سخنی با سالکان کوی دوست

سخنی با سالکان کوی دوست

بيا يكباره ترك ما سوا كن   خودت را فارغ از چون و چرا كن 
به اين معنى كه نبود ما سوايى   خدا هست و كند كار خدايى
 

در فصل ششم نور على نور فرمود: ((مهمترين شعب تزكيه ، تطهير سر دو ذات انسان از شك و ريب در ايمان بالله است كه با نور معرفت از ظلمات اوهام و وساوس به در آيد و به حليت توحيد حقيقى كه توحيد قرآنى است متجلى گردد)).
((الهى خوشا بحال عالين ، كه جز تو نديدند و ندانند!)).
((الهى عاشق را ترك ما سواى معشوق ، عين فرض است ، كه يك دل و دو معشوق كذب محض است )).
((الهى شكرت كه به هر سو رو مى كنم ، كريمه ((فاينما تولوا فثم وجه الله )) برايم تجلى مى كند)).
((الهى همينقدر فهميده ام كه خداست و دارد خدايى مى كند)).
آنكه فرمود: ((نبود ما سوايى )) يعنى توحيد صمدى قرآنى است يعنى وحدت شخصى وجود ذات مظاهر باشد كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .

به اين معنى كه او فرديست بى زوج  

به اين معنى كه او جمعيست بى فوج 

((الهى فرد تنها تويى كه ما سوايت همه زوج تركيبى اند و صمد فقط تويى كه جز تو پُرى نيست و تو همه اى كه صمدى )).
و مراد از ما سواى او يعنى مظاهر و شئونات اسمايى او كه غيرتش غيرى در جهان نگذاشت لاجرم عين همه اشياء است كه بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشى ء منها است .
غيرتش غيرى در جهان نگذاشت   لاجرم عين جمله اشيا شد 
قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد لذا دومى بر نمى دارد.

منبع:باب هجدهم دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

توصیه سلوکی علامه حسن زاده


توصیه سلوکی علامه حسن زاده

خویشتن را تفویض به حق کن و او را وکیل خود بگیر که تواناتر و داناتر و باوفاتر و مهربان تر و پاینده تر از او نخواهی یافت

منبع: هزار و یک نکته

توصیه های سیر و سلوکی علامه حسن زاده آملی

توصیه های سیر و سلوکی علامه حسن زاده آملی

سخن بنيوش و ميكن حلقه گوش   مكن اين نكته را از من فراموش 
حذر بى دغدغه از صحبت غير   چه در مسجد بود غير و چه در دير 
كه اغيارند نامحرم سراسر   چه از مرد و چه از زن اى برادر 
دل بى بهره از نور ولايت   بود نامحرم از روى درايت  
ز نامحرم روانت تيره گردد   قساوت بر دل تو چيره گردد 
چه آن نامحرمى بيگانه باشد   و يا از خويش و از همخانه باشد 
ترا محرومى از نامحرمان است   كه نامحرم بلاى جسم و جانست 
مرا چون ديده بر نامحرم افتد   ز اوج انجلايش در دم افتد 
بروز روشن است اندر شب تار   به نزد يار خود دور است از يار 
همين نامحرم است آن ناس نسناس   كه استيناس با او آرد افلاس
 

بيت سيزدهم ضابطه اى در محرميت و نامحرميت داده است كه محور آن را ولايت تشكيل مى دهد.
در فصل ششم رساله نورى ((نور على نور)) فرمود: ((حال بدان كه آنچه را مى شنوى آن را مس مى كنى و آنچه را مى گويى نيز اينچنين است . و آنچه را مى خورى هم مس مى كنى و همه انحاء ادراكات تو ممسوس تست و تمام احوال و نيات و شئون و اطوار تو ممسوس تست ، آن انسان قرآنى باش كه ((لا يمسه الا المطهرون )). با نامحرم جليس مباش خواه نامحرم آشنا و خواه نامحرم بيگانه . و مقصودم از اين نامحرم مطلق مرد و زنى است كه محرم ولايت الهى و ولايت اولياء الله نيست و بند ((باب )) هجدهم ((دفتر دل )) هم در اين امر مطلوبست و آن اينكه : ((سخن بينوش و ميكن حلقه گوش ‍ الخ )).
((الهى خوشا به حال كسانى كه هميشه محرم اند، كه ايشان محرم تواند)).
گول از ظاهر كسان نخورى   لقمه از دست ناكسان نخورى 
اى بسا گربه سيه نامه   بر سر خود نهاد عمامه 
بهر تسخير حزب موش عوام   نام خود كرد قدوة الاسلام 
آن كه فرمود: ((حذر بى دغدغه )) حذر امر است و بنحو دستور است يعنى بترس و دورى كن و پرهيز بنما از مصاحبت و همنشينى با غيره ؛ وگرنه مصاحب بودن با نامحرم حرمان آورد و لذا احدى در عالم محروم نيست چه هر كس به قدر قابليتش دارد و مى گيرد مگر آنكه خود را در انس با نامحرمان درگاه الهى از فيض وجودى درياى جود حق محروم سازد.
((الهى حرم بر نامحرم حرام است ، محرم چرا محروم باشد)).
((الهى قاسم كه تويى ، كسى محروم و مغبون نيست )).
نامحرمان كسانى اند كه به محض آنكه دنيا پيش آمد همه چيز را فراموش مى كنند.
لذا حضرت مولى مى فرمايد: ((ديده من طورى است كه اگر در روز روشن به نامحرم افتد در پيشگاه حق به قبض مى افتم و تاريك مى شود چون از نعمت هاى الهى براى خودم اين مى دانم كه خود اهل دغل و دورويى و نيت بد نسبت به ديگران داشتن ، نيستم لذا اگر كسى هم اينچنين باشد را ببينم زود منفعل مى شوم و در قبض مى افتم . البته اين خصيصه را هم دارم كه اگر كسى نسبت به من بدى هم بنمايد و بى ادبى كند و يا حيله نمايد نمى توانم نسبت به او نيت بد كنم و اين خودستايى نيست بلكه الحمد لله رب العالمين خداوند مرا اينطور قرار داد كه نمى توانم نسبت به ديگران نيت بد داشته باشم ، اگر چه از دست افرادى زخم خوردم و با من دشمنى ها كرده اند ولى به لطف الهى ديدم كه نسبت به آنها هرگز نيت بد ندارم و نمى توانم بر عليه آنها كارى كنم . اين هم از لطف الهى است كه الحمد لله رب العالمين . و اگر از ديگران نيت بد ببينم هم زود به قبض مى افتم و لذا ديده من در ديدن نامحرم از يارم دور مى شود و به قبض مى افتم )).
((الهى با ددان بتوان به سر بردن ، با دونان چه بايد كرد؟)).
ناس نسناس يعنى به ظاهر ناس است و انسان مى نمايد ولى در باطن نسناس است يعنى از جنبه افعال و صور ملكات نسناس است و لذا استيناس و انس گيرى با او انسان را از كمالش دور مى نمايد.
البته اگر ديد توحيد هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن داشته باشى همان را مى يابى كه مولايم يافت و آن اين است كه :

ز مردم تا گران جانى بديدم   به القاءات سبوحى رسيدم 
هر آن زخمى كه ديدم از زمانه   براى فيض حق بودى بهانه 
ز ادبار و ز اقبال خلايق   نديدم جز محبتهاى خالق
 

هر آن چيزى تو را كز آن گزند است   براى اهل دل آن دلپسند است 

مرا استاد كامل كرد آگاه   كه ((التوحيد آن تنسى سوى الله )) 
لذا در ابيات بعدى وارد در وادى توحيد شده اند تا تفهيم نمايند كه همه نظام هستى ما را به سوى توحيد صمدى قرآنى دعوت مى نمايند و لذا از بدى ديگران به قبض مى افتد كه همه بركات زير سر قبض است .

منبع:باب هجدهم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

از صحبت اغيار بگذر

از صحبت اغيار بگذر

بيا از صحبت اغيار بگذر   بيا از هر چه جز از يار بگذر 

صحبت ، يار و همدم ، همنشينى كردن ، معاشرت داشتن ، گفتگو كردن را گويند. معنى اغيار در بيت 12 دانسته مى شود.

 كه اغيارند با كارت مغاير   چه خواهى مسلمش خوانى چه كافر 

اغيار آنانند كه بر صور ملكات رذائل اند، خواه نام مسلمانى را به سرش بنهى يا اين نام را بر او صادق ندانى .
در قصيده ينبوع الحياة فرمود:

و نعم الانين كان فى الدهر مونسى   فصرت من اشباح الاناس بخيفة 
اناس كنسناس وحوش بهائم   اءضل من الانعمام دون البهيمة 
ولو كشف عنك الغطاء لتبصر   سبعا ذئابا او ضباعا بغيضة 
و اف لدهر ما ترى فيه آنسا   و لم اءلف فى دهرى اليفا لعشرة
 

در كلمه 67 هزار و يك كلمه مى خوانى :قوله سبحانه يوم يفر المرء من اءخيه و اءمه و اءبيه و صاحبته و بنيه (عبس / 36 - 34) به يك وجه معنى آن اين است كه انسانها به اقتضاى ملكاتشان به صورتهاى گوناگون محشور مى شوند كه از اين امر تعبير به تمثل و تجسم اعمال مى شود و ملكات نفس مواد صور برزخى اند.

دگر باره به وفق عالم خاص   شود اعمال تو اجسام و اشخاص 

ملكات صالح بصورتهاى نيكو محشور مى شوند، و طالح برويهاى زشت بلكه بصور حيوانات مفترس و موحش و موذى كه ((يفر المرء من اخيه الخ )) و اگر چشم برزخيت باز شود مردم را مطابق ملكاتشان بصور مختلف در همين نشاءه نيز مى بينى . در ينبوع الحياة گفته ام :
اءناس كنسناس و حوش بهائم الخ .

منبع:باب هجدهم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

عبادت احرار چگونه است؟

عبادت احرار چگونه است؟

بلى احرار چون عبد شكورند   بصرف بندگى اندر سرورند 

در رساله قيمه ((انسان و قرآن )) ص 106 طبع اول در عبادت احرار فرمود:
انسان بر اثر اين دارايى ولايت تكوينى به دست مى آورد و چنان قدرت وجودى پيدا مى كند كه تصرف در ماده كاينات مى نمايد، و خودش بهشت آفرين مى شود، چون مظهر تام اسماء و صفات الهى مى گردد. مى بينيد كه انسان كامل حرف بهشت را نمى زند، بلكه بهشت آفرين را طلب مى كند. اگر بهشت شيرين است ، بهشت آفرين شيرين تر است . اين كلام سيد الاوصياء امير المؤ منين (عليه السلام ) است :
ما عبدتك خوفا من نارك ، و لا طمعا فى جنتك ، بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ؛ ترا از بيم آتش و به اميد بهشت پرستش نمى كنم بلكه ترا شايسته پرستش يافتم و پرستش مى كنم )).
به قول شيخ بهايى در نان و حلوا:

نان و حلوا چيست اى نيكو سرشت   اين عبادتهاى تو بهر بهشت 


نزد اهل دين بود دين كاستن   در عبادت مزد از حق خواستن 
رو حديث ما عبدتك اى فقير   از كلام شاه مردان يادگير 
چشم بر اجر عمل از كوريست   طاعت از بهر عمل مزدوريست
 

و در نهج البلاغه آمده است كه :
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.
احرار از بندگى لذت مى برند، از ((سبحان ربى الاعلى و بحمده )) گفتن لذت مى برند، از خلوتها و وحدتهايشان لذت مى برند، از فكرها و توجه ها و سير و سلوك معنوى و از شهود عرفانى و ذوقى و وجدانيشان لذت مى برند.
در باب دهم مصباح الشريعه آمده است كه و لتكن صفوتك مع الله تعالى فى جميع طاعاتك كصفوة الماء حين انزله من السماء؛ يعنى صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعات تو مانند صفاى آب باشد زمانى كه خداوند آن را از آسمان فرو مى بارد.
بارى ، سخن در اين بود كه انسان آگاه عبادت را براى طلب بهشت و دورى از دوزخ انجام نمى دهد.
چونكه اندر هر دو عالم يار مى بايد مرا   با بهشت دوزخ و با حور و با غلمان چه كار 
عبادت آن لذت روحانى است كه انسان در تعقلش بلكه ، فوق مقام تعقل ، در شهودش مى يابد. انسان كامل و آگاه چرا خودش را به لذايذ ناپايدار محدود و مقيد كند؟ او چرا به دنبال لذت ابدى جاويدانى غير متناهى نبوده باشد؟
حضرت وصى امير المؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: ((عارف كه از دنيا به در رفت ، سائق و شهيد او را در قيامت نمى يابند، و رضوان جنت او را در جنت نمى يابد، و مالك نار او را در نار نمى بايد. يكى عرض كرد: عارف در كجا است ؟ امام فرمود: او در نزد خدايش است .
عارف نه در آسمان است و نه در زمين ، نه در بهشت و نه در دوزخ ، او همواره پيش آسمان آفرين و بهشت آفرين است .

چرا زاهد اندر هواى بهشتست   چرا بى خبر از بهشت آفرينست 

سبحان الله انسان چقدر اعتلاى مقام پيدا مى كند كه با خدايش همنشين مى گردد، و چقدر انحطاط مى يابد كه از انعام و بهايم پست تر مى شود. لقد خلقنا الانسان فى اءحسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين (تين / 4 و 5) انتهى .
بايد بين عبادت اجيرانه با عبادت براى عبوديت فرق نهاد كه جناب قيصرى در شرح فص هودى فصوص الحكم گويد: فان الاجير لايزال نظره الى الاجرة و العبد لا يعمل للاجرة بل للعبودية و الاجير يتصرف عنه وصوله اجرته من باب المستاءجر، و العبد ملازم لباب سيده ؛ فالعالم بمقام عبوديته العامل بمقتضى اوامر سيده ليس كالعامل الجاهل فانه يعمل للخلاص من النار و حصول الجنة .
و نيز در شرح فص نوحى فرمايد: و اعلم ان جزاء الاعمال الصادرة من العباد انما هو بحسب نياتهم فمن كان عمله للجنة يجازيه بها و من كان عمله لله نفسه لا رغبة فى الجنة و لا رهبة من النار فالحق جزاؤ ه لا غير كما جاء فى الحديث القدسى من اءحبنى قتلته و من قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فاءنا ديته و قال ابو يزيد فى مناجاته عند تجلى الحق له ملكى اعظم من ملكك لكونك لى و اءنا لك فاءنا ملكك و اءنت ملكى و انت العظيم الاعظم و ملكى انت فانت اعظم من ملكك و هو اءنا.
پس عبادت احرار عبادت حبى است و نتيجه عبادت حبى آن مى شود كه حق تعالى خود را جزاى وى قرار مى دهد و در نتيجه عبد با عبادت حبى به قرب فريضه بار مى يابد و مظهر اسم شريف ((الجامع )) حق متعال مى شود.
بر عبد واجب است كه بندگى خود را انجام دهد و مولايش را اطاعت نمايد و اوامر او را به انجام رساند حال اگر هم مولى بدو چيزى عطا كرد نه از باب پاداش خود و اعمال خويش پندارد بلكه آن را به حساب رحمتى از حق و منتى و امتنان مولى محسوب بدارد.

اين همه لطف خواجه با بندگى مجاز ماست   ار به حقيقت آن بود خواجه بما چه ها كند 

در مصراع اول كه ((عبد شكور)) فرمود ناظر به فرمايشى از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه عايشه به حضرتش عرض كرد كه شما با اين همه بزرگى و مقامى كه خداوند برايت قرار داده چرا در شبها به سجده هاى طولانى و گريه و زارى مشغول هستيد حضرت فرمود آيا اينها دليل مى شود كه من عبد شكور نباشم .

منبع:باب هجدهم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

برای عاشق عبادت از سر ترس عار است

برای عاشق عبادت از سر ترس عار است

عبادت در اميد حور و غلمان   كشيدى بر سر او خط بطلان 
عبادت ار ز بيم نار باشد   براى عاشق حق عار باشد
 

 آنكه در صدر اين باب فرمود عارف فارغ از اميد و بيم است بدين معنى است كه در اين دو بيت آمده است ، كه عده اى حق تعالى به اميد بهشت و حور و غلمان عبادت مى كنند و اين همان عبادت تاجرانه است و عده اى به سبب ترس از آتش جهنم او را مى پرستند كه اين عبادت همان عبادت عبيدانه است . و عاشق صادق فرزانه از اينگونه عبادتهاى تاجرانه و عبيدانه عارش مى آيد.

منبع:باب هجدهم دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

بیا حسن حسن زاده می باش

بیا حسن حسن زاده می باش

بيا در بندگى آزاده مى باش   بيا حسن حسن زاده مى باش 

همان حسن زاده روحى فداه كه از بيت 44 به بعد باب اول خوانده اى كه :

كه تار و مار گشته تار و پودش   بشد از دست او بود و نمودش 
چو يكسر تارك نفس و هوى شد   خدا گفت و بحق سوى خدا شد
 

 همان آقايى كه در ابيات تبرى فرمود:
در نكته 44 هزار و يك نكته مى خوانى كه :
((از دنيا چشم پوشيدن اگر چه هنر است ، ولى از دنيا و آخرت هر دو چشم پوشيدن خيلى هنر است ؛ ))

صغير سيوطى از مسند فردوس ديلمى از ابن عباس از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه :
الدنيا حرام على اهل الاخرة ، و الاخرة حرام على اهل الدنيا و الاخرة حرام على اءهل الله . در اين معنى به فارسى چه نيكو گفته شده است :

دنيا و آخرت به نگاهى فروختيم   سودا چنان خوش است كه يكجا كند كسى 

و ديگرى گفته است :

دو عالم را به يكبار از دل تنگ   برون كرديم تا جاى تو باشد. 

انتهى .
(به نكته 717 ص 554 نيز اگر خواستى مراجعه فرما)
حضرت مولى در ابيات تبرى شان گويند كه من نه مرد اينور يعنى دنيا، هستم و نه مرد آنور يعنى آخرت ، بلكه من گرفتار دل خويش با دلبرم مى
باشم كه سر و كارم با دلبرم است . نصف شبها كه برمى خيزم و وضو مى سازم و نماز مى خوانم آنقدر پروازها دارم با اين كه بى پر هستم .
اين همان حسن زاده اى است كه در غزل ((بحر وحدت )) ديوانش آمده است :

دل دانا حسن آن بيت معموريست كاندر وى   خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها 
همه عشق و همه شورم همه عيش و همه سورم   كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها
 

در قصيده ثائيه مسمى به ينبوع الحياة در مورد حضرتش بشنو:

شهدت محياه بعين شهوده   صباحا مساء كرة غب كرة 
و انى لك الخبر بحالى و انما   ترى جدتى لست ترى ما بلجتى 
و كيف اثير ما بسرى فانما   دفين الهى ذمتى او مذمتى 
و يا حبذا نار المحبة اءحرقت   انا نيتى من جذبة بعد جذبة 
و ما ذقت فى دهرى من انواع لذة   فلا تعدل معشار اوقات خلوتى 
مضى الليل فى النجوى و شكوى غريبه   و كان الصباح لمعة فوق لمعة 
تركت سواه لقية من لقائه   و قد اكرم المعشوق نجح عزيمتى 
هدانى الى وادى الولاية بعدما   رمانى عن اوطانى و سكان بلدتى 
تركت سواه فى هواه بلطفه   و فى الكسر جبران و فى الجبر لذتى 
و لما تركت الخلق طرا وجدته   بدى الشمس و الخلق نظير الاشعة 
لقد سر سرى من سنا وجهه السنى   على ما بدى لى فى رقادى و يقظتى 
لنا ما رزقنا من قلوب كسيرة   لكم ما رزقتم من عقار وضيعة 
و كيف ابوح ما بسرى و انما   لسان الحروف الراقمات بلكنة 
و فى الصمت نطقى ان ذا من عجائب   و فى غض عينى رؤ يتى فى رويتى 
على قدر وسعى كان قرانه معى   فلا خوف من شر النفوس الشريرة 
و فى الذكر انسى ثم فى الانس ذكره   تسلسل ذاك الدور يومى و ليلتى 
و بالذوق ان شاهدته كنت صادقا   و كم ضل من ظن الوصول بفكرة 

در غزل ((نوگل نرگس )) فرمود:

بر دل از بارقه نور الهى شررى است   حاصل عمر من اندر دو سرا اين شرر است 
آن خدايى تو پرستى نه خداى حسن راست   كه حس را به خداوند خداى دگر است
 

آن كه در قصيده تائيه فرمود: به مقدار وسع خودم قرآن حق تعالى با من است در غزل ((كشف محمدى )) مى خوانى :

كشف محمدى گرت بارقه اى عطا كند   ناطقه ادعاى از لو كشف الغطا كند 

و بيت 44 و 45 و 46 باب يازدهم دفتر دل فرمود:

بقرآن آشنايى آنچنانم   كه خود يك دوره تفسير آنم 
نه تفسير عبارات و ظواهر   كه ساحل بين در آن حد است ناظر 
به تفسيرى كه باشد انفسى آن   كز آفاقى فزون باشد بسى آن
 

در بيت 15 و 16 باب 16 دفتر دل فرمود:

خداوندم يكى گنجينه صدر   ببخشوده است رخشنده تر از بدر 
در اين گنجينه عرفانست و برهان   در اين گنجينه اخبار است و قرآن
 

از الهى نامه مولايم بشنو و حقيقت جانت را گوش قرار ده :

((الهى از پاى تا فرقم ، در نور تو غرقم ، يا نور السموات و الارض ، انعمت فزد!.
((الهى همه گويند خدا كو، حسن گويد جز خدا كو.))
((الهى شكرت كه اين تهيدست پابست تو شد)).
((الهى دل به جمال مطلق داده ايم ، هر چه باداباد)).
((الهى شكرت كه پريشانى به مقام يقين رسيده است )).
((الهى تا كنون ديوانه فرزانه نما بودم و اينكه فرزانه ديوانه نما شدم .))
(( الهى شكرت كه به جنت لقايت در آمدم )).
((الهى شكرت كه صاحب منصب بى زوالم )).
((الهى يكى بئر حفر مى كند و قضا را به كنز مى رسد. حسن ضرب يضرب صرف مى كرد و به ((كنت كنزا)) دست يافت )).
((الهى شكرت كه ديده جهان بين ندارم هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
((الهى اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرينتر است )).


 بيا يك عاشق فرزانه مى باش   بيا جز از خدا بيگانه مى باش 

اين بيت بيان بيت قبلى در اينكه فرمود كه بيا مثل حسن زاده آزاده باش و در بندگى آزاد مرد باشى و آشنايى تو فقط با معشوق حقيقى ات يعنى تعالی یاشد و این است معنای لطیف ((عاشق فرزانه))

لذا عاشق فرزانه بنده آزاد حق تعالى است كه عبادت احرار را داراست .

منبع:باب هجدهم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

امید و بیم در سیر و سلوک

امید و بیم در سیر و سلوک

به بسم الله الرحمن الرحيم است   كه عارف فارغ از اميد و بيم است 
بيا از بيم و از اميد بگذر   بيا از هر چه جز توحيد بگذر
 

مراد از ((اميد و بيم )) در ابيات مذكور و در بيت پايانى باب 17، بيم و اميد در امور دنيايى است كه در بيت پنجم و ششم گفته آيد. نه خوف و رجايى كه در سير عرفان عملى كه براى هر سالك الى الله مطرح است ، زيرا خوف و رجاء بدان معناى شريف كه در قسم الابواب از منازل السائرين آمده است ممدوح است و براى هر سالك الى الله در مقام سير و سلوك عملى پيش مى آيد و به خصوص خوف در مقام قرار گرفتن سالك و اصل در برابر اسماى جلالى و قهرى كه همان مقام دهشت عارف است بسيار شيرين و دلرباست و بدين جهت معشوق حقيقى انسان براى عاشق و اصل دلبر مى گردد و با تجلى اسماى جلالى از او دل را مى برد و براى صاحبدلان دى باقى نمى گذارد.
عارف چون فى مقعد صدق عند مليك مقتدر است و و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره است لذا از اميد و بسم امور دنيوى فارغ شده است . عارف پرده پندار را دريد و به توحيد صمدى بار يافت . بر عارف دولت هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن تجلى كرده است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

اگر عاشق نیستی خود را درمان کن

اگر عاشق نیستی خود را درمان کن

ترا از عاشقى باشد چه آيت   برو در راه درمان و دوايت 
كه با نامحرمانش آشنايى   كه در بيم و اميدت مبتلايى
 

در بيت 111 فرمود در عشق به انسان كامل و وصل به او صادق باش و آنكه را منافق است از موافق جدا كن لذا در اين دو بيت مى فرمايد اگر از منافق و نامحرم نسبت به انسان كامل دور نشوى هرگز آيت و نشانه اى از عشق و عاشقى به وصال به انسان كامل در تو نيست و لذا بايد در پى درمان اين مريضى ات بر آيى . به همين دليل است كه در بيم و اميد قرار دارى وگرنه عارف بالله را كه دائما عشق به انسان كامل است نه بيم است و نه اميد كه فارغ از بيم و اميد است . بيت پايانى اين باب نيز به منزله ارتباط و پلى است كه باب هفدهم را به باب هجدهم مرتبط نمود.
تبصره : يكى از لطائفى كه در اين باب هفدهم قابل دقت بسزاست آن است كه عدد ابيات اين باب 114 است كه به عدد اسم شريف ((جامع )) است و اين نكته را در تشرف حضورى به محضر عرشى مولايم عرض كردم كه مباحث اين باب مرتبط به علم حروف و اوفاق و اعداد و تكسير و جفر بود و سخن از حروف مقطعه به عنوان محور مباحث اين باب بود و لذا ابيات اين باب هم به 114 بيت به عدد اسم شريف جامع رسيده است ؛ كه مطابق با استعداد اين بنده اش فرمود: بدين مطلب توجه نداشتم ولى چه خوش هم به عدد جامع آمده است كه بسيار شيرين پياده شده است . سپس در مورد عيون هم فرمود كه بعد از انتهاى كار وقتى به عزيزى كه پيش من آمد و برايش سخن از عيون به ميان آوردم كه در شصت و شش عين جمع شد گفت آقا چه خوش شد كه به عدد اسم ((الله )) شد كه عرض كردم من توجه نداشتم با اينكه اينهمه در اين رشته ها كار كردم ولى حق مى فرمايى كه چه خوش شد كه به عدد اسم شريف ((الله )) پياده شد، اينجا هم چه خوب شد كه به عدد اسم شريف ((جامع )) 114 بيت شده است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

عاشقی با انسان کاملی (امام زمان )

عاشقی با انسان کاملی (امام زمان )

بديدارش شب و روزت بسر كن   وگرنه خاك عالم را به سر كن 

سراسر نظام هستى و كلمات كتاب وجود جلوه هاى رخ ساقى انسان كاملند كه :
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود   يك فروغ رخ ساقى است كه بر جام افتاد 
او را وحدت سعى است كه وحدت عددى هم از شئون وجودى اوست .

بوصلش عاشقى مى باش صادق   منافق را جدا كن از موافق  
ز عاشق آه و سوز و ناله آيد   كه عشق و مشك را پنهان نشايد
 

عاشقى پيداست از زارى دل   نيست بيمارى چو بيمارى دل 

و مصراع دوم بيت اخير ضرب المثل است كه ((عشق و مشك را پنهان نشايد)) زيرا كه در عشق آه و سوز و ناله آثار اوست و در مشك بو دادن اثر اوست كه هيچيك از اين آثار را نمى شود پنهان نمود.
در غزل ((كعبه اميد)) در ص 51 ديوان آمده است :

محبوب من كه دائم باشم به گفتگويت/معشوق من كه دائم هستم بجستجويت 
آيا شود كه روزى ، روزى شود حسن را/حسان گونه گون و الطاف نو بنويت 
بشنيده ام كه خويت ، چون روى تست دلكش/اى من فداى رويت اى من فداى خويت 
آيا شود كه روزى با چشم خويش بينم/آن قامت رسا و رخساره نكويت 
ايكه به ليلة القدر كروبيان بالا/اسرار هر دو عالم گويند مو بمويت 
آيا شود كه روزى اين عاشق وصالت/دستى رساند اندر دامان مشكبويت 
اى كعبه اميد خوبان درگه عشق/چون تو خديو باشى خود آبرو خدويت 
آيا شود كه روزى اندر برت حسن را/گويى چه خوش رسيدى اينك بآرزويت
 

اين غزل در مورد حضرت بقية الله عجل الله تعالى فرجه الشريف است .
و مصراع دوم بيت ما قبل آخر بدين معنى است كه در خطاب به حضرتش عرض مى شود كه اى كعبه اميد خوبان درگه عشق آيا مى شود كه تو امير و پادشاه باشى و آب دهن تو آبروى ما باشد؛ زيرا ((خديو)) امير را گويند و ((خدوى )) آب دهن .
نكته اى قابل دقت آنكه در اين باب انسان كامل را در همه مشاهد، شاهد يافته ايم ، چه اينكه در باب شانزدهم از بيت 36 به بعد او را غايب نيافته ايم بلكه خود را در برابر نور خورشيد حضرتش در غيبت ديده ايم ، و لذا در غزل كعبه اميد ديوان از محضر عرشى حضرتش به صورت عجز و تضرع و زارى درخواست مى نماييم كه ما خودمان از غيبت و دورى به در آييم تا دائما به حضور انور حضرتش تشرف داشته باشيم . يعنى دورى و هجران از ناحيه خودمان است نه از جانب حجة الله فى العالمين كه مظهر اسم شريف ((شهيد)) حق تعالى است .
پس شايد به نظره اولى بين ابيات باب هفدهم با غزل كعبه اميد يك نحوه تعارضى مشاهده گردد ولى با دقت در بيت 38 باب 16 معلوم مى شود كه غيبت داشتن حضرت بقية الله مربوط به مريضى است كه در ما متحقق است و اين بيمارى آن است كه سَبَل بر ديدگان ما چيره گشته كه خورشيد عالمتاب انسان كامل عصر خود را نمى بينيم لذا مصراع دوم بيت 13 باب 17 فرمود كه برو و در پى درمان اين مريضى ات باش .
علت اين مريضى كه در باب 16 مطرح شد در پايان باب هفدهم بيان فرمود كه علتش با نامحرمان حشر و آشنايى داشتن است و از خواص نفس ناطقه آن است كه چون مجرد است به هر چه كه روى آورد خو مى گيرد و لذا آنكه با نامحرم به جان انسان كامل خو گيرد از وجود نورى انسان كامل كه شاهد در همه مشاهد است بى بهره مى گردد. و در باب هجدهم نيز مراد از اين نامحرم تبيين مى گردد كه از بيت نهم به بعد آن باب بايد طلب نمود.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

جامع و مطالبی پیرامون آن

جامع و مطالبی پیرامون آن

شدى آگه ز جامع اندرين فصل   تو فرعى و بود جامع ترا اصل 

مراد از جامع اول يعنى صد و چهارده سوره قرآن كه به عدد اسم شريف جامع است كه شرح آن ذيل بيت 37 همين باب گذشت . و مراد از جامع در مصراع دوم يعنى انسان كامل كه حامل همه سور قرآنى است ، لذا انسان كامل اصل است و هم اشخاص نوع انسانى فروع اين اصل اند.

تويى همواره در مرئى و منظر   به نزد جامعت اى نيك محضر  
تو مشهودى و جامع هست شاهد   تو يكجايى و جامع در مشاهد
 

انسان كامل قرآنى در همه مشاهد حضور دارد كه ولايت تكوينى مطلقه را حاوى است و مظهر اسم شريف ((ان الله على كل شى ء شهيد)) است . لذا ما سوى الله مشهود اين مظهر اتم ذات ربوبى حق است . از اين لطيفه ربانى و القاء سبوحى مولايم فهم بنما كه انسان كامل در هر عصرى را در همه عوالم و كلمات وجودى ، حضور و شهود تام است و غيب بودن در او راه ندارد و لذا او غايب نيست كه ما در پشت ابر و حجابها قرار گرفته ايم و از ديدار چهره دلاراى شمس حقيقت انسان كامل بى خبريم و غايب بودن خود را به حساب وى آورده ايم.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

یوم الله و شب قدر

یوم الله و شب قدر

مر انسانى كه باشد كون جامع   شب قدر است و يوم الله واقع 

يكى از بطون معانى يوم الله و ليلة القدر انسان كامل است كه از او به كون جامع حضرات خمس تعبير مى گردد. كون جامع روح عالم و مدبرات اوست .
كعبه است كامل و همه طائف به گرد وى   بنگر مقام مظهر اسم جلاله چيست 
علامه قيصرى در مقام انسان كامل گويد:
و مرتبة الانسان الكامل عبارة عن جمع جميع المراتب الالهية و الكونية من العقول و النفوس الكلية و الجزئية و مراتب الطبيعة الى آخر تنزلات الوجود، و تسمى بالمرتبة العمائية ايضا فهى مضاهيه للمرتبة الالهية ، و لا فرق بينهما لا بالربوبية و المربوبية ، لذلك صار خليفة الله . و الكون الجامع هو الانسان الكامل المسمى بآدم ، و غيره ليس له هذه القابلية و الاستعداد.
و كون جامع و انسان كامل اعم از زن و مرد است لذا در فص فاطميه ، حضرت مولى فرمود:
و كما ان درة التوحيد و وديعة المصطفى فاطمة سلام الله عليها كانت ليلة القدر و يوم الله كانت الكون الجامع و صاحبة القلب ايضا لان كل انسان كامل كذلك .
((تبصره : آن بزرگى كه گفته است ((هر شب ، شب قدر است اگر قدر بدانى )) شايد از اين روى گفته باشد كه همه صحيح است و اختلافى نباشد از اين روى كه طلوع و ظهور حقيقت ليله قدر به اختلاف آفاق انفس انسانى مختلف باشد و الله تعالى اعلم . (انسان و قرآن ص 420).

منبع:شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

روز رمزی از ظهور است

روز رمزی از ظهور است

چنانكه روز رمزى از ظهور است   ظهور است هر كجا مصباح نور است 
شب قدر اندر اين نشاءه نمودى   بود از ليلة القدر صعودى 
چو ظلى روز اينجا روزها را است   كه يوم الله ، يوم القدر اينجا است
 

یوم ظرف ظهور اشيا را گويند، و ليلة القدر زمانى در نشاءه عنصرى به اختلاف آفاق مختلف است و آن را بحسب اين نشاءه عنصرى ، زمانى ، افراد متشابه و متماثل در يك سال و يا در يك ماه بوده باشد؛ مثلا در يك ماه مبارك رمضان به حسب اختلاف آفاق ، در يكى از آفاق شرقيه ، مثلا هند، شبى بيست و سوم ماه مبارك رمضان باشد، كه به حسب روايات اهل بيت عصمت و طهارت ليلة القدر است ، و حال اينكه شب قبل آن در يكى از آفاق غريبه آن مثلا ايران ، شب بيست و سوم ماه مبارك بوده است ، كه در آفاق ايران رويت هلال ماه مبارك يك شب قبل از هند به وقوع پيوسته است ، كه هر دو شب ليلة القدر است و به حسب آفاق متعدد است به تعدد ظلى و زمانى . چنانكه هر يك از انواع عالم ماده و مدت را وجود متفرد عقلانى است كه به اذن الله مدير و مدبر افراد متكثر عنصرى نوع خود است و همه آنها را در حضانت خود دارد؛ و در شرع مقدس از آن تعبير به ملك موكل شده است ؛ له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله .
(انسان و قرآن )
پس بدان هر مرتبه نازل نظام هستى مثال و آئينه آن مرتبه عالى آن است ؛ و هر صغير و كبير از خزانه اش ، به وفق اقتضاى هر عالم ، بدون تجافى تنزل نموده است تا به نشاءه شهادت مطلقه رسيده است . يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون و ليلة القدر و يوم الله را هم بر اين منوال بدان ؛ فتدبر، و يوم ها و ليالى در عالم مثال و عالم عقل نسبت به يوم و ليل اين نشاءه يوم الله و ليلة القدر محسوب مى شوند.
در امر رابع از بيان مفاد سوره انا انزلناه فى القدر در رشحات البحار ص 20 آمده است :
الامر الرابع لا نابى عن زمانية ، ليلة القدر التى ذكرت فى الاخبار و حملها على الزمان و ذلك لان السلوك فذلك باعتبار ما وقع فيه احترامها الشارع و جعل احترامها فى عهدة الامة ، حتى يتوجهوا الى المولى و عشقوا اللقاء و تشرفوا له .
غرض آن است كه ليلة القدر زمانى به جهت ظرف بودنش محترم شمرده شده است و لذا اگر براى ولى از اولياء الله يا پيغمبرى از پيغمبران حالت فناء و لقاء پيدا شده آن زمان ليلة القدر است و شارع مقدس ‍ آن زمان را محترم شمرده و احياى آن ليالى را مستحب دانسته و آثار كثيره بر احياى آن ليالى مترتب نموده و ترغيب مردم بر احياى آن ليالى كرده كه شايد مردم متنبه شوند و عقب انبياء و اولياء حركت كنند تا آنكه بهره از آن مقام شامخ كه مقام قرب به حضرت احديت است نصيب آنها شود.
بيت بعدى به منزله شرح و تفسير انفسى ابيات قبلى است و بيان ليلة القدر صعودى است و آن اين است خود انسان ليلة القدر و يوم الله بشود.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

حقیقت شب و روز چیست؟

حقیقت شب و روز چیست؟

شب اينجا نمودى از حدود است   بسى شبها كه در طول وجود است  
ليالى اندر اينجا، همچو اشباح   ليالى اندر آنجا همچو ارواح  
بدان بر اين نمط ايام و اءشهر   كه مى آيد پديد از ماه و از خور
 

مراتب عاليه وجود در قوس نزول نسبت به مراتب مادون ، بمنزله ليالى ارواح اند و پايين تر مرتبه آن ، شب در نشاءه عنصرى است كه نمود و آيتى است .
در سوره مباركه انبياء آيه هجدهم آمده است كه : سيروا فيها ليالى و اياما آمنين . در اين قراى مبارك شبان و روزان با امنيت كامل مسافرت كنيد.
منقول است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((مقصود از شهر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، و مراد از قريه امام و از نعمت ، علوم آنهاست )). (از مرحوم استاد الهى قمشه اى .)
آن كه فرمود ايام و اشهر اينجايى بمنزله اشباح براى ايام و اشهر آنجايى است كه آنجا بمنزله ارواح است نظير اين است كه زمان در اين نشاءه بمنزله بدن از براى دهر است و دهر بدن سرمد مى باشد يعنى سرمد روح دهر و دهر روح زمان است ؛ زيرا وقتى كه موجودات انزالى شده اند، پس هر موجودى در عالم ماده را در عوالم وجودى فوق مخازنى است از عالم مثال و عالم عقل ، وجود مثالى زمان را دهر نامند، و وجود عقلى وى را سرمد گويند. لذا روز و شب در اين نشاءه عنصرى را روح و حقيقتى است كه در عالم مثال و عالم عقل متحقق اند و لذا به شب و روز در روايات ما خطاب شده است چه اينكه به ماههاى سال هم خطاب مى شود چنانچه امام سجاد (عليه السلام ) به ماه رمضان درود مى فرستد و قبل از ورودش به استقبال او مى رود و بعد از پايان آن با وى وداع مى كند. (به انسان و قرآن از ص 188 به بعد طبع اول مراجعه گردد.)
پس از براى همه اين امور رمزى است كه بايد بدين رموز توجه تام داشت .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

معنای حقیقی یوم

معنای حقیقی یوم

ولى اين روز خود روز جدايى است   نه هر روزى بدين حد نهايى است 
نه هر يومى ز ايام الهى است   چه آن پيدايى اشيا كما هى است
 

مراد از ((اين روز خود روز جدايى است )) يعنى يومى كه پنجاه هزار سال است در قوس صعود يا يوم در قوس صعود به هزار سال مقدار او است . و اين يوم همان يوم الله است كه همه اشياء در آن يوم با تمام هويتشان ظهور بنمايند.

معناى حقيقى يوم

یسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو شاءن (/21 سوره رحمن .)
در لفظ ((يوم )) نيز بايد تاءمل كرد كه يوم مقابل شب در نزد ما نيست زيرا كه شاءن خداوند در مطلق يوم و ليل و در ما قبل عالم جسمانى نيز جارى است و حال اين كه ((ليس عند ربك صباح و لا مساء)).
بلكه ظهور تجليات اسما و صفات خداوند است كه از اين ظهور تعبير به ((يوم )) شده است .
(نصوص الحكم ص 417).

انسان كه در اين نشاءه نوع واحد است و او را افراد متشابه مى باشد در آن نشاءه كه وراى طبيعت و عالم بروز و ظهور ملكات است كه از بروز و ظهور تعبير به ((يوم )) مى شود و از آن عالم به ((يوم تبلى السرائر)) جنس است و او را انواع حيوانات متخالف مى باشد.
(اتحاد عاقل درس 23 ص 423).
باطن تو در اين نشاءه عين ظاهر تو در آن نشاءه است كه ((يوم تبلى السرائر))، در تعبير به يوم هم دقت شود كه يوم هنگام ظهور اشياء است و يوم اينجا خود ظل يوم آنجا است .
ما تراه بهذه النشاءه   فهو ظل داره الاخرى 
(نكته 43 هزار و يك نكته )
جناب حاجى سبزوارى گفته است : ((باطن يوم القيامة سلسله طوليه عروجيه است كه مد سير نور حق است در قوس صعود.))
پس اى عزيز، براى فهم اين كلمات عرشى ، بدان كه حقيقت انسانى را درجات و مراتب وجودى غير متناهى است كه مظهر اسم ذات غير متناهى الهى است ، و اين حقيقت را استعداد رسيدن به همه كلمات دار هستى در قوس صعود است ، و شئون هر يك از اطوار وجودى وى را حد خاص نيست و بر همين اساس او را همانند عالم و قرآن كريم نهان خانه هاى بى نهايت است كه در مقام غيب الغيوبى اش و سر و سر السر او وجود دارد و شناسايى آنها و رسيدن به اسرار وجوديش كار آسانى نيست كه عوالم خارجى با همه اسرارش در برابر او ناچيز مى نمايد، بلكه همه آنها در انسان منطوى و نهفته اند.
همچنانكه قرآن كريم با همه تفاسيرى كه بر آن نوشته شده است در هنگام قيام قيامت كبرى به صورت بكر و دست نخورده ظهور مى كند كه گويا دست احدى جز مطهرون بدان نرسيده است ، انسان نيز در قيام قيامت كبرايش كه ((يوم تبدل الارض غير الارض )) گردد مى نگرد كه بكر است . و همه نهان خانه هاى نفس او دست نخورده ظهور كرده است و در آن قيامت كبرى جانش ، اندوخته هاى ذاتى خويش را آنطورى كه هست مشاهده مى كند كه ((يوم تبلى السرائر)) هر شخصى قايم مى كند و اين سرائر همان مخفى گاه هاى نفس ناطقه وى است كه برايش به دولت اسم شريف ((الباطن )) متجلى مى گردد.
اين معنى كه در مورد سرائر وجودى نفس گفته ايم يكى از بطون معانى يوم است كه مراد از يوم ظرف ظهور تمام حقايق و سرائر وجودى هر شخصى براى خود و غير خود است .
چه اينكه از بطون معانى آن اين است كه اسرار وجودى تمام موجودات هستى آن طورى كه هست براى انسان مكشوف گردد كه جناب خاتم فرمود: ((اللهم ارنى الاشياء كما هى .)) و مصراع دوم بيت مذكور نيز اشارت بدين معنى است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

صعود از ظلمت به نور

صعود از ظلمت به نور

خروج صاعد از ظلمت به نور است   كه يوم است و هميشه در ظهور است 
چو صاعد دمبدم اندر خروج است   پس او ايام در حال عروج است 
چو عكس صاعد آمد سير نازل   ليالى خوانيش اندر منازل 
نگر اندر كتاب آسمانى   به ((حم سجده )) تا سرش بدانى
 


در سوره ((حم سجده )) تنزيل من الرحمن الرحيم كتاب فصلت آياته دارد كه در دو آيه سوره مباركه سجده /5 و سوره معارج نحوه بيان تنزيل آن آمده است كه در ابيات بعدى مى آيد و لذا ابيات بعدى شرح بيت 95 مى باشد بدين معنى كه آيه سوره حم سجده را بيان نمايند.

عروج امر با يوم است و آن يوم   بود ((الف سنة )) مقدارش اى قوم 
ز ((الف سنة )) هم مى باش عارج   به ((خمسين الف سنة )) معارج
 

در سوره مباركه سجده آيه /5 آمده است : يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون او امر را (به نظام احسن و اكمل ) از آسمان تا زمين تدبير كند سپس ‍ روزى كه مقدارش (بحساب شما بندگان ) هزار سال است باز حقايق و ارواح را بسوى خود بالا مى برد.
در سوره معارج مى خوانيد: تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة .
مراد از ((الف سنة )) و ((خمسين الف سنة )) مراتب وجودى يوم و ليل است كه ليالى و ايام هم همانند سلطان وجود بر اساس تشكيك و داراى مراتب اند.
نقل حديثى از بحارالانوار ج 15 ص 4 در مورد ابتداى خلقت جناب خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه اولين نور تجلى يافته از حق است در مقام مناسب مى نمايد تا بهره اى در جهات مراتب داشتن ليالى در قوس نزول برده باشيم .
از خصال و معانى الاخبار جناب صدوق نقل مى كند از سفيان ثورى از امام صادق از پدرش از جدش و او از پدرش از جناب على بن ابى طالب عليهم السلام كه حضرتش فرمود: ان الله تبارك و تعالى خلق نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبل اءن خلق السموات و الارض و العرش و الكرسى و اللوح و القلم و الجنة و النار و قبل ان خلق آدم و نوحا و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان عليهم السلام ... و قبل ان خلق الانبياء كلهم ؛ باءربع مائة الف سنة و اءربع و عشرين الف سنة ، و خلق عزوجل معه اثنى عشر حجابا... ثم حبس نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فى حجاب القدرة اثنى عشر الف سنة و هو يقول : ((سبحان ربى الاعلى )) و فى حجاب العظمة احدى عشر الف سنة و هو يقول : ((سبحان عالم السر)) و فى حجاب المنة عشرة الاف سنة و هو يقول : ((سبحان من هو قائم لا يلهو)) و فى حجاب الرحمة تسعة آلاف سنة ، و هو يقول : ((سبحان الرفيع الاعلى )) و فى حجاب السعادة ثمانية آلاف سنة ، و هو يقول : ((سبحان من هو دائم لا يسهو)) و فى حجاب الكرامة سبعة آلاف سنة ، و هو يقول : سبحان من هو غنى لا يفتقر)) و فى حجاب المنزلة ستة آلاف سنة ، و هو يقول : ((سبحان العليم الكريم )) و فى حجاب الهداية خمسة آلاف سنة ، و هو يقول : ((سبحان ذى العرش العظيم ))، و فى حجاب النبوة اءربعة آلاف سنة ، و هو يقول : ((سبحان رب العزة عما يصفون )) و فى حجاب الرفعة ثلاث آلاف سنة ، و هو يقول : ((سبحان ذى الملك و الملكوت )) و فى الحجاب الهيبة اءلفى سنة ، و هو يقول : ((سبحان الله و بحمده )) و فى حجاب الشفاعة اءلف سنة ، و هو يقول : ((سبحان ربى العظيم و بحمده )) ثم اءظهر اسمه على اللوح فكان على اللوح منورا اءربعة آلاف سنة ، ثم اءظهره على العرش فكان على ساق العرش مثبتا سبعة آلاف سنة ، الى اءن وضعه الله عزوجل فى صلب آدم (عليه السلام ) ثم نقله من صلب آدم (عليه السلام ) الى صلب نوح (عليه السلام ) ثم من صلب الى صلب حتى اءخرجه الله عزوجل من صلب عبدالله بن عبد المطلب ، فاءكرمه بست كرامات ... ثم قال : يا محمد اذهب الى الناس فقل لهم : لا اله الا الله ، محمد رسوله الله . الحديث .
از حديث منقول و نظائر آن مى توان مراتب ليل را دريافت كه در قوس نزولى مراتب بى شمارى در طى طريق تا به انزل مراتب هست . چه اينكه در كتاب الحجة اصول كافى بابى است بدين عنوان كه : فى ان الائمة عليهم السلام يزدادون فى ليلة الجمعة .
ابى يحيى الصنعانى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه حضرت فرمود يا اءبا يحيى براى ما در شبهاى جمعه شاءنى است ، ابا يحيى عرض كرد كه فدايت شوم آن شاءن چيست ؟ قال : يوذن لارواح الانبياء الموتى و ارواح الاوصياء الموتى عليهم السلام و روح الوصى الذى بين ظهر انيكم يعرج لها الى السماء حتى توافى عرش ربها فتطوف به اءسبوعا و يصلى عند كل قائمة من قوائم العرشض ركعتين ثم ترد الى الابدان التى كانت فيها فتصبح الانبياء و الاوصياء قد ملئوا سرورا و يصبح الوصى الذى بين ظهرذ انيكم و قد زيد فى علمه مثل جم الغفير.
در حديث دوم نيز حضرتش فرمود: فلا ترد اءرواحنا الى ابداننا الا بعلم مستفاد و لولا ذلك لانفدنا.
از اين احاديث مراتب يوم و ايام روشن مى گردد، كه هر كسى را در قوس صعود مى تواند ايامى باشد يعنى ظهورات و تجلياتى باشد كه حقايق آن عالم برايش مكشوف گردد. يعنى عروج روحانى وى را مراتبى باشد كه در آيه سوره سجده آن مراتب به ((الف سنة )) و در سوره معارج به ((خمسين الف سنة )) نام برده شده است .
جناب گنابادى در تفسير بيان السعادة در ذيل آيه پنجم سجده فرمايد: يدبر الامر من السماء لى الارض اى ينزل الامر مع ملاحظة حسن دبره و عاقبته من سماء الارواح الى اراضى الاشباح على استمرار ((ثم يعرج )) الامر من الارض ((اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون )).
اعلم ، اءن ايام الاخرة ليست فى عرض ايام الزمان بل هو فى طولها بمعنى ان ايام الدنيا قوالب لايام الاخرة و هى بمنزلة الارواح لايام الدنيا، و كل مرتبة من مراتب الاخرة سعتها و احاطتها بالنسبه الى مراتب الدنيا مضاعفة ، فكل يوم من ايام الاخرة بالنسبة الى يوم من ايام الدنيا يضاعف سعته بعشر و مائة و الف و عشرة آلاف الى خمسين الفا هذا بالنسبة الى ايام الدهر، و اما ايام السرمد فلا تحد بشى ء لعدم نهايتها و تحددها، و المراد بالامر الذى يدبره من السماء الى الارض ... هو الوجود الفعلى الذى هو المشية التى هى امره تعالى و فعله و كلمته و اضافته الى غير ذلك من الاسماء فانه يتنزل من سماء المشية الى سماء الارواح ثم الى سماء النفوس الكلية ، ثم الى سماء النفوس الجزئية ، ثم الى اراضى الاشباح النورى ، ثم الى اراضى الاشباح الظلمانية ثم يبتدء فى العروج من عالم الطبع ، او من عالم الجنة الى اراضى الاشباح النورية ثم الى النفوس الجزئية ، ثم الى النفوس الكلية ، ثم الى الارواح ، ثم الى المشية .
به عبارت ديگر مى تواند تنزل امر از سماء به ارض و سپس عروج آن از زمين به آسمان را تنزل صادر اول و حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آسمان عقل اول تا به هيولاى اولى و عروج آن از هيولاى اولى به مافوق عقل اول دانست كه حديث منقول از بحارالانوار در نحوه تجلى خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آن دلالت داشت ، كه از تنزل آن حقيقت در همه كلمات وجودى با مراتبش تعبير به ليل و ليالى گردد؛ چه اينكه از ترفعش در قوس صعود تعبير به يوم يا ايام بشود، لذا به همين معنى او را رق منشور كلمات نظام هستى در قوس نزول گويند. فصل دهم و يازدهم از مقدمات علامه قيصرى در شرح فصوص را در مقام شانى به سزاست . چه در شرح فص شعيبى از فصوص الحكم گويد: و من اعجب الاحوال ان الانسان دائما فى الترقى من حين سيره من العلم الى العين فان عينه الثابتة لا تزال تظهر فى صورة كل من مراتب النزول و العروج و فى جميع العوالم الروحانية و الجسمانية فى الدنيا و الاخرة ...

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

نزول و صعود ( لیل و یوم )

نزول و صعود ( لیل و یوم )

نزول اندر قيود است و حدود است   صعود اندر ظهور است و شهود است

وجود در قوس نزول چون حدود و قيود و حجابها پيدا مى كند لذا از آن تعبير به ليل و ليالى مى شود، و در قوس صعود چون هر چه از مرحله مادون به مافوق مى رود ظهور و شهود بيشترى مى يابد از آن تعبير به يوم و ايام مى گردد. به لحاظ قيود عالم ماده ليل است ، و به جهت عروج روحانى ، يوم است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

نحن الزارعون

نحن الزارعون

بيا بر خوان تو ((نحن الزارعون )) را   بيابى زارع بى چند و چون را 

اشارت به آيه 64 سوره واقعه است كه : اءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون . آيا شما از خاك آن تخم را مى رويانيد يا ما رويانيديم ؟! همه عالم كِشت اوست ، كه آيات اويند.
(سوره بقره /164): ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما اءنزل الله من السماء من ماء فاءحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون .
در تفسير نور الثقلين ج 5 ص 223 ذيل آيه مذكور از سوره واقعه روايتى از كافى نقل كرده است كه : فى الكافى على بن ابراهيم عن اءبيه عن ابن ابى عمير عن ابن اذينه عن ابن بكير قال : قال ابو عبدالله (عليه السلام ):
اذا اردت اءن تزرع زرعا فخذ قبضة من البذر و استقبل القبلة و قل : اءفرايتم ما تحرثون ءاءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون ثلاث مرات ، ثم تقول : بل الله الزارع ثلاث مرات ، ثم قل : اللهم اجعله مباركا و ارزقنا فيه السلامة ثم انشر القبضة التى فى يدك فى القراح .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى خواستى كشاورزى كنى در ابتدا يك مشت از بذر را بردار و روى به سوى قبله بنما و سه مرتبه بگو: اءفرايتم ما تحرثون ءاءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون يعنى اين دو آيه را بخوان كه خداوند فرمايد آيا پس مى بينيد آنچه را كشت مى كنيد كه آيا شما زرع مى كنيد يا ما كشتكاريم .
سپس سه مرتبه بگو: بلكه خدا كشتكار ((زارع )) است و بعد از آن بگو: خداوندا اين بذر را مبارك گردان و به ما از رزق سالم از اين بذر عطا كن ، پس از آن آنچه در مشت دارى را در زمين كشت منتشر كن . چون زارع نظام هستى اوست و چون زرع و كشت هر كشتكارى را با او مناسبت است يعنى هر زارعى بر شاكلت وجودى خود زرع مى كند، لذا در بيت بعد مى خوانى :

 كه بر شاكلت خود هست عامل   چه ((كل يعمل )) را اوست قائل 

خود همان زارع اصلى عالم وجود در آيه 84 سوره اسراء، فرمود: ((قل كل يعمل على شاكلته )). اى رسول من بگو كه هر يك بر صورت خود عمل مى كنند. و خود نيز از اين قانون مستثنى نيست كه خودش هم بر صورت و شاكله وجوديش عمل مى كند. لذا عالم بر شاكله و صورت حق آفريده شد. هو الذى خلق السموات و الارض بالحق .
در لطيفه يا موثر 118 از مآثر آثار ج 1 بحث مناسبات مطرح شد كه آن را انحايى است ، يكى از آن مناسبات ، مناسبت فيض الهى با حصص وجودى است كه فيض الهى فعل الهى است كه ماسوى را فرا رسيده است و همين فعل كلام اوست كه همه ماسوى گويااند و به تسبيح و ثناء اويند، و ديگر مناسبت هر فرع با اصل است كه
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت   بر رود بالا همان با اصل خود يكتاستى 
ان لكل ظاهر باطنا على مثاله .
باز در اصل و فرع دقت بفرماييد: ميوه ها از درختان و بوته ها مى رويند درخت و بوته اصل اند و ميوه فرع . خوشه انگور را با رز، و هنداونه را با بوته آن چه مناسبتى است و همچنين در ديگرها؟ و اگر چنانچه بين آن نشاءه و اين نشاءه سنخيت اصل و فرع و علت و معلول جارى نمى بود، اين نشاءه طريق و معلول آن نشاءه قرار نمى گرفت .
پس خودش هم كه عامل است ، و ما سوى عمل اويند قهرا بين او و بين افعال او هم سنخيت و مناسبت است و چون در ماسوى بر شاكله و صورت خود عمل كرد و شئيت هر شى ء هم به صورت اوست نه به ماده ، پس صورت عالم ، اوست . فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

زارع و مزروع و زرع

زارع و مزروع و زرع

محاكاتى كه اندر اصل و فرع است   بسان زارع و مزروع و زرع است 

آنچه كه در اين نشاءه طبيعت وجود دارد نسبت به عالم عقل و حق متعال كه مبداء المبادى است فرع است كه آنجا اصل است ، و چون موجودات اينسويى آيات اند از براى آنجا و انزالى اند لذا حكايت از آنها مى نمايند.
جناب مولى صدرا در مرحله چهارم اسفار فصل نهم در وجه سوم بر اثبات عقل مجرد از راه قاعده امكان اشرف گويد: ممكن اخس (موجودات اينسويى ) وقتى يافت شدند پس واجب است كه ممكن اشرف قبل از اين موجود باشد و شكى نيست در اينكه عجائب ترتيب و لطائف نسب و نظام واقع در عالم عقلى نورى اشرف و افضل از آنچه كه در دو عالم متاءخر در وجود است مى باشد پس بايد مثل همين ترتيب و عجائب در عالم عقل هم باشد؛ چگونه بخواهد در عالم عقل اين ترتيبات و عجائب نباشد و حاليكه غرائب نسب در عالم جسمانى اظلال و علامات آنچه كه در عالم عقلى است مى باشد پس عجائب و ترتيبات در عالم عقل نورى بعنوان حقايق و اصول اند و انواع جسمانى فروع آن و حاصل از آنند.
اين بيان عرشى جناب آخوند براى اثبات مثل افلاطونى است كه از ناحيه محاكات بودن در قاعده امكان اشرف براى مادون نسبت به مافوق پياده شده است .
و در همين فصل مذكور تحت عنوان ((تلويح استنارى )) فرمايد كه عالم ادنى يعنى عالم ماده (و فوق آن عالم مثال ) ظل عالم اعلى هستند:
لعلك ان كنت اهلا لتلقى الاسرار الالهية و المعارف الحقه لتيقنت و تحققت اءن كل قوة و كمال و هياءة و جمال توجد فى هذا العالم الادنى فانها بالحقيقة ظلال و تمثالات لما فى العالم الاعلى انما تنزلت و تكدرت و تجرمت بعد ما كانت نقيه صافية ، مقدسة عن النقص و الشين ، مجردة عن الكدورة و الرين ، متعالية عن الافة و القصور و الخلل و الفتور و الهلاك و الدثور، بل جميع صور الكائنات و ذوات المبدعات آثار و انوار للوجود الحقيقى و النور القيومى و هو منبع الجمال المطلق و الجلال الاتم الاليق الذى صور المعاشيق ، و حسن الموجودات الروحانية و الجسمانية قطرة بالنسبة الى بحر ذلك الجمال ، و ذرة بالقياس ‍ الى شمس تلك العظمة و الجلال ، و لولا انواره و اءضواؤ ه فى صور الموجودات الظاهريه لم يمكن الوصول الى نور الانوار الذى هو الوجود المطلق الالهى .
علامه قيصرى در آخر شرح فص سليمانى فصوص الحكم فرمايد: ما فى الحس من الاشياء خيالات و صور لمعان غيبية و اعيان حقيقية ظهرت فى هذه الصور لمناسبة بينها و بين تلك الحقايق فلابد من تاءويل كل ما يسمع و يبصر فى العالم الحسى الى المعنى المراد فى الحضرة الالهية ، و لا يعلمه الا العاملون بالله و تجلياته و اءسمائه و عوالمه و هم الراسخون فى العلم ، فمن وفق بذلك و هدى فقد اءوتى الحكمة و من يوت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا.
اين عالم ماده به منزله مزرعه عالم عقل است و موجود مجرد عقلى و مثل نوريه مطلقه الهيه ، و فوق آن مبداء المبادى به منزله زارع اند و تحقق موجودات اينسويى كه آيات و علامات حقايق آنسويى اند بمنزله زرع اند، لذا همانگونه كه يك زارع در نشاءه طبيعت و يك باغبان مى تواند از آينده اين درخت خبر دهد كه اين درخت و نهال در آينده اينطور ميوه مى دهد و آن يكى ميوه اش به صورت فلان است چون بين اين اصل و آن فرع محاكات است همچنين بين موجودات اينسويى كه فرع و ميوه اند و موجودات آنسويى كه اصل اند محاكات است . لذا مرحوم مولى صدرا در ادامه عبارت مذكور مى گويد: مگر نمى بينى كه آثار انوار آن وجود مطلق در عالم ملك ظهور كرده است و از مراتب روحانى عقلى تنزل يافته است و در صورتهاى جزئيات خود را نمايانده است و چگونه با غنج و دلال و حسن و لطافت با اينكه مصاحب ظلمت جسميه اند از آنجا حكايت دارند، منتهى بعد از نقاوت و صفاى شان در آنجا، به كثافات مادى در اينجا قرين گشته اند كه همه عقول مدهوش ، و متحيرند.
لذا قرآن كريم انسان را به تفكر در موجودات عالم اءدنى وادار مى كند و ترغيب مى نمايد كه از راه اين ادنى كه محاكات از عالم اعلى دارد به سوى عالم اعلى سوق دهد.
در پايان موقف سوم از الهيات اسفار ج 6 ص 305 آمده است : دقيقة اشراقية : و اعلم ان عالم الشهادة كالقشر بالاضافة الى عالم الملكوت و كالقالب بالقياس الى الروح و كالظلمة بالنسبة الى النور و هكذا كل طبقة من الملكوت الاعلى و الاسفل بالنسبة الى فوقها على هذا المثال ...
لذا هر عالم ما فوقى بمنزله زارع عالم مادون است تا برسيم به ((زارع )) اصلى نظام هستى كه كل عوالم وجود مزرعه اويند و وى در كلمات وجودى همه بذرهاى اسماء و صفات علياى خويش را ظهور مى دهد و چون وحدت عددى محال است لذا خود زارع است ، و نيز خود مزرعه است ، و خود بذر است و خود نيز زرع . فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

عارف میتواند از اول به آخر پی ببرد

عارف میتواند از اول به آخر پی ببرد

اگر عارف بود مرد تمامى   تواند خود به هر حد و مقامى  
بباطن بنگرد از صقع ظاهر   ز اول پى برد تا عمق آخر
 

هر مرتبه اى از وجود در قوس نزول متن ما بعدش مى باشد و شرح ما قبل خود است . لذا از ماقبلش نسبت به او تعبير به قضا و متن و جمع مى شود و از اين مرتبه ما بعد آن ماقبل ، تعبير به قدر و شرح و فرق و تفصيل مى گردد، چه اينكه همين مرتبه براى بعدش متن و قضاء است و آن نيز شرح و قدر اين است ، و عارف بالله كه مظهر ((يا من لا يشغله شان عن شاءن )) اوست ، در هر مرتبه اى واقع گردد هم ما قبل آن را مى خواند و هم مابعد آن را، لذا فرمودند كه شما اينجا را كه ظاهرند بنگريد و چون آيات و نردبان صعود به آن باطن اند، و بالا برويد.
انسانهاى كامل كه عالمان به غيب اند، از همين مسير رفته اند و لذا علم به غيب زير سر انزالى بودن موجودات است و چون ترتيب وجودى است كه هر مرتبه اى هم از قبلش حكايت دارد و هم بر بعدش دلالت ، لذا آنها در هر مرتبه اى هم قبل آن را مى خوانند و هم بعدش را. لذا از صقع و ناحيه ظاهر مى توانند به باطن آن بنگرند چه اينكه در قوس صعود وقتى نظر به اول هر موجودى بياندازند تا آخر او را مى خوانند. لذا در آيات قرآن ما با حذف مضاف همراه نيستيم . مثلا ((و اسئل القرية )) نياز به تقدير ((اهل )) ندارد بلكه به حقيقت از خود قريه سوال شود زيرا كه اين ظاهر از باطن گسيخته و جدا نيست . فتدبر.
لذا اكملين را در همه عوالم سير است .
از اين لطيفه سبحانى تدبر نما در واقعه بوسيدن دستان مبارك حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس بعد از تولد، كه قنداقه حضرتش را به نزد جناب مولى آوردند حضرت امير به دستان وى بوسه زده است براى اينكه از اول تا آخر مسائل او را آگاهى دارد.
مولايم در اين مقام فرمود: ((چهار امام معصوم و حجت خدا عليهم السلام به دستهاى جناب ابوالفضل العباس بوسه زده اند كه اولين آنها امام امير المؤ منين (عليه السلام ) بود و سپس امام مجتبى (عليه السلام ) و نيز امام سيدالشهداء و امام زين العابدين (عليهما السلام ) بر آن دستان بوسه زده اند كه حقيقتا جا داشت )). يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (عليه السلام )، اكشف كربى بحق اخيك الحسين (عليه السلام ).

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

اینجا نشانی از آنجاست

اینجا نشانی از آنجاست

نظر كن نشاءت اينجا چگونه   از آن نشاءت همى باشد نمونه  
شنو در واقعه از حق تعالى   ((لقد علمتم النشاءة الاولى ))
 

اشارت به حديث شريفى از امام زين العابدين (عليه السلام ) است كه جناب فيض در تفسير صافى ذيل آيه سوره مباركه واقعه آورده است كه : فى الكافى عن السجاد (عليه السلام ): العجب كل العجب لمن انكر النشاءة الاخرى و هو يرى النشاءة الاولى . شما كه اينجا را مى بينيد و اينجا هم آيت و ظل آنجا است ، پس چرا بالا نمى رويد.
عارفان و حكماى الهى اينجايى را رقيقت تعبير كنند، و قرآن كريم تعبير به آيت مى كند. لذا در آيات قرآنى كه اينجا را آيات حق مى داند تدبر بنما كه موجودات نشاءه طبيعت ظل و سايه و رشحه اى از براى حقايق ماوراى طبيعت اند.

منبع:جلددوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

رابطه رقیقت و حقیقت

رابطه رقیقت و حقیقت

لذا آن را كه بينى در رقيقت   بيابى كاملش را در حقيقت  

در سير حبى وجود در مراتب نزولى و صعودين هر مرتبه مادون رقيقت و آيت و ظل مرتبه حقيقت است . در حديث شريفى از امام صادق (عليه السلام ) است كه : ان الله خلق الملك على مثال ملكوته ، و اءسس ملكوته على مثال جبروته ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته حمل حقيقت و رقيقت در واحد شخصى ذو مراتب يا ذو مظاهر متصور است . و اين مطلب را جناب آخوند مولى صدرا در اسفار پروراند. در جلد ثامن در ذيل فصل هفتم از باب ثالث از سفر نفس اسفار (سفر رابع ) ص 126 فرمايد:زيادة تنوير و تصوير: و اعلم ان للصور الجزئية الجسمانية موجودة فى عالم اءمر الله و قضائه ، كما قال الله تعالى : ((و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )) فالخزائن هى الحقايق الكلية العقلية و لكل منها رقايق جزئية موجودة باءسباب جزئية قدرية من مادة مخصوصة ، و وضع مخصوص ، و زمان و اءين كذلك ؛ فالحقايق الكلية موجودة عند الله بالاصالة ، و هذه الرقايق الحسية موجودة بحكم التبعية و الاندراج ، فالحقايق بكلياتها فى وجوده العلوى الالهى لا ينتقل ، و رقايقها بحكم الاتصال و الا حاطة و الشمول لسائر المراتب تتنزل و تتمثل فى قوالب الاشباح و الاجرام كما مر من معنى نزول الملائكة على الخلق باءمر الله . و الرقيقة هى الحقيقة بحكم الاتصال ، و انما التفاوت بحسب الشدة و الضعف ، و الكمال ، و النقص ...

پس هر چه را كه رقيقت داراست حقيقت آن را بنحو اعلى و اشرف دارد و بيش از آن را هم دارد ولى رقيقت از حقيقت به مقدار سعه وجودى يا سعه ظهورى خود بهره دارد و قابل حمل بر يكديگرند. لذا در جلد سوم اسفار فرمايد كه تقدم و تاءخر بالحق و حقيقت و رقيقت كه يك قسم بسيار مشكل و غامض از اقسام تقدم و تاءخر است را عارفان راسخون در علم مى يابند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

امکان اشرف و امکان اخس

امکان اشرف و امکان اخس

توانى نيز از امكان اشرف   نمايى سير از اقوى به اضعف  
به امكان اخس بر عكس بالا   نمايى سير از اضعف به اقوى  
از سير حبى وجود در قوس نزول تعبير به امكان اشرف مى گردد و از سير آن در قوس صعود تعبير به امكان اخس مى شود. و استحالت طفره بنحو مطلق با هر دو قاعده موافق است و هر سه از يك خانواده اند.
قاعده امكان اشرف و اخس را جناب صدر المتاءلهين از ميراث جناب فيلسوف اول مى داند.بر اساس اين قاعده در قوس نزول ، ممكن اشرف بايد اقدم از ممكن اخس باشد كه ((الاشرف فالاشرف )) تا به اخس سلسله نزولى ، و در قوس صعودى بالعكس ، از ((الاخس فالاخس )) تا به اشرف سلسله صعودى ، منتهى مى شود؛ كما بداءكم تعودون ، يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه .
اين ترتيب نزولى را در نحوه پيدايش كثرت از وحدت و ترتب طولى عوالم دخلى بسزاست كه موجودات در سير نزولى از عالم امر به عالم خلق ، به پايان مى رسند؛ سپس موجودات حول مبداء دور مى زنند و پديد آورنده خود را طلب مى كنند و از عالم خلق بسوى عالم امر صعود مى كنند، تا به مبداء به وصف فردانيت رجوع كنند.
و اين مراتب وجودى هر مرتبه اى كه از قوس نزولى پايين مى آيد اخس از مرتبه مافوقش است ، و در قوس صعودى كه بالا مى رود هر مرتبه اى كه فراتر است اشرف از مادونش است .
و به قاعده امكان اشرف كه عبارت اءخراى از ((محال بودن طفره در قوس نزولى و قوس صعودى است ، در قوس نزولى تا ممكن اشرف تحقق نيافت ، نوبت وجودى به ممكن اخس نمى رسد، كه طفره محال است و همچنين در قوس صعودى تا ممكن اخس جميع انحاء كمالات مادون خود را استيفا نكرد و حائز نشد، از اخس به اشرف ارتقاء نمى يابد و الطفرة مطلقا، سواء كانت حسية اءو عقلية باطل بالبديهة . (لطيفه مآثر ج 1 ص 101)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

محال بودن طفره

محال بودن طفره 
 
در اين معنى چه جاى قيل و قال است   كه طفره مطلقا امر محال است  
 
در شرح ابيات 83 به بعد باب 4 در مورد اسم شريف فاطر گفته آمد كه ماسوى الله از حق تعالى منفطرند و جدايى بين حق و خلق به صورت وحدت عددى محال است ، و لذا جدايى بين حق و خلق لازمه اش ‍ طفره است كه طفره چه در قوس نزول و چه در قوس صعود مطلقا محال است . پس موجودات بنحو انزال از حق تعالى تنزل يافته اند، و گفته آمد كه نه تنها قرآن تدوينى حق انزالى است بلكه كتاب تكوينى الهى نيز كه همانا همين نظام هستى و كلمات وجودى آنست به انزال از حق مطلق متنزلند.
لذا در بيت قبلى چون سخن از ترتيب غيبى و ترتيب شهودى به ميان آمده است در اين بيت نيز طفره مطلقا محال دانسته شده است .
شرح بيت 27 به بعد باب 8 نيز در مقام بكار آيد. چه اينكه شرح ابيات باب چهاردهم از نيز در مقام شانى بسزاست .طفره در قوس نزول و صعود چه در ماديات و چه در معنويات محال است . شى ء تا از حدود جسميه و جماديه و نباتيه نگذشت به نخستين درجات عقليه نمى رسد. نقل از وجود مادى تا به وجود عقلى اولا نقل به عالم حس و پس از آن نقل به عالم خيال و پس از آن انتقال به عالم عقل است . بر اساس استحاله طفره و تجافى است كه عالم و آدم را تطابق است يعنى عالم در قوس نزول بر پايه تثليث ، عقل ، مثال ، ماده ، است و آدم در قوس صعود بر پايه ، ماده ((بدن )) و خيال و عقل است كه وقتى در قوس صعود از عالم عقل عبور كند به مقام لا يقفى برسد، عديل صادر اول مى گردد و با وى اتحاد تعلقى وجودى مى يابد كه آن مقام فوق عالم بودن اوست .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

ليلة القدر و يوم الله

ليلة القدر و يوم الله

وجود اندر نزول و در صعودش   بترتيب است در غيب و شهودش 

ليلة القدر و يوم الله را مراتب و مظاهر بسيار است چنانكه همه حقايق نظام هستى بدين منوال اند كه نسبت دانى به عالى نسبت فرع به اصل و ظل به ذى ظل است .
مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبّى وجود، در قوس نزول ، معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى ، به يوم و ايام ، بعضى از ليالى ليالى قدرند و بعضى از ايام ايام الله . (انسان و قرآن ص 213)
جناب متاءله سبزوارى در شرح اسماء در شرح بند 54 ((يا رب الليل و النهار)) فرمايد: يشمل اطلاق الليل و النهار باطن ليلة القدر و حقيقة يوم القيامة اءعنى السلسلة الطولية النزولية و العروجية ، و اشير الى الاول بقوله تعالى تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر والى الثانى بقوله تعالى يعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (معارج /4).
و در تعليقه آن فرمود: ففى السلسلة الطولية النزولية اختفاء نور الوجود كالليل الصورى ؛ و فى السلسلة العروجية طلوع النور بعد ما غربت فى المواد و الاجسام عن افق النفس و القلب كاليوم الصورى .
مطلب فوق را در شرح مثنوى عارف رومى نيز دارد با بيانات ديگر كه نقل مى شود: عارف ياد شده در مجلد ثانى مثنوى گويد:
حق شب قدرست در شبها نهان   تا كند جان هر شبى را امتحان 
حاجى در شرح فرمايد: حق شب قدر است يعنى يكى از آيات احاطه حق شب قدرى است كه در طول همه شبها باشد، چون آن سيال راسم همه سلسله زمان است و روح آنهاست .
و از تاءويلات شب قدر سلسله طوليه نزوليه است كه مد سير نور حق است در قوس نزول ، چه نور در آن در تنزل است ؛ چنانكه باطن يوم القيمة سلسلة طوليه عروجيه است كه مد سير نور حق است در قوس ‍ صعود، چه در اشتداد و ترقى و عروج است ، قال الله تعالى : يعرج الملائكة و الروح اليه الاية )). (انسان و قرآن ص 250)
از وجود در قوس نزول چون تعبير به ليل مى شود لذا در قوس نزول ترتيب آن بصورت ترتيب در غيب مطرح شده است ؛ و جون از سير حبّى وجود در قوس صعود تعبير به يوم مى گردد لذا در قوس صعود از ترتيب آن به ترتيب شهودى تعبير شده است . ((به شرح ابيات 54 به بعد همين باب و شرح بيت 3 از باب سيزدهم مراجعه گردد.))

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

یازده قرآن ناطق و ليلة القدر فاطمی

یازده قرآن ناطق در ليلة القدر فاطمی تنزل نموده است

نزول يازده قرآن ناطق   در آن يك ليلة القدر است صادق 

مراد از ((يك ليلة القدر)) وجود ذيجود فاطمه زهرا، حقيقت ام الكتاب است كه از او يازده قرآن ناطق و حجة الله نازل شده است ؛ لذا حضرت زجاجة الوحى و ثمرة النبوة ، فاطمة العارفة بالاشياء را ((اءم الائمه )) ناميده اند.
در بيت پنجاه و چهارم گفته آمد كه فاطمه ليلة القدر است كه متن حديث شريف فرات كوفى از امام صادق (عليه السلام ) به شعر در آمده بود كه حضرت صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جده اش را ليلة القدر معرفى فرمود. چرا حضرت صديقه - سلام الله عليها - ليلة القدر نباشد و حال آنكه يازده قرآن ناطق در اين ليله نازل شده است ، پس فاطمه (عليه السلام ) ليلة القدر يازده قرآن ناطق است .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

با نفس خویش بجنگ نه با دیگری

با نفس خویش بجنگ نه با دیگری

بجنگم با خودم ار مرد جنگم   كه از نفس پليدم گيج و منگم 
چرا با ديگرى باشد حرابم   كه من از دست خود اندر عذابم

  حِراب : مصدر دوم باب مفاعله است كه محاربة و حرابا است .

چه در من آتشى در اشتعال است   كه دوزخ را ز رويش انفعال است 
مرا عقل و مرا نفس بد آيين   گهى آن مى كشد گاهى برد اين
 

در اين بيت نظر دارم به فرمايش الهى جناب سيد ابن طاووس كه از طرف دربار عصرش به خدمت او آمدند تا مقام قضاوت را پذيرد و به مسند قضا بنشيند، جواب داد من عمرى است كه در اين مرافعه بين دو نفر مانده ام و نتوانستم بين طرفين داورى كنم و آنان را آشتى و صلح دهم و به مرافعه اينان خاتمه دهم ، چگونه توان آن را دارم كه از صبح تا به غروب بتوانم اين همه مرافعات و شكايات را بررسى كنم و حكايت نمايم .
گفتند آخر آن يك مرافعه چى و بين چه كسانى واقع شده كه شما گرفتار آن در طول عمرتان شديد... تا اينكه در جواب فرمود: من عمرى است كه در مرافعه بين عقل و نفس خودم گرفتار شدم و هر كدام براى خودشان حرفها دارند و هر كدام مرا به جهتى مى خوانند و من تا به حال نتوانستم بين اين دو صلح برقرار كنم . و بالاخره مسند قضا را نپذيرفت . لذا در سرودن اين ابيات به ياد فرمايش جناب سيد بن طاووس ‍ بودم . (به شرح باب ششم مراجعه گردد)


بسى از خويشتن تشويش دارم   همه از نفس كافر كيش دارم  
اگر جنگيدمى با نفس كافر   كجا اين وحشتم بودى بخاطر 
چنان در حسرتم كز اءخگر دل   همى ترسم كه سوزد ((دفتر دل ))  
رسيده كشتى عمرم به ساحل   نمى دانم از اين عمرم چه حاصل 
مرا پنجاه و پنج است عمر بيگنج   تو گيرش پنج هزار و پانصد و پنج 
كه كركس سال عمرش ار هزار است   وليكن عاقبت مردار خوار است
 

كركس لاشخور را گويند كه تا هزار سال هم عمر مى كند. اين نحوه فرمايش پند و اندرز گرفتن از كلمات وجودى نظام هستى است كه طعام جان انسان اند.


چه انسان خواهد از طول زمانى   گرش بى بهره باشد زندگانى 

چو غافل بگذراند روزگارش   چه يكسال و چه صد سال و هزارش  

وگر آنى ز خود گرديد فانى   به كف آورده عمر جاودانى 


و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون (آل عمران /169)

و ليكن باز با رمز و اشارت   بيارم اندكى را در عبارت 


بازگشت به اصل مطلب است و آن هم ليلة القدر است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

خاطره ای تلخ اما آموزنده از علامه حسن زاده آملی

خاطره ای تلخ اما آموزنده از علامه حسن زاده آملی

در اين مشهد سخن بسيار دارم   وليكن وحشت از گفتار دارم 
كه حلق اكثر افراد تنگ است   نه ما را با چنين افراد جنگ است
 

اين ابيات را شاءن نزول است كه مولايم فرمود: ((وقتى يكى از آقايان از اهل معرفت به من رسيد و شروع كرد با من دعوا كردن كه چرا شما اين معانى بلند و سنگين و عرشى را به هر كسى مى گوييد. گفتم چطور مگر؟ گفت روزى در جلسه اى بوديم و آقايى وارد شد و نشست و به محض ورود به جلسه و هنوز خوب ننشسته بود كه با قهقهه اى تمسخرآميز شروع كرد به اداى شما را در آوردن كه ... آقاى حسن زاده مى گويد كه ليلة القدر يعنى بنيه محمديه است . و حالا با قهقهه چگونه به تمسخر پرداخته است . من بسيار ناراحت شدم كه جناب آقاى حسن زاده چرا بايد اين مطالب بلند را براى اينگونه افراد بگويد كه آنها نفهميده اينگونه به باد تمسخر بگيرند.
حضرت مولى فرمود من به اين آقاى بزرگوار عرض كردم كه آقا جان من اين جمله را به اين سردى به او نگفتم بلكه او سوالى در مورد ليلة القدر كرد و من در حدود چهل دقيقه براى او صحبت كردم و ابتداء مقدمه گفتم و روايات راجع به اينكه ائمه عليهم السلام مى فرمايند ما ايام الله هستيم را نقل كردم و حرف پياده كردم ، حديث فرات كوفى از امام صادق را آوردم و برايش خواندم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود كه جده من فاطمه زهرا (عليه السلام ) ليلة القدر است و تا اينكه با اين صحبتها و نقل روايات به او جواب دادم كه ليلة القدر بنيه محمديه است . حالا اين آقا چرا به من مى خندد و با قهقهه تمسخر مى كند پس او ((العياذ بالله )) به امام صادق بايد بخندد كه جناب صديقه را ليلة القدر مى داند. اين آقا گفت : آقا همه اين حرفها حق با شماست ولى شما با اين حال چرا اين فرمايشات عرشى را به مثل اين حَلْق هاى تنگ مى گويى ؟
عرض گفتم آقا جان ارتجالا خودم چيزى نگفتم ، چون سوال كرده بود. كه شما در مورد ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) چه مطلبى داريد كه در فهم آن به كار آيد. من هم چون ايشان از من سن بيشترى داشت و سوال كرد جهت ادب و مراعات حال ايشان كه اگر جواب ندهم جسارت مى شود جواب دادم و از اينجا حرف را شروع كردم كه ليلة القدر در مرتبه زمان هم حق است و نمى گوييم كه در اين شب و تاريكى و سايه زمين بودن دخالت ندارد و خود قرآن هم اين سايه زمين را كه شب مى گوييم ارزش داد و اين معنى ليلة القدر هم حق است ، البته در اين سايه و تاريكى شب براى انسان تجمع حواس و توحد است ولى آن كه گرفته است و يكبارگى حقايق قرآن را اءخذ مى كند مربوط به جان جناب خاتم است . چه اينكه امام صادق هم فاطمه را ليلة القدر مى داند، و تازه ليلة القدر زمانى متغير است همانند ظهر و مغرب و صبح به اختلاف آفاق در تغيير است مثلا امشب در ايران شب قدر است و شب قبل در عربستان و كشورهاى ديگر؛ چه اينكه مثلا ديروز آنجا عيد فطر بود و امروز اينجا؛ يا اين دقيقه و اين ساعت قم اذان است و نيم ساعت قبل مشهد اذان شد و گذشت و فلان شهر غربى ايران چهل دقيقه بعد اذان مى شود. پس شب قدر زمانى گر چه حق است ولى به اختلاف آفاق متغير است و اين انزل مراتب ليلة القدر است كه فوق آن دهر و سرمد هم هست . سپس مطلب عرشى اى كه ليلة القدر بنيه محمديه هست را با آن همه مقدمه ، و خواندن روايات به او جواب دادم . تازه اگر اشكالى داشت حق آن بود كه به خود من مى گفت . ولى اينكار را نكرد و...
لذا اين دو بيت را نقل حرف اين آقا باعث شد كه در اين باب دفتر دل در ذيل بحث ليلة القدر سروده ام و كوتاه آمده ام .
چه عجب اينكه بعد از ارتحال مرحوم علامه آقاى طباطبايى همين آقا (كه به من مسخره مى كرد - پير مردى هم بود كه مرحوم شد) مرا ديدند و گفت كه من به آقاى طباطبايى خيلى ارادت داشتم و ايشان خيلى به ما مهر و محبت داشتند ولى من در زمان حيات ايشان چيزى را مى خواستم از او بپرسم كه بالاخره يادم رفت و نشد كه از او بپرسم ، عرض كردم چه مى خواستى بپرسى ؟ گفت مى خواستم بپرسم كه به حضور امام زمان (عليه السلام ) بايد چه جورى رسيد. گفتم خوب بود مى پرسيدى كه الان ما هم از شما استفاده مى كرديم . بعد عذر خواهى كردم كه من بطرف درس مى روم و الان دارد دير مى شود و از او جدا شدم كه ديگر ايشان را نديدم تا شنيدم كه به رحمت خدا رفت ؛ حالا بجاى اينكه خداى ناكرده با اين گونه آقايان جنگ داشته باشيم با نفس خود مى جنگيم.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

چهار عامل موثر در سرنوشت انسان

چهار عامل موثر در سرنوشت انسان

نطفه و مربي و اجتماع و معاشر از اصولي اند كه در سعادت و شقاوت انسان دخلي بسزا دارند.

منبع : هزارويك كلمه

هرگز زمین از حجت خدا خالی نمی شود

هیچ کتابی را در اثبات حجت قائم بهتر از  قرآن نیافتم.

خود قرآن تبیان است که هیچگاه زمین خالی از حجت با بدن عنصری نیست.

به رساله نهج الولایة راقم رجوع شود.

منبع : هزارویک نکته

فاطمه زهرا لیله قدر است

فاطمه زهرا لیله قدر است

حقيقت امر اين است كه حديث مذكور و نظاير آن براى بيان عظمت سعه وجودى انسان و شرح صدر او است كه آخذ و حامل قرآن است و اينكه انسان بالفعل همان قرآن و عرفان و برهان است .
فاطمه زهرا و حوراى انسى ، مظهر نفس كل و صورت آن است ، و تنها صنع الهى بود كه در كارخانه وجودى نورى حضرتش يازده انسان الهى به فعليت كه يازده قرآن ناطقه اند، صنعتگرى شده اند. فهى كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤ تى اءكلها كل حين باذن ربها؛ نساؤ كم حرث لكم ؛ اءفراءيتم ما تحرثون اءانتم تزرعونه اءم نحن الزارعون ؛ هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء؛ و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته اءمه كرها و وضعته كرها.
آن كه گفته شد فاطمه ليلة القدر است ، به حديث از جناب سيد بن طاووس در فلاح السائل در تعقيب نماز ظهر كه از جناب صديقه نقل كرده است را از فص حكمة عصمتية فى كلمة فاطمية مولاى مكرمم گوش جان بسپار:
ثم اءعلم اءن القلب الذى هو خزينة الايات القرآنية بحقائقها و بطونها فهو ليلة القدر، و قد قالت زجاجة الوحى و ثمرة النبوة فاطمة العارفة بالاشياء: ((الحمد لله الذى بنعمته بلغت ما بلغت ما العلم به و العمل له و الرغبة اليه و الطاعة لامره . و الحمد لله الذى لم يجلعنى جاهدة لشى ء من كتابه و لا متحيرة فى شى ء من امره . و الحمد لله الذى هدانى اليلة القدر دينه و لم يجعلنى اءعبد شيئا غيره ... فاعمل رويتك فى قولها: ((لم يجلعنى جاهدة لشى ء من كتابه )) و قد روى عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنى )) و من الاثر المقدم من اءن ((من عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.)) و كما ان درة التوحيد و وديعة المصطفى فاطمة سلام الله عليها كانت ليلة القدر و يوم الله كانت الكون الجامع و صاحب القلب ايضا لان كل انسان كامل كذلك . و الانسان انما يكون صاحب القلب اذا تجلى له الغيب و انكشف له السر و ظهرت عنده حقيقة الامر و تحقق بالانوار الالهية و تقلب فى الاطوار الربوبية لان المرتبة القلبية هى الولادة الثانية المشار اليها بقول نبى الله عيسى روح الله (عليه السلام ): ((لن يلج ملكوت السموات و الارض من لم يولد مرتين .
پس بدان قلبى كه گنجينه حقايق و بطون آيات قرآنى است ليلة القدر است و زجاجه وحى و ثمره نبوت ، فاطمه داناى حقايق اشياء چنين فرمود:
ستايش خداى را كه به نعمت وى به شرف علم و عمل بدين پايه رسيدم و به وى رغبت كردم و طاعت امر او نمودم . ستايش خداى را كه مرا منكر امرى از كتابش قرار نداده و در هيچ حقيقتى از امر كتاب مرا سرگردان ننموده است . و ستايش خداى را كه مرا به دينش هدايت كرد و مرا كسى قرار نداد كه غير او را عبادت كنم ))...

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

یکی از معانی باطنی لیله قدر

یکی از معانی باطنی لیله قدر ( فاطمه زهرا )

در حدود بيست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى ، به محضر مبارك عَلَمَ عِلْم و طَوْدِ تحقيق ، حِبْرِ فاخر و بحر زاخر، آيت حق ، استاد بزرگوار جناب حاج شيخ محمد تقى آملى - كساه الله جلابيت رضوانه - تشرف حاصل كرده بودم . در آن اوان ، در ليلة القدر تحقيق مى نمودم ، و به نوشتن رساله اى در ليلة القدر اشتغال داشتم ، و مطالبى بسيار در اين موضوع جمع آورى كرده بودم . به همين مناسبت ، از ليلة القدر سخن به ميان آوردم و نظر شريفش را در ميان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى كه برايم بشارت بوده است مبذول داشتند اينكه فرمودند: به بيان امام صادق (عليه السلام ) كه جده اش صديقه طاهر - سلام الله عليها - را ليلة القدر خوانده است و ليلة القدر را به آن جناب تفسير فرموده است ، دقت و تدبر نماييد.
پس از آن براى تحصيل حديث فحص بسيار كرده ايم تا به ادراك آن در تفسير شريف فرات كوفى - رضوان الله تعالى عليه - كه حامل اسرار ولايت است توفيق يافته ايم و صورت آن اين است :
فرات قال حدثنا محمد بن القاسم بن عبيد معنعنا عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : انا انزلناه فى ليلة القدر، الليلة فاطمة و القدر الله ، فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر، و انما سميت فاطمة لان الخلق فطموا عن معرفتها، او معرفتها الشك من ابى القاسم . قوله و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر يعنى خير من الف مومن و هى اءم المومنين . تنزل الملائكة و الروح فيها، و الملائكة المومنون الذى يملكون علم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الروح القدس هى فاطمة . باذن ربهم من كل اءمر سلام هى حتى مطلع الفجر يعنى حتى يخرج القائم .
در حديث شريف ، حضرت امام صادق (عليه السلام ) جده اش ، حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا، را ليلة القدر معرفى فرمود. چرا حضرت صديقه - سلام الله عليها - ليلة القدر نباشد، و حال آنكه يازده قرآن ناطق در اين ليله نازل شده است ؟ حديث ياد شده خيلى بلند و متضمن مباحثى عرشى است ...
انسان به فعليت رسيده قرآن ناطق است ؛ و امام صادق (عليه السلام ) فرمود: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.
مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبى وجود، در قوس نزول ، معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى ، به يوم و ايام بعضى از ليالى ليالى قدرند، و بعضى از ايام ايام الله . از اين اشارت در ((انا انزلنا فى ليلة القدر)) و در حديث مذكور و نظائر آنها تدبر بفرما اقرا وارق )).
اين فاطمه (عليها السلام ) كه ليلة القدر يازده كلام الله ناطق است ، كه امام صادق فرمود: كسى حق معرفت به آن حضرت پيدا كند، يعنى بدرستى او را بشناسد، ليلة القدر را ادراك كرده است . چه مرد و چه زن بايد خودش را تزكيه نمايد و حلقه بندگى در گوش كند. فيض حق وقف خاص كسى نيست ؛ به قول شيرين حكيم ابوالقاسم فردوسى :

فريدون فرخ فرشته نبود   به مشك و به عنبر سرشته نبود 
به داد و دهش يافت آن نيكويى   تو داد و دهش كن فريدون تويى 

منبع: رساله انسان و قرآن -شرح دفتر دل

حقایقی درباره لیله قدر

حقایقی درباره لیله قدر

تبرك از حديث ليلة القدر   بجويم تا گشايد مر ترا صدر 
حديثى كان ترا آب حياتست   برايت نقل آن اينجا براتست 
به تفسير فرات كوفى ايدوست   نظر كن تا در آرى مغز از پوست
 

ليلة القدر انسان كامل و جناب صديقه (عليها السلام ) كه تفسير انفسى ليلة القدر است را از ليلة القدر زمانى بيرون آورى كه اين تفسير آفاقى است .

امام صادق آن قرآن ناطق   يكى تفسير همچون صبح صادق 

مراد تفسير انفسى است .

بفرموده است و بشنو اى دل آگاه   كه ليله فاطمه است و قدر، الله  
چو عرفانش بحق كرديد حاصل   به ادراك شب قدريد نائل 
دگر اين شهر نى ظرف زمان است   كه مومن رمزى از معنى آن است  
ملايك آن گروه مومنين اند   كه اسرار الهى را امين اند  
مر آنان را بود روح مويد   كه باشد مالك علم محمد 
مراد روح هم كه روح قدسى است   جناب فاطمه حوراى انسى است 
بود آن ليله پر ارج و پر اجر   سلام هى حتى مطلع الفجر  
بود اين مطلع الفجر ممجّد   ظهور قائم آل محمد
 

مجموع اين ابيات نقل متن حديث شريف امام صادق (عليه السلام ) در تفسير روايى ولايى فرات كوفى است

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی آملی

قطره نطفه تا مقام تنزل قرآن

یک قطره نطفه به مقامی میرسد که قرآن در وی تنزل می یابد

ز قرآن و ز آيتهاى قدرش   ببين اين خاك زاد و شرح صدرش 
تبارك صنع صورت آفرينى   چه صورت ساخت از ماء مهينى  
از اين حبه كه رويانيد از اين گل   در او قرآن شود يكباره نازل
 

مراد از ((آيت هاى قدرش )) دو آيه اول سوره قدر و سوره دخان است كه ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) ((انا انزلناه فى ليلة مباركة .))
مراد از ((خاك زاد)) جسمانية الحدوث بودن انسان است در قوس صعود است ، كه در جاى خود مورد بحث واقع مى شود.
شرح ابيات اوائل باب يازدهم در شرح ابيات مقام ما بكار آيد. فراجع .
از بنيه محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعبير به ((شرح صدر)) نيز شده است ، مقام قلب مقام شهود حقايق اشيا به نحو تميير و تفصيل است كه بعد از مقام روح است ، كه مقام روح مقام لف و جمع است و امتياز منتفى است . بدان كه روح در اصطلاح عارف را، به عرف حكماى مشاء عقل بسيط، و به تعبير ديگر، علم بسيط مى نامند؛ كه اين عقل و علم بسيط را مبداء و فياض علوم تفصيلى مى دانند؛ و از آن تعبير به ملكه بسيطه نيز مى نمايند، اما قلب را اقسام خمسه است از قلب نفسى كه مختص به نفس است نه قلب حقيقى ؛ و قلب حقيقى متولد از مشيمه جمعيت نفس ؛ و قلب متولد از مشيمه روح ، يعنى قلب قابل تجلى وجودى باطنى ؛ و قلب جامع مسخر بين حضرتين ؛ و قلب احدى جمعى ، كه قلب تقى نقى احدى جمعى محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام برده شده است .
(مصباح الانس ص 22 - 21).
جناب محقق قيصرى در شرح ديباچه فصوص الحكم گويد: الانسان انما يكون صاحب القلب اذا تجلى له الغيب و انكشف له السر و ظهر عنده حقيقة الامر و تحقق بالانوار الالهية و تقلب فى الاطوار الربوبية لان المرتبة القلبية هى الولادة الثانية المشار اليها بقول عيسى (عليه السلام ) لن يلج ملكوت السموات و الارض من لم يولد مرتين .
پس از حبه و نطفه برخاسته از متن طبيعت و ماده تاريك ، خداوند فالق قلبى شكافت و شكوفا نمود كه قلب تقى نقى احدى جمعى محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد و قابليت و ظرفيت آن را يافت كه قرآن بيكران يعنى عصاره حقايق بى كران جهان هستى در او كه مخاطب به ((الم نشرح لك صدرك )) است به طور نزول دفعى و يكبارگى نازل شده است ، نزل به الروح الامين على قلبك . و منزل فيه و منزله اليه در حقيقت يكى است و منزل فيه صدر مشروح آن جناب است كه ((الم نشرح لك صدرك )) آمده است .
پس منزله فيه ، در حقيقت و واقع قلب آن حضرت است ، و مُنْزل فيه به لحاظى در مُنْزل اليه است ، و هر دو وعاى منزل فيه اند؛ چنانكه هر انسان عنصرى نسبت وعاى علمش ، هنگام تلقى معانى ، با وعاى زمان او چنين است ، فافهم . (در مباحث آينده بيشتر شرح مى گردد.) از فص فاطمى بشنو:
ليلة القدر هى بنية الانسان الكامل اءى القلب الذى هو عرش الرحمن و هو اءوسع القلوب ، قوله سبحانه : ((نزل به الروح الامين على قلبك ))، و قوله تعالى شاءنه :
((انا انزلناه فى ليلة المباركة )) و هو الصدر المشروح ، قوله عز من قائل : ((اءلم نشرح لك صدرك )) فليلة القدر هى صدر الخاتم اى البنية المحمدية ، و القدر هو عظم منزلته و خطره و شرفه صلوات الله و سلامه عليه ، و هذا الصدر ينبغى ان يكون منزلا فيه و منزلا اليه و قابلا و حاملا، قوله جل و على :
((انا سنلقى عليك قولا ثقيلا))؛ و جملة الامر ان القرآن الكريم انزل دفعة فى ليلة القدر المباركة الزمانيه فى ليلة القدر المباركة الختمية التى هى صدر سيدنا محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اقراء وارقه .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

مقام حقیقی قلب چیست؟

مقام حقیقی قلب چیست؟

مقام قلب را نشناختى تو   كه خود را اينچنين درباختى تو 
بود اورق منشور الهى   بداند سر اشيا را كماهى
 

به شرح بيت 41 باب 2 و بيت 43 باب 3 مراجعه گردد.

 نه تنها واقف اسرار اسما است   كه هم اندر تصرف جان اشيا است 

صاحب عقل بالمستفاد، انسان كامل معلم به تعليم همه اسماء الله است و چون به مقام صادر اول صعود نموده و با عقل بسيط اتحاد وجودى برقرار مى كند همه موجودات بدان او مى شوند و او مى تواند در كل عالم تصرف كند كه ((حق جان جهان است و جهان جمله بدن )).
لذا در بيت قبلى ، اين چنين صاحب دلى را رق منشور الهى نام نهاده اند كه از اسامى صادر اول است و صادر اول به اسرار اشيا آنطورى كه هستند علم دارد لذا اين بيت مترتب بر بيت قبلى است كه صادر اول ورق منشور هم به اسرار همه اشيا آگاهى دارد و هم بمنزله جان اشيا است كه در آنها تصرف مى كند.
او اگر سخن از ((اول ما خلق الله نورى )) دارد يعنى ارتقاء عديل صادر اول مى شود و با وى اتحاد وجودى مى يابد كه اتحاد اندكاكى و تعلقى است و فوق اتحاد متعارف است ، لذا خود اسما مى شود و جان اشيا مى گردد و تصرف در ماده كائنات مى نمايد.
همانگونه نفوس جزئيه به اعضا و جوارح خود دستور مى دهند و آنچه كه مى خواهد آنها انجام مى دهند، انسان كامل نسبت به ماسوا اينگونه است .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

جایگاه منافق در جهنم

جایگاه منافق در جهنم

در حديث است كه روزى جناب رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- با اصحابش در مسجد نشسته بودند، ناگهان آوازى سخت شبيه صداى فرو ريختن ديوار و فرود آمدن خرسنگى مثلا شنيدند و هولناك شدند. رسول اللّه فرمود: مدّت هفتاد سال است كه سنگى از بالاى جهنّم رها شده است و اينك به قعر آن رسيده است، و اين صدا از سقوط آن سنگ به قعر جهنّم بوده است. هنوز رسول اللّه از كلامش فارغ نشده بود كه فرياد و شيون از خانه منافقى برخاست كه هفتاد سال عمر كرد و در آن وقت بمرد. رسول اللّه گفت: اللّه اكبر. پس صحابه دانستند كه آن سنگ اين منافق بود كه از آن روز كه خلق شده است تاكنون در جهنّم سرازير بود و فرود مى‏آمد و در آن وقت به قعر آن رسيد.

قال اللّه- تعالى-: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.

مانند اين صداى هولناك در هر شبانه روز بسيار است، و لكن گوش برزخى باز نيست تا بشنود. كاملى بايد كه در چشمها و گوشها تصرف كند تا بتوانند وقايع و احوال برزخى نفوس را ببينند و بشنوند. تو كه جسر ممدود بين جنّت و نارى خود را باش تا نيفتى. عاقل را اشاره كافى است. پس بدان كه خزانه سعى اعمال خود انسان است، و جزا نفس عمل است، و هر كس مهمان سفره خود است، و علم و عمل انسان سازند، و ملكات نفسانى مواد صور برزخى‏اند. سه درس آخر دروس اتحاد عاقل به معقول، و نيز شرح عيون شصت و يك تا شصت و پنج سرح العيون في شرح العيون در تفسير و بيان اين مطلب بسيار بسيار مهم كه جزا نفس عمل است، اهميت شايان توجّه بسزا دارند.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏. سوره حشر/21

منبع : هزار و یک کلمه