پیوستگی گل و خار
پیوستگی گل و خار
گُلبن درخت گل و بوته گل را گويند كه از همين يك مبدء گل و خار برمى خيزد در خيرالاثر فرمود: ((آنچه از فيض ازلى عايد هر موجودى شده است نور اقدس وجود است و آن نور سره چون به لحاظ حدود ملحوظ گردد اسماى اعيان بر آنها نهاده مى شود و كثرت پديد مى آيد و به اين حدود كه همان تعينات آنها است از يكديگر بظاهر متميز مى گردند و اختلاف در خواص پيدا مى شود كه اين بنفشه است و آن گل گاوزبان . اين حدود را در لسان حكما ماهيات گويند و در لسان عرفا اعيان ثابته . پس هر موجودى را عين ثابت خاصى است و آن عين ثابتش منشاء پيدايش آثار وجودى او است و محل قابل گرفتن هبات و فيوضات بارى تعالى . و مبدء وهاب فياض به لسان حال هر عينى كه همان استعداد و تقاضا و سوال ذاتى او است افاضه مى فرمايد و اسناد امساك و بخل در اعطاى خواسته هاى اعيان به واجب مطلق و غنى بالذات كه ((يداه مبسوطتان )) راه ندارد و آنچه كه از او است افاضه وجود است بالذات و حدود ناشى از اعيان است و به اصطلاح مجعول بالذات وجود آنها است نه ماهيات آنها كه همان اعيان باشد و همه شرور و نقائص از حدود برمى خيزد و نسبت شربه جاعل دادن بالعرض است و مجاز؛ چه از خير محض جز نيكو نايد و چون هر موجودى به اقتضاى عين ثابتش مى گيرد لاجرم سرنوشت هر موجودى به عين ثابت او است و اين همان است كه حكما مى گويند: ((ماهيت مجعول به جعل جاعل نيست )) گل و خار اگر جداى از هم ملحوظ شوند، گل را خوب و خار را بد مى پندارند ولى اگر درست دقت شود بدبينى منتفى است . همانند درخت ليمو و خار آن كه ليموى شيرين بدون خار كه محافظ اوست راه ندارد و دائما جمال را جلالى بايد كه تا جمال را محافظ باشد. لذا براى حفظ جمال ، جلال لازم است .
حافظ گويد كه من موجودات را از هم گسيخته ملاحظه مى كردم لذا مى گفتم خار براى چيست ؟ و آن يكى را براى چى خلق كرده اند و متوجه نبودم و آنها را جدا جدا نگاه مى كردم و لب به اعتراض و ايراد مى گشودم كه درخت ليمو، ليمو بدهد و خار را مى خواست چه كند.
رفتم نزد استاد و نسبت به اين گونه موارد زبان به اعتراض گشودم ولى استادم مرا راهنمايى كرده است و فرمود:
خطا پوش يعنى عيب را برده است كه مراد از آن عيب و خطا جهل من بود كه استاد با نظر پاكش خطا و عيب من كه همان جهل من بوده است را برطرف كرده است و علم و فهم به سر خلقت را به من آموخت . لذا مرا از جهل بيدار كرده و در آورده است كه نظر كج بين تو خطا مى بيند وگرنه در متن واقع گل بدون خار و درخت ليمو بدون تيز و تيغ و آدم بدون شيطان راه ندارد و بايد مجموعه عالم را با يك ديد نگاه كرد نه اينكه جداى از هم مشاهده كنى و اعتراض بدان را جائز بدانى .
مثلا پشه اى معترض باشد كه چرا دور چشم را با مژه كه نوك سر نيزه اى دارند پرچين كرده اند و وقتى خواست آن را بدون اسرارش ببيند و خودش با خرطومش آب چشم را بمكد و به اين سرنيزه ها برخورد كرد كه او را از پاى در آوردند لذا ناراحت است كه خلقت مژه ها براى چه بود. ولى براى انسانى كه به سرش پى برده است مى نگرد كه اعتراض پشه زير سر جهل اوست كه بايد او را از خطا بينى بيرون آورد.
خطا جهل است و خطاپوشى بيان سر است كه با بيان سر جهل مى رود و علم جايگزين آن مى گردد.
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی
بسم الله خیر الاسماء