حمد عبد به اقسام سه‏ گانه ‏اش‏

حمد عبد به اقسام سه‏ گانه ‏اش‏

حمد قولى

مثلا مى‏گوييم الحمد للَّه رب العالمين. شكرا للَّه.

حمد فعلى

آن است كه بنده به حمد فعلى تن دهد، عبادت كند، وقف حق جلّ و علا باشد. در تمام افعالش، خيراتش، عباداتش وجه اللّه را بخواهد. سوره مباركه هل أتى را كه درباره أبرار كمّل اولياء اللّه، امير المؤمنين و همچنين اهل بيت پيغمبر (ص) حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين، آمده مى‏فرمايد: آن بندگان خدا به آن أسير و يتيم و مسكين فرمودند: إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ‏ چشم طمع به مردم نداشته باشيد.

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن كه خواجه خود صفت بنده پرورى داند

هدف اين باشد كه به كوى او قدم بردارى. هر عضوى روى فطرت تكويني الهى خود كار كند، آن كار حمد آن عضو است. در هر حال انسان للَّه ربّ العالمين باشد. و الحمد للَّه على كل حال. دون مقام انسان است كه براى اطفاى شهوت و آتش و غضب و ... كار كند. غذا مى‏خورد براى ابقاى طبيعت خودش. سنّة اللّه بر اين جارى است كه انسان همسر داشته باشد و جز از اين راه زندگى اداره نمى‏شود. خدا را ببيند ابقاى نسل را ببيند. انسان بايد خيلى بلند نظر باشد.

حمد حالى

به حسب روح و قلب است.

ر كوى ما شكسته دلى مى ‏خرند و بس بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است‏

به گونه ‏اى كه انسان خودش حمد بشود. وجودش دار الحمد باشد كه از عالم عقول است.

منبع: ممدالهمم در شرح فصوص الحکم

حمد خالق به اقسام سه ‏گانه ‏اش‏

حمد خالق به اقسام سه ‏گانه ‏اش‏

حمد قولى حق

آن است كه خداوند خودش را در قرآن از زبان پيغمبر و از زبان ديگر انبياء ستود. اينكه مى‏فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ*، اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ اين را كى و به كى مى‏گويد. آية الكرسي و ديگر آيات از اين قبيل را چه كسى مى‏گويد. چه خوب است كه انسان به همان زبان كه خداوند خودش را ستود او را بستايد.

حمد فعلى حق

اظهار كمالات جمالى و جلالي اوست كه آنها را از غيب به شهادت و از باطن به ظاهر و از علم به عين آورد.

حمد حالى خدا

تجليات اوست و ظهور نور ازلى‏ اش. پس دار وجود يك پارچه دار الحمد است. زيرا دار وجود يا قول اوست يا فعل او يا تجليات او. پس او حمد و حامد و محمود است و هر بنده كه حامد است و هر مخلوق كه محمود است و هر جا كه حمدى مشاهده مى‏شود درباره همه و همه بايد گفت:

آن کس که ز کوی آشنائیست داند که متاع ما کجاییست

باز در اين مقام حرف هست. گر چه به امهات آن اشارتى رفت ولى بعد از اين مطالبى وابسته به آن پيش خواهد آمد.

منبع: ممدالهمم در شرح فصوص الحکم

تدریج در عالم هستی

تدریج در عالم هستی

 تنزيل تدريجى و انزال دفعى است. قرآن مى‏فرمايد: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ و در اين عبارت نحوه ‏اى ارشاد و هدايت نهفته است. مثلا امر به سكوت و خويشتن‏دارى و اندك اندك از عالم اله گرفتن. ما خيال مى ‏كنيم وقتى گفتيم كسى پشت به اين شهر كرد و رو به شهر ديگر (عالم اله) همه چيز را يك باره درمى‏ يابد. خير نمى ‏شود؛ خيلى چيزهاست كه اگر يك باره بر دل فرود آيد و روى كند و انسان به آن برسد نتواند آن را هضم كند و از هم بپاشد. اين نشئه، نشئه تدريج است زمان شب و روز آنا فآنا مى‏ گذرد.

يك هسته بايد بتدريج رشد كند ولى از آن طرف تدريج نيست به آن اندازه كه استعداد پيدا مى‏كنيم پله پله فيض مى‏گيريم. هر كس و هر موجود به قدر قابليت خود فيض مى‏گيرد. تا چه اندازه مراقب باشد كه اين نهال را سرما نزند، گرما نزند، آب به موقع به آن برسد مربّى بالاى سرش باشد. هيچ هسته‏ اى درخت نمى‏ شود مگر در صراط مستقيم باشد و انسان به مقام شامخ نمى ‏رسد مگر در صراط مستقيم باشد. بايد در تمام كارهاى درونى و برونى، بدنى و روحى، در صراط مستقيم باشيم. يك كسى را مى ‏خواهيم كه به ما بگويد حد اين است، اندازه اين است. صراط مستقيم اين است. از آن طرف بخل نيست كه امساك كند به اندازه استعداد اين طرف علم داده مى ‏شود. حق تعالى علم را مى ‏بخشد. ما يشاء و من يشاء، برمى‏ گردد به اينكه جان چه كسى قابل به راه افتادن است.

اينجاست كه قابليت پيش مى ‏آيد چون در اين نشئه قرار گرفتيم تدريجا پله پله بالا مى ‏آييم. در هر موطنى همه كاره اوست. وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ*. بخشنده‏ اوست، وهاب اوست، رزّاق اوست. بنده به جايى مى ‏رسد كه ببيند فعل همه از اوست.

نور همه از اوست. لا حول و لا قوّة الّا باللّه و همچنين است تمام صفات، تمام خيرات و تمام خوبى‏ ها. همه برمى‏ گردد به يك حقيقت. توحيد در صفات نيست مگر همان يكى ديدن، يك قدرت، يك علم و ... اينجا مقام توحيد در صفات است كه لا اله الّا اللّه. اين همه آوازها از شه بود.

به هر رنگی که خواهی جامه می پوش                   که من آن قد رعنا می شناسم

منبع: ممد الهمم در شرح فصوص الحكم

حکمت بهشت است

حکمت بهشت است

حكمت بهشت است. بهره را آن كس برد كه حكمت نصيبش شد. علم خود انسان است و بنا به اتحاد عاقل و معقول وقتى انسان دانش يافت، با دانش و علم كه چشم جان است و عالم را مى‏بيند، اسماء و صفات الهى را مشاهده مى‏كند، كتاب تدوينى و تكويني او را مى‏خواند. وقتى كه مواظب خود باشيم و به آداب شريعت خود را حفظ كنيم، اللّه اللّه گفتنها، لبيك شنيدن است. يك حبه خردل، يك سر مو از نيّت و فعل و گفتار آدم از او دست برنمى‏ دارد. همه رنگ مى‏ گذارند. سعادتمند كسى است كه جان را به ملكوت اين عالم متوجه كرد. از اسرار و حكم اين عالم آگاهى پيدا كرد. چنين فردى هم در ميان اجتماع است و هم نيست، المؤمن غريب. خوشا به حال اين غريبها كه مثل لقمان حكيمند. او حكيم بود. دل او منزل حكمت بود و مشاهده‏ اش حكيمانه. روزها م ى‏آمد خدمت حضرت داوود پيامبر مى‏ نشست. كارى نداشت فقط تماشاچى بود- براى ما توفيقي است كه نه اميريم نه وزير نه كسى كارى به ما دارد. شكر خدا كه مقام و منصب نداريم كه دست و بال ما بند شود. حكمت بهشت است خوشا به حال دلى كه منزل حكمت است.

منبع: ممدالهمم در شرح فصوص الحکم

الهاماتی که به قلب می شود

الهاماتی که به قلب می شود

قلب در چند جاى قرآن تعريف شده است. جبرئيل قرآن را به قلب پيغمبر نازل كرد. وحى مربوط به قلب است، الهامات و خوابهاى شيرين و وحى‏ هايى كه مى‏ شود مربوط به قلب است. چه وحى تشريعى كه مخصوص پيغمبر است و چه وحى الهامى كه به غير پيغمبر مى ‏رسد. چه در خواب و چه در بيدارى، همه مربوط به قلب انسان است. 

دل مستعد وحى الهامى مى‏ گيرد، حقايق را مى‏ بيند، سير مى‏ كند، حقايق آيات و روايات را مى‏ بيند. اينكه پيغمبر بشود و شريعت بياورد نمى ‏شود. كسانى كه يافتند حرفها زدند، كتابها نوشتند. ما بيچاره ‏ايم، حقايق را نفهميديم، آنها كه يافتند خبرها مى‏ دهند، حرفها مى‏ زنند و درست هم هست. خلاصه بايد همه را از قلب خود بخواهيم.

نزول ملك و كشف و رؤيا مربوط به بيرون ما نيست. فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا، همين تمثّل يعنى درون شماست. نزول وحى درونى است. آنها كه حشر با عالم أرواح پيدا مى‏كنند مى‏دانند كه از درون انسان است.

حساب انسان اين است. كارخانه ‏اى است كه معانى را از بالا مى‏ گيرد و در عالم خيال به صورت أشباح و اشكال درمى‏ آورد. همان طور كه اينجايى ها را مى‏ گيرد و بالا مى ‏برد آن جايى‏ ها را نيز پايين مى‏ آورد. خودش مى‏ شود مجمع همه. هر كه طرح كونين كرد، جمع كونين كرد. هر كه دنيا و آخرت را ترك گفت جز تو نمى‏ خواست. آخوند ملا صدرا كتابى دارد به نام «طرح الكونين» «الدنيا حرام على أهل الآخرة و الآخرة حرام على أهل الدنيا و الدنيا و الآخرة حرامان على أهل اللّه». از حضرت رسول (ص) نقل شده هر كه طرح كونين كرد مقام جمع الجمع پيدا مى ‏كند. عارفى فرمود:

دو عالم را به یک بار از دل تنگ                 برون کردیم تا جای تو باشد

بايد اين كار را بكنيم، بچشيم و برسيم. اين همه بزرگان، آن همه مناجاتها، اشعار، حالات، سوزش دلها و مقامات كه دارند. همه شوخى كرده ‏اند؟! ملّاى رومى دارد:

کرده ای تاویل حرف بکر را                خویش را تاویل کن نی ذکر را

اينكه گفته ‏اند: از خودت دست بردار شوخى كرده ‏اند؟! بالاخره انسان و هر موجودى كلمه ‏اى از كلمات اللّه است. جدولى است از درياى وجود بخصوص انسان كه جان عالم است و درى دارد كه به عالم ملكوت باز مى‏شود.

بابا افضل كاشى در زمان خواجه بود. خواجه خيلى از ايشان سؤال مى‏ كرد. در رسائل شريفش آمده است:

ما را خيال كنيد، چشم به بيرون بدوزيد. اينجا همه شدند. درون را نگاه نكن بيرون را نگاه كن. نمى‏ دانى خودت دروازه ‏اى هستى براى همه عالم. حرف اينها رسيدن است تمثلات بايد در خودت پياده شود. تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ‏. پله پله خاطرات و واردات و الهامات پيش مى‏ آيد.

منبع: ممد الهمم درشرح فصوص الحکم

همه کلمه هستند

همه کلمه هستند

همه كلمه هستند، همه كتاب هستند، در آيات و روايات از انسان به ميزان، كتاب و كلمه تعبير شده است. انسان كامل از آن طرف كه جامع اسماء و صفات و مظاهر كَونيه است فقير است، عبد است، محتاج است و دستش به گدايى بلند است. و از آن طرف كه جنبه ملكوتى دارد كلمه است، مصطفى است، مجتبى است، يد اللّه است، عين اللّه است.

من اين طورم، من آن طورم از زبان ائمه (ع) كه هرگز در مقام خود ستايى نيستند و در مقام بيان حقيقت هستند. از اين باب است. از جنبه خلقى‏شان، تضرع و زارى دارند و از جنبه ملكوتيشان خبر از كمالات خود مى‏ دهند: و اللّه ما قلعت باب خيبر بقوّة جسدانية لكن بقوّة الهية...

همه كلمه هستند. به قول شيخ شبسترى:

به نزد آن كه جانش در تجلّاست‏

همه عالم كتاب حق تعالى‏ست‏

عرض اعراب و جوهر چون حروف است‏

مراتب همچو آيات وقوف است‏

از او هر عالمى يك سوره خاص‏

يكى شد فاتحه و آن ديگر إخلاص

منبع: ممدالهمم در شرح فصوص الحکم

همِّ(قصد و توجه) واحد

همِّ(قصد و توجه) واحد

 بايد راه يكى شود. در اين مورد ائمه ما اين طور فرموده ‏اند که همّ خودت را همّ واحد گردان (يك قصد داشته باش).

منبع: ممدالهمم در شرح فصوص الحکم

علت تالیف کتاب فصوص الحکم

علت تالیف کتاب فصوص الحکم

محیی الدین فرمود: من رسول اللّه را در مبشره‏اى ديدم‏ «1». و اين واقعه در محرم سال ششصد و بيست و هفت در شهر دمشق بود و ديدم كه در دست رسول اللّه كتابى بود.

(لفظ كتاب اشاره به جمع حقايق دارد، كتاب يعنى مخزن حقايق و آن هم در دست او بود. از آن جهت كه در دست خاتم بود مشعر به اين است كه اين كتاب پايدار خواهد بود، زيرا دست مظهر بسط و اميد است.)

به من فرمود اين كتاب فصوص الحكم است. آن را بگير و به مردم برسان تا از او نفع برند. من گفتم: السمع و الطاعة مر خداى و رسول خداى و اولى الامر را آن چنان كه به ما امر فرمودند. (يعنى سمع و طاعت آن چنان كه به ما امر فرمودند).

(اين بيان عذر خواهى است از إبراز آن چه كه يافته، زيرا عارف سالك بايد امين اللّه باشد و اسرار دوست را آشكار نكند. امّا عذر خواهى مى‏كند كه اگر من اظهار كردم به فرمان رسول مأمور بودم.)

(در تنزّل و عروج مراتب وجود، قوس نزول و قوس صعودى است. اگر اين دو قوس را حلقه‏اى در نظر بگيريم، اين دو قوس در موطن قلب ولى دور مى‏زند. چه عارف در اسفار اربعه مقامات وجود نزولا و عروجا سير مى‏كند و چون آن دو قوس حلقه‏اى هستند كه به قلب عارف ارتباط دارند، قلب عارف آن حلقه را چون نگين است و چون در اين كتاب درباره خواص ذاتى كلماتى چند كه از آدم تا خاتم انتخاب مى‏شود صحبت شده و هر يك از آن كلمات تامه در سير أطوار نزولى و عروجى وجود به منزله نگين آن حلقه‏اند هر باب آن را به عنوان فصّ (نگين) تعبير كرد و نيز چون قلب مجمع‏ حقايق است و آن حلقه سير علمى است پس قلب يعنى فصّ و نگين، زبده و عصاره حكم است و آن انبيا و خلاصه كلمات كه حكم بر قلوبشان نازل شده زبده موجوداتند، آنان را فصوص الحكم ناميد و هر يك از فصوص با تعبير خاصى معرفى مى‏شود. (كلم يعنى فصوص و حكم آن حلقه‏هاست) و قلب انسان كامل محل نقوش حكم الهيه است.)

پس مقصود و مطلوب رسول اللّه (ص) را محقق گردانيدم و نيّتم را خالص كردم و قصد و همّتم را تجريد كردم براى إبراز اين كتاب چنانكه رسول اللّه (ص) براى من معلوم فرمود. بدون كم و زياد و از خدا خواستم كه مرا در إبراز اين كتاب و در جميع احوالم از آن بندگانش بگرداند كه شيطان بر آنها مسلط نيست. و بخصوص مرا در جميع آن چه انگشتانم رقم و زبانم بيان مى‏كند و دلم در مى‏نوردد و مى‏گيرد به القاى سبوحى و دميدن روحى در روعم تأييد كند تا به مضمون‏ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ‏ به او معتصم شوم تا مترجم باشم نه متحكّم. تا اهل اللّه اصحاب قلوب كه بر او واقف مى‏شوند بر ايشان محقق گردد و ثابت شود كه اين كتاب از مقام تقديس است كه از أغراض نفسانى كه تلبيس در آن راه پيدا مى‏كند منزه است‏ و اميدوارم كه حق تعالى چون دعايم را شنود، ندايم را لبيك گويد. پس من القا نمى‏كنم مگر آن چه به من القا شد و در اين نوشته نازل نمى‏نمايم مگر آن چه بر من نازل شد و من نبى و رسول نيستم بلكه وارثم و براى آخرتم حارث.

(زيرا نبوت تشريعى و رسالت به وجود خاتم ختم شد و اين بزرگان وارث علم‏ پيغمبرند به وحى الهامى كه همان مبشرات است و رؤياهاى صالحه.)

نکته: مطالب درون پرانتز قلم حضرت علامه است و مطالب بیرون پرانتز نقل قول ایشان از محیی الدین.

منبع: ممد الهمم در شرح فصوص الحکم.

پرهیز از سه خصلت در نماز

پرهیز از سه خصلت در نماز

در روايات ما آمده است كه در نماز به خصلت اين سه حيوان كه آهو و شتر و سگ باشند نباشيد. غرض اين است كه آهو بسيار با هوش است و به سرعت علف را از زمين مى ‏گيرد و در هنگام جويدن آن سر به بالا دارد و متواليا به اين سوى و آن سوى مى ‏نگرد. پس التفات يعنى نگاه كردن به اين طرف و آن طرف را نهى فرمودند كه در نماز چون آهوان التفات به يمين و يسار نداشته باشيم؛ و شتر در خوابيدن پيداست كه خيلى به تأنى اول دستهايش را خم مى‏كند و به زمين زانو می ‏زند يكى پس از ديگرى و سپس پاهايش را و بدنش را متعاقبا بر زمين مى‏ گذارد، به ما نهى فرمودند كه در هنگام سجود مانند شتر به سجده نياييم كه دلالت بر كسالت و خستگى دارد بلكه مستحب است كه يك باره از حال قيام به سجده هوى كنيم و به خاك بيفتيم. البته اين دستور استحبابى براى مرد است براى زن مستحب است كه ابتدا بنشيند و پس از آن كه نشست به سجده رود و وجه آن معلوم است. اما آن حيوان سوم كلب است كه شرع مقدس نهى فرمود كه در نشستن در حال نماز مانند كلب، اقعاء نداشته باشيم و متوركا بنشينيم.

منبع: ممد الهمم در شرح فصوص الحکم

استعداد عروج به ماورای طبیعت

استعداد عروج به ماورای طبیعت

حق جلّ و علا فرمود: أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. (اعراف: 185) كه در مقام توبيخ و ترغيب و تحريص به همگان مى ‏فرمايد: أَوَلَمْ يَنْظُرُوا پس هر انسانى را شايستگى و قوه و استعداد طيران و عروج به عوالم شامخه ملكوت است.

منبع: ممد الهمم در شرح فصوص الحکم

حکمت بهشت است

حکمت بهشت است

حكمت بهشت است. بهره را آن كس برد كه حكمت نصيبش شد. علم خود انسان است و بنا به اتحاد عاقل و معقول وقتى انسان دانش يافت، با دانش و علم كه چشم جان است و عالم را مى‏بيند، اسماء و صفات الهى را مشاهده مى‏كند، كتاب تدوينى و تكويني او را مى‏خواند. وقتى كه مواظب خود باشيم و به آداب شريعت خود را حفظ كنيم، اللّه اللّه گفتنها، لبيك شنيدن است. يك حبه خردل، يك سر مو از نيّت و فعل و گفتار آدم از او دست برنمى‏ دارد. همه رنگ مى‏ گذارند. سعادتمند كسى است كه جان را به ملكوت اين عالم متوجه كرد. از اسرار و حكم اين عالم آگاهى پيدا كرد. چنين فردى هم در ميان اجتماع است و هم نيست، المؤمن غريب. خوشا به حال اين غريبها كه مثل لقمان حكيمند. او حكيم بود. دل او منزل حكمت بود و مشاهده‏ اش حكيمانه. روزها م ى‏آمد خدمت حضرت داوود پيامبر مى‏ نشست. كارى نداشت فقط تماشاچى بود- براى ما توفيقي است كه نه اميريم نه وزير نه كسى كارى به ما دارد. شكر خدا كه مقام و منصب نداريم كه دست و بال ما بند شود. حكمت بهشت است خوشا به حال دلى كه منزل حكمت است.

منبع: ممدالهمم در شرح فصوص الحکم

شباهت یونس (ع) و نفس ناطقه

شباهت یونس (ع) و نفس ناطقه

کلمه يونسيه را با حكمت نفسيه از اين رو مقارن كرده است كه نفس را با يونس عليه السلام شباهت ها است: چنانكه خداوند يونس را در دريا به حوت مبتلا كرد نفس را به تعلق در جسم مبتلا نموده است و چنانكه يونس را در ظلمات  ندا كرد كه: لا اله الا انت  سبحانك انى كنت من الظالمين و خداوند در حق او فرمود: و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين و همچنين نفس در عين ظلمات طبيعت و بحر هيولانى و جسم ظلمانى به رب خود توجه نموده است ، پس وحدانيت  و فردانيت حق براى او منكشف شده است و به آن اقرار نموده است و به عجز و قصور خود اعتراف  كرده است، پس خداوند او را از مهالك طبيعت نجات داده و در انوار شريعت و طريقت و حقيقت داخل نموده است كه اين سه در مقابل آن ظلمات ثلاث كه ظلمات طبيعت  و بحر هيولانى و جسم ظلمانى مى باشند مقابله كرده است. حديث رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم است كه: الشريعه اقوالى، و الطريقه افعالى و الحقيقه احوالى و خداوند به نفس ناطقه نعيم روحانى را در عين جحيم جسمانى روزى كرده است.

و نيز مقارنه كلمه يونسى با حكمت  نفسى از مناسبات ديگر بين نفس و يونس است كه حوت  رحم، نطفه مشتمل بر روحانيت نفسى كه انوار آن مجرد است را مى بلعد و در ظلمات ثلاثى كه يكى رحم و ديگر مشيمه و ديگر پوست نازكى است كه در آن جنين قرار مى گيرد. و نيز از جهت  ديگر مناسباتى كه آن را راسخون در علم مى دانند.

منبع: ممدالهمم

اخلاص

اخلاص

در جوامع روایی از وسایط فیض الهی روایات بسیار نقل شده که هم خود را واحد کنید، یعنی از تشتت و تفرقه خاطر به درآیید که این را به اخلاص هم تعبیر می کنند.

منبع: ممدالهمم

مراحل و عوالم نفس چیست؟

مراحل و عوالم نفس چیست؟

 آنها عبارتند از: 1- طبع 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سرّ 6- خفىّ 7- اخفى.

(1) طبع: عبارت است از قواى طبيعى كه مرحله نازله حقيقت انسانى است يعنى قواى نباتى و آثار و افعال آن، چون اكل و شرب و امثال آنها كه خلاصه در اين مرتبه طبيعت، بدن در مقام حيات نباتى است.

(2) نفس: بالاتر از مرتبه طبع است كه عبارت است از قواى حيوانى و إدراكات حس و خيال و وهم، خلاصه مقام و مرتبه حيات حيوانى.

(3) قلب: كه توجه به عالم غيب است و ليكن آميخته است با نظر به عالم شهادت و اين مقام به مراتب از مقام نفس عالى‏تر و برتر است.

(4) روح: كه آن مرتبه و مقام نفس ناطقه است كه از چنگ قواى بدن و آثار طبع و نفس به كلّى مستخلص شده و به روحانيون عالم قدس پيوسته است.

(5) سرّ: در اين مقام است كه عارف به معرفت حق و جمال الهى آشنا و بينا مى‏شود و سرّ الهى را در همه موجودات مشاهده مى‏كند و به زبان ذات مى‏گويد: «ما رأيت شيئا الّا و رأيت اللّه فيه» و به قول عارف عريان:

به صحرا بنگرم صحرات وینم

به دریا بنگرم دریات وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنات وینم

كه در اين مقام سرّ، اين و آن، دريا و صحرا هنوز مشاهدند و گفتار حلاج از شعر فوق‏ مربوط به اين مقام است.

(6) خفيّ: كه در اين مرتبه تنها خدا را مشاهده مى‏كند نه چون مقام سرّ كه خدا را در دريا و صحرا مشاهده مى‏كرد.

(7) اخفى: كه در اين مقام فناى در حق است. منتها التفات به فنا هم در اين مقام نيست چنانكه در مقام خفى بود. عارف رومى در اين دو مقام خفى و اخفى بسيار بلند فرمود كه:

در خدا گم شو کمال این است و بس

(یعنی مقام خفی و فناء فی الله )

گم شدن گم کن وصال این است و بس

(يعني فناء از فنا)
در مصراع اول كه مقام خفى است اگر چه در مرتبه فناست ولى هنوز عارف به وصال نرسيد اگر چه كمالى تحصيل كرد و وصال در مقام اخفى است و هر يك از اين مراتب سبعه به ترتيب از مرتبه دانى به مقام عالى مى‏رسد و از شهر كوچكى به شهر بزرگى، تا در مقام اخفى به كشور پهناور هستى مطلق قدم مى‏گذارد.

منبع: ممد الهمم در شرح فصوص الحکم

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم اثر علامه عارف حسن حسن زاده آملی

مشاهده

متن کامل کتاب

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم اثر علامه عارف حسن حسن زاده آملی

برای مشاهده متن اثر بر روی لینک زیر کلیک نمائید

مشاهده متن اثر