مثل هابيل و قابيل

مثل هابيل و قابيل

بعد از رحلت امام حسن عسكرى عليه السلام برادر آن حضرت موسوم به جعفر كذاب ادعاى امامت كرد و او را كذاب گفتند در مقابل امام جعفر صادق عليه السلام ، چنانكه ابو خالد كابلى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام اسماء ائمه را پرسيد، بنام حضرت صادق رسيد عرض كرد: همه شما صادقيد چرا او را صادق گويند؟
فرمود: چو
ن پنجمى از اولاد او نيز جعفر ناميده مى شود و دروغ مى گويد در ادعاى امامت .
حضرت امام على نقى عليه السلام درباره او فرموده بود: حذر كنيد از پسر من جعفر كه به منزله پسر نوح است .
انه ليس من اخلك انه عمل غير صالح . و با برادرش امام حسن عليه السلام حسد مى ورزيد چنانكه حضرت فرمود:
مثل او با من ، مثل هابيل و قابيل است .

منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی



امام حسن عسگری در اثار علامه حسن زاده آملی

كو آن دل شكسته و آن حالت ؟
حاج الحرمين الشريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرترين تجار و ثقه و معتمد بود و در سر من راءى سركار تعمير روضه متبركه عسكريين در سرداب مقدس بود از جانب جعفر قليخان خوئى در سنه يك هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن حدود مشرف شده به زيارت سر من راءى رفتم او در آنجا بود.
حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سر من راءى بود، حقير او را در سنه يك هزار و دويست و پنج ، كه مشرف شده بودم ديده بودم گفت :
او از زوار عجم وجهى كه هر سرى يك ريال بود مى گرفت و ايشان را رخصت ‍ زيارت و دخول در روضه مى داد و به جهت امتياز وجه دادگان و ندادگان مهرى براى ساق پاى داشت هر كه وجه داده بود مى زد به جهت دفعات ديگر كه داخل روضه مى شوند نشان باشد.
روزى بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ايستاده و چوبى بلند در پيش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود پاى هر يك را مهر مى كرد و وجه را مى گرفت و رخصت دخول مى داد.
و جوانى از اخيار عجم آمد و زن او نيز همراه بود و از جمله اهل شرف و ناموس و حياء و جمال بود و آن جوان دو ريال داد سيد على ساق پاى آن جوان را مهر كرد و گفت : آن زن نيز بايد تا ساق پاى او را نيز مهر كنم . آن جوان گفت : هر دفعه اين زن مى آيد و يك ريال مى دهد مى گذرد اين فضيحت ضرور نيست !
سيد على گفت : اى رافضى بى دين ! عصبيت و غيرت مى كنى كه ساق پاى زن تو را ببينم !!
گفت : اگر در ميان اين جمعيت مردم غيرت كنم غلطى نكرده خواهم بود.
سيد على گفت : ممكن نيست تا ساق پاى او را مهر نكنم اذن دخول بدهم .
آن جوان دست زن را گرفته گفت : اگر زيارت است همين قدر هم كافى است و خواست مراجعت كند، سيد على شقى گفت : اى رافضى ! گفته من بر تو شاق و گران آمد همچنان كه زن او رفت بگذرد. سر چوبى بر شكم او زد كه افتاده و جامه او پس رفته بدن او مكشوف و نمايان شد، آن مرد دست آن زن را گرفته بلند كرد و رو به روضه مقدسه كرد: اگر شما بپسنديد بر من نيز گوارا است ! و به منزل خود مراجعت نمود.
حاجى جواد گفت : من در خانه بودم بعد از گذشتن سه يا چهار ساعت به تعجيل آدمى به نزد من آمده كه مادر سيد على تو را مى خواهد تا من روانه مى شدم دو سه نفر ديگر آمدند من به تعجيل رفتم مرا به اندرون خانه بردند ديدم سيد على مانند مار زخم خورده بر زمين مى غلطد و امان از درد دل مى كند و عيال او در دور او جمع شده چون مرا ديدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتادند عجز و زارى كردند كه برو و آن جوان را راضى كن و سيد على فرياد مى كند كه : بارالها! غلط كردم و بد كردم ، من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو كردم و از او خواهش خشنودى و دعا به جهت سيد على كردم گفت : من از او گذشتم . اما كو آن دل شكسته من و آن حالت ؟ و آن وقت مراجعت كرده مغرب بود آمدم به روضه عسكريين به جهت نماز مغرب و عشاء ديدم مادر و زن و دختران و خواهران سيد على ، سرهاى خود را برهنه كرده و گيسوهاى خود را بر ضريح مقدس بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد على از خانه او به روضه مى رسيد، من مشغول نماز شدم و در بين نماز صداى شيون از خانه سيد على بلند شد و متعلقان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود.
آنرا غسل دادند و چون كليدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمير و آلات آن خواهش كردند كه تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمايند.
جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان كه متعارف است ملاحظه كردم كه مبادا پنهان شده باشد و چيزى از روضه مفقود شود و در را مقفل كرده و كليدها را برداشته رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم : شمع ها را افروخته ، در رواق را گشودم ديدم سگ سياهى از رواق بيرون دويد رفت ، من خشمناك شده به خدامى كه بودند گفتم : چرا اول شب درست رواق را نديده ايد.
گفتند: ما غايت تفحص را نموديم و هيچ چيز را رواق نبود، پس چون روز شد آمدند و جنازه سيد على را برداشته تا او را دفن كنند، ديدند كفن خالى در تابوت است و هيچ چيز در آنجا نيست !

منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

امام حسن عسگری در اثار علامه حسن زاده آملی

داستان هاروت و ماروت
روزى به امام حسن عسكرى عليه السلام ، ابوالقاسم ، عرض كرديم : قومى نزد ما هستند كه گمان كنند، هاروت و ماروت دو ملك بوده اند كه ملايكه چون عصيان بنى آدم بسيار شد آن دو را برگزيدند و خداوند، آنها را با كسى ديگر به دنيا فرو فرستاد. آن دو، به واسطه زهره به فتنه افتادند و اراده زنا كرده ، شرب خمر كردند و مرتكب قتل نفس محرمه شدند و خداوند آن دو را در بابل عذاب فرمود و آن زن را مسخ كرد و به صورت همين ستاره اى كه زهره نام دارد، مبدل نمود.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود: معاذ الله ! ملايكه ، معصومند و به الطاف الهى ، از كيفر و زشتى ها محفوظند؛ چنان كه خداى عز و جل درباره آنها فرمايد: لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ؛
هرگز نافرمانى خداى نكنند و آنچه امر شوند انجام دهند.
و نيز فرمود: و له من فى السموات والارض و من عنده - يعنى ملائكه - لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون الليل و النهار لا يفترون ؛ آنچه در آسمانها و زمين است ، همه ملك اوست و آنان كه در پيشگاهش مقربند ( فرشتگان ) از عبادتش سرپيچى نكنند و خسته و ملول نشوند.
و نيز درباره شان فرمايد: بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ... مشفقون ؛
بلكه همه بندگان مقرب خدايند، كه هرگز پيش از امر خداوند عملى انجام ندهند و هر چه كنند به فرمان اوست ، و هر چه از ازل كرده و هر چه تا ابد كنند، همه را خدا داند و هرگز آن مقربان درگاه از احدى جز آن كه خداى از او راضى است ، شفاعت نكنند و آنان دايم از خوف خداى هراسانند.
خداوند اين فرشتگان را در زمين جانشينان خود قرار داد و ايشان مانند انبيا و ائمه بودند در دنيا؛ آيا كسى از ائمه مرتكب قتل يا زنا شود؟!
سپس امام عليه السلام ادامه داد: آيا ندانى كه خداوند، دنيا را از پيامبر يا امامى از نوع بشر خالى نگذارد؟ مگر چنين نيست كه خداوند فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك - يعنى الى الخلق - الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ؛  و ما هيچ كس را پيش از تو به رسالت نفرستاديم ، جز آنكه رسولان همه (چون تو) مردانى بودند از شهرهاى دنيا كه به وحى ما مؤيد شدند.
خداوند در اين آيه بيان فرمايد كه ملايكه را به زمين نفرستاده تا امام و حاكم باشند؛ بلكه آنان را به سوى پيامبران خود، گسيل داشته است .
يوسف بن محمد و على بن محمد سيار ادامه داده ، گويند: به امام عليه السلام عرض كرديم : بنابراين ديگر ابليس نبايد ملك باشد؟
امام عليه السلام پاسخ داد: خير! بلكه او از جنس جن بود. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى فرمايد: و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ؛
و (اى رسول !) ياد آر هنگامى كه فرشتگان را فرمان داديم كه آدم را سجده كنيد! و آنان همه ، سر به سجده بردند، مگر ابليس كه از جنيان بود.خداوند بدين وسيله بيان فرمايد كه ابليس ، جن بوده است ، و او همان است كه درباره اش فرمايد: والجن خلقناه من قبل نار السموم ؛  و جنيان را پيشتر از آتش گدازنده خلق كرديم .
امام عليه السلام ادامه داده ، فرمود: پدرم از جدم ، رضا و او از پدرش و پدرانش و آنها از على عليه السلام و او از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود: خداوند، ما آل محمد را و نيز پيامبران و ملايك مقرب را برگزيد، و اين انتخاب او جز بر عمل و آگاهى از آنان به اين كه از ولايتش خارج و از عصمتش جدا نشوند، و به كسانى كه مستحق عذاب و نقمت الهى اند، ملحق نگردند، نبود.
به امام (ع ) عرض كرديم : براى ما روايت كرده اند كه على عليه السلام چون رسول خدا صلى الله عليه وآله به نص ، او را به امامت نصب فرمود، خداوند ولايتش را بر فئام كه از ملايك بودند عرضه داشت و آنها از قبولش سرباز زدند؛ خداوند نيز آنها را مسخ كرد و به صورت وزغ در آورد
امام (ع ) فرمود: معاذالله آنان بر ما دروغ بسته اند! ملايك ، رسولان خدايند همانند ساير انبياء الهى كه رسول آن خداوندند به سوى خلق ؛ آيا از آنان كفر به خداوند سر زند؟
عرض كرديم : خير!
فرمود: ملايكه نيز چنين اند؛ و شاءن ملايك عظيم است .


منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

امام حسن عسگری در اثار علامه حسن زاده آملی

قضاوت امام
مردى نصرانى كه به زنى مسلمان تجاوز كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل بر آن شد تا بر او حد جارى كند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد. يحيى بن اكثم گفت : ايمان آوردنش ، شرك و عمل خلافش را از ميان برد.
بعضى ديگر گفتند: سه حد بر او واجب است .
ديگران نيز هر كدام چيزى گفتند كه بايد با او چنين و چنان كرد.
متوكل امر كرد تا نامه اى به امام ابوالحسن عسكرى عليه السلام نوشتند و مساءله را از ايشان پرسيدند.
وقتى امام نامه را خواند چنين نوشت : بايد آنقدر زده شود تا بميرد!
يحيى و فقهاى ديگر اين حكم را انار كرده ، گفتند: يا اميرالمؤمنين ! در باره اين حكم از او سوال كنيد؛ زيرا چنين حكمى در كتاب و سنت نيست !
از اينرو متوكل نامه اى براى امام عليه السلام نوشت كه فقهاى مسلمين اين حكم را قبول ندارند و مى گويند: چنين حكمى در كتاب و سنت نيست ! پس ‍ براى ما روشن كن كه چرا چنين حكمى را صادر فرموده اى ؟
امام عليه السلام پاسخى داد بدين شرح : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باءسنا ؛
اما ايمانشان ، پس از ديدن مرگ و مشاهده عذاب ما بر آنان ، هيچ سودى نبخشيد. سنت خدا چنين حكم فرما بوده و آنجا كافران زيانكار شدند.


منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

امام حسن عسکری در آثار علامه حسن زاده آملی

شمايل حضرت عسكرى (ع )
در كتاب الخرائج والجرائح راوندى است كه :
اخلاق او چون اخلاق رسول خدا صلى الله عليه وآله بود آن حضرت عليه السلام مردى بود سبزه و داراى قدى رشيد و صورتى زيبا و بدنى موزون و سنى اندك ، و چنان هيبت و جلالت و هياءتى داشت كه خاص و عام تعظيمش مى كردند و بزرگش مى داشتند؛ زيرا در برابر فضل و عفاف و صيانت و زهد و عيادت و صلاح او چاره اى جز آن نداشتند. او، جليل و نبيل و فاضل و كريم بود كه تحمل سختى هايش بسيار و در برابر مصائب و ناسازگارى هاى روزگار با ثبات بود. اخلاقش و خوى و كردارش خارق عادات بود.


منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

امام حسن عسکری در آثار علامه حسن زاده آملی

وجه تسميه امام حسن عسكرى (ع )
ابو محمد، الحسن العسكرى ، ابن على الهادى عليه السلام ابن خلكان در تاريخش مى گويد: او يكى از ائمه دوازده گانه اماميه و نيز پدر امام منتظر، صاحب سرداب است ، هم او و هم پدرش ، على ، به عسكرى معروفند... عسكرى - به فتح عين و سكون سين و فتح كاف و راء - منسوب است به سامرا، و آنرا معتصم بنا كرد و مقر سپاه خود را بدانجا منتقل نمود.و امام حسن را، عسكرى گويند، از آن جهت كه متوكل ، پدر او را بدان جا تبعيد كرد و ايشان مدت بيست و نه سال در آنجا ساكن بود. از اين رو ايشان و فرزندش را به اين مكان منسوب كرده اند .


منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی