نامه ها برنامه ها
۱) جزا نفس عمل است،«هل یجزون إلا ما کانوا یعملون» اعراف/147 .
۲) قیامت با تو است نه در آخر طول زمانی .رسول الله (صلی الله علیه و آله)به قیس بن عاصم فرمود: «إنّ مع الدنیا آخرهً» .
۳) مُلکت با عالم مُلک است و خیالت با عالم مثال و عقلت با عالم عقول،قابل حشر با همه ای و دارای سرمایه کسب همه .صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «إنّ الله عزّوجلّ خلق مُلکه علی مثال ملکوته و أسّس ملکوته علی مثال جبروته لیستدلّ بملکه علی ملکوته و بملکوته علی جبروته» درست بخوان و درست بدان .
۴) سفرنامه معراج رسول (صلی الله علیه و آله)شرح اطوار بشر است .
۵) انسان چون با اصل خود انس گرفت آن می شود .
۶) تا گم نشدی چیزی در تو پیدا نشود .
۷) تا بیننده و گیرنده نشدی انسان نیستی .
۸) انسان کارخانه و دستگاهی است که هم از عوالم ملک عکس برداری می کند و هم از ملکوت،اوّلی را بالا می برد و دوّمی را تنزّل می دهد،بی تجافی و همه را در گنجینه سرّش و عیبه غیبش درج می کند درست بنگر تا به حقیقت کریمه «لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم» مائده/66 برسی .
۹) بینشم از تن نیست که دیگر جانوران و رستنی ها و هر چه را که آخشیج است در ان انبازند،از روانی است که از آن من است،پس نه تن جای من و گرنه در اندازه او بودی و دانستی که نیست،تن بر خاک است و روان بر فه از خاک،این سخن کوتاه در نزد دانا بسیار بلند است .
۱۰)از خاموشی،گفتار زاید و از اندیشه،کردار.
۱۱) آنچه در احوال و اطوار سالک در خواب و بیدار عایدش می شود میوه هایی است از کمون شجره وجودش بروز می کند .
۱۲) گرسنگی و تشنگی دائند و غذا و آب دوا،دوا را تا چه اندازه باید خورد .
این چند جمله نیز از الهی نامه به حضور آن مولای الهیم تقدیم می شود:
۱) الهی روزگاری به پندار خامم تو را به آواز بلند می خواندم،اکنون از آن استغفار می کنم .
۲) الهی کدام بی شرمی از این بیشتر که بنده در حضور مولایش بی ادبی کند .
۳) الهی محاسن حسن به بیاض قائل شد،وجه قلبش را نورانی کن که از «یوم تبیضّ وجوه و تسودّ وجوه» اندیشه دارد .
۴) الهی این همه خواب و بیداریم ربّ ارجعونِ گفتن بود و از جناب شما پذیرفتن،دیگر به چه رو ربّ ارجعون گویم که هنگام «إنّا إلیه راجعون» است .
۵) الهی جمعی از تو ترسند و خلقی از مرگ و حسن از خود .
۶) الهی چون از تو بپرسم،دانایان کلید سرگردانیم دهند که در دل است .خود دل در کجاست؟
این غزل «شرر عشق» هم از دیوانم به محضر حضرتعالی پیشکش کی شود:
خرم آن دل که بود در حـرم دلـدارش
خنک آن دیده که دارد شـرف دیــدارش
سر تسلیم بنه در قدمش بی چه و چون
به سـرم کار همین است و مکن انکارش
پیر دانای من آن درج گهرهای سخن
که مـــرا آب حیــاتش همــی گفتـــارش
گفت جز تخم حضوری ندهد بار وصال
خواجه در ملک دل این تخم سعادت کارش
بوالعجب خانه پر نقش و نگاری است جهان
صنـــع نقّـــــاش ببین و هنــــر معمـــارش
وارداتی که به دل می رسد از ممکن غیب
ار بود همنفسی بو که کنم اظهارش
رهروان سوخته بی سر و بی سامانند
شرر عشق ببینی و اثر اطوارش
عشق آن درّ یتیمی است که در ملک وجود
هر کجا می نگرم گرم بود بازارش
از کران تا به کران طلعت جانانه اوست
از عیان تا به نهان مصطبه آثارش
ز تجلای جمالش همه شیدایی او
گل او بلبل او گلبن او گلزارش
به تمنّای وصالش همه اندر تک و پوی
نجم سر گشته او مهر و مه دوّارش
ارادتمند سر کار عالی ـ حسن حسن زاده آملی
16/7/1370