انسان عین

چه از يك نقطه اى انسان عينست   كه انسان را بقاء و زيب و زين است 

 مراد از نقطه اى كه در انسان ، انسان العين است ، مردمك چشم است . اين نقطه مردمك چشم را نه مى شود تبديل به چيز ديگر نمود و نه مى شود در او تحويل كرد و سنت تكوينى الهى بر اين است كه مردمك چشم اينچنين باشد اگر اين نقطه مردم چشم تعطيل گردد يا به تبديل و يا به تحويل ، چه خواهد شد.
نكته : آيه پايانى سوره مباركه ملك آمده است : قل اءراءيتم ان اصبح ماءكم غورا فمن ياءتيكم بماء معين . اى رسول ما باز بگو (اى كافران ) بديده تاءمل بنگريد كه اگر آب يعنى آب چاه زمزم و آب بئر ميمون حضرمى كه هم مشرب شمااند فرو رفته به زمين چنانكه دلو و دست به آن نرسد پس كيست آنكه بيارد براى شما آبى ظاهر چنانكه همه كس بيند. نزد بعضى مراد مطلق آبست و در آثار آمده كه بعد از تلاوت اين آيه گفت الله رب العالمين و در بعضى تفاسير مذكور است كه زنديقى شنيد كه معلمى شاگرد خود را تلقين مى كرد ((فمن ياءتيكم بماء معين )) او جواب داد كه به تبر و تيشه آب را باز آرند شب نابينا شد هاتفى آواز داد كه اينك چشمه چشم تو غايت شده بگو تا به تبر و تيشه باز آرند و گويند كه اين كس محمد بن زكرياى طبيب بود. خلاصة المنهج ج 6 ص 201 يكى از بطون معانى اين آيه مباركه همين آب چشمه چشم است كه بدون آن ديدن ميسور نمى باشد. لذا جناب مولوى در مثنوى آن را به نظم درآورد:
انكار فلسفى بر قرائت ان اصبح ماوكم غورا:

مقرئى مى خواند از روى كتاب   ماؤ كم غورا ز چشمه بندم آب 
آب را در غورها پنهان كنم   چشمها را خشك و خشكستان كنم 
آب را در چشمه كى آرد دگر   جز من بى مثل با فضل و خطر 
فلسفى منطقى مستهان   مى گذشت از سوى مكتب آن زمان 
چونكه بشنيد آيت او از ناپسند   گفت آريم آب را ما با كلند 
ما بزخم بيل و تيزى تبر   آب را آريم از پستى ز بر 
شب بخفت و ديد او يك شيرمرد   زد طپانچه هر دو چشمش كور كرد 
گفت زين دو چشمه چشم اى شقى   با تبر نورى برآر ار صادقى 
روز برجست و دو چشم كور ديد   نور فايض از دو چشمش ناپديد 

جناب حاجى سبزوارى در شرح بعضى از ابيات مذكور گويد: خطر: عظم شاءن . كلند: كلنگ ، هر دو فارسى . و اين ابله ندانست كه ايجاد، فرع وجود است . و آغاز و انجام وجود اوست ، بلكه وجود قاطبه نور اوست . و هر فاعلى كه فعلى مى كند به وجود مى كند. پس در حقيقت او فعل مى كند. و گذشت كه مبادى و قوى ، قدرت فعليه حقند. اگر به ظاهر يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم ليكن در حقيقت الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها. و بر اين نمط است نظاير اين . پس آن ابله ((هو معكم )) را نخوانده ، و وجود خود را منفصل و قدرت خود را مستقل ديده . و محققان براى حق ، چنانكه اصل قدرت را قائلند، عموم قدرت نيز قائلند، ((و الله على كل شى ء قدير)). انتهى .


منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی