بطلان ماسوای ولایت

بطلان ماسوای ولایت

هر آنچه جز ولايت را رواج است   چو نقش دومين چشم كاج است 

كاج - بر وزن تاج ، به معنى لوچ باشد كه به عربى احوال گويند، يعنى يك چيز را دو بيند.
هم جبرى داراى چشم لوچ است كه يك حقيقت غير متناهى وجود صمدى حق را وحدت عددى پنداشت و يكى را دو ديده است لذا جابر و مجبور را ملحوظ داشت ؛ و هم قدرى با دورى از باب ولايت احوال و دو بين شد كه عبد را در برابر خداى متعال مستقل در افعال ملاحظه كرد و هر دو طائفه از امر بين الامرين كه همان وحدت عين كثرت و كثرت عين وحدت منتهى وحدت قاهر و كثرت مقهور، و توحيد حقه الهيه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن است باز ايستادند و واپس رفته اند.
چشم احول ، يكى را دو مى بيند كه آن دومين باطل است ((فماذا بعد الحق الا الضلال )).

منبع:شرح دفتر دل

دور شدن از ولایت

دور شدن از ولایت

اگر دومين شخص نظام هستى حضرت مولى الموالى ، سرالانبياء و العالمين ، ولى وصى على ابن ابيطالب (عليه السلام ) را بيست و پنج سال خانه نشين نمى كردند و در همه زمانهاى عمر ائمه در باب ولايت را نمى بستند اين همه بدعتها در اسلام گذاشته نمى شد و اگر از همان اول به در خانه ولايت امام صادق (عليه السلام ) مى رفتند كه سخن از جبر و تفويض مطرح نمى شد بلكه حقيقت توحيد صمدى قرآنى را از كوثر ولايت امام صادق (عليه السلام ) مى چشيدند و اين همه كتابهاى كلامى و فلسفى را به جاى تحقيق در توحيد ناب به بحثهاى بى اساس مباحث ساحل پيمايى كلامى اختصاص نمى دادند كه جناب صدرالمتاءلهين در اسفارش گويد كه من ساليانى از عمرم را به مباحث كلامى و تحقيق در آن پرداختم و الان پشيمانم كه چرا عمرم را به هدر داده ام كه چيزى در آنها نبود.
به هر مسئله اى از مسائل كلامى بپردازيد و ريشه پيدايش تاريخى آن را دنبال كنيد مى رسيد به اين واقعيت كه با دسيسه دشمنان دين و عترت ، اول مردم و دانشمندان را از باب ولايت دور كرده اند و سپس در مسائلى همانند قديم بودن كلام خداوند تعالى و يا حادث بودن آن ، خونهاى مسلمانان را در تقابل با همديگر ريخته اند. و چهره حقيقى دين را پشت ابرهاى دسيسه ها پنهان كرده اند و نگذاشتند كه ائمه طاهرين عليهم السلام جانهاى شايق را به كمال برسانند.

منبع:شرح دفتر دل

توحید حقیقی

توحید حقیقی

چو در توحيد حق نبود سوايى   سخن از جبر چبود؟ ژاژخايى 
 كدامين جابر است و كيست مجبور   عقول نارسا را چيست منظور
 

اگر طرفين جبرى و قدرى به مغزاى توحيد صمدى قرآنى مى رسيدند و مرزوق به رزق توحيد الهى مى شدند نه همه چيز را به حق اسناد مى دادند و از ادب مع الله بى بهره بودند و نه خويش را در افعال مستقل مى ديدند و حق را وحدت عددى مى پنداشتند. هم قائلين به جبر توحيد حق را وحدت عددى دانستند كه جابر و مجبور ملاحظه كردند و هم قائلين به تفويض وحدت عددى پنداشتند كه خود را در برابر حق مستقل ديدند. لذا حضرت مولى بخش يازدهم رساله خيرالاثر را به بحث در توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى اختصاص دادند تا روشن شود كه چون جبريون و قدريان از در باب ولايت دور شدند و حق توحيد صمدى قرآنى را از دهن مطهر اهل بيت طهارت و عصمت نگرفتند به اين بيچارگى ها افتاده اند كه در ابيات بعدى بدان تصريح شده است . خواننده گرامى آنچه را كه بايد در موضوع ((امر بين الامرين )) بياموزد و به حقيقت و مغزاى فرمايشات اهل بيت عصمت عليهم السلام برسد، بايد از بخش يازدهم رساله گرانسنگ خيرالاثر اخذ نمايد. فراجع .
ايجاد به نحو مطلق به حق مستند است و در مقام اسناد، در آنجا كه اسناد كمال است ، به حق تعالى مستند است و در مواردى كه نقص است به عبد اسناد مى يابد و لذا به لحاظ اولى ((قل كل من عندالله )) مطرح مى شود و در دومى آيات الم يعلموا اءن الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياءخذ الصدقات (التوبه /104) ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم (الفتح /11) فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (الانفال /18) قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم (التوبه /15) شاهد صادق است و در مورد سومى بحول الله و قوته اقوم و اقعد فاذا مرضت فهو يشفين رب اءنى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين دلالت مى كند كه از زبان انبياء عليهم السلام در قرآن مطرح شده است .
در هر موطنى منشاء و معطى كمال و فاعل على الاطلاق اوست . و لا فاعل الا الله ، و در عين حال نسبت به كثرات كه مظاهر و مجالى و اعيان ثابته و ماهياتند، محفوظ بوده باشد.
ديده اى خواهم كه باشد شه شناس   تا شناسد شاه را در هر لباس 
اين انسان كامل فانى در توحيد حضرت عيسى بن مريم عليهاالسلام است كه در عين مشاهده كثرت ، غرق در بحر بيكران وحدت هستى است كه مى گويد: فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم (المائده /118).

اين سببها بر نظرها پرده ها است  

كه نه هر ديدار صنعش را سزا است

  ديده اى بايد سبب سوراخ كن  

تا حجب را بر كند از بيخ و بن 

 تا مسبب بيند اندر لامكان  

هرزه بيند جهد و اسباب دكان

  منبع:شرح دفتر دل

جوان

جوان
نکته: هروقت به یاد اویی جوانی.
الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه."اذ اوی الفتیه الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمه و هیء لنا من امرنا رشدا" " فی الکافی عن الصادق علیه السلام انه قال لرجل ما الفتی عندکم ؟ فقال له الشاب.فقال لا ، الفتی المومن ان اصحاب الکهف کانوا شیوخا فسماهم الله فتیه بایمانهم .و فی الصافی و العیاشی عنه علیه السلام مثله الا انه قال کانوا کلهم کهولا و زاد من آمن بالله و اتقی فهو الفتی."
البته مقصود نه این است که سالخورده اگر بخواهد کودک نفس خویش را از شیر دایه ی دنیا باز گیرد محال باشد ، بلکه سخت دشوار است. این ابن مسکویه عالم عظیم الشان اسلامی امامی است که در کتاب گرانقدر خود طهارت الاعراق گوید
"ولیعلم الناظر فی هذا الکتاب انی خاصه قد تدرجت الی فطام نفسی بعد الکبر واستحکام العاده و جاهدت جهادا عظیما ."
می بینی که چگونه ابن مسکویه میگوید : " در زمان پیری و استوار شدن عادت درجه درجه به فطام نفس خویش پیش رفتم و جهادی بزرگ کردم تا بدان نایل شدم."
اهل بینش گفته اند: وصول الاثر اثر الوصول.این وصول اثر به معنای پیغام عاشق است که به قول سوخته ی بارقه ی عشق باباطاهر عریان ، دل عاشق به پیغامی بسازد.
منبع:نامه ها و برنامه ها

جوانی اهل یقین

جوانی اهل یقین
رسول الله نماز صبح بگزارد و بعد از نماز جوانی را درمسجد دید که پینگی می زد و سرش را فرود می آورد.رسول الله بدو گفت:"ای فلان چگونه صبح کردی؟" گفت:" یا رسول الله صبح کردم درحالی که صاحب یقینم."رسول الله از گفتار وی به شگفت آمد و گفت:"هر یقینی را حقیقتی است.حقیقت یقین تو چیست؟" گفت:" ای رسول الله یقینم مرا اندوهگین کرد و شبم را به بیداری و روزهای گرمم را به تشنگی کشانیده است.تا آنکه گویا من اکنون به عرش پروردگار نگاه میکنم که برای حساب وا داشته شده است.خلایق برای حساب محشورند و من در میان آنانم. گویا که به اهل بهشت می نگرم که در بهشت متنعمند یکدیگر را می شناسند و بر اریکه ها تکیه دادند و گویا که اهل آتش را می بینم که در آتش معذبند و فریاد بر می آورند. گویا که من اکنون آواز زبانه ی آتش را می شنوم که بر گوشهای من می پیچد."
رسول الله به اصحاب خود فرمود: " این بنده ای است که خداوند دل او را به نور ایمان روشن کرده است." سپس رسول الله به او فرمود:" از این حال جدا مشو." آن جوان گفت:" یا رسول الله برای من از خداوند بخواه که در خدمت تو شهادت را روزی من گرداند." طولی نکشید آن جوان در بعضی از غزوات نبی صلی الله علیه و آله بعد از نه نفر که وی دهمین بود شربت شهادت چشید.
منبع: نامه ها و برنامه ها

توحید حقیقی

توحید حقیقی

چو درتوحيد حق نبود سوايى   سخن از جبر چه بود؟ژاژخايى 

 كدامين جابر است و كيست مجبور   عقول نارسا را چيست منظور 

اگر طرفين جبرى و قدرى به مغزاى توحيد صمدى قرآنى مى رسيدند و مرزوق به رزق توحيد الهى مى شدند نه همه چيز را به حق اسناد مى دادند و از ادب مع الله بى بهره بودند و نه خويش را در افعال مستقل مى ديدند و حق را وحدت عددى مى پنداشتند. هم قائلين به جبر توحيد حق را وحدت عددى دانستند كه جابر و مجبور ملاحظه كردند و هم قائلين به تفويض وحدت عددى پنداشتند كه خود را در برابر حق مستقل ديدند. لذا حضرت مولى بخش يازدهم رساله خيرالاثر را به بحث در توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى اختصاص دادند تا روشن شود كه چون جبريون و قدريان از در باب ولايت دور شدند و حق توحيد صمدى قرآنى را از دهن مطهر اهل بيت طهارت و عصمت نگرفتند به اين بيچارگى ها افتاده اند كه در ابيات بعدى بدان تصريح شده است . خواننده گرامى آنچه را كه بايد در موضوع ((امر بين الامرين )) بياموزد و به حقيقت و مغزاى فرمايشات اهل بيت عصمت عليهم السلام برسد، بايد از بخش يازدهم رساله گرانسنگ خيرالاثر اخذ نمايد. فراجع .
ايجاد به نحو مطلق به حق مستند است و در مقام اسناد، در آنجا كه اسناد كمال است ، به حق تعالى مستند است و در مواردى كه نقص است به عبد اسناد مى يابد و لذا به لحاظ اولى ((قل كل من عندالله )) مطرح مى شود و در دومى آيات الم يعلموا اءن الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياءخذ الصدقات (التوبه /104) ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم (الفتح /11) فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (الانفال /18) قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم (التوبه /15) شاهد صادق است و در مورد سومى بحول الله و قوته اقوم و اقعد فاذا مرضت فهو يشفين رب اءنى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين دلالت مى كند كه از زبان انبياء عليهم السلام در قرآن مطرح شده است .
در هر موطنى منشاء و معطى كمال و فاعل على الاطلاق اوست . و لا فاعل الا الله ، و در عين حال نسبت به كثرات كه مظاهر و مجالى و اعيان ثابته و ماهياتند، محفوظ بوده باشد.

ديده اى خواهم كه باشد شه شناس   تا شناسد شاه را در هر لباس 

اين انسان كامل فانى در توحيد حضرت عيسى بن مريم عليهاالسلام است كه در عين مشاهده كثرت ، غرق در بحر بيكران وحدت هستى است كه مى گويد: فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم (المائده /118).

اين سببها برنظرها پرده هاست      كه نه هر ديدار صنعش را سزاست 

ديده اى بايد سبب سوراخ كن   تا حجب را بر كند از بيخ و بن 

تا مسبب بيند اندر لامكان   هرزه بيند جهد و اسباب دكان 

منبع:شرح دفتر دل

ایجاد و اسناد

ایجاد و اسناد

چه هر فعلى كه در متن وجود است    مر اهل عدل را عين شهود است 
كه ايجاد است و اسناد است لابد     بحول الله اقوم واقعد
 

از نقل آراى قدريان و جبريان در خلق افعال اختيارى عباد دانسته شد كه سخن هر يك از آن دو به يك وجه حق است و به وجه ديگر باطل : قدرى كه فعل را به عبد نسبت داده است صحيح و حق است ، ولى اينكه عبد را در فعل خود مستقل دانسته است غلط و باطل است .
و جبرى كه افعال عباد را به ايجاد خالق متعال و به قدرت و مشيت او دانسته است حق است ، ولى اينكه اسناد فعل و انتساب آن را به كلى از عباد برداشته است باطل است .
پس اگر طرفين فرق بين ايجاد و اسناد مى گذاشتند به خطا نمى رفتند و راه شيطانى در پيش نمى گرفتند زيرا شيطان نيز فرق بين اسناد و ايجاد نگذاشت كه فعل را مطلقا به حق تعالى اسناد داده و گفته است : ((رب بما اءغويتنى )). ولى در آداب عباد الله كه همواره و در همه حال به نور علم و يقين ، ادب مع الله داشتند، فرمود كه آن عباد الله مكرم گفته اند: ربنا ظلمنا انفسنا، و اذا مرضت فهو يشفين ، و اءنى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين .
حديث سوم باب جبر و قدر از كتاب التوحيد اصول كافى :
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن على الوشاء، عن ابى الحسن الرضا (عليه السلام ) قال : ساءلته فقلت : الله فوض الامر الى العباد؟ قال : الله اءعز من ذلك قلت : فجبرهم على المعاصى ؟ قال : الله اعدل و احكم من ذلك قال : ثم قال : قال الله : يابن آدم ! اءنا اولى بحسناتك منك و اءنت اءولى بسيئاتك منى ، عملت المعاصى بقوتى التى جعلتها فيك .
هر موجودى هر عملى را انجام مى دهد به حول و قوه الهى است كه لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . و اين را اهل الله كه اهل عدل و صراط مستقيم اند و امر بين الامرين را در نظر دارند و از امت وسط رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )اند به شهود در متن وجودى هر موجودى مشاهده مى كنند كه همه به حول و قوه الهى در كارند اگر چه در مقام اسناد، علمشان به آنها اسناد مى يابد كه در نماز، نمازگزار مى گويد: ((بحول الله وقوته اقوم و اءقعد)) كه كار را به خود نسبت مى دهد كه من مى ايستم و من نشينم ولى حول و قوه ايجادى اين عملش را از حق تعالى مى داند.
مومن حقيقى دو سپر به دست مى گيرد كه اگر تير نقص و عجز مى آيد يك سپر در جلوى حق تعالى قرار دهد تا اين تير به عبد اصابت كند همانند آن كه عبد ايستادن و نشستن را كه نقص است به خود اسناد مى دهد و نمى گذارد كه به حق متعال اصابت كند. و در هر چه كه كمال است سپر ديگر جلوى خود مى نهد تا تير كمال به حق اصابت كند، و لذا حول و قوه را كه كمال است را به حق نسبت داد.
منبع:شرح دفتر دل

امر بین الامرین

امر بین الامرین

لان الباطل كان زهوقا                  كلام كان فيهما صدوقا 
 كه هم جبر است و هم تفويض باطل          بل امر بين الاءمرين است حاصل 
 چه هر دو واحد العينند و احول            نبيند چشم احوال جز محوّل 
  ولى جبرى ز يك چشم چپ راست            كه يك چشم چپ چپ مر قدر راست
 

 اگر چه جبرى با يك چشم راست مى بيند و تفويضى با يك چشم چپ ، ولى هر دو چون از مسير راه مستقيم به در رفته اند احول و كج و كاج و كاچ و لوچ اند كه جز كجى نمى بينند لذا فرمود:

چه تفويضى به تفريط غلط رفت   و هم جبرى به افراط شطط رفت 
 و ليكن صاحب چشمان سالم   بر اين مبناى مرصوص است قائم 
 كه قول حق نه تفويض و نه جبر است   كه آن گبر است و اين بدتر ز گبر است
 

شطط ناروا، و مرصوص سربين را گويند.
اشاره به رواياتى است كه تفويضى ها (قدرى ها) را مجوس مى داند.
در سنن ابو داود روايتى بدين صورت از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه : القدرية مجوس هذه الاءمه ان مرضوا فلا تعودوهم و ان ماتوا فلا تشهدوهم كه قدرى ها مجوس و گبرند و اگر مريض شدند به عيادتشان نرويد و اگر مرده اند بر آنان نماز نگذاريد.
ملاى رومى هم در مثنوى گويد:

در خرد جبر از قدر رسواتر است   زانكه جبرى حس خود را منكر است 
منكر حس نيست آن مرد قدر   فعل حق حسى نباشد اى پسر 
منكر فعل خداوند جليل   هست در انكار مدلول دليل 
وان بگويد دود هست و نار نى   نور شمعى بى ز شمع روشنى 
وين همين بيند معين نار را   نيست مى گويد پى انكار را 
دامنش سوزد بگويد نار نيست جامه اش دوزد بگويد تار نيست 
پس تسفسط آمد اين دعوى جبر   لاجرم بدتر بود زين رو ز گبر

و شيخ شبسترى در گلشن راز گفت :

هر آنكس را كه مذهب غير جبر است   نبى فرمود كو مانند گبر است 
چنان كان گبر يزدان و اهرمن گفت   همين نادان احمق او و من گفت
 

 مراد از مذهب غير جبر يعنى مذهب قدرى است كه مشمول ((القدرية مجوس هذه الامة )) است . و بر اين معنى شواهدى است كه به بخش دهم رساله خيرالاثر مراجعه گردد.
منبع:شرح دفتر دل

جبر و قدر

جبر و قدر

نه جبر محض و نى صرف قدر هست   وراى آن دو، امرى معتبر هست 

جبر مذهب اشعرى است و تفويض (قدر) مذهب معتزلى . و امر بين الامرين مذهب حقه اهل الله و اولياء الله است . مراد از قدر قدر در مقابل قضا نيست بلكه قدر در مقابل جبر است كه قائلين به تفويض بر آنند و روايات نيز قدر در برابر جبر را اراده كرده اند.
اشعرى در مذهب جبرى خود منكر عليت و معلوليت در سلسله موجودات است .
و نيز قائل است كه احكام خمسه مبتنى بر مصالح و مفاسد در اشياء نيست و اوامر و نواهى شرع بر اين امور ابتنائى ندارند، و همه چيزها را بدون واسطه اسناد به بارى تعالى مى دهد. و در پيدايش حوادث گويد: عادت خدا بر اين جارى است كه فعلى را در كنف چيزى به صرف توافى و معيت آن دو بيافريند. مثلا احراق فعل خداوند است بدون عليت و وساطت نار براى احراق . و همچنين است افعال عباد كه همانطور كه وجود آنها و نمو و رنگ و روى آنها از خودشان نيست ، افعال آنان هم چنين است . ولى افعال عباد مكسوبشان است لذا ثواب و عقاب دارند كه در ثواب و عقاب قائل به كسب است .
انكار عليت و اتكاى به عادت را در مطلق اءمور حتى در انتاج مقدمتين يعنى صغرى و كبرى مر نتيجه را، جارى مى كند و مى گويد: عادة الله جارى است كه نتيجه عقب مقدمتين حاصل شود. الخ (خيرالاثر فصل 6) اما قول قائلين به تفويض كه آنان را طائفه عدليه و اهل عدل و معتزلى نامند، مى گويند: اتفق كل اهل العدل على اءن افعال العباد من تصرفهم و قيامهم و قعودهم حادثة من جهتهم ، و ان الله عزوجل اءقدر هم على ذلك و لا فاعل لها و لا محدث سواهم ، و اءن من قال ان الله سبحانه خالقها و محدثها فقد عظم خطؤ ه و اءحالوا حدوث فعل من فاعلين .
آنان قائلند كه خداوند بندگان را بر افعال شان قدرت داده و عبادش در افعال خود مستقل اند كه بر اساس اراده و مشيت خويش اعمال را به جاى آورند كه در اين صورت هم بر تكليف فائده مترتب است و نيز بر وعده و وعيد فائده بار مى شود و نيز استحقاق ثواب و عقاب جايگاه خود را مى يابد و همچنين حق را در ايجاد قبايح و شرور همانند كفر و معاصى و اراده به آنها تنزيه مى كنيم . زيرا اگر جبر باشد تكليف خداوند بندگانش را، عبث مى شود و دعوت اولياء و انبياء بى فائده مى گردد و جهد و سعى را اثر مترتب نمى شود و مدح و ذم و ثواب و عقاب متوجه بندگان نمى گردد. پس العبد فاعل مستقل فى الايجاد بلا مدخليه لارادة الله سبحانه فى فعل العبد سوى انه تعالى اءوجد العبد و جعله صاحب ارادة مستقلة بفعل ما يشاء و يترك ما يريد و هذا تفويض محض (شرح الاسماء حاجى شرح بند 26).
دليل عقلى شان همان بود كه نقل كرديم و دليل نقلى نيز اقامه مى كنند و به آياتى همانند آيه 16/ جاثيه : من عمل صالحا فلنفسه و من اءساء فعليها و كريمه 126 - نساء ((من يعمل سوء يجزبه )) تمسك مى كنند.
بديهى است كه با دقت نظر در ادله طرفين اين امر ظهور مى يابد كه دلائل شان خطابى است و در ظواهر آيات و اخبار متشابه ساحل پيمايى نموده اند و هر كدام آيات را به نفع خويش تفسير نموده اند و تفسير به راءى كرده اند و حال آنكه ادراك اسرار آيات و روايات از اينگونه افهام عادى ، و سير ساحل پيمايى به مراحل دور، و به مراتب ارفع و اشمخ است .
در حقيقت هيچكدام از فريقين صراط مستقيم را نپيموده اند كه جبريان به افراط رفته اند و تفويضى ها به تفريط. و هر دو يك چشمند كه اولى با چشم راست ديده است و دومى با يك چشم چپ . اما كامل راسخ با دو چشم سالم مى بيند كه منزه از افراط و تفريط است بلكه در مسير عدل و صراط مستقيم است .
جبريان چون فقط آن سوى نگريستند كه نظرى اقوى از نظر معتزلى است با يك چشم راست ديده اند، ولى از نظر در خلق وا مانده اند، و معتزلى كه به نظر ضعيف در خلق مانده و از خالق وا مانده اند، با يك چشم چپ نگاه كرده اند. (بخش 8 خيرالاثر).
منبع:شرح دفتر دل

فرق مقام جمع و تفضیل

فرق مقام جمع و تفضیل

نگر اندر قواى گونه گونت   به اعضاى درونى و برونت 
 به فعل خويش در انزال و تنزيل   دهى فرق مقام جمع و تفصيل

  تمثيلى است براى بيان مقام جمع و تفصيل ، تضاد و تواد، و رب مضل و رب هادى ، و خار و گل ، و شيطان و آدم . و اين تمثيل به نفس ناطقه و قواى او است كه حقيقت انسان يك موجود ممتدى است كه از فرش تا فوق عرش را گرفته و پر كرده است كه همه اعمال قواى خويش را در مقام جمع و نزول دفعى (انزال ) به يك حقيقت اسناد مى دهد و مى گويد من ديدم ، من شنيدم ، من تعقل كردم ، من رفتم ، من خيال نمودم ، من چشيدم كه در مقام جمع يك مبدء است ولى در مقام تفصيل ، شنيدن را به گوش ، و ديدن را به چشم ، و تعقل را به عقل ، و رفتن را به پا، و تخيل را به قوه خيال ، و چشيدن را به قوه ذائقه اسناد مى دهد و هر دو حق است . چه اينكه در مقام فرق بين ديدن و شنيدن و چشيدن و بوئيدن تضاد مشاهده مى كند، ولى در مقام جمع تواد و دوستى را نظاره مى كند كه ايجاد همه از نفس است اگر چه در مقام اسناد، به قواى نفس اسناد مى دهد.

منبع:شرح دفتر دل

منشاء شرور و خیرات

منشاء شرور و خیرات

عرفاى بالله در ((علم الاسماء)) گويند كه منشاء شرور و خيرات اسماء الله اند منتهى اسماى جلاليه قهريه مثل منتقم و جبار و قهار اسباب وجود اشرار و شرور مثل كفره و شياطين و فسقه و طبقات جحيم و اهل آنهايند، چه اينكه اسماى جماليه لطيفه لطفيه مثل رحمن و رحيم و رؤ ف و لطيف مبادى وجود اخيار و خيرات مثل انبياء و اولياء و مومنين و طبقات جنان و اهل آنها هستند. حتى عرفا گويند كه شياطين لعين مخلوقى اند از اسم شريف ((المضل )).

منبع:شرح دفتر دل

مقام فرق و جمع

مقام فرق و جمع

مقام فرق را بينى تضاد است   مقام جمع را يابى تواد است 

تواد دوستى را گويند. در مقام فرق و تفصيل كه موجودات از هم گسيخته اند چون گل و خار، آدم و شيطان را جدا مى نگرى ، لذا بين آنها تضاد مشاهده مى نمايى و شيطان را دشمن آدم مى بينى ((انه لكم عدو مبين )). ولى اگر آنها را در مقام جمع و وحدت نظاره كنى دوست هم مشاهده مى كنى كه شيطان براى تكامل انسان است
منبع:شرح دفتر دل

رب مضل و هادی

رب مضل و هادی

بلى رب مضل و رب هادى   يك و دو دانى ار اهل رشادى

  به لحاظ گل و خار، رب مضل و رب هادى آورده شد كه خار را رب مضل است و گل را رب هادى كه اگر در مقام جمع باشى يك مى بينى و اگر در مقام تفصيل باشى دو مى بينى . در مقام جمع يك رب مشاهده مى شود و در مقام تفصيل رب مضل را غير از رب هادى مشاهده مى كنند. و مراد از اين غيريت بينونت عزلى نيست بلكه بينونت وصفى است . بحث رب مطلق و رب مضاف در شرح بيت دوازدهم از باب هشتم گذشت .

منبع:شرح دفتر دل

یکی بودن مربی

یکی بودن مربی

مربى در مقام جمع و تفصيل   يكى باشد بدون عزل و تعطيل

مقام جمع، مقام حق بينى است كه لا اله الا الله وحده وحده وحده در ذات و صفات و افعال فقط او است. و مقام تفصيل مقام كثرت نگرى حق و خلق و كلمات دار هستى است. لذا بدون عزل و عزلت و تباين بين حق و خلق كه تباين عزلى باشد و بدون تعطيل كه متفرع بر بينونت عزلى است، بايد مربى و رب را يك حقيقت ديد كه فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمين و له الكبرياء فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم در اين مربى كه ((دائم الفضل على البرية )) است عزل و تعطيل راه ندارد كه دائما در كار است.

منبع: شرح دفتر دل

پیوستگی گل و خار

پیوستگی گل و خار

گل و خارش بهم پيوسته باشد   كه از يك گلبن هر دو رسته باشد 

گُلبن درخت گل و بوته گل را گويند كه از همين يك مبدء گل و خار برمى خيزد در خيرالاثر فرمود: ((آنچه از فيض ازلى عايد هر موجودى شده است نور اقدس وجود است و آن نور سره چون به لحاظ حدود ملحوظ گردد اسماى اعيان بر آنها نهاده مى شود و كثرت پديد مى آيد و به اين حدود كه همان تعينات آنها است از يكديگر بظاهر متميز مى گردند و اختلاف در خواص پيدا مى شود كه اين بنفشه است و آن گل گاوزبان . اين حدود را در لسان حكما ماهيات گويند و در لسان عرفا اعيان ثابته . پس هر موجودى را عين ثابت خاصى است و آن عين ثابتش منشاء پيدايش آثار وجودى او است و محل قابل گرفتن هبات و فيوضات بارى تعالى . و مبدء وهاب فياض به لسان حال هر عينى كه همان استعداد و تقاضا و سوال ذاتى او است افاضه مى فرمايد و اسناد امساك و بخل در اعطاى خواسته هاى اعيان به واجب مطلق و غنى بالذات كه ((يداه مبسوطتان )) راه ندارد و آنچه كه از او است افاضه وجود است بالذات و حدود ناشى از اعيان است و به اصطلاح مجعول بالذات وجود آنها است نه ماهيات آنها كه همان اعيان باشد و همه شرور و نقائص از حدود برمى خيزد و نسبت شربه جاعل دادن بالعرض است و مجاز؛ چه از خير محض جز نيكو نايد و چون هر موجودى به اقتضاى عين ثابتش مى گيرد لاجرم سرنوشت هر موجودى به عين ثابت او است و اين همان است كه حكما مى گويند: ((ماهيت مجعول به جعل جاعل نيست )) گل و خار اگر جداى از هم ملحوظ شوند، گل را خوب و خار را بد مى پندارند ولى اگر درست دقت شود بدبينى منتفى است . همانند درخت ليمو و خار آن كه ليموى شيرين بدون خار كه محافظ اوست راه ندارد و دائما جمال را جلالى بايد كه تا جمال را محافظ باشد. لذا براى حفظ جمال ، جلال لازم است .
حافظ گويد كه من موجودات را از هم گسيخته ملاحظه مى كردم لذا مى گفتم خار براى چيست ؟ و آن يكى را براى چى خلق كرده اند و متوجه نبودم و آنها را جدا جدا نگاه مى كردم و لب به اعتراض و ايراد مى گشودم كه درخت ليمو، ليمو بدهد و خار را مى خواست چه كند.
رفتم نزد استاد و نسبت به اين گونه موارد زبان به اعتراض گشودم ولى استادم مرا راهنمايى كرده است و فرمود:

پير ما گفت خطا در قلم صنع نرفت   آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد 

خطا پوش يعنى عيب را برده است كه مراد از آن عيب و خطا جهل من بود كه استاد با نظر پاكش خطا و عيب من كه همان جهل من بوده است را برطرف كرده است و علم و فهم به سر خلقت را به من آموخت . لذا مرا از جهل بيدار كرده و در آورده است كه نظر كج بين تو خطا مى بيند وگرنه در متن واقع گل بدون خار و درخت ليمو بدون تيز و تيغ و آدم بدون شيطان راه ندارد و بايد مجموعه عالم را با يك ديد نگاه كرد نه اينكه جداى از هم مشاهده كنى و اعتراض بدان را جائز بدانى .
مثلا پشه اى معترض باشد كه چرا دور چشم را با مژه كه نوك سر نيزه اى دارند پرچين كرده اند و وقتى خواست آن را بدون اسرارش ببيند و خودش با خرطومش آب چشم را بمكد و به اين سرنيزه ها برخورد كرد كه او را از پاى در آوردند لذا ناراحت است كه خلقت مژه ها براى چه بود. ولى براى انسانى كه به سرش پى برده است مى نگرد كه اعتراض پشه زير سر جهل اوست كه بايد او را از خطا بينى بيرون آورد.
خطا جهل است و خطاپوشى بيان سر است كه با بيان سر جهل مى رود و علم جايگزين آن مى گردد.
منبع:شرح دفتر دل

رحمت بودن عالم

رحمت بودن عالم

 كدامين ذره را در ملك هستى        نيايى رحمت ار بيننده هستى 

سه چيزند كه همه عوالم را فرا مى گيرند و بر همه محيط مى شوند. يكى رحمت واسعه است كه ((وسعت رحمته كل شى ء)). و دوم علم است كه ((احاط بكل شى ء علما)). و سوم قلب مومن است كه قلب المومن عرش الرحمن يا عرش الله الاعظم كه حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: لى مع الله وقت لا يسعنى فيها ملك مقرب و لانبى مرسل . و خداوند در اين قلب جا مى گيرد و اين قلب است كه همه كلمات وجودى را فرا مى گيرد و لذا از اين قلب به حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) و وجود مبسط و وجود سارى تعبير مى گردد.
منبع:شرح دفتر دل

قیامت با توست

قیامت با توست

لذا باشد قيامت با تو هشدار   قيامت را برون از خود مپندار 

بدان كه انسان جز علم و عمل خود نيست و اين دو با نفس اتحاد وجودى مى يابند و وزان علم و عمل با نفس وزان ديوار مثلا با سنگها و آجرها و گل ها است كه ديوار به جز آنها نيست .
انسان در واقع همان ادراك است كه ((اى برادر تو همان انديشه اى ))، و به علم اليقين بلكه به عين اليقين بلكه به حق اليقين و برداليقين خواهى يافت كه انسان آنچه كسب كرده است همان است و احوال و اطوار او در هر مرحله و منزل و در هر عالم ، همه انحاء ادراكات اوست و خود زرع و مزرعه خود است و همه اين امور از اتحاد نفس با مدركات اوست ، خواه از علم باشند و خواه از عمل ؛ و علم و عمل هر دو جوهرند اگر چه علم جوهر اشرف است و امام عمل است كه العلم امام العمل و العمل تابعه . و انسان و ارزش او به همان جوهر ذات اوست كه عين مدركات اوست .
انسان خزائن سعى اعمال خود و مجموع نيات و كردار، و مهمان سفره خود است .
علم آب حيات است و وعاى قلب را حد محدود نيست و هر چه مظروف او كه آب حيات است در او ريخته شود وسعت او بيشتر مى شود.
و طعام انسان من حيث هو انسان آنى است كه انسان ساز است و لذا امام فرمود كه طعام علم است ، و علم و عمل بهشت اند اگر ملكوتى باشند، و اگر ريشه آنها از دنيا باشد دوزخ ‌اند.
منبع:شرح دفتر دل

مالک یوم الدین

مالک یوم الدین

كه بينى اسم و آيين خودى تو   همانا مالك دين خودى تو 

يكى از بطون معانى ((مالك يوم الدين )) همين است كه هر كسى در ظرف ظهور حقايق درونى اش مى يابد كه آنچه در خويش كشته بود خودش بود. اگر چه ((والله من ورائهم محيط)) كه خداوند مالك اصلى و بالذات است . ولى شخص ملاحظه مى كند كه و كل انسان اءلزمناه طائره فى عنقه (اسراء - 13). مراد از اسم يعنى علامت و نمودار كه هر كسى آيت و نمودار دين و جزاى خويش است . يك وجه از معانى ((طائره )) آن است كه شخص مى پنداشت آنچه كه كرده ، و هر حرفى كه زده است پر زده و رفته است و معلوم نيست كه كجا رفته باشد. ولى حال مى بيند آنكه را طائر و پرنده اى مى پنداشت الان گردن گير او شده است و ملازم وجودى وى شده است .
منبع:شرح دفتر دل

حجاب

حجاب

حجابت شد دراينجا حكم ظاهر   درآنجا حكم باطن هست قاهر 

 اگر ازخود در آيى اى برادر   شود اينجا وآنجايت برابر 

 اگر كشف عطا گردد عطايت   دو جايت میشود يكجا برايت 

براى عده اى ظاهرنگر آنچنان اين نشئه حجاب شده است كه آن را اصل قرار داده اند و تمام حقايق نظام هستى را مى خواهند با اينجا قياس كنند و آنچه را كه مطابق نبود بر آن زبان اعتراض مى گشايند. و حال آنكه حق آن است كه عالم باطن اصل است و بايد اينجا را با آنجا مقايسه نمود و در صورت عدم مطابقت بايد در ظاهر تصرف كرد زيرا كه ماوراء طبيعت را قهر و غلبه بر اين عالم است چونكه به منزلت علت اين نشئه مى باشند و مخرج اين عالم از نقص به كمال اند.
علاوه اينكه عالم ظاهر حجابى است كه افراد در اين عالم در حجاب قرار مى گيرند و براى آن اولى و آخرى ترسيم مى كنند ولى به محض اينكه از حجاب اين نشئه نجات يافته اند و چشم دل باز شده باشد مى بينند كه اينجا و آنجا يك حقيقت بود و ازل و ابد يكى بود نه اينكه الان يكى شده باشد چون عالم مادون مثال و آيت عالم مافوق بود. و در روايت معروف نيز از امام ملك و ملكوت ، صادق آل محمد (عليه السلام ) آمده است كه خداوند عالم را به سه مرحله ماده و ملكوت و جبروت آفريده است كه عالم ماده آن مثال و آيت عالم ملكوت است و عالم ملكوت مثال عالم جبروت است . و اين عوالم از هم گسيخته نيستند كه يك حقيقت ذات مراتب اند كه همه از هم حكايت مى كنند و حمل بين آنها حمل حقيقت و رقيقت است .
و بر اساس مبناى رصين تطابق عالم و آدم ، آدم را حقيقتى ذات مراتب آفريد كه تا با ماده اش و بدن خود با بدن و ماده عالم مرتبط باشد و با چشم ظاهرى مادى عالم ماده را مشاهده نمايد، و با خيال و مثالش عالم ملكوت را كسب كند و با چشم خيال آن عالم را ديدار كند، و با عقلش به عقل و جبروت عالم منفصل اتصال يابد و با چشم عقلى آن عالم را مشاهده نمايد. و همانگونه كه بدن مادى او حجاب است ، رويت ظاهر وى نيز حجاب رويت باطن است كه اگر كشف غطايش گردد، كه در آيه مباركه 23 سوزه ق فرمود: فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد، چشمان دل وى بينا و تيزبين مى گردند و مى نگرند كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
در قصيده لقائيه ديوان آمده است :

دردا كه ما را آگهى ازخويش نبود  ورنه به ما كردى عطا كشف غطا را 

در مرحله ابتدايى ظاهرى مى ديد و باطنى ، و در مرحله نهايى مى نگرد كه ظاهر عين باطن و باطن عين ظاهر بوده است منتهى بايد پرده برداشته شود. اما همه مشكل در همين يك كلمه است كه پرده بايد برداشته شود!.
منبع:شرح دفتر دل

تبلى السرائر

تبلى السرائر

ترا تبلى السرائر هست در پيش   نگر جوانى و برانى خويش 

مصراع اول اشارت است به آيه دهم سوره طارق كه فرمود: ((يوم تبلى السرائر)).
و مصراع دوم اشارت به حديث است كه جناب شيخ بهايى در ص 251 كشكول چاپ نجم الدولة نقل كرده است .
عن امير المؤ منين (عليه السلام ) قال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما من عبد الا و له جوانى و برانى يعنى سريرته و علانيته فمن اصلح جوانيه اصلح الله برانيه و من اءفسد جوانيه اءفسد الله برانيه الحديث . براى هر بنده اى باطنى است و ظاهرى ، پس كسى كه باطنش را اصلاح كند خداوند ظاهرش را نيز آراسته مى سازد، و آن كه باطنش را تباه كند خداى ظاهرش را تباه سازد.

13- نمى دانى كه در تبلى السرائر      شود هر باطن آنجا عين ظاهر 

در نشئه طبيعت و دنيا، سلطان اسم شريف ((الظاهر)) حكومت مى كند چه اينكه در عالم آخرت دولت كريمه اسم شريف ((الباطن )) حكم فرما است و بر همين مبناى رصين ، در آن عالم سرائر وجودى شخص برايش ظهور مى كند زيرا يوم ظرف ظهور اشيا را گويند و آنجا را به يوم تبلى السرائر نام مى برند يعنى روزى كه در آن ظرف ، بواطن به منصه ظهور مى رسد.
منبع:شرح دفتر دل

صعود به ملکوت

صعود به ملکوت

 ترا با عزم جزم و هم واحد   كشاند روح قدسى درمشاهد 

وسواس بودن دودلى است و براى خروج از اين مهلكه بايد عزم خود را جزم نمايد و هم خود را واحد گرداند كه به مقام يقين راه يابد آنگاه روح قدسى او را به ملكوت عالم سفر دهد وگرنه همان است كه در بيت بعدى فرمود:

وگرنه باهمه چندين دلى تو   زكشت خود نيابى حاصلى تو 

در آيه چهل و ششم سوره مباركه توبه در مورد منافقانى كه از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) معافى از جهاد مى خواستند مى فرمايد: انما يستاءذنك الذين لا يومنون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون كه اين منافقان پيوسته در تيرگى شك و ترديد در تردداند. و تا قلب در تردد و شك باشد و از اطمينان برخوردار نگردد از حقايق ملكوتيه بهره نمى برد لذا در بيت بعدى فرمود:

 نشدتا جان تو بى عيب و بى ريب   درى روى تونگشايند ازغيب 

چون عالم غيب ، طيب و طاهر محض است و به جز طيب را نمى پذيرد لذا در آيه 32 - نحل فرمود: المتقين الذى تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلم عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون . زيرا كه بهشت طيب است و جاى طيبين است كه ناپاكان را بدان راهى نيست .
منبع:شرح دفتر دل

نسناس و وسواس و خناس

نسناس و وسواس و خناس

كه نسناس است و وسواس است و خناس     چه جويى لَخلخَه از دست كَنّاس 

نسناس ميمون آدم نما است . وسواس مصدر وسوسه حديث نفس را گويند. خناس صيغه مبالغه از خنوس به معنى اختفاء بعد از ظهور است . لخلخه تركيبى از چيزهاى خوشبو مانند مشك و عنبر و كافور. در برهان قاطع آمده است : لخلخه با خاى نقطه دار، بر وزن دغدغه ، تركيبى باشد كه آن را به جهت تقويت دماغ ترتيب دهند، و گوى عنبر باشد كه از عود قمارى و لادن و مشك و كافور سازند. كناس رفتگر و زباله كش را گويند كه چاه پاك مى كند.
در مجمع البيان ذيل تفسير ناس آمده است : و قوله : من شر الوسواس فيه اقوال : احدها ان معناه الى قوله : و ثانيها ان معناه من شر ذى الوسواس و هو الشيطان كما جاء فى الحديث انه يوسوس فاذا ذكر العبد ربه خنس .
در نورالثقلين از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است : مومنى نيست مگر آن كه براى قلب وى دو گوش است ، پس در قلب او وسواس خناس نفث مى نمايد، چه اينكه ملك هم در او نفث مى نمايد پس ‍ خداوند مومن را به ملك تاءييد مى كند و همين است معناى قول حق تعالى كه فرمود: ((و ايدهم بروح منه )).
خناس مخفى شدن بعد از ظاهر شدن است و شيطان را به اين جهت خناس گويند كه وى در انسان وسوسه مى نمايد وقتى انسان به حق متذكر شود او بر مى گردد و عقب مى افتد، پس وقتى غافل شود او دوباره برمى گردد
و به وسوسه اش ادامه مى دهد، حضرت مولى فرمود: همانگونه كه مار مثلا حيوانى را دهن مى كشد، براى آنان كه چشم برزخى شان باز شده است مى بينند كه خناس قلب را دهن مى كشد و به محض آن كه نام خدا آمد خود را كنار مى كشد. مثل لاك پشت كه سرش را از لاك در مى آورد و يا فرو مى برد كه وسواس خناس نسبت به قلب اينچنين است . و لذا در روايت فوق آمد كه در صورت فراموشى ، خناس قلب را دهن مى كشد.
البته وسوسه خود نيز نعمتى است كه در الهى نامه فرمود: الهى لولا الشيطان لبطل التكليف ، سبحانك ما احسن صنعك .
منبع:شرح دفتر دل

نفس و دشمنی او

نفس و دشمنی او

تو هم او را عدوى خويش مى گير     خلاف راه او را پيش مى گيرد 

نظامى گويد:

آنچه خلاف آمد عادت بود   قافله سالارسعادت بود 

بهترين راه رسيدن به سعادت انسانى آن است كه خروج از عادت پيدا شود و انسان از شكم باره گى و خورد و خواب متعارف درآيد تا نفس را با گرسنگى دادن رياضت دهد. حضرت مولى مى فرمود: نفس به گونه اى است كه اگر صد و بيست و چهار هزار پيامبر را در پيش پاى او قربانى كنند و بگويند كه تو دست از انسان بردار، وى نمى پذيرد مگر آنكه او را گرسنه نگه دارى كه گرسنگى او را خاكمال مى كند.
در الهى نامه فرمود: ((الهى آزمودم تا شكم داير است دل باير است . ((يا من يحيى الارض الميتة )) دل بايرم ده )).
منبع:شرح دفتر دل

وسواس


وسواس

 به بسم الله الرحمن الرحيم است      كه آدم ايمن از ديو رجيم است  

 به از اين سنگر امن الهى   نباشد در همه عالم پناهى 

مراد از سنگر، سنگر بسم الله الرحمن الرحيم است .

 ز وسواس ست علتهاى روحى   كه نبود روح راهرگزفتوحى 

با بسم الله مى شود به مقام يقين رسيد. و انسان به يقين رسيده را وسوسه نيست ، و همه مريضيها از وسوسه است كه نفس در حال وسوسه خناس نام دارد. و اگر فتحى و گشايشى بخواهد حاصل كند بايد به يقين برسد.

 همه وسواس ازديو رجيمست   عدوى آدم از عهد قديم است  

اشارت است به آيه 21 - اعراف : فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوء اتهما و قال ما نها كما ربكما عن هذه الشجرة الا اءن تكونا ملكين اءو تكونا من الخالدين تا آيه بعدى كه فرموده است :

و ناديهما ربكما الم اءنهكما عن تلكما الشجرة و اءقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين .
منبع:شرح دفتر دل

خلاصه باب یازدهم شرح دفتر دل

خلاصه باب یازدهم شرح دفتر دل
با بسم الله الرحمن الرحيم مى شود نطفه اى صورتگرى شود و در قوس صعود با استماع نداى تعالوا بدان لبيك گويد و از دو راه ، كام دل خويش را برآورد يكى از راه علم رسمى و ديگرى از طريق علم لدنى نورى كه حقيقت اغتذاى انسان از راه دومى است و راه اولى مقدمه و معد براى آن است . سپس طريق اغتذاى حضرت مولى از هر دو طريق مورد توجه گرفت و بطور مبسوط طريق علم رسمى خويش را از باب تحديث نعمت حق ، بازگو نمودند. آنگاه بدين نكته پرداخته شد كه اگر چه راه وصول نفس به كمالات انسانى از دو راه ميسر است و علم رسمى نيز معد براى علم لدنى و حضورى است ، ولى اگر علم رسمى بدون سوز عشق باشد رهزنى خواهد بود كه نفس را از طريق وصول به باطن عالم ، به ديو رجيمى تبديل خواهد نمود كه با اين علم منحط، از ندمان درونى و برونى اش به حرمان درونى و بيرونى مى رسد و ره آورد اين علم همان كبر و ريا خواهد بود كه راه درمانش آن است كه دل شكسته شود و جام جم جهانماى خويش را صيقلى بخشد و به لذات ديدار هستى و وجد و مستى راه يابد. اما راه درمان اصلى ديو زلار نفس همان است كه در باب بعدى فرمود: از راه بسم الله الرحمن الرحيم است .
منبع:شرح دفتر دل

دیو زلار

دیو زلار

وليكن ديونفست چيره گشته ست  كه جان نازنينت تيره گشته ست  

 چه ديوى بدتر از ديو زُلار است   كه اندر كار خود بس نابكار است 

((ديو زلار)) نوعى از ديو سفيد است كه كارهاى بسيار ناشايست از او سر مى زند و لذا نفس را در بخش اعمال نادرست به او تشبيه مى كنند. به كتاب عجائب المخلوقات قزوينى مراجعه شود.

منبع:شرح دفتر دل

اقسام قلب

اقسام قلب
قدوه ی عالمیان امام باقر-علیه السلام- در اقسام قلب حدیثی می فرماید : " القلوب ثلاثه . قلب منکوس لا یعی شیئا من الخیر و هو قلب الکافر.و قلب فیه نکته سوداء فالخیر والشر فیه یعتلجان فایهما کانت منه غلب علیه و قلب مفتوح فیه مصایح تزهر و لا یطفا نوره الی یوم القیامه و هو قلب المومن."
دلها سه گونه اند: دل سرنگون که هیچ خیری را نگاه نمی دارد و آن دل کافر است. دلی که در آن خجک(نقطه)ای سیاه است. خیر و شر در آن در کشتی و کشمکش اند.پس هرکدام از آن دو شده است ، همان بر وی چیره خواهد شد.و دلی که گشوده است، در آن چراغ هایی می درخشند و تا روز رستاخیز خاموش نمی شوند و آن دل مومن است.
دل بینا می باید تا درباره دل سخن بگوید.
منبع : نامه ها و برنامه ها

سرّ باقی بودن حضرت بقیه الله

سرّ باقی بودن حضرت بقیه الله
از مقالت بلند عارف جناب شیروانی از کتاب حدائق السیاحه تبرک بجوییم.منت خدای را که فقیر را همچون آفتاب روشن شده است که کیمیاگر از اجزای متفرقه اکسیری ساخته بر نقره طرح میکند و آن نقره را طلای احمر می گرداند. حال آنکه نقره در اندک زمان پوسیده و ناچیزمی شود. و طلا برعکس آن چندین هزار سال باقی و برقرار و بر یک حال و منوال است و نابود نمی شود.
پس اگر ولی خدا مانند آن کیمیاگر از اکسیر التفات و توجه خویش ، بدن خود را همرنگ روح گرداند و باقی و دایم سازد بدیع و بعید نباشد بلکه بر خلاف آن عجب باشد.
آنان که منکر وجود ذی وجود آن حضرت اند و لفظ مهدی و صاحب الزمان را تاویل می کنند ، از کوردلی ایشان است و الا به اندک شعور چه جای انکار است؟ " والله یهدی من یشاء الی صراط المستقیم "
اگر دل که عرش رحمان است به سوی آسمان حقیقت دهن باز کند و خواهان شروق نور حق شود، البته خداوند فیاض دهن باز را بی روزی نمی گذارد.کوتاهی و قصور از این سوست نه از آن سو. به تعبیر باقرالعلوم - علیه السلام - قلب منکوس است که دل سرنگون است. چون کاسه ی وارونه است که دهن آن به سوی زمین و پشت آن به سوی آسمان است. باران که ببارد قطره ای از آن نصیب چنین کاسه ای نمی شود. ظرف دیگر دهن آن به سوی آسمان باز است و به اندازه ی گنجایش خود از آب باران بهره می گیرد.دل ها با باران رحمت رحیمیه این چنین اند.
منبع : نامه ها و برنامه ها

قلب انسان کامل

قلب انسان کامل
حقیقت هرچیز را صورت آن چیز گویند که همان هویت و واقعیت اوست. کریمه ی " وعلم آدم الاسماء کلها" بیان صورت انسان است.این اسماء حقایق اشیاء است که قلب انسان چون بدانها آگاهی یابد غذای قلب بلکه عین قلب می شوند و این قلب همان لطیفه ی غیبی الهی است که ظرف علوم و معارف است ، تشنه آب حیات علم است و دریایی است که هرچه آب بگیرد گنجایش آن بیشتر می شود.
قلبی که جامع همه اسمای حسنا و مظهر جمیع صفات علیاست آن  قلب انسان کامل است که به اقتضای ذاتی و تکوینی هر اسمی به اذن الله تعالی اسمی و رسمی و حکم و اثری دارد.
جبرئیلش گویند که از عالم حقایق و دقایق خبر می دهد. میکائیلش می گویند که از معارف و مکارم به طالبان رزق می بخشد. اسرافیلش گویند که از معاد و بازگشت ، مریدان را آگا می فرماید. عزرائیلش گویند که قتل نفس اماره ی مریدان کند.
آدمش گویند که معلم طالبان راه هدایت است
نوحش گویند برای آنکه نجات دهنده از طوفان بلاست.
ابراهیمش گویند که از نار هستی گذشته ، نمرود خواهش را کشته و خلیل حضرت حق گشته است.
موسایش گویند برای اینکه فرعون هستی را به نیل نیستی غرق کرده ، در طور قرب اله مناجات می کند.
خضرش گویند که از آب حیوان علم لدنی خورده و به حیات جاودانی پی برده است.
الیاسش گویند زیرا که جالوت هستی را کشته و خلیفه ی خدا شده.
لقمانش گویند زیرا که حکیم الهی است و به حقیقت اشیاء او را کمال آگاهی است.
افلاطونش گویند زیرا که طبیب نفوس است و در شناختن علل و امراض باطنی مانند جالینوس است.
سلیمانش گویند زیرا که زبان مرغان می داند یعنی مطلع بر احوال مریدان است و به طیور حواس ظاهری و باطنی خود حکمران.
عیسای زمانش نامند زیرا دلهای مرده را زنده کند و دجال اعور آمال را بر اندازد.
مهدی و هادی نیز گویند:

هادی و مهدی وی است ای راه جو  هم به پنهان هم نشسته رو به رو

اسکندرش گویند زیرا سد یاجوج و ماجوج خطرات نفسانی و خطوات شیطانی مریدان را می بندد.
سیمرغش گویند زیرا در پس قاف قلب مخفی است.
سواد اعظم و بحر محیط نیز میگویند برای آنکه هر طالب که خود را بدان می رساند او را از آلودگی پاک می کند.
یوسف گویند زیرا در مصر ولایت عزیز است.
آفتابش گویند زیرا که پرتو شفقت بر هرکس می اندازد.
ابر و سحاب گویند زیرا طالبان را از معارف سیراب میکند.
ترسا گویند زیرا مجرد و آزاد است.
مرآت و آینه گویند زیرا هرکس بدان مقابل شود اگر متقی است نیک مشاهده میکند و اگر شقی است زشت ملاحظه میکند.
خلاصه معلَم به تعلیم علم الاسماء و لوح محفوظ صور همه آنها و مصداق تام " کل شیء احصیناه فی امام مبین " است که انسان کامل است. عاقل را اشارتی کافی است.
منبع : نامه ها و برنامه ها

جان انسان

جان انسان
ازو بينى عيان و هم نهان را جهان و هم خداوند جهان را

سرّ تو جدول درياى وجود صمديست

 

دفتر غيب و شهود كلمات احديست

بر مبناى رصين تطابق عالم و آدم ، آنچه از حق و خلق مى يابى در خود انسان به عنوان نسخه اى كه از حقيقت عين نظام هستى و كلمات وجودى دار وجود استنساخ شده است وجود دارد. يعنى بايد اين توجه وجود پيدا كند كه آنچه در شناختن و شناسايى كتاب عظيم وجود و شئون آن گويى همه را در خودت مى يابى ، و از مبداء گرفته تا معاد حتى از اسماء مستاءثره ، از خودت خبر مى دهى . قرائت صحيفه نفس ناطقه را چون مصحف كريم مراتب است ، اقراء وارق ، زيرا كه براى نفس هم بطنى است و براى بطن آن بطنى تا هفت بطن ، بلكه تا هفتاد بطن همانند بطون غير متناهى قرآن ، فتدبر.
نفس ناطقه انسانى را ظاهرى است و باطنى كه داراى مراتب از فرش تا فوق عرش است و وى را در هر عالمى ، مطابق با همان عالم قوايى است كه با آن قوا شئون وجودى خود را كه مطابق با همه مراتب وجودى عوالم است ، اداره مى كند و بدانها در تمام حقايق عوالم به گشت و گذار مى پردازد. هم به عنوان مظهر اتم حق متعال ، آئينه اسماء و صفات الهى است و هم به عنوان متن عوالم وجودى در سر، و شرح و تفصيل آن در ظاهرش ، نمودار كاملى است كه مى تواند همه را نشان دهد. تنها چيزى كه لازم است آن است كه بايد، جدول وجودى نفس لايروبى شود تا در آئينه صاف وى همه عالم متجلى گردد.
در هر جنسى سالم آن را بها و قيمت است ولى در دل ، شكسته آن را بها است ، كه حقايق و حق در دل شكسته نمايان مى گردد. هر آئينه اى كه سالم باشد و صافتر، بهتر مى نماياند به جز آئينه دل كه شكسته آن حق را نشان مى دهد.

منبع:شرح دفتر دل