تفسیر شعر مولوی

مولوى گويد:

ما همه شيران ولى شير علم         حمله مان از باد باشد دم به دم

حمله مان از باد و ناپيداست باد         جان فداى آنكه ناپيداست باد

ناصر الدين شاه قاجار به حاجى سبزوارى عرض كرد كه مقصود مولوى از مصراع اول چيست ؟ در جواب فرمودند كه : ((لا حول و لا قوة الا بالله )) را ترجمه مى كند. در اينكه حسنات به حق مستند است و سيئات به عبد، مثلى از حضرت مولى در خيرالاثر 106 آمده است كه : ((خورشيد چون بر ديوار بتابد ديوار، هم به پرتو خورشيد روشن است و هم به تابيدن خورشيد سايه مى دهد، آن كس كه نظر بر ديوار دارد و از خورشيد بى خبر است گمان بر دكه پرتو ديوار از خود ديوار است و به خصوص اگر بالفرض خورشيد بر يك حال و در يك جا ساكن بودى به جز او حدى از اهل بينش ، گمان عامه مردم بر اين بود كه در و ديوار به خود روشنند. و آن كس كه نظر بر خورشيد دارد، داند كه نور ديوار از خورشيد است اگر چه روشنى به ديوار انتساب دارد كه براستى ديوار روشن است و در اين انتساب شكى نيست و بديهى و ضرورى است ، ولى روشنى او از خورشيد است .
بارى ديوار مى گويد من روشنم و راست مى گويد، ولى روشنى براى او بالذات نيست بلكه بالعرض است ؛ چه اينكه ديوار روشن نبود و روشنى بر او عارض شد و عقل مى گويد: ((ما بالعرض ينتهى الى ما بالذات )).
و باز مى بينيم كه ديوار سايه داده است ، و هر كس مى داند كه اين سايه به ديوار قائم است ؛ چه سايه از خود وجود فى ذاته ندارد و سايه ديوار از شمس صادر نشد چنانكه نور ديوار از شمس صادر شد، ولى اگر خورشيد بر ديوار نمى تابيد سايه وجود نمى يافت ، پس خورشيد اگر چه بالذات به ديوار سايه نداده بلكه بالذات به او نور داده است ، ولى وجود سايه به اشراق خورشيد است ، پس ديوار بالذات روشنى ندارد و بالعرض روشن است كه روشنى از شمس است . و نيز ديوار بالذات سايه نداده است اگر چه سايه از ناحيه او است كه سايه وى از تابيدن خورشيد است . پس در وجود نور ديوار و در وجود سايه ديوار مطلقا سلطان شمس حكم فرما است ، و سلطان شمس را نتوان از وجود سايه ديوار برداشت اگر چه سايه از ناحيه ديوار است .
حال بدان كه به مثل نور شمس حسنه است و سايه ديوار سيئه . شمس به ديوار مى گويد: اگر چه تو روشنى ، ولى ((اءنا اولى بنورك منك )). و نيز به ديوار مى گويد: اگر چه ظهور سايه تو نيز از من است ، ولى ((انت اولى بظلك منى )). و نيز به ديوار مى گويد: ما اصابك من نور فمن الشمس ، و ما اصابك من ظل فمن نفسك در عين حال ((كل من عند الشمس )). و قائل به منزلت امر بين الامرين با دو ديده راست راست بينش گويد: ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ، و در عين حال موقن است كه : ((كل من عندالله )). و گويد: الله تعالى اولى بحسنا تنامنا و نحن اولى بسيئاتنا منه .

راست بين از نظر راست به مقصود رسد     احوال از چشم دو بين در طمع خام افتاد

و مثال ديگر را مى توان در شمس و قمر پياده نمود. فتدبر. مثالهايى را حضرت مولى از اساتيدش و اعاظم نقل نموده كه در ص 110 الى ص 113 آمده است .
همچنانكه افعال قواى نفس در طول نفس قرار يافته اند، افعال نفس هم كه وحدت حقه ظليه دارد در طول افعال حقيقة الحقايق است كه وحدت حقه حقيقيه دارد و نفس مظهرى از مظاهر و اسمى از اسماى علياى او است .

موحد را كه وحدت درشهوداست  نخستين نظره بر نور وجوداست

و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (العنكبوت /43.) فعل هر فاعلى عين فعل الهى است ، انتساب رهزنت نشود. و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ، گر چه تير از كمان همى گذرد از كماندار بيند اهل خرد. اين نه جبر، اين معنى جبارى است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی