عید حقیقی

عید حقیقی

علامه حسن زاده آملی:

مدان عید آن زمانی را که بر تن نو کنی جامه

بود عید آن که دور از خود نمایی خوی حیوانی

مرا امشب دلی شاد است اندر گوشه غربت

که می خواهد نماید هر زمان نوعی غزلخوانی

چرا خـوشـدل نـبـاشـد آن کـسی کـردنـد تـقـدیـرش

کـتـاب و درس و دانـش را ز لطـف حی سبـحانـی

چــه غـم ما را کـه اندر بر نباشد شربـت و شــکـر

کــه کــام مـا بــود شیــریــن هـمـی زآیات قــرآنــی

 

حديث عشق:‏ سروده علامه حسن زاده آملی

حديث عشق‏: سروده علامه حسن زاده آملی


همى هواى تو دارم بسر دقيقه دقيقه‏

 كه در لقاى تو دارم سفر دقيقه دقيقه‏

 بدين اميد سر آيد شبم كه در سحرش‏

 مگر به روى تو افتد نظر دقيقه دقيقه‏

 خيال وصل توام ار نبود آب حياتم‏

 فغان ز آتش سوز جگر دقيقه دقيقه‏

 چه خون دل كه خورد باغبان تا كه دهد

 نهال باغ اميدش ثمر دقيقه دقيقه‏

 چگونه رسم قرارم بود كه از رسمت‏

جهان شود همه زير و زبر دقيقه دقيقه‏

چه طلعت است كه هر جلوه اش ببار آرد

 دوباره عالم بى حد و مر دقيقه دقيقه‏

 چه ملكت است كه با نظم خاص از هرسو

 قواى بى عدد آيد بدر دقيقه دقيقه‏

هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم‏

هزار مرحله خوف و خطر دقيقه دقيقه‏

دل فگار من و زلف چنبرين نگارم‏

كند حكايت از يكدگر دقيقه دقيقه‏

 كه قدر لذت سوز و گداز را داند

 فتد چو مرغك بى بال و پر دقيقه دقيقه‏

بكام دل برسيدن شگفت پنداريست‏

كه ميزند به تن و جان شرر دقيقه دقيقه‏

بطوف كعبه عشق است آسمان و زمينش‏

چنانكه انجم و شمس و قمر دقيقه دقيقه‏

نه ساز عشق كه با عقل و نفس دمساز است‏

بر قص آمده كوه و كمر دقيقه دقيقه‏

حديث عشق اگر خواهى از حسن آموز

كه درس عشق نمايد زبر دقيقه دقيقه‏

کلمه 61 رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 61 رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن که نفس را بسیط شناخت، می داند که «تعریفُ البسائط لایکون الّا بلو ازمها» لذا معرفت فکری به بسائط را نشاید، اما معرفت شهودی که فوق مفرفت فکری است میّسر است.

چنانکه در حکمت متعالیه محقّق است که:

«حقیقة الوجود عین الهویّة الّشخصیّة لا یمکن تصورها و لا یمکن العلم بها الّا بنحو الشّهود الحضوری»

فهم قرآن چگونه میسر است؟

فهم قرآن چگونه میسر است؟

توفيق نيل به اعتلاى فهم خطاب محمدى ( ص ) بدون ادراك حقايق زبر حكمت متعاليه و صحف عرفانيه به برهان واقعى صورت پذير نيست , مگر كسى كه داراى نفس مكتفى باشد كه من عندالله مؤيد به نفس قدسى است و وى را در دانستن چيزها نياز به فكر و نظر نيست , و جز صاحب نفس قدسى آن كس كه اين حقايق را به منطق برهان ادراك نكرده است در تمام ابعاد اصول عقايد و در تفسير و شرح آيات و روايات راجل است , و بيان و قلم او اقناعى است نه ايقانى هر چند كه در حفظ منقول بلغ ما بلغ , خداوند سبحان در كريمه نفر قرآن فرمود : لتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ( توبه 122 ) و پوشيده نيست كه انذار مبتنى بر فهم اصول معارف دين است و بايد آن را از راهش تحصيل كرد چنانكه ادبيات را كتبى خاص است و رياضيات را كتبى خاص و فقه را كتبى خاص , و چنانكه هر صغرى و كبراى قياس را با نتيجه آن را ارتباطى خاص است , و چنانكه هر استعداد نفسانى را براى استفاضه از يك نوع فيض مناسبتى خاص است , و چنانكه بين طالب و مطلوب مطلقا بايد مناسبتى باشد كه هيچ چيز بدون مناسبت طلب نمى شود , و چنانكه محصل معارف هر اندازه طهارت ظاهر و باطن او بيشتر و انصراف او به عالم قدس حكيم شديدتر و فزونتر و تعلق او بدين سوى كمتر بوده باشد , افاضات حقايق و يافتن حد وسط احكام و علوم بر او بيشتر خواهد بود و كسب او را بركت خاصى روى آورد زيرا كه تعلق با تعقل جمع نمى شود , و بطنه با فطنه سازگار نيست , و قذارت و قد است دو ضدند , و هيچ مستعدى محروم نيست .

منبع : رساله قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.

کلمه 60 رساله صد كلمه در معرفت نفس

کلمه شصت رساله صد كلمه در معرفت نفس

آن كه نفس آگاه دارد روى دل را با الله دارد، و فرموده كشاف حقائق، امام به حق ناطق جعفر صادق عليه السلام را كه:

 «القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله» حلقه گوش خود كند.

تطابق فعل هر کس بر شاکله وجودی او

تطابق فعل هر کس بر شاکله وجودی او

چو ذات حق بود بى حد و بى عد    شئون او بود بى عد و بى حد

((قل كل يعمل على شاكلته )) (اسراء /84). فعل هر كسى بر شاكله همان فرد است . خداوند نيز از اين آيه مستثنى نيست كه فعل او هم بر شاكله وجودى او است و چون خود غير متناهى است فعل او كه شئون اوست نيز غير متناهى است . خواه فعل كتبى او باشد كه قرآن كريم است و يا فعل عينى او باشد كه نظام هستى و كلمات وجودى آن باشد. يعنى هم كتاب تدوينى او غير متناهى است ، و هم كتاب عينى او را تناهى نيست ، چه اينكه كتاب انفسى انسان را نيز نفادى نخواهد بود.

منبع:شرح دفتر دل استاد صمدی آملی

کلمه 59 رساله صد كلمه در معرفت نفس                              

کلمه 59 رساله صد كلمه در معرفت نفس 

آن كه به سرشت نفس آگاهى يافت، سرش را به قدس جبروت بدارد، زيرا كه مى داند نفس ناطقه انسانى بس كه لطيف است به هر چه روى آورد به صورت آن در مى آيد.

ابن سينا شيوا و رسا گفته است:

 «المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم العارف».

تشبیه عوالم

تشبیه عوالم

نهانى كه مر او را شمس ذره است        وزان قطره اى او را مجرّه است
چو در نسبت تجانس شرط ربط است     مثال از ذره و از قطره خبط است
 چه نسبت بين پنهان و عيانست     كه اين چون قطره اى نسبت به آنست


عالم ماده را به ذره و قطره تشبيه نمودن و ماوراى طبيعت را به مجره ، و امثال اينگونه تشبيهات نيز وفق نمى دهد زيرا كه در نسبت تجانس لازم است كه مادى را با مجرد جنسيت نيست . پنهان مجرد است و عيان ماده است .

منبع:شرح دفتر دل-استاد صمدی آملی


کلمه 58 رساله صد كلمه در معرفت نفس                   

کلمه 58 رساله صد كلمه در معرفت نفس   

آن كه در كار نفس و بدن درست انديشه كند، آن دو را در ايجاب و اعداد متعاكس يابد، كه از آن سوى ايجاب است و از اين سوى اعداد.


سوز سحرگاهى‏

سوز سحرگاهى‏ سروده حضرت علامه حسن زاده آملی


         ديدى اى دل شرف سوز سحرگاهى را


         زخداوند دل آيات دل آگاهى را

         بنموده است و ربوده است چنانى كه مپرس‏

         تا كه ديده است بر آورده دلى آهى را

         هر دم از عشوه نو نور جمالش دارد

         زهره سان رقص كنان از مه و تا ماهى را

         بوالعجب صورت حق را به تباهى زده ايم‏

         رونگر نقش دل بنده اواهى را

         منبع خير يكى و صور اسمائى‏

         آن يكى راه و دگر فتنه گمراهى را

         خير محض است و محال است كه شر بعرض‏

         نبود در اثر صنع يداللهى را

         حمد الله دل غمديده ما در ره دوست‏

         نشناسد سمت آمرى و ناهى را

         آنكه را كام بيك كومه نى بست خوشست‏

         چه كند وسوسه خيمه و خرگاهى را

         جان كه با منطق و حيست و سرو شست بهوش‏

         ندهد گوش دگر ياوه افواهى را

         بگدايى سر كوى تو دارم جاهى‏

         كه بيك جو نخرم تاج شهنشاهى را

         دى مرا پير جوانبخت بفرمود حسن‏

         حذر از همدمى مرده دل ساهى را

کلمه پنجاه و هفت رساله صد كلمه در معرفت نفس

کلمه پنجاه و هفت رساله صد كلمه در معرفت نفس

آن كه در صورت انسانى نسبت به نظام هستى عميق شود، مى بيند كه اگر صورت انسانى نبود، نه افاضات عقلى بود، و نه استفادات نفسى، و نه سياسات شرعى‏.

شعر گاه نماز از علامه حسن زاده آملی

شعر گاه نماز از علامه حسن زاده آملی

بر بند بى تراخى در كار دل ميان را 

چندان كه خيره سازى از خويش توأمان را

از درد بى امانم گر ناله ام بر آيد

ترسم بلرزه آرد اركان كهكشان را

محبوب دلگشايم از طلعتش گشايد

بينى به پايبوسش سرهاى مهوشان را

رازى كه بد نهفته از آن مه دو هفته‏

خورشيد خاورش گو در دشت خاوران را

كشف محمدى را بر جان و دل نشانى‏

خواهى اگر نشانى زان يار بى نشان را

روح القدس دمادم چون مهر مى فروزد

جانرا بدار سويش يابى جهان جان را

در خلوت سحرگه بنموده اند آگه‏

از رمز نغز پيرى فرزانه نوجوان را

گاه نماز خواهم كز شوق و ذوق نجوى‏

از عرش بگذرانم آوازه اذان را

از درس و بحث قرآن سر حسن نمايد

تابنده اختران و رخشنده آسمان را

منبع:نرم افزار مجموعه آثار علامه حسن زاده آملی

کلمه ۵۶رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه ۵۶رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن كه معرفت نفس را مرقات معرفت رب گرفته است نسبت قوى را به نفس مانند نسبت ملائكه به رب مى يابد.

الفاظ را سود نبود

الفاظ را سود نبود

علامه حسن زاده آملی: ((مردى نزد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمد و بدان حضرت عرض كرد كه : بلال با فلانى مناظره مى كند و الفاظ وى ملحون است و آنكس عباراتش معرب و صحيح است و به بلال مى خندد. امام فرمود: اى بنده خدا اعراب و تقويم كلام براى تقويم و تهذيب اعمال است ، آنكس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب كلامش سودى ندهد، و بلال را كه افعالش بدرستى آراسته است لحن الفاظش زيانى نرساند)).


آرى با الفاظ بازى كردن و عبارت پردازى كردن حرفى است و دل آگاه و سوز و گداز داشتن و با حسن مطلق بسر بردن امرى ديگر است . و چه بسا ارباب مقال و سرگرم به قبل و قال و انباشته از اصطلاحات اند كه دل مرده و روح افسرده دارند همانطور كه در ((دفتر دل )) ثبت است :


گمانت اين كه با خرج عبارات 
 
 
 به كر و فر و ايماء و اشارات
 
سوار رفرفستى و براقى 
 
 
 ورم كردى و پندارى كه چاقى
 

نحوى و صرفى بودن حرفى است و آدم بودن و سلوك الى الله داشتن امر ديگر، اگر در يكجا جمع شدند چه بهتر. و مطلب عمده اين است كه جوهر نفس داعى ملحون نباشد. آيا ماجراى مرد نحوى را در كشتى با كشتيبان كه عارف رومى در مجلد اول ((مثنوى )) آورده است شنيده اى ؟:


آن يكى نحوى به كشتى در نشست  
 رو به كشتيبان نمود آن خود پرست 
گفت هيچ از نحو خواندى گفت لا  
 گفت نيم عمر تو شد بر فنا
دل شكسته گشت كشتيبان ز تاب  
 ليك آن دم گشت خاموش از جواب 
باد كشتى را به گردابى فكند  
 گفت كشتيبان بدان نحوى بلند
هيچ دانى آشنا كردن بگو  
 گفت نى از من تو سباحى مجو
گفت كل عمرت اى نحوى فناست  
 زانكه كشتى غرق در گردابهاست 

منبع:نور علی نور

کلمه ۵۵ رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه ۵۵ رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن كه قدر خود را شناخت ، بدن و قوايش را شبكه اقتناص علوم ، و حباله اصطياد معارف خود ساخت ، چه فعليت نفس به معارف الهيه و ملكات علميه و عمليه صالحه است

خاطره ای از حضرت آقا در ذیل تطابق شرع و عرفان و برهان

خاطره ای از حضرت علامه در ذیل تطابق شرع و عرفان و برهان

اينك بر سر آنم كه به مناسبت رويداد سخن , حكايتى از حالت ديرين خويش پيش كشم , شايد كه برخى را سودمند افتد , و مايه آگاهى و هشيارى خواننده اى گردد , و آن اين كه : در اثناى تدرس و تعلم علوم عقلى و صحف عرفانى دچار وسوسه اى سخت سهمگين و دژخيم و بدكنشت و بدسرشت در راه تحصيل اصول عقايد حقه به برهان و عرفان شده ام , و آزرده خاطرى شگفت از حكمت و ميزان كه از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى آورد . ريشه اين شبهات و وسوسه ها از ناحيت انطباق ظواهر شرع انور على صادعه الصلوة والسلام با مسائل عقلى و عرفانى بوده است كه در وفق آنها با يكديگر عاجز مانده بودم , و از كثرت فكرت به خستگى و فرسودگى موحش و مدهش مبتلا گشته ام , و از بسيارى سؤال از محضر مشايخم  آن عالمان دين به حق در سماى علم     سياره و ثوابت و الا گهر مرا بيم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف
ايذاء خاطر و احتمال بدگمانى مى رفت . اين وسوسه چنانكه گفته ايم موجب بدبينى به علوم عقلى , و بيزارى از منطق و حكمت و عرفان شده است .
و لكن به رجاء اين كه لعل الله يحدث بعد ذلك امرا , در درسها حاضر مى شدم , و راز خويش را ابراز نمى كردم , و از تضرع و زارى اعاظم حكماء در نيل به فهم مسائل انديشه مى كردم مانند گفتار صاحب اسفار در مساله اتحاد نفس به عقل فعال و استفاضه از آن كه فرمود :و قد كنا ابتهلنا اليه بعقولنا , و رفعنا اليه ايدينا الباطنة لا ايدينا الدائرة فقط , و بسطنا انفسنا بين يديه , و تضرعنا اليه طلبا لكشف هذه المساله و امثالها . . . ( اسفارج 1 ط 1 ص 284 )
تنها چيزى كه مرا از اين ورطه هولناك هلاك , رهايى بخشيد لطف الهى بود كه خويشتن را تلقين مى كردم به اين كه : اگر امر داير شود بين نفهميدن و نرسيدن مثل تويى , و بين نفهميدن و نرسيدن مثل معلم ثانى ابونصر فارابى و شيخ رئيس ابوعلى سينا و شيخ اكبر محيى الدين عربى و استاد بشر خواجه نصيرالدين طوسى و ابو الفضائل شيخ بهايى و معلم ثالث مير داماد و صدر المتالهين محمد شيرازى , آيا شخص مثل تو به نفهميدن و نرسيدن اولى است يا آن همه استوانه هاى معارف ؟ و همچنين خودم را به يك سو قرار مى دادم , و اكابر ديگر علم را كه از شاگردان بنام آن بزرگان بودند و نظاير آنان را به سوى ديگر , و سپس همان مقايسه را پيش مى كشيدم و به خودم تلقين مى كردم , تا منتهى مى شدم به اساتيدم كه بحق وارثان انبياء و خازنان خزاين معارف بوده اند رفع الله تعالى درجاتهم كه باز خودم را به يك جانب و آن حاملان و دايع علم و دين را به جانبى , و همان مقايسه و تلقين را اعمال مى كردم كه تو اولايى به نفهميدن يا اين مفاخر دهر ؟ نظير مطلبى را كه علامه شيخ بهايى درباره شيخ اجل صدوق كه قايل به سهو النبى شده است , فرموده است : : ((هر گاه امر داير شود بين سهو رسول و سهو صدوق , صدوق اولى بدان است . ))
از اين مقايسه قدرى آرام مى گرفتم , تا بارقه هاى الهى چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد , و در پناه رب ناس از وسواس خناس نجات يافتم فضاض ثم فاض . و كان كلام كامل و سخن دلپذير صاحب اسفار ذكر قلبى شد كه : حاشى الشريعة الحقة الالهية البيضاء ان يكون احكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية , و تبا لفلسفه يكون قوانينها غير مطابقة للكتاب و السنه ( اسفارج 4 ط 1 ص 75 )
و چون در رحمت رحيميه به روى ما گشوده شده است به علم اليقين بلكه به عين اليقين و فراتر به حق اليقين مطالب سهل ممتنع عقلى و عرفانى را رموزى يافته ايم كه پى برده ايم اشارات به كنوزى اند .
آرى به آسانى نادانى به دانايى نمى رسد , و بس يار سفر بايد تا پخته شود خامى .

شرح مجموعه گل مرغ سحر داندوبس كه نه هركو ورقى خواندمعانى دانست

لذا در الهى نامه ام گفته ام : الهى جان به لب رسيد تا جام به لب رسيد

و نيز در غزلى كه در ديوانم مسطور است در اين باب گفته ام :
دولتم آمد بكف با خون دل آمد بكف
حبذا خون دلى دل را دهد عز و شرف
يوسفم تحصيل دانش گشت و من يعقوب وار
از فراقش كو به كو , كوكو به بانك يا اسف
گر نبودى لطف حق از گريه شام و سحر
ديدگانم بى شك اينك بود در دست تلف
جوهر نفس ار نه روحانية السوس است پس
طالب اصلش چرا شد با دو صد شوق و شعف
گر كسان قدر دل بشكسته را مى يافتند
يكدل سالم نمى شد يافت اندر شش طرف
لوحش الله صنع نقاشى كه از ماء مهين
پرورد در يتيمى را بدامان خزف

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.

کلمه 54 رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه ۵۴ رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن كه در معرفت نفس به مرحله يقظه قدم نهاد، بسيارى از دانشها را بيش از خواب و خيال ارزش نمى نهد، آن علمى كه نور نفس است ديگر است كه العلم نور يقدفه الله فى قلب من يشاء و آن فضلى كه عنوان تعيش است ديگر.

بیان شیوای مرحوم آخوند درباره عدم مخالفت قرآن و عرفان و برهان

بیان شیوای مرحوم آخوند درباره عدم مخالفت قرآن و عرفان و برهان

آن كه صدر المتالهين در دامن گفتار بالا فرمود سخنى سخت استوار است , و آن را در نزد آن كس كه وادى تحقيق را سپرى كرده است قدر و قيمت بسيار است . و گراميتر از آن اين كه افاده فرموده :
((مبادا به بينش كوتاهت گمان برى كه مقاصد و اصطلاحات و كلمات مرموز اكابر اهل عرفان , خالى از برهان و از قبيل گزافهاى تخمينى و تخيلات شعرى است , اين اكابر بيرون از چنين پندارند . عدم تطبيق كلامشان بر قوانين صحيح برهانى و مقدمات حق حكمى , ناشى از قصور ناظران و قلت شعورشان به فهم كلمات آنان و ضعف احاطه ايشان بدان قوانين است , و گر نه مرتبه مكاشفه آنان در افاده يقين , فوق مرتبه براهين است . بلكه برهان در اشيايى كه سبب دارند سبيل مشاهده است زيرا كه سبب برهان ذى سبب است , و در نزد ارباب حكمت مقرر است كه علم يقينى به امورى كه سبب دارند حاصل نمى شود مگر از جهت علم به سبب آنها , پس چگونه روا بود كه مقتضى برهان مخالف موجب مشاهده باشد ؟ و اين كه در كلام بعضى آمده است كه اگر عارفان را به برهان تكذيب كنى , آنان تو را به مشاهده تكذيب مى كنند , معنى آن اين است كه اگر بدانچه اسم برهان بر آن نهادى آنان را تكذيب كنى يعنى اين كه نام برهان بر آن نهادى در حقيقت برهان نيست و گر نه برهان حقيقى مخالف شهود كشفى نيست .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

کلمه 53رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 53رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن كه گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استكمال و ترقى خود رسيد، همانطور كه اجداث را قبور اجساد را نيز اجداث نفوس مى يابد: و ما انت بمسمع من فى القبور . چنان كه موت ارادى را كمال جوهر حى ناطق ، و موت طبيعى را متمم اين كمال مى يابد من مات فقد قامت قيامته

اقوال در جمع قرآن و عرفان و برهان

اقوال در جمع قرآن و عرفان و برهان

صاحب فتوحات مكيه در آخر باب دوازدهم آن در بيان كريمه و ان من شيئى الا يسبح بحمده (اسراء44) میفرمايد:((و نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف))صاحب اسفار در فصل شانزدهم موقف هشتم الهيات آن در بيان همين آيه مى فرمايد : ((و نحن بحمدالله عرفنا ذلك بالبرهان و الايمان جميعا)) فتوحات مكيه ص 345ج 2 ط اخير مصر و اسفارج 3 ص 139 ط 1

آن عارف بالله گفته است كه ما علاوه بر ايمان به فرموده شرع , به حسب كشف نيز جميع اشياء را حى ناطق يافته ايم , و اين حكيم متاله گفته است كه ما علاوه بر ايمان به فرموده شرع , به حسب برهان نيز جميع اشياء را حى ناطق يافته ايم . پس بدان كه قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند .

صاحب اسفار در آخرين فصل الهيات آن كه در توفيق بين شريعت و حكمت در دوام فيض بارى تعالى و حدوث عالم عنوان نموده است چنين فرموده است :

فصل فى طريق التوفيق بين الشريعة و الحكمة فى دوام فيض البارى و حدوث العالم قد اشرنا مرارا ان الحكمة غير مخالفة للشرائع الحقة الالهية بل المقصود منهما شى ء واحد هو معرفة الحق الاول و صفاته و افعاله . و هذه تحصل تارة بطريق الوحى و الرسالة فتسمى بالنبوة , و تارة بطريق السلوك و الكسب فتسمى بالحكمة او الولاية . و انما يقول بمخالفتهما فى المقصود من لا معرفة بتطبيق الخطابات الشرعية على البراهين الحكمية , ( لا يقدر على ذلك الا مؤيد من عند الله كامل فى العلوم الحكمية مطلع على الاسرار النبوية , الخ ( ج 3 ط 1 ص 185 ) .

يعنى : شريعت و حكمت در دوام فيض بارى كه امساك فياض از فياض على الاطلاق مطلقا محال است و در اين كه عالم حادث به حدوث زمانى است , موافق باهم اند . و بارها اشاره نموده ايم كه حكمت با شرايع حق الهيه مخالف نيست , بلكه مقصود از هر دو يك چيز است كه معرفت حق تعالى و صفات و افعال اوست و اين معرفت حاصل به طريق وحى و رسالت موسوم به نبوت است و به طريق سلوك و كسب مسماى به حكمت يا ولايت است . و آن كسى قابل به مخالفت حكمت با شرايع حقه الهيه در معنى و مقصود است كه معرفت به تطبيق خطابات شرعيه بر براهين حكميه ندارد و قادر بر اين تطبيق نيست مگر كسى كه مؤيد من عندالله و كامل در علوم حكميه و مطلع بر اسرار نبويه است .
آن كه ميان قرآن و عرفان و برهان جدايى پندارد بايد بدو آن گفت كه ملاى رومى در مثنوى گفته است :

كرده اى تاويل حرف بكر را       خويش را تاويل كن نى ذكر را

چون به چشمت داشتى شيشه كبود   زين سبب عالم كبودت مى نمود

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

کلمه 52رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 52رساله صد کلمه در معرفت نفس

آنكه درمعرفت نفس دقيق شود، میبيند كه او را دو قوه نظرى و عملى است : قوه نظرى را قوه علامه و نيروى بينش گويند،و عملى را قوه عماله و نيروى كنش گويند.اين دوقوه به منزلت دو بال نفسند كه بدانها به اوج حقائق طيران میكند تا به جنه اللقاء و جنت ذات و داخلى جنتى مى رسد.


رئيس كمالات معتبر در قوه نظرى معرفه الله است، و در قوه عملى طاعه الله. و به حسب مراتب فعليت اين دو قوه ،انسان را درجاتست.

يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتو العلم درجات ؛  ولكل درجات مما عملوا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه . كلم طيب ارواح طاهره مومنان است و عمل صالح كردار نيكو و معارف عقليه است كه رافع روح طيب است .

کلمه 51رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 51رساله صد کلمه در معرفت نفس

آنكه در رشدخوددقت كند، میبيند او را دو گونه غذابايد:غذائى كه مايه پرورش تن اوست وغذائى كه مايه پرورش روان اوست.و هريك رادهانى خاص است :

دهان آن، دهانست، و دهان اين گوش. نه ازغذاى تن روان پرورش ‍ مى يابد وفربه میشود، ونه ازغذاى روان تن .

آب مظهر و ظلل حيات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس و ظل آن است . تن تشنه آب خواهد كه ظل حيات است ، و روان تشنه علم خواهد كه اصل آن است .

امام ملك و ملكوت ، صادق آل محمد صلى الله عليه و آله در تفسير طعام كريم فلينظر الانسان الى طعامه  فرمود: علمه الذى ياخذه عن ياخذه . بنگر كه غذاى جسم و جان تو چگونه است؟ بدان كه غذا باهمه اختلاف انواع وضروب آن، مظهر بقاء و از سد نه اسم قيوم و با مغتذى مسانخ است ، و تغذى حب دوام ظهور اسم ظاهرو احكام آن است .

در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان

در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان

فن برهان چه لم آن , و چه ان آن , قلب علم منطق و روح آن است . و برهان لنفسه دليل است . و دليل در دليل بودنش دليل نمى خواهد كه

آفتاب آمد دليل آفتاب

و , به تعبير ثقيل و وزين عارف بزرگ شيخ اكبر محيى الدين عربى در آغاز فص عطر آگين محمدى ( ص ) از فصوص الحكم([ : الدليل دليل لنفسه]( ( ص 472 شرح قيصرى چاپ سنگى ايران ) .
گفتار بى دليل را چه ارج و بهاست و چه كسى آن را پذير است ؟ آن آيت قرآن كه برهاني نیست كدام است ؟ و آن روايت كه با راز دليل دمساز نيست به چه نام است ؟ و آن حكم محكم حكمت متعاليه و شهود اصيل و صافى عرفان كه بر اساس استوار منطق نيست چيست ؟ لذا صدر المتالهين در تعاضد عرفان و برهان در پايان فصل بيست و ششم مرحله ششم اسفار فرمايد([ : البرهان الحقيقى لا يخالف الشهود الكشفى]( ( ج 1 ط 1 ص 189 ) يعنى عرفان واقعى از برهان حقيقى جدايى ندارد , و برهانى اينچنين با عرفانى آنچنان مخالف نيست و , اين كلامى كامل و در غايت اتقان و ايقان است .
و همچنين در باب ششم نفس اسفار پس از اقامه براهين عقلى بر تجرد آن , در تمسك به ادله سمعيه نيز بر اين مطلب چنين فرموده است([ : فلنذكر ادلة سمعية لهذا المطلب حتى يعلم ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المساله كما فى سائر الحكميات , و حاشى الشريعة الحقة الالهية البيضاء ان يكون احكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية , و تبا لفلسفة يكون قوانينها غير مطابقة للكتاب و السنة]( ( ج 4 ط 1 اول فصل دوم باب 6 ص 75 )
يعنى عقل و شرع در تجرد نفس ناطقه هم زبانند , چنانكه در ديگر مسائل حكمت هم , و از شريعت الهى دور است كه احكام آن با معارف يقينى ضرورى سازگار نباشد . و نابودى باد مر آن فلسفه را كه قوانين آن مطابق با كتاب و سنت نباشد .

منبع: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

کلمه 50رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 50رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن كه در باطن و ظاهر خود تامل كند، بدين حقيقت مى رسد كه هيچگاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سكران در سكر خود، لذا به اصابت كمترين اذى مو الم بدانها آگاه مى گردند.پس نفس را مظهر لاتاخذه سنه و لا نوم مى يابد، و از اينجا زيادت بصيرت حاصل كند كه باطن عالم عين حيات و علم و آگاهى است ، هيچگاه از ظاهر غافل نمى شود، اما ظاهر بر اثر اشتغال به غيرش از باطن غافل مى گردد.

جواب ارسطو به سوفسطی در موضوع وحدت صنع

جواب ارسطو به سوفسطی در موضوع وحدت صنع

گروهى از پيشينيان منكر قصد و تدبير شدند در مخلوقات , و پنداشتند هر چيز به عرض و اتفاق پديد آمده است , و از حجتها كه آورده اند اين آفات و آسيبهاست كه بر خلاف متعارف و عادت پديد مى آيد مانند انسان ناقص الخلقه , يا آن كه انگشتى افزون دارد , يا خلقى زشت و سهمگين بر خلاف معتاد , و دليل آن شمردند كه هستى اشياء بعمد و اندازه نيست بلكه بالعرض است هر چه پيش آيد .

و ارسطا طاليس آنها را رد كرد و گويد آن كه بالعرض است يكبار است كه از دست طبيعت بيرون شده براى عوارضى كه طبيعت را عارض مى گردد و آن را از راه خود باز مى دارد و به منزلت امور طبيعى نيست كه بر يك روش باشد , و تو اى مفضل انواع حيوان را ديده اى كه بيشتر بر اين مثال اند و صورت واحد دارند . و , انسان با دو دست و دو پا و پنج انگشت متولد مى شود مانند قاطبه ديگران و آن كه بر خلاف اين باشد براى آفتى است در رحم يا در ماده كه چنين از آن تكون يافته چنانكه در صناعات اتفاق مى افتد , قصد صنعتگر آن است كه درست بسازد اما در وسايل و آلات كار او نقصى پيش مى آيد , و مانند اين در اولاد حيوان نيز اتفاق افتد براى اسبابى كه گفتيم و فرزند ناقص يا زايد و خارج از قاعده معتاد مى آورند اما بيشتر صحيح و بى آفت اند , همچنانكه در اعمال صنعتگران , اين گونه اتفاق دليل آن نيست كه اين صنع صنعتگر نداشت و بى صاحب و مهمل بود , همچنين عوارض افعال طبيعيه موجب آن نيست كه همه را بالعرض و اتفاق گوييم . اين بود بيان طريق وحدت صنع در اثبات صانع يكتا كه از معلم اول ارسطا طاليس در حديث مذكوره آمده است , و در حكايت آن به نقل عبارت جناب استاد علامه شعرانى شرف الله نفسه تبرك جسته ايم . حال گوييم :

اگر مثلا سيلى گران از فراز كوهى سرازير شده است و درخت تنومندى را ريشه كن كرده است كه در مسير سيل ناگهان به خرسنگى گير كرده است و به صورت پلى در آمده است , اين عرض و اتفاقى است كه يكبارگى است نه اينكه هميشگى بوده باشد , اما وحدت صنع و تقدير و تدبير نظام احسن عالم و آدم هميشگى است .

نظر بلند ارسطو به امضاى امام صادق عليه السلام در حديث بالا چنين است : اتفاقى و عرضى يكبارگى است , صنع نظام هستى هميشگى است و , صنع هميشگى را صانعى مقدر و مدبر بايد , پس وحدت صنع نظام هستى را صانعى مقدر و مدبر بايد و اين خود برهان صريح قياس منطقى است كه گراميترين بخش دانش ترازوست .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

کلمه 49رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 49رساله صد کلمه در معرفت نفس

آن كه چند روزى خود را از هرزه كارى ، و از گزاف و ياوه سرائى ، بلكه زياده گوئى و خلاصه از مشتهيات و تعشقات حيوانى باز بدارد، مى بيند كه اقتضاى تكوينى نفس اين است كه از رياضت ، ضياء و صفا، مى يابد، و آثار او را نور و بهائى است . پس اگر رياضت مطابق دستور العمل انسان ساز، اعنى منطق وحى ، ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (371) بوده باشد، اقتضاى تكوينى نفس به كمال غائى و نهائى خود نائل آيد.

وحدت صنع

وحدت صنع

وحدت عالم دال بر وحدت مبدا آن است . لو كان فيهما آلهة اءلا الله لفسدتا ( انبياء 23 ) وحدت صنع چنان بر نظام هستى حاكم است كه ديده توحيد به اندازه يك ميكرون خلل و خلاف در آن نمى بيند . به فرموده قرآن كريم ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير ( الملك 4 و 5 ) در آفرينش خداى رحمن هيچ تفاوت و بى نظمى نمى بينى , پس باز گردان ديده را و بنگر آيا هيچ خلل و شكافى در آن مى بينى ؟ سپس بازگردان ديده را و دوباره بنگر ديده از حيرت خوار و رنجه شده به سوى تو بر مى گردد و به بيان پيامبر خدا : بالعدل قامت السماوات و الارض . در حديث مفضل ياد شده , لسان امام صادق ( ع ) راجع به وحدت صنع كه ارسطو را بدان نام برده است چنين است : اسم معروف و متداول اين جهان در زبان يونانى قوسموس است , و معنى قوسموس زينت است , و فيلسوفان و مدعيان حكمت آن را به همين نام مى خواندند چون در آن نظام و تدبير ديدند و اكتفاء بدان نكردند كه تقدير و نظام نام نهند بلكه پاى فراتر گذاشته آن را زينت ناميدند تا مردم را آگاه كنند كه جهان با همه درستى و حكمت و استادانه كه خلق شده در غايت زيبايى و آراستگى نيز هست .


منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

کلمه 48رساله صد کلمه در معرفت نفس

کلمه 48رساله صد کلمه در معرفت نفس


آن كه در معنى حقيقى سعادت انسان درست نظر كندت پى برد كه سعادت نفس انسانى اين است كه از كمال وجودى خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گيرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از ماده طبيعى بى نياز گردد، چنانكه وصى عليه السلام فرمود:
والله قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذارعا لم تحس به اعضائى بقوه جسديه ولا حركه غذائيه ولكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه .
يعنى : سوگند به خداوند من به قوت جسدى و حركت غذائى در از خيبر برنكنده ام و آن را به چهل ارش بدور نيفكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم .
و به عبارت ديگر: سوگند به خداوند، من به تاييد قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است ، در از خيبر بر كنده ام و آن را به چهل ارش ‍ به درو افكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، نه به قوت جسدى و حركت غذائى .

فکر چیست ؟

فکر چیست ؟

عامه مردم هر انتقال نفس را اگر چه از صورتى جزئى به صورتى جزئى ديگر باشد , و انتقال نيز به هرنحوى بود,فكرگويند.مثلا شخصى را كه باخيالات خودمحشورست گويند درفكرفرورفته است.اما فكرمنطقى حركت علمى عقلى است و فقط در معقولات جارى است كه نفس ناطقه از مطلبى علمى اجمالى به سوى مبادى آن حركت عقلى مى كند, و دوباره ازهمان مبادى به سوى همان مطلب بتفصيل بر وجهى خاص حركت عقلى میكند, و اين حركت معد نفس است كه صورت علمى عقلى از مبدء قدسى بر او افاضه شود .

قال الله تعالى : الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطل ( آل عمران 192 )

در كافى از اميرالمؤمنين امام على عليه السلام روايت شده است كه : ان التفكر يدعوا الى البر و العمل به , و از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و قدرتة . و از امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام روايت شده ليس العبادة كثرة الصلوة و الصوم , انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل.

شيخ رئيس در پاسخ نامه ابوسعيد ابوالخير كه از شيخ دستور العمل درخواست كرد نوشت : فليكن الله تعالى اول فكره و آخره , و باطن اعتباره و ظاهره.

شيخ اشراق سهروردى چه نيكو گفته است : ((الفكر فى صورة قدسية يتلطف بها طالب الاربحية , و نواحى القدس دار لا يطاها القوم الجاهلون , و حرام على الاجساد المظلمة ان تلج ملكوت السماوات فوحد الله و انت بتعظيمه ملان , و اذكره و انت من ملابس الاكوان عريان , و لو كان فى الوجود شمسان لانطمست الاركان , و ابى النظام ان يكون غير ما كان))

يعنى فكر را در صورت قدسى داشتن بسبب لطافت طالب نشاط و شادابى خواهد بود . نواحى قدس جاى پاى نادانان نيست . ورود در ملكوت آسمانها بر اجساد تاريك حرام است . پس در يكتايى خداى چنان باش كه آكنده از بزرگداشت او باشى . و به ياد او بگذران بدان سان كه از جز او عارى باشد . اگر در وجود دو خورشيد باشند اركان نابود مى شوند . و نظام هستى جز اين كه هست نتواند بود . همين راه وحدت صنع را , ارسطو در جاى ديگر پيموده است كه عالم يك عالم است ( با اعضاى مختلف مثل انسان , و اين دلالت بر وحدت خالق آن مى كند . و در كتاب ما بعد الطبيعه نيز فرموده است كه وحدت عالم دال بر وحدت مبدا آن است .

منبع : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند