حاصل نمى شود مگر از جهت علم به سبب آنها , پس چگونه روا بود كه مقتضى برهان مخالف موجب مشاهده باشد ؟ و اين كه در كلام بعضى آمده است كه اگر عارفان را به برهان تكذيب كنى , آنان تو را به مشاهده تكذيب مى كنند , معنى آن اين است كه اگر بدانچه اسم برهان بر آن نهادى آنان را تكذيب كنى يعنى اين كه نام برهان بر آن نهادى در حقيقت برهان نيست و گر نه برهان حقيقى مخالف شهود كشفى نيست .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

اقوال در جمع قرآن و عرفان و برهان

اقوال در جمع قرآن و عرفان و برهان

صاحب فتوحات مكيه در آخر باب دوازدهم آن در بيان كريمه و ان من شيئى الا يسبح بحمده (اسراء44) میفرمايد:((و نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف))صاحب اسفار در فصل شانزدهم موقف هشتم الهيات آن در بيان همين آيه مى فرمايد : ((و نحن بحمدالله عرفنا ذلك بالبرهان و الايمان جميعا)) فتوحات مكيه ص 345ج 2 ط اخير مصر و اسفارج 3 ص 139 ط 1

آن عارف بالله گفته است كه ما علاوه بر ايمان به فرموده شرع , به حسب كشف نيز جميع اشياء را حى ناطق يافته ايم , و اين حكيم متاله گفته است كه ما علاوه بر ايمان به فرموده شرع , به حسب برهان نيز جميع اشياء را حى ناطق يافته ايم . پس بدان كه قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند .

صاحب اسفار در آخرين فصل الهيات آن كه در توفيق بين شريعت و حكمت در دوام فيض بارى تعالى و حدوث عالم عنوان نموده است چنين فرموده است :

فصل فى طريق التوفيق بين الشريعة و الحكمة فى دوام فيض البارى و حدوث العالم قد اشرنا مرارا ان الحكمة غير مخالفة للشرائع الحقة الالهية بل المقصود منهما شى ء واحد هو معرفة الحق الاول و صفاته و افعاله . و هذه تحصل تارة بطريق الوحى و الرسالة فتسمى بالنبوة , و تارة بطريق السلوك و الكسب فتسمى بالحكمة او الولاية . و انما يقول بمخالفتهما فى المقصود من لا معرفة بتطبيق الخطابات الشرعية على البراهين الحكمية , ( لا يقدر على ذلك الا مؤيد من عند الله كامل فى العلوم الحكمية مطلع على الاسرار النبوية , الخ ( ج 3 ط 1 ص 185 ) .

يعنى : شريعت و حكمت در دوام فيض بارى كه امساك فياض از فياض على الاطلاق مطلقا محال است و در اين كه عالم حادث به حدوث زمانى است , موافق باهم اند . و بارها اشاره نموده ايم كه حكمت با شرايع حق الهيه مخالف نيست , بلكه مقصود از هر دو يك چيز است كه معرفت حق تعالى و صفات و افعال اوست و اين معرفت حاصل به طريق وحى و رسالت موسوم به نبوت است و به طريق سلوك و كسب مسماى به حكمت يا ولايت است . و آن كسى قابل به مخالفت حكمت با شرايع حقه الهيه در معنى و مقصود است كه معرفت به تطبيق خطابات شرعيه بر براهين حكميه ندارد و قادر بر اين تطبيق نيست مگر كسى كه مؤيد من عندالله و كامل در علوم حكميه و مطلع بر اسرار نبويه است .
آن كه ميان قرآن و عرفان و برهان جدايى پندارد بايد بدو آن گفت كه ملاى رومى در مثنوى گفته است :

كرده اى تاويل حرف بكر را       خويش را تاويل كن نى ذكر را

چون به چشمت داشتى شيشه كبود   زين سبب عالم كبودت مى نمود

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان

در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان

فن برهان چه لم آن , و چه ان آن , قلب علم منطق و روح آن است . و برهان لنفسه دليل است . و دليل در دليل بودنش دليل نمى خواهد كه

آفتاب آمد دليل آفتاب

و , به تعبير ثقيل و وزين عارف بزرگ شيخ اكبر محيى الدين عربى در آغاز فص عطر آگين محمدى ( ص ) از فصوص الحكم([ : الدليل دليل لنفسه]( ( ص 472 شرح قيصرى چاپ سنگى ايران ) .
گفتار بى دليل را چه ارج و بهاست و چه كسى آن را پذير است ؟ آن آيت قرآن كه برهاني نیست كدام است ؟ و آن روايت كه با راز دليل دمساز نيست به چه نام است ؟ و آن حكم محكم حكمت متعاليه و شهود اصيل و صافى عرفان كه بر اساس استوار منطق نيست چيست ؟ لذا صدر المتالهين در تعاضد عرفان و برهان در پايان فصل بيست و ششم مرحله ششم اسفار فرمايد([ : البرهان الحقيقى لا يخالف الشهود الكشفى]( ( ج 1 ط 1 ص 189 ) يعنى عرفان واقعى از برهان حقيقى جدايى ندارد , و برهانى اينچنين با عرفانى آنچنان مخالف نيست و , اين كلامى كامل و در غايت اتقان و ايقان است .
و همچنين در باب ششم نفس اسفار پس از اقامه براهين عقلى بر تجرد آن , در تمسك به ادله سمعيه نيز بر اين مطلب چنين فرموده است([ : فلنذكر ادلة سمعية لهذا المطلب حتى يعلم ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المساله كما فى سائر الحكميات , و حاشى الشريعة الحقة الالهية البيضاء ان يكون احكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية , و تبا لفلسفة يكون قوانينها غير مطابقة للكتاب و السنة]( ( ج 4 ط 1 اول فصل دوم باب 6 ص 75 )
يعنى عقل و شرع در تجرد نفس ناطقه هم زبانند , چنانكه در ديگر مسائل حكمت هم , و از شريعت الهى دور است كه احكام آن با معارف يقينى ضرورى سازگار نباشد . و نابودى باد مر آن فلسفه را كه قوانين آن مطابق با كتاب و سنت نباشد .

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

جواب ارسطو به سوفسطی در موضوع وحدت صنع

جواب ارسطو به سوفسطی در موضوع وحدت صنع

گروهى از پيشينيان منكر قصد و تدبير شدند در مخلوقات , و پنداشتند هر چيز به عرض و اتفاق پديد آمده است , و از حجتها كه آورده اند اين آفات و آسيبهاست كه بر خلاف متعارف و عادت پديد مى آيد مانند انسان ناقص الخلقه , يا آن كه انگشتى افزون دارد , يا خلقى زشت و سهمگين بر خلاف معتاد , و دليل آن شمردند كه هستى اشياء بعمد و اندازه نيست بلكه بالعرض است هر چه پيش آيد .

و ارسطا طاليس آنها را رد كرد و گويد آن كه بالعرض است يكبار است كه از دست طبيعت بيرون شده براى عوارضى كه طبيعت را عارض مى گردد و آن را از راه خود باز مى دارد و به منزلت امور طبيعى نيست كه بر يك روش باشد , و تو اى مفضل انواع حيوان را ديده اى كه بيشتر بر اين مثال اند و صورت واحد دارند . و , انسان با دو دست و دو پا و پنج انگشت متولد مى شود مانند قاطبه ديگران و آن كه بر خلاف اين باشد براى آفتى است در رحم يا در ماده كه چنين از آن تكون يافته چنانكه در صناعات اتفاق مى افتد , قصد صنعتگر آن است كه درست بسازد اما در وسايل و آلات كار او نقصى پيش مى آيد , و مانند اين در اولاد حيوان نيز اتفاق افتد براى اسبابى كه گفتيم و فرزند ناقص يا زايد و خارج از قاعده معتاد مى آورند اما بيشتر صحيح و بى آفت اند , همچنانكه در اعمال صنعتگران , اين گونه اتفاق دليل آن نيست كه اين صنع صنعتگر نداشت و بى صاحب و مهمل بود , همچنين عوارض افعال طبيعيه موجب آن نيست كه همه را بالعرض و اتفاق گوييم . اين بود بيان طريق وحدت صنع در اثبات صانع يكتا كه از معلم اول ارسطا طاليس در حديث مذكوره آمده است , و در حكايت آن به نقل عبارت جناب استاد علامه شعرانى شرف الله نفسه تبرك جسته ايم . حال گوييم :

اگر مثلا سيلى گران از فراز كوهى سرازير شده است و درخت تنومندى را ريشه كن كرده است كه در مسير سيل ناگهان به خرسنگى گير كرده است و به صورت پلى در آمده است , اين عرض و اتفاقى است كه يكبارگى است نه اينكه هميشگى بوده باشد , اما وحدت صنع و تقدير و تدبير نظام احسن عالم و آدم هميشگى است .

نظر بلند ارسطو به امضاى امام صادق عليه السلام در حديث بالا چنين است : اتفاقى و عرضى يكبارگى است , صنع نظام هستى هميشگى است و , صنع هميشگى را صانعى مقدر و مدبر بايد , پس وحدت صنع نظام هستى را صانعى مقدر و مدبر بايد و اين خود برهان صريح قياس منطقى است كه گراميترين بخش دانش ترازوست .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

وحدت صنع

وحدت صنع

وحدت عالم دال بر وحدت مبدا آن است . لو كان فيهما آلهة اءلا الله لفسدتا ( انبياء 23 ) وحدت صنع چنان بر نظام هستى حاكم است كه ديده توحيد به اندازه يك ميكرون خلل و خلاف در آن نمى بيند . به فرموده قرآن كريم ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير ( الملك 4 و 5 ) در آفرينش خداى رحمن هيچ تفاوت و بى نظمى نمى بينى , پس باز گردان ديده را و بنگر آيا هيچ خلل و شكافى در آن مى بينى ؟ سپس بازگردان ديده را و دوباره بنگر ديده از حيرت خوار و رنجه شده به سوى تو بر مى گردد و به بيان پيامبر خدا : بالعدل قامت السماوات و الارض . در حديث مفضل ياد شده , لسان امام صادق ( ع ) راجع به وحدت صنع كه ارسطو را بدان نام برده است چنين است : اسم معروف و متداول اين جهان در زبان يونانى قوسموس است , و معنى قوسموس زينت است , و فيلسوفان و مدعيان حكمت آن را به همين نام مى خواندند چون در آن نظام و تدبير ديدند و اكتفاء بدان نكردند كه تقدير و نظام نام نهند بلكه پاى فراتر گذاشته آن را زينت ناميدند تا مردم را آگاه كنند كه جهان با همه درستى و حكمت و استادانه كه خلق شده در غايت زيبايى و آراستگى نيز هست .


منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

فکر چیست ؟

فکر چیست ؟

عامه مردم هر انتقال نفس را اگر چه از صورتى جزئى به صورتى جزئى ديگر باشد , و انتقال نيز به هرنحوى بود,فكرگويند.مثلا شخصى را كه باخيالات خودمحشورست گويند درفكرفرورفته است.اما فكرمنطقى حركت علمى عقلى است و فقط در معقولات جارى است كه نفس ناطقه از مطلبى علمى اجمالى به سوى مبادى آن حركت عقلى مى كند, و دوباره ازهمان مبادى به سوى همان مطلب بتفصيل بر وجهى خاص حركت عقلى میكند, و اين حركت معد نفس است كه صورت علمى عقلى از مبدء قدسى بر او افاضه شود .

قال الله تعالى : الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطل ( آل عمران 192 )

در كافى از اميرالمؤمنين امام على عليه السلام روايت شده است كه : ان التفكر يدعوا الى البر و العمل به , و از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و قدرتة . و از امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام روايت شده ليس العبادة كثرة الصلوة و الصوم , انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل.

شيخ رئيس در پاسخ نامه ابوسعيد ابوالخير كه از شيخ دستور العمل درخواست كرد نوشت : فليكن الله تعالى اول فكره و آخره , و باطن اعتباره و ظاهره.

شيخ اشراق سهروردى چه نيكو گفته است : ((الفكر فى صورة قدسية يتلطف بها طالب الاربحية , و نواحى القدس دار لا يطاها القوم الجاهلون , و حرام على الاجساد المظلمة ان تلج ملكوت السماوات فوحد الله و انت بتعظيمه ملان , و اذكره و انت من ملابس الاكوان عريان , و لو كان فى الوجود شمسان لانطمست الاركان , و ابى النظام ان يكون غير ما كان))

يعنى فكر را در صورت قدسى داشتن بسبب لطافت طالب نشاط و شادابى خواهد بود . نواحى قدس جاى پاى نادانان نيست . ورود در ملكوت آسمانها بر اجساد تاريك حرام است . پس در يكتايى خداى چنان باش كه آكنده از بزرگداشت او باشى . و به ياد او بگذران بدان سان كه از جز او عارى باشد . اگر در وجود دو خورشيد باشند اركان نابود مى شوند . و نظام هستى جز اين كه هست نتواند بود . همين راه وحدت صنع را , ارسطو در جاى ديگر پيموده است كه عالم يك عالم است ( با اعضاى مختلف مثل انسان , و اين دلالت بر وحدت خالق آن مى كند . و در كتاب ما بعد الطبيعه نيز فرموده است كه وحدت عالم دال بر وحدت مبدا آن است .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

بیان امام صادق(ع) درباره ارسطو

بیان امام صادق(ع) درباره ارسطو

امام صادق عليه السلام ارسطو را به بزرگى ياد فرموده است بدين جهت كه ارسطو مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع دلالت كرده است .
سليل نبوت و لسان الله ناطق حضرت امام جعفر صادق ( ع ) در حديث معروف به توحيد مفضل كه تمام آن در جلد دوم بحار چاپ نخستين روايت شده است , جناب ارسطو را به بزرگى ياد مى فرمايد كه وى مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع خوانده است .
اين شجره علم است كه حق اهل حق را ادا مى كند , و به علم و اهل آن احترام مى گذا رد ,  ديگران را بدان تشويق و ترغيب مى فرمايد , و با اين كه خود حجت بالغ خداست ارسطو را به بزرگى بر زبان مى آورد , و به كلام وى ارج و قدر مى نهد ,و روش انديشه وى را مى ستايد .

فاضل شهرزورى در نزهة الارواح گويد : و يروى عنه عليه السلام(انه كان اذا كمل واحد من اهله قال له :يا ارسطا طاليس هذه الامة (ج 1 ص 5 ط حيدر آباد).

يعنى در خبر است كه هر گاه كسى از اهل پيمبر خاتم به كمال مى رسيد از زبان مبارك آن حضرت به خطاب (اى ارسطاطاليس) تشرف مى يافت.

بلكه فراتر از آنچه گفته ايم باز شهرزورى در همان كتاب ياد شده ( ص 10 ) , و ديلمى در محبوب القلوب ( ص 14 ط 1 رحلى ايران ) آورده اند كه:گاهى كه عمرو عاص از اسكندريه بر رسول خدا وارد شد از او پرسيد كه در آنجا چه ديده اى ؟ گفت : گروهى چند ديده ام كه طيلسان در بر داشتند و حلقه حلقه گرد هم مى نشستند و مردى را به نام ارسطاطاليس لعنه الله تعالى نام مى بردند .پيامبر فرمود:اى عمرو باز ايست,ارسطاطاليس پيمبرى بود كه قوم وى او را نشناختند .

منبع:قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند