حديث عشق‏: سروده علامه حسن زاده آملی


همى هواى تو دارم بسر دقيقه دقيقه‏

 كه در لقاى تو دارم سفر دقيقه دقيقه‏

 بدين اميد سر آيد شبم كه در سحرش‏

 مگر به روى تو افتد نظر دقيقه دقيقه‏

 خيال وصل توام ار نبود آب حياتم‏

 فغان ز آتش سوز جگر دقيقه دقيقه‏

 چه خون دل كه خورد باغبان تا كه دهد

 نهال باغ اميدش ثمر دقيقه دقيقه‏

 چگونه رسم قرارم بود كه از رسمت‏

جهان شود همه زير و زبر دقيقه دقيقه‏

چه طلعت است كه هر جلوه اش ببار آرد

 دوباره عالم بى حد و مر دقيقه دقيقه‏

 چه ملكت است كه با نظم خاص از هرسو

 قواى بى عدد آيد بدر دقيقه دقيقه‏

هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم‏

هزار مرحله خوف و خطر دقيقه دقيقه‏

دل فگار من و زلف چنبرين نگارم‏

كند حكايت از يكدگر دقيقه دقيقه‏

 كه قدر لذت سوز و گداز را داند

 فتد چو مرغك بى بال و پر دقيقه دقيقه‏

بكام دل برسيدن شگفت پنداريست‏

كه ميزند به تن و جان شرر دقيقه دقيقه‏

بطوف كعبه عشق است آسمان و زمينش‏

چنانكه انجم و شمس و قمر دقيقه دقيقه‏

نه ساز عشق كه با عقل و نفس دمساز است‏

بر قص آمده كوه و كمر دقيقه دقيقه‏

حديث عشق اگر خواهى از حسن آموز

كه درس عشق نمايد زبر دقيقه دقيقه‏