باب ششم دفتر دل علامه حسن زاده آملی
1- به بسم الله الرحمن الرحيم كه عقل اندر صراط مستقيم است
2- نزاعى در ميان نفس و عقلست جهنم هست و در هل من مزيد است
3- ترا اعدى عدو نفس پليد است جهنم هست و در هل من مزيد است
4- صراط عقل بسم الله باشد كه انسان را همين يك راه باشد
5- دگر راهى كه پيش آيد بناگاه نباشد غير راه نفس گمراه
6- نمى بينى كه لفظ نور مفرد بقران آمده است اى مرد بخرد
7- وليكن لفظ ظلمت هر كجاهست بجمع آمد كه كثرت را روا هست
8- كه تا دانى ره حق جز بيكى نيست همان نور است و اندر آن شكى نيست
9- بلى اين حكم چون آب زلال است كه بعد از حق قط راه ضلال است
10- صراط الله تويى ميباش بيدار خودت ابر صراط حق نگهدار
11- خدا هم بر صراط مستقيم است صراط رب در او سرى عظيم است
12- چه حق سبحانه عين صراط است كلامى نه خلاط و نه وراط است
13- من و توجدول بحر وجوديم من و تو دفتر غيب و شهوديم
14- ازين جدول بيابى هر چه يابى چو اين دفتر نمى يابى كتابى
15- يكايك ما سوى از عقل اول گرفته تا به آخر هست جدول
16- بلى يك جدول او جبرئيل است ولى كامل بسان رود نيل است
17- گر از قيد خودى وارسته باشى ازين جدول بحق وابسته باشى
18- چنانكه عقل را باشد محقق نشايد طالب مجهول مطلق
19- همين حكم محقق در خطابست كه با مجهول مطلق نا صوابست
20- خطاب ما بود با حق تعالى ازين جدول كه بخشيده است ما را
21- از ينجا فهم كن معنى مشتق كه مستقيم ما از حق مطلق
22- حديث اشتياق اى يار اگاه در اين معنى بود نور فرار راه
23- بيانش را نمودم در رسائل بجوار نهج و از انسان كامل
24- از اينجا فهم كن اسم و مسمى كه ره يابى به حل اين معمى
25- كه اسم عين مسمى هست ولاغير و هم غير مسمى هست و لا ضير
26-ازينجا فرق خالق بين مخلوق كه خالق رازق است و خلق مرزوق
27-رواياتى كه در اسم و مسمى است لسان صدق حل اين معمى است
28-نهفته گر چه ميبايد بود راز سخن از اسم اعظم گشت آغاز
29- ترا اين جدول آمد اسم اعظم كه هر موجود هم داراست فافهم
30- تو از اين حصر سر وجودى همى يابى مقامات شهودى
31- امام صادق از اين اسم اعظم عجب نقشى زده بر آب و آدم
32- يكى پرسيده از آن قطب عالم كدامين اسم باشد اسم اعظم
33- جواب فعلى از قولى به تاثير بسان لفظ اكسير است و اكسير
34- مثالش داد نزد جمع اصحاب كه مى رواند رين حوض پر از آب
35- هم آنانرا به منع از نجاتش كه تا مايوس گرديد از حياتش
36-زسر سر او توحيد فطرى مبرى از ترويهاى فكرى
37- طلوع كرده است چون خورشيد خاور كه حكم حق بر او گرديد دارو
38- به يا الله اغثنى ندا كرد جوابش را امام آندم عطا كرد
39- بدو فرمود اين است اسم اعظم كه يعنى خود تويى اى ابن آدم
40- چو از هر در در ايد نا اميدى به اسم اعظمت آنكه رسيدى
41- چو از هر جا اميدت قطع گرديد بيابى دولت سلطان توحيد
42- چو دارى اسم اعظم اى برادر چرا سر گشته اى زين در به آن در
43- بيا و گوش دل را مى نما باز سخن از اسم اعظم گويمت باز
44- نباشد هيچ اسمى اسم اصغر كه اكبر بايد از الله اكبر
45- در اين معنى حديثى از پيمبر معطر سازدت چون مشك اوفر
46- سوالش كرده اند از اسم اعظم بپاسخ اينچنين فرموده خاتم
47- كه هر اسم خداوند است اعظم چه او واحد قهار است فافهم
48- خدا را نيست اسمى دون اسمى كه قسمى است و دون قسمتى
49- چو قلبت را كنى تفريغ از غير بهرامش بخوانى باشدت حيز
50- زاسم اعظمت بشنود گر بار كه تا گردد روان تو گهر بار
51- هر آن اسمى كه در تعريف سبحان به از اسم دگر بينى همى دان
52- كه آن نسبت به اين اسم است اعظم زعينى و جزا و والله اعلم
53- بترتيب است چون تعريف دانى تو وجه جمع اخبارى كه خوانى
54- اثر از لفظى و كتبى است حاصل ولى عنى است ذى ظل و جز او ظل
55- بود پس كون جامع اسم اعظم چنو اعظم نيابى درد و عالم
56- بيك معنى ديگر اسم اعظم بنزد اهل حق آمد مسلم
57- هر آن اسمى كه وى از امهاتست چه ام فعل و چه وصف و چه دانست
58- بود آن اعظم از اسماى ديگر كه آنها سادان اويند يكسر
59- مثالش را بگويم باتو فى الحال قدير و با همه اسماى افعال
60- عليم و ديگر اسماى صفاتست چو حى از امهات اسم داتست
61- همه اسماى افعال و صفاتست كه شرط يك يك آنها حياتست
62- پس اعظم از همه حى است و خود دل از آنكه حى بود دراك فعال
63- چو ذات واجبى حى است و قيوم ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
64- زاسم اعظمت اسم يقين است ولى مشروط بر شرط يقين است
65- چه اسم اعظم است از بهر سالك يقين حادثه فرزند مالك
66- بهراسمى كه سرت هست ذاكر ترا سلطان آن اسم است حاضر
67- بهراسمى تو را نور الهى بود آب حيات آب و ماهى
68- در اوفاق و حروفت اروفوقست حروف اجهزط از آن حروفست
69- كه اسم اعظمش اوتاد گفته است چو بدو حش بسى سپر نهفته است
70- به تحقيق دگر ادذر زولاهم يكايك را بدان از اسم اعظم
71- نكات ديگرم اندر نكات است كه روزى تو در انجا برات است
72- سخن از اسم اعظم هست بسيار ولى از آن خود را و نگهدار
73- گذشتيم و سخن سر بسته گفتيم بسى در سره يكسره سفتيم
74- ازين سر مقنع از برايت عجب كشف غطايى شد عطايت
75- توتا اندر صراط مستقيمى روح و ريحان و جناب نعيمى
76- چو اين جدول نمايى لاى روبى ترا باشد عطاياى ربوبى
77- قلم آمد بفرياد و به دلدل كه تا حرف آورم از دفتر دل
2- نزاعى در ميان نفس و عقلست جهنم هست و در هل من مزيد است
3- ترا اعدى عدو نفس پليد است جهنم هست و در هل من مزيد است
4- صراط عقل بسم الله باشد كه انسان را همين يك راه باشد
5- دگر راهى كه پيش آيد بناگاه نباشد غير راه نفس گمراه
6- نمى بينى كه لفظ نور مفرد بقران آمده است اى مرد بخرد
7- وليكن لفظ ظلمت هر كجاهست بجمع آمد كه كثرت را روا هست
8- كه تا دانى ره حق جز بيكى نيست همان نور است و اندر آن شكى نيست
9- بلى اين حكم چون آب زلال است كه بعد از حق قط راه ضلال است
10- صراط الله تويى ميباش بيدار خودت ابر صراط حق نگهدار
11- خدا هم بر صراط مستقيم است صراط رب در او سرى عظيم است
12- چه حق سبحانه عين صراط است كلامى نه خلاط و نه وراط است
13- من و توجدول بحر وجوديم من و تو دفتر غيب و شهوديم
14- ازين جدول بيابى هر چه يابى چو اين دفتر نمى يابى كتابى
15- يكايك ما سوى از عقل اول گرفته تا به آخر هست جدول
16- بلى يك جدول او جبرئيل است ولى كامل بسان رود نيل است
17- گر از قيد خودى وارسته باشى ازين جدول بحق وابسته باشى
18- چنانكه عقل را باشد محقق نشايد طالب مجهول مطلق
19- همين حكم محقق در خطابست كه با مجهول مطلق نا صوابست
20- خطاب ما بود با حق تعالى ازين جدول كه بخشيده است ما را
21- از ينجا فهم كن معنى مشتق كه مستقيم ما از حق مطلق
22- حديث اشتياق اى يار اگاه در اين معنى بود نور فرار راه
23- بيانش را نمودم در رسائل بجوار نهج و از انسان كامل
24- از اينجا فهم كن اسم و مسمى كه ره يابى به حل اين معمى
25- كه اسم عين مسمى هست ولاغير و هم غير مسمى هست و لا ضير
26-ازينجا فرق خالق بين مخلوق كه خالق رازق است و خلق مرزوق
27-رواياتى كه در اسم و مسمى است لسان صدق حل اين معمى است
28-نهفته گر چه ميبايد بود راز سخن از اسم اعظم گشت آغاز
29- ترا اين جدول آمد اسم اعظم كه هر موجود هم داراست فافهم
30- تو از اين حصر سر وجودى همى يابى مقامات شهودى
31- امام صادق از اين اسم اعظم عجب نقشى زده بر آب و آدم
32- يكى پرسيده از آن قطب عالم كدامين اسم باشد اسم اعظم
33- جواب فعلى از قولى به تاثير بسان لفظ اكسير است و اكسير
34- مثالش داد نزد جمع اصحاب كه مى رواند رين حوض پر از آب
35- هم آنانرا به منع از نجاتش كه تا مايوس گرديد از حياتش
36-زسر سر او توحيد فطرى مبرى از ترويهاى فكرى
37- طلوع كرده است چون خورشيد خاور كه حكم حق بر او گرديد دارو
38- به يا الله اغثنى ندا كرد جوابش را امام آندم عطا كرد
39- بدو فرمود اين است اسم اعظم كه يعنى خود تويى اى ابن آدم
40- چو از هر در در ايد نا اميدى به اسم اعظمت آنكه رسيدى
41- چو از هر جا اميدت قطع گرديد بيابى دولت سلطان توحيد
42- چو دارى اسم اعظم اى برادر چرا سر گشته اى زين در به آن در
43- بيا و گوش دل را مى نما باز سخن از اسم اعظم گويمت باز
44- نباشد هيچ اسمى اسم اصغر كه اكبر بايد از الله اكبر
45- در اين معنى حديثى از پيمبر معطر سازدت چون مشك اوفر
46- سوالش كرده اند از اسم اعظم بپاسخ اينچنين فرموده خاتم
47- كه هر اسم خداوند است اعظم چه او واحد قهار است فافهم
48- خدا را نيست اسمى دون اسمى كه قسمى است و دون قسمتى
49- چو قلبت را كنى تفريغ از غير بهرامش بخوانى باشدت حيز
50- زاسم اعظمت بشنود گر بار كه تا گردد روان تو گهر بار
51- هر آن اسمى كه در تعريف سبحان به از اسم دگر بينى همى دان
52- كه آن نسبت به اين اسم است اعظم زعينى و جزا و والله اعلم
53- بترتيب است چون تعريف دانى تو وجه جمع اخبارى كه خوانى
54- اثر از لفظى و كتبى است حاصل ولى عنى است ذى ظل و جز او ظل
55- بود پس كون جامع اسم اعظم چنو اعظم نيابى درد و عالم
56- بيك معنى ديگر اسم اعظم بنزد اهل حق آمد مسلم
57- هر آن اسمى كه وى از امهاتست چه ام فعل و چه وصف و چه دانست
58- بود آن اعظم از اسماى ديگر كه آنها سادان اويند يكسر
59- مثالش را بگويم باتو فى الحال قدير و با همه اسماى افعال
60- عليم و ديگر اسماى صفاتست چو حى از امهات اسم داتست
61- همه اسماى افعال و صفاتست كه شرط يك يك آنها حياتست
62- پس اعظم از همه حى است و خود دل از آنكه حى بود دراك فعال
63- چو ذات واجبى حى است و قيوم ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
64- زاسم اعظمت اسم يقين است ولى مشروط بر شرط يقين است
65- چه اسم اعظم است از بهر سالك يقين حادثه فرزند مالك
66- بهراسمى كه سرت هست ذاكر ترا سلطان آن اسم است حاضر
67- بهراسمى تو را نور الهى بود آب حيات آب و ماهى
68- در اوفاق و حروفت اروفوقست حروف اجهزط از آن حروفست
69- كه اسم اعظمش اوتاد گفته است چو بدو حش بسى سپر نهفته است
70- به تحقيق دگر ادذر زولاهم يكايك را بدان از اسم اعظم
71- نكات ديگرم اندر نكات است كه روزى تو در انجا برات است
72- سخن از اسم اعظم هست بسيار ولى از آن خود را و نگهدار
73- گذشتيم و سخن سر بسته گفتيم بسى در سره يكسره سفتيم
74- ازين سر مقنع از برايت عجب كشف غطايى شد عطايت
75- توتا اندر صراط مستقيمى روح و ريحان و جناب نعيمى
76- چو اين جدول نمايى لاى روبى ترا باشد عطاياى ربوبى
77- قلم آمد بفرياد و به دلدل كه تا حرف آورم از دفتر دل
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۷ ساعت 20:6 توسط سالک
|
بسم الله خیر الاسماء