20- كه محمود و محمد هست و احمد   اللهم صل على محمد
21- على بن ابيطالب هم اين است   كه سر انبياء و عالمين است
22- امامت در جهان اصلى است قائم   چو اصل قائمش نسلى است دائم
23- ز حق هر دم درود آفرينش   بروح ختم و آل طاهرينش
24- كه اندر جمع يس اند و قران   كه اندر فرق طه اند و فرقان
25- خدايا مرغ دل بنموده پرواز   بسوى دلنوازى ته پرواز
26- يكى فرزانه دانا سرشتى   يكى جانانه رشك بهشتى
27- يكى دل داده روشن روانى   يكى شوريده شيرين بيانى
28- چو بلبل از گل و گلبن شود مست   مرا گفتار ز نغرش برده از دست
29- سلام خالص ما بر روانش   سلامت باد دائم جسم و جانش
30- روان بادا هميشه خامه او   نويسم من جواب نام او
31- كه حكم شرعى خير الانام است   جواب نامه چون رد سلام است
32- مرا از سر من گرديده معلوم   جواب نامه ابد هم بمنطوم
33- كه نظم اندر نظام آفرينش   بقا دارد بنزد اهل بينش
34- ز نظم است فكر را تعديل و توسيط   بدر آيد ز افراط و ز تفريط
35- ز نظم آيد سخن در حد موزون   ز اندازه نه كم باشد نه افزون
36- چو حق اندر كلامت هست منظور   كلام حق چه منظوم و چه منشور
37- بسا شعر بحكمت گشته معجون   نموده نيك بختى را دگرگون
38- چه بينى شعر از طبع روان را   بشور اند بسى پيرو جوان را
39- شناسم من كس را محض شاهد   كه از اين مائده او راست عائد
40- سحرگاهى در آغاز جوانى   كه بايد بگذرد در كامرانى
41- بخلوتخانه صدق و صفايش   بقرآن و مناجات و دعايش
42- ز شعرى ناگهان زير و زبر شد   چو گوگردى كز آتش شعله ور شد
43- فروغ جلوه هاى آسمانى   از آن شعرش نموده آنچنانى
44- كه تار و مار گشته تار و پودش   بشد از دست او بود و نمودش
45- چو يكسر تارك نفس و هوى شد   خدا گفت و بحق سوى خدا شد
46- ز شعرى شد زمينى آسمانى   كه بنموده وداع زندگانى
47- از اين هجرت بدان اجرت رسيده است   كه چشم مثل من آنرا نديده است
48- عروس معنى شعرى كه عذر است   چرا مر قائلش را وجه از راست
49- زبان حجت الله زمان است   كه در مدح و دعاى شاعر آنست
50- كه راوى در دل دفتر نوشته است   بهر يك بيت بيتى در بهشت است
51- صله بگرفته اند از حجت عصر   كه نقل آن فزون ميايد از حصر
52- فرزدق را و دعبل را گواهى   دو عدل شاهد آوردم چه خواهى
53- خداوندا نما يارى حسن را   برين منظومه نيك آرد سخن را
54- دلش را از بديها پاك فرما   تنش را در دهت چالاك فرما
55- به ن والقلمت اى رب بيچون   نگارش در خط و ما يسطرون
56- زبانش را گشا بهر بيانش   تو ميگو حرف خود را از زبانش
57- چو طاهر كردى او را اطهرش كن   بسان سلسبيل و كوثرش ‍ كن
58- كه تا آب حيات علم جارى   شود از او با حفاد و ذرارى
59- ز لطف خويشتن فرماى نايل   مرا و را دولت قرب نوافل
60- اگر قرب فرائض راست لايق   زهى عشق و زهى معشوق و عاشق
61- بيا بر گيراى پاكيزه گوهر   نكاتى را كه آوردم به دفتر
62- چو اين دفتر حكايت دارد از دل   بسى حرف و شكايت دارد از دل
63- بحكم طالعش از اختر دل   نهادم نام او را دفتر دل
64- ز طوفانى درياى دل من   صد فهايى كه دارد ساحل من
65-بسى از آن صدفها راز ساحل   نمودم جمع و شد اين دفتر دل
66- ز ما اين دفتر دل يادگارى   بماند بعد ما در روزگارى
67- نه چندان بگذرد از اين زمانه   كه ما را اينست نامى و نشانه
68- وليكن دفتر دل هست باقى   من الان الى يوم التلاقى
69- شد آغاز سخن از دفتر دل   ز دل افتاده ام در كار مشكل
70-كه اين دفتر نبايد كرد بازش   نشايد بر ملا بنمود رازش
71- مپرس از من حديث دفتر دل   مكن آواره ام در كشور دل
72-شورانش كه چون زنبور خانه است   زبس از تير عم دردى نشانه است
73- چو ديوانه كه در زنجير بسته است   حسن از دست دل پيوسته خسته است
74- نيارم شرح دل دادن كه چونست   چه وصف آن ز گفتگو برونست
75- هر آنچه بشنوى از بيش و از كم   نه آن وصف دل است و الله اعلم
76- نه آن وصف دل است اى نورديده   كه دل روز است و وصف آن سپيده
77- چو حرف اندك از بسيار آمد   چو يكدانه ز صد خروار آمد
78- بر صاحبدلى بنما اقامت   نمايد وصف دل را تا قيامت
79- ز دل بسيار گفتى و شنيدى   شب ديوانه دل را نديدى
80- شب ديوانه دل يك طلسم است   كه تعريفش برون از حد و رسم است
81- ادب كردى چو نفس بى ادب را   گشايى اين طلسم بوالعجب را
82- دل ديوانه رند جهانسوز   چو شب آيد نخواهد در پيش روز
83- نميدانم چه تقدير و قضايى است   دلم را دل شب آشنايى است
84- نواى سينه و ناى گلويم   بر آرد از دل شب هاى و هويم
85- همين ناى است كو دارد حكايت   نمايد از جدائيها شكايت
86- ز بس معشوق شيرين و غيور است   دل بيچاره نزديك است و دور است
87- كمال وصل و مهجورى عجيب است   مرعين قرب را دروى غريب است
88- چو نالى خواهم از دردم بنالم   معاذ الله كه ار خواهم ببالم
89- چو روى خور فرو شد از كرانه   دل ديوانه ام گيرد بهانه
90- چو بيند شب پره آيد به پرواز   نمايد ناله شبگيرش آغاز
91- كه در شب شب پرده پرواز دارد   ز پروازم چه چيزى باز دارد
92- بود آنمرغ دل بى بال و بى پر   كه شب خو كرده بابا لين و بستر
93- ولى كو بلبل گلزار ياراست   شب او خوشتر از صبح بهار است
94- چو بايد مرغ زارى مرغزارى   ز شوق وصل دار ده و آزارى
95- بشب مرغ حق است و نطق حق حق   چو مى بيند جمال حسن مطلق
96- شب آيد تا كه انوار الهى   بتابد بر دل پاك از بتاهى
97- شب آيد تا كه دل در محق و در طمس   نمايد سورت و الليل را لمس
98- چه خوش باشد سخن از دفتر دل   از آن خوشتر وطن در كشور دل
99-نه از قطان اين اوطانى ايدل   نه از سكان اين بنيانى ايدل
100- تو آن عنقا عرشى آشيانى   كه بنود آشيانت را نشانى
101- به اميد بناى خانه دل   گرفتم خوى با ويرانه دل
102- چو شير در قفس سيمرغ در بند   درين ويرانه بايد بود تا چند
103- مگر از خضر فرخ فام آگاه   رها گردى دلا از ما سوى الله
104- در آن مشهد نه دينى و نه عقبى است   فلله الاخره و الاولى است
105- قلم از آتش دل زد زبانه   سوى بسم الله و كن شد روانه
106- زبسم الله و كن بشنود گر بار   كه تا گرد و روان تو گهر بار
107- كن عارف بود امر الهى   بكن با امرا و هر چه كه خواهى
108- چو يابى رتبت سر ولايت   بود اذن الهى از برايت
109- چو صاحب سر شدى سر تو حاكيست   چه كارى آسمانى و چه خاكيست
110- در آنگه سر تو خود هست معيار   كه اقبالت بيايد يا كه ادبار
111- كجا بايد كه خاموشى گزينى   روى در گوشه عزلت نشينى
112- كجا بايد چو سيف الله مسلول   لسانت باشد از منثول معقول
113- كجا دست تصرف را گشايى   به اذن الله كنى كار خدايى
114- بهر حالت مصيبى و مثابى   حسن مشهد حسينى انتسابى
115- چه نورى بر فراز شاهق طور   حديثى از پيمبر هست ناثور
116- كه از امر الهى يك فرشته   كه در دستش بود نيكو نوشته
117- بيايد نزد اهل جنت آنگاه   بگيرد اذن تا يابد در آن راه
118- مقامى را كه انسان است حائز   كجا افراشتگان راهست جائز
119- ببايد باريا بند و وگرنه   بنا شد ره مر آنان راد گرنه
120-و وارد شد بر آنان آن فرشته   كه بدهد دست ايشان آن نوشته
121- رساند پيك حق با عزت و شان   سلام حق تعالى را بديشان
122- سلام اسمى ز اسماى الهى است   چنانكه آخر حشرت گواهى است
123- نه صرف لفظ سين و لا و ميم است   سلامى گر ترا قلب سليم است
124- تو آن اسم الهى سلامى   اگر سالم بهر حال و مقامى
125- بماند سالم از دست و زبانت   مسلمانان در عصر و زمانت
126- بود اسلام از دست و زبانت   ازين اسم سلام اى طالب حق
127- شدى سالم چو در فعل و كلامت   فرشت آورد از حق سلامت
128- در اينجا چون فرشته در ميانست   سلام حق رسان نامه رسانت
129- نباشد اين بهشتى آنچنانه   كه بنود و اسطر اندر ميانه
130- بيا در آن بهشتى كن اقامت   كه حق بى واسطه بدهد سلامت
131- بجاى نامه با تو در خطا بست   دهن بندم كه خاموشى صوابست
132- ولى حرف دگر دارم نهفته   شود گفته بود به از نگفته
133- كه حق سبحانه در ص قران   چو فرمايد ز استكبار شيطان
134- در آن گفت و شنود با عتابش   نباشد واسطه اندر خطابش
135- تدبر كن در آيات الهى   كه قران بخشدت هر چه كه خواهى
136- مر آن نامه كه منشور الهى است   مپندارى كه قرطاست و سياهى است
137- حروفش از مداد نور باشد   در آن نامه چنين مسطور باشد
138- كه اين نامه بود از حى قيوم   بسوى حى قيوم و من اليوم
139- ترا دادم مقام كن ازين كن   هر آنچه خواهى انشايش كنى كن
140- من از كن هر چه ميخواهم شود مست   تو هم كن گوى و ميباشد ترا دست
141- خطاب نامه جامع هست و كامل   كه هر يك از بهشتى است شامل
142- قيامت را پس از بعد زمانى   چه پندارى كه خود اينك در آنى
143- قيامت چون كه در تو گشت قائم   بود اين نامه در دست تو دانم
144- در آن حد سزاوار مقامت   رساند حق تعالى هم سلامت
145- مقام كن به بسم الله يابى   بهر سور و نمايد فتح بابى
146- بطى الارض اندر طرفة العين   ببينى اينكه من اين الى اين
147- و يا با اينكه درجات مقيمى   چو آصف آورى عرش ‍ عظيمى
148- بلى با قدرت كامله حق   بلى با حكمت شامله حق
149- هم استصغار هر امر عظميم است   هم استحقار هر خطب حسيم است
150- به بسم الله كه اذن الله فعلى است   ترا فيض مقدس در تجلى است
151- و مادم جلوهاى يار بينى   چه كالاها درين بازار بينى
152- متاع عشق را گردى خريدار   برون آيى ز وسواست و زپندار
153- چو با تنها و يا تنها نشينى   بجز روى دل آرايش نبينى
154- نبيند ديدگان من جهانى   كه خود عين عيانست و نهانى
155- نموده جلوه او عشوه اى ساز   كه خواهد كوه در آيد بپرواز
156- ولى مالم تذق لم تدرايدوست   چشيدى اندكى دانى چه نيكوست
157- آيا غواص درياى معارف   بيا بشنو ز بسم الله عارف