خلاصه المنهج

خلاصه المنهج

نكته : به تناسب مطلبى كه از خلاصة المنهج نقل كرديم شايان ذكر است كه تفسير خلاصة منهج الصادقين مسمى به خلاصة المنهج از تصنيفات عالم ربانى ملا فتح الله كاشانى (كه جد اعلاى حضرت علامه كبير جناب شعرانى رحمة الله عليه است ) به توسط حضرت مولى جناب حسن زاده آملى روحى فداه به تصحيح رسيده است كه در مقام چاپ آن توسط چاپخانه اسلاميه به نام مبارك حضرت علامه شعرانى و تصحيح آن جناب به طبع رسيد كه حضرت علامه شعرانى از اين عمل نامقبول منفعل گشت و اعتراض نمود كه چرا زحمت ديگران را به اسم غير آنان چاپ مى كنيد.
لذا بايد تصحيح تفسير خلاصة المنهج كه شش مجلد است را از كارهاى علمى حضرت مولى محسوب نمود.


منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی

انسان عین

انسان عین

چه از يك نقطه اى انسان عينست   كه انسان را بقاء و زيب و زين است 

 مراد از نقطه اى كه در انسان ، انسان العين است ، مردمك چشم است . اين نقطه مردمك چشم را نه مى شود تبديل به چيز ديگر نمود و نه مى شود در او تحويل كرد و سنت تكوينى الهى بر اين است كه مردمك چشم اينچنين باشد اگر اين نقطه مردم چشم تعطيل گردد يا به تبديل و يا به تحويل ، چه خواهد شد.
نكته : آيه پايانى سوره مباركه ملك آمده است : قل اءراءيتم ان اصبح ماءكم غورا فمن ياءتيكم بماء معين . اى رسول ما باز بگو (اى كافران ) بديده تاءمل بنگريد كه اگر آب يعنى آب چاه زمزم و آب بئر ميمون حضرمى كه هم مشرب شمااند فرو رفته به زمين چنانكه دلو و دست به آن نرسد پس كيست آنكه بيارد براى شما آبى ظاهر چنانكه همه كس بيند. نزد بعضى مراد مطلق آبست و در آثار آمده كه بعد از تلاوت اين آيه گفت الله رب العالمين و در بعضى تفاسير مذكور است كه زنديقى شنيد كه معلمى شاگرد خود را تلقين مى كرد ((فمن ياءتيكم بماء معين )) او جواب داد كه به تبر و تيشه آب را باز آرند شب نابينا شد هاتفى آواز داد كه اينك چشمه چشم تو غايت شده بگو تا به تبر و تيشه باز آرند و گويند كه اين كس محمد بن زكرياى طبيب بود. خلاصة المنهج ج 6 ص 201 يكى از بطون معانى اين آيه مباركه همين آب چشمه چشم است كه بدون آن ديدن ميسور نمى باشد. لذا جناب مولوى در مثنوى آن را به نظم درآورد:
انكار فلسفى بر قرائت ان اصبح ماوكم غورا:

مقرئى مى خواند از روى كتاب   ماؤ كم غورا ز چشمه بندم آب 
آب را در غورها پنهان كنم   چشمها را خشك و خشكستان كنم 
آب را در چشمه كى آرد دگر   جز من بى مثل با فضل و خطر 
فلسفى منطقى مستهان   مى گذشت از سوى مكتب آن زمان 
چونكه بشنيد آيت او از ناپسند   گفت آريم آب را ما با كلند 
ما بزخم بيل و تيزى تبر   آب را آريم از پستى ز بر 
شب بخفت و ديد او يك شيرمرد   زد طپانچه هر دو چشمش كور كرد 
گفت زين دو چشمه چشم اى شقى   با تبر نورى برآر ار صادقى 
روز برجست و دو چشم كور ديد   نور فايض از دو چشمش ناپديد 

جناب حاجى سبزوارى در شرح بعضى از ابيات مذكور گويد: خطر: عظم شاءن . كلند: كلنگ ، هر دو فارسى . و اين ابله ندانست كه ايجاد، فرع وجود است . و آغاز و انجام وجود اوست ، بلكه وجود قاطبه نور اوست . و هر فاعلى كه فعلى مى كند به وجود مى كند. پس در حقيقت او فعل مى كند. و گذشت كه مبادى و قوى ، قدرت فعليه حقند. اگر به ظاهر يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم ليكن در حقيقت الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها. و بر اين نمط است نظاير اين . پس آن ابله ((هو معكم )) را نخوانده ، و وجود خود را منفصل و قدرت خود را مستقل ديده . و محققان براى حق ، چنانكه اصل قدرت را قائلند، عموم قدرت نيز قائلند، ((و الله على كل شى ء قدير)). انتهى .


منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی

رب بی مظهر

رب بی مظهر

تو رب مطلقى را بى مظاهر   ز فكر نارسا دارى به خاطر

 همانگونه كه نفس انسانى بى بدن نتواند بود و بدن او مناسب عوالم اوست چه مظهر حقيقة الحقايق است كه بى بدن نيست به اين معنى كه بى مظاهر متصور نيست اگر چه در عين كثرت واحد است و در عين وحدت كثير. لذا موضوع عرفان را وجود حق سبحانه به جهت ارتباط با مظاهر تشكيل مى دهد كه در فصل رابع فاتحه مصباح الانس آمده است :
فموضوعه الخصيص به وجود الحق سبحانه من حيث الارتباطين لا من حيث هو لانه من تلك الحيثية غنى عن العالمين لا تناوله اشارة عقلية اءو وهمية فلا عبارة عنه فكيف يبحث عنه اءو عن احواله و كذا عن كل حقيقة من حقايقه فى الحقيقة . موضوع علم الهى وجود حق از حيث ارتباط حق با خلق و ارتباط خلق با حق است آن هم :
ارتباطى بى تكيف بى قياس   هست رب ناس را با جان ناس 
و اين ارتباط همان است كه از آن به اضافه اشراقى و امكان فقرى نورى ياد مى شود كه از جانب حق به خلق اضافه اشراقيه است و از جانب خلق به حق امكان فقرى وجودى .
پس خلق در وجودش به حق تعالى محتاجند و حق سبحانه به خلق در ظهورش مشتاق ؛ كه اگر حق تعالى با صفاتش تجلى نمى كرد عالم را نه وجودى بود و نه ظهورى ، زيرا عالم بدون حق تعالى به حسب ذاتش معدوم است . چه اينكه اگر حق بدون عالم باشد ظهورى نخواهد داشت . و اين ارتباط در نفس الامر ثابت است .
در نكته 362 هزار و يك نكته آمده است : عارف گويد: رب مطلق بدون مظاهر معنى ندارد كه ربوبيت داشته باشد و كل يوم هو فى شاءن بوده باشد، اين نكته ساميه همان است كه حكيم گويد: بارى تعالى بدون وسائط محال است كه افعال جزئيه متغير انجام دهد... پس رب را مربوب بايد كه شمس مغربى گويد:
ظهور توبه من است و وجود من از تو   فلست تظهر لولاى لم اءك لولاك 
پس همه موجودات كلمات الله اند كه شئون و آيات وجود صمدى غير متناهى اند و لذا به اعتبار حقيقتشان وجودشان ازلى و ابدى اند و به اعتبار تعين خلقيشان حادث اند. عارف رومى در دفتر چهارم مثنوى گفته است :

پيش من آوازت آواز خداست   عاشق از معشوق حاشا كى جداست 
اتصالى بى تكيّف بى قياس   هست رب الناس را با جان ناس 


منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی

بیماری جان

بیماری جان

با اينكه بيمارى جان به مراتب مشكلتر از بيمارى تن است ، در عين حال اكثرى مردم به دنبال درمان آن نيستند كه در پى درمان امراض بدان اند و لذا بيمارى مقطعى را درمان كنند اما بيمارى ابدى دل را درمان نمى كنند. رقيه و عوذه به معناى دعا است كه براى درمان امراض نوشته مى شود و واقى نگاهدارنده را گويند.
آنكه گفته شد كه بسم الله امراضى بدنى و بلكه امراض جان را شفا مى دهد نه بدان معنى باشد كه اسباب طبيعى تكوينى دار هستى را ساقط بدانيم لذا از بيت بعدى به بعد به چنين سوالى پاسخ داده مى شود كه فرمود:

ولى اندر نظام آفرينش   ببايد آدمى را هوش و بينش 
كه با القاى اسباب و وسائط   شود تاءثير بسم الله ساقط 
امور توبه اسبابند جارى   جز اين صورت نيابد هيچ كارى

 بنابرين در بيمارى تن طبيب و دارو نياز است و در درمان بيمارى جان استاد. و خداوند ابا دارد كه امور را بدون اسباب آن جريان دهد، اءبى الله اءن يجرى الامور الا باسبابها.
سلسله كائنات اعم از طبايع خارجى ، و صفت اختيار در نفوس و مطلق افعال انسان ؛ منتهى مى شوند به مسبب الاسباب كه واجب الوجود بالذات است . و وجود همه اسباب و مسببات از اوست . و سنت تكوينى الهى بر آن است كه اسماء الله بر اساس اسباب عوالم پياده شوند كه اگر اسم شريف شافى شفا مى دهد همه اسباب طبيب و دارو در كارند و اگر اسم شريف ساقى سيراب مى كند آب نيز واسطه است چه اينكه كلمات وجودى ، اسماء الله تكوينى اند كه اسماء الله تدوينى اسما اسمايند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی-شارح استاد صمدی آملی

مطلع :

مطلع :

خوشا نسيم كه از كوى دوست مى آيد   ز كوى دوست چه عطر نكوست مى آيد

انبيا و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين ياران حقيقت اند كه از انفاس مطهرشان براى ما مدد است در طى طريقت الهى كه با سلام دادن به ارواح طيبه شان و مدد از ارواح تابناكشان بُعد مسافت را منعى نباشد كه بُعد منزل نبود در سفر روحانى .
در مددگيرى از انفاس ياران حقيقت ، حتى دورى عوالم نيز آسيب نمى رساند زيرا ائمه و انبيا صاحبان نفوس مكتفيه و قدسيه اند كه كمل اند و براى آنها اين سعه وجودى هست كه مى توانند داخل در عوالم وجودى شوند و به رفع حاجت محتاجان بپردازند كه از آن به ظهورات كمل در عوالم تعبير مى كنند كه اين نه بيان تمام حقيقت آنان باشد.

شيرمردانند در عالم مدد   آن زمان كافغان مظلومان رسند 

بانك مظلومان ز هر جا بشنوند   آن طرف چون رحمت حق مى دوند 

نفوس كامله به غير از اشكال محسوسه به اشكال گوناگون ديگر درآيند و در دنيا آن توان را دارند كه از ابدان شان منسلخ گردند و وقتى به آخرت منتقل شوند چون آن قوه و توان شان زياد گردد و حجاب تن نيز برطرف گردد مى توانند به صورهاى مختلف درآيند و برايشان اين توان هست كه همانند ملائكة الله در عوالم ملكوتى داخل شوند و در خيالات مكاشفين ظهور يابند. اين قسم از نفوس انسانى را ابدال نامند. در اين مقام بايد بين ابدال و ملائكه فرق نهاده شود و اصحاب اذواق با موازين خاصه اين فرق را قائل اند.

نفوس كامله چون به روح اول و صادر اول اتصال دارند مى توانند در مظاهر و در ظاهر سرايت كنند يعنى همانگونه كه در عالم شهادت و ظاهرند منعى ندارند كه وارد در عالم غيب شوند، همچنين اگر در عالم غيب باشند منعى براى ظهور آنها در عالم شهادت نيست . و اين ظهور به حسب قوه جوهر نفس است كه داراى مراتب است . فتدبر.
در حديثى از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود:
من رآنى فى المنام فقد رآنى فان الشيطان لا يتمثل بى كسى كه مرا در خواب ببيند همانا مرا ديده است زيرا كه شيطان به صورت من متمثل نمى گردد.
چه بسا اتفاق افتد كه در يك شب هزار مرد و زن جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را هر يك به صورتى مشاهده نمايند با اينكه جسد مبارك عنصرى حضرتش مقيد به مرتبه خاص است كه در روضه مدينه طيبه مدفون است . چون مهم همان وحدت نفس و هذيّت او است . چه اينكه در ماثورات است كه حضرت امير (عليه السلام ) در يك وقت خاصى از يك شب در چهل منزل به مهمانى رفته است (فداى آن چهل منزل و آن چهل مهمانى كه خداوند روزى همه مشتاقان علوم و معارف حقه الهيه بفرمايد كه خودش در اشاره به سينه مطهرش فرمود كه در اينجا علم جم است ) پس كثرت صورتها به وحدت نفوسى كه كليه الهيه اند يعنى سعه وجودى دارند ضربه وارد نمى آورد چون در عين بساطت ، حيطه و انبساط وجودى دارند. غرض آن است كه مى شود از انفاس ياران حقيقت اعم از انبيا و ائمه هدى و علماء مدد گرفت اگر چه از اين نشئه نيز رخت بربسته باشند كه ظهور كامل در همه عوالم وجودى حق است كه از آن به يكى از دو قسم تناسخ ملكوتى نام مى برند.
 منبع:شرح دفتر دل

فوس قدسيه

نفوس قدسيه

ولى انفاس ياران حقيقت   مدد باشد در اين طى طريقت  

يكى از طرق رسيدن به رمزهاى قرآنى و روايات ، كمك گرفتن از نفوس قدسيه نيكان و پاكان است . همانند بهره گيرى از محضر استاد كتل طى كرده و چشيده كه انسان را با ديدن چهره اش به طرف عالم قدس ‍ دلالت كند.
ياران حقيقت صاحب دلانى اند كه دل به دلدار داده اند و اءنس با متن نظام هستى را براى خويش برگزيده اند لذا چه بسا حشر با صاحبدلى بزودى انسان را از عالم خاك به عالم پاك صعود دهد و در طى طريق به حقيقت زود به مقصد برساند.

به حقيقت برسيدم ولى از راه مجاز   وه چه راهى كه بسى سخت و بسى دور و دراز 

چو چهل سال ز سرگشتگى وادى تيه   بسر آمد درى از رحمت حق گشت فراز 

چون از نَفَس گرم كاملى مكمل مدد گرفته شود در رحمت حق باز گردد و به سوى لانه عرشى پرواز حاصل گرديد:

وقت آن شد حسنا طاير عنقاى روانت   بسوى لانه عرشيش نمايد پرواز

 منبع:شرح دفتر دل

الفاظ

الفاظ

چگونه ميتوانى كرد ادراك   چه نسبت خاك را با عالم پاك 

الفاظ به منزلت علامات و امارات و روازن معانى اند. در رساله اعتقادى حضرت مولى روحى فداه آمده است : ((اعتقاد من اين است كه ما فوق عالم شهادت اصل است و اين عالم و الفاظ آن مطلقا اظلال و آيات و روازن و حكايات آنند نه چنان كه علماى عوام كه عوام علمايند اينجا را اصل قرار مى دهند و همه حقايق و معارف را با قوالب الفاظ مصطلح عرف عام وفق مى دهند كه ذلك مبلغهم من العلم .))
در اصل 69 از دروس معرفت نفس ، درس 96 ص 9 - 298 آمده است :
((اصل 69 - الفاظ براى معانى اعم وضع شده اند و روزنه هايى به سوى معانى حقيقى اشيايند نه مبين و معرف واقعى آنها، اعنى معانى را آنچنان كه هستند نمى شود در قالبها الفاظ در آورد كه هر معنى را در عالم خودش حكمى خاص و صورتى خاص است )).
حروف و الفاظ ابدان اند و معانى ارواح ، يا گويى كه آنان ظروف و قوالب اند و معانى محتواى آنها، يا الفاظ را روازن و اظلال و اصنام ذاتى كه اگر بر اين اعتقاد باشى كه :

معانى هرگز اندر حرف نايد   كه بحر قلزم اندر ظرف نايد 

نيز درست است . مطلب عمده اين است كه بفهمى قضيه از چه قرار است .
بيابى كه الفاظ مانند همه كلمات وجودى اين نشاءه رقايق و آياتى براى ارائه دادن حقايق و اصول معانى طولى نظام وجودند كه الفاظ را روازنى براى رويت آن معانى مى يابيم چنانكه خود رويت را معانى طولى است از: رويت بصرى ، و رويت خيالى مثالى ، و رويت عقلى ، و رويت شهودى ، و غيرها
 منبع:شرح دفتر دل

قاف قرآن

قاف قرآن

نويد قاف قرآن مجيد است   صعود قاف صعب است و شديد است

مراد از نويد قاف همان كريمه ((و لدينا مزيد)) سوره مباركه قرآن است كه اميد به اين نويد قرآن است . منتهى تا انسان در مقام صعود بتواند به قله بلند قاف برسد تا اين نويد را با گوش جان بشنود كارى است بس دشوار چه سا محال مى نمايد. از غزل قله قاف بشنو:

قله قاف و عروج پشه اى هيهات هيهات   شهپر سيمرغ اينجا سخت لرزان است ياران 

نى توان دست از تمناى وصال او كشيدن   نى بوصل او كسى را راه امكانست ياران

ناز او را مى خرم با نقد جانم گرچه دانم   آن صنم را اين ثمن بسيار ارزانست ياران

عشق از شوق جمالش چون گل بشكفته خرم   عقل از عز جلالش مات و حيرانست ياران 

هر جا سخن از صعود است با سختى همراه است زيرا كه صعود سربالايى رفتن است و صعود معنوى و نفسانى و روحانى به مراتب از صعود مادى سنگين تر است . زيرا كه قطع تعلقات نفسانى از آنچه كه مانع نفس از صعود است كار آسانى نيست .

 منبع:شرح دفتر دل

تحصیل علم

تحصیل علم

نه تنها درس و بحث و مدرسه بود   تبرى از هوى و وسوسه بود 

تحصيل علم كه راه تعليم و تعلم است و تزكيه نفس دو طريق اند كه همه انبياء و قرآن كريم بر آن متصلب اند و به عنوان ثمره بعثت انبيا در قرآن ذكر گرديد كه براى هر سالك طريق معرفت الهى و راه خودسازى ضرورى مى نمايد هو الذى بعث فى الاميين رسولا يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ظلال مبين .
علم و عمل دو جوهر انسان سازند كه دو بال پرواز نفس انسانى اند براى صعود به ملكوت عالم . در غزل بحر وحدت ديوان آمده :

منم آن تشنه دانش كه گردانش شود آتش   مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها 

و در بيت هاى چهل و سه تا چهل و هفت باب اول دفتر دل در مورد خودش آورده اند كه از باب ((فاءما بنعمة ربك فحدث )) فرمودند:

فروغ جلوه هاى آسمانى   از آن شعرش نموده آنچنانى 

كه تار و مار گشته تار و پودش   بشد از دست او بود و نمودش

چو يكسر تارك نفس و هوى شد   خدا گفت و بحق سوى خدا شد

ز شعرى شد زمينى آسمانى   كه بنمود وداع زندگانى 

از اين هجرت بدان اجرت رسيده است   كه چشم مثل من او را نديده است

دل بشكسته و آه سحرگاه   مرا زان رمزها بنمود آگاه

 ز هر يك دانه در كوثر من   ببينى خرمنى را در بر من 

از مهمترين راه هاى وصول به رموزات آيات و روايات ، دل شكسته و آه سحرگاه و اشك ريختن در نهانخانه غيب و خلوتخانه عشق با يار است .
از غزل بحر وحدت بشنو:

ز هفتم آسمان غيب بى عيب خدا بينم   گهرها ريخت كامروزم بشد هر دانه خرمنها

در غزل قله قاف آمده است :

تا حسن را تاج فقر و ملك آه و جيش اشكست   فخر بر صد تاج و ملك و جيش شاهانست ياران 

در الهى نامه آمده است :
((الهى گريه زبان كودك بى زبان است ، آنچه از گريه تحصيل مى كند، از كودكى راه كسب را به ما ياد داده اى ، قابل كاهل را از كامل مكمل چه حاصل ؟)).
((الهى خوشا آنان كه در جوانى شكسته شدند، كه پيرى خود شكستگى است !)).
((الهى به چهل و سه رسيده ام . چند سال ايام صباوت بود و بعد از آن تا اربعين دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون اينك حاصل بيدارى دوساله ام ، آه گاه گاهى است . ((يا لا اله الا انت )) جز آه در بساط ندارم ؛ از من آهى و از تو نگاهى )).
((الهى عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم )).
((الهى هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده ! كه فرموده اى : ((اءنا عند المنكسرة قلوبهم )).
((الهى شكرت كه حقير و فقيرم نه امير و وزير)).
((الهى شكرت كه تا خودم را شناختم ، تن خسته و دل شكسته دارم )).
الهى شكرت كه دل بى دردم را به درد آوردى )).
الهى در فكر فهميدن حروف مقطعه كتابت بدين جا رسيدم كه تمام كلماتت حروف مقطعه اند. خنك آن كه اهل قرآن است )).
((الهى توفيق شب خيزى و اشك ريزى به حسن ده )).
((الهى در راهم و همراه درد و آهم ، آهم ده و راهم ده )).
((الهى آن كه درد دارد آه و ناله دارد، شيرينتر اين كه سفير صادقت فرمود: ان آه ، اسم من اسماء الله تعالى ، فاذا قال المريض : آه فقد استغاث بالله حسن از ملت ابراهيم اواه است ، آه آه .
در غزل طلعت دلدار ديوان مى خوانيد:

حمد لله كه ز فضل و كرم و رحمت دوست   دل غمديده ما مطلع انوار شده است

سنه نثر نجوم است و يا از سر شوق   ديدگان حسن نجم گهربار شده است

سنه نثر نجوم يعنى سالى كه ستارگانى در آن فرو ريخته اند. و مراد از نجوم يعنى علماء كه در روايت آمده است : ((العلماء كالنجوم )). يكى از سالها چند از علماء و بزرگان از دنيا رحلت نموده اند و پراكنده شده و فرو ريخته اند لذا آن سال را سنه نجوم نام نهاده اند. نثر فرو ريختن است . در اين بيت ، حضرت مولى قطرات اشك كه از چشم مباركشان فرو مى ريخت ، را تشبيه به علمايى كرده اند كه در آن سال فرو ريخته اند. و اين اشك ها بمنزله ستارگان و علمايى بوده اند كه ريخته شده اند و سرزمين دل بدين اشكهاى ريزان سرسبز شده است كه از هر دانه اش خرمنها تحقق يافت كه

از هر دانه اش صد خرمن آمد   جهانى از دل يك ارزن آمد

در بيت محل بحث هم چشم مباركشان را تعبير به كوثر نموده اند و قطرات اشك را به دانه هاى درّ كه از هر يك دانه اش خرمنى متحقق گشت كه تنزلات آن خرمن ها را اين همه كتب اصيل و عتيق تشكيل يافته مى داند كه به منزله تفاسير انفسى قرآن كريم اند.

 منبع:شرح دفتر دل

نظام هستى ، نظام احسن و اتقن است

نظام هستى ، نظام احسن و اتقن است

احسن بودن عالم را از دو راه مى توان اثبات نمود يكى از راه برهان لم و ديگرى از راه برهان ان .
جناب علامه طباطبائى (قدس سره ) در فصل هفدهم از مرحله دوازدهم نهاية الحكمة از دو راه براى اثبات احسن بودن نظام هستى استفاده فرموده است :
راه اول : واجب تعالى غنى بالذات است كه همه كمالات را حائز است و به هيچيك از افعالش مستكمل نيست . و هر موجودى فعل اوست و براى او در افعالش غايتى خارج از ذات او نيست . و چون حق تعالى به هر شى ء ممكنى علم ذاتى دارد و اين علم عين ذاتش علت ماسواى اوست پس فعل او بر اساس علم ذاتى او پياده مى شود. و كل ماسوا معلوم اويند پس براى حق تعالى به خلقش عنايت است كه هر موجودى را با تمام خصوصيات آن بدون اهمال ، پياده نمايد. (زيرا عدم اهتمام يعنى اهمال كردن ، يا به خاطر عدم علم است و يا به دليل بخل و امساك است كه نه عدم علم را در حريم حق راه است و نه بخل و امساك را در حرم كبريايى الهى جائى ).
راه دوم طريق ان است : و آن تصديق احسن و اتقن بودن از راه شهود آنچه كه در نظام عمومى جارى در خلق ، و نظام خاص جارى در هر نوع و نظم و ترتيبى كه در اشخاص انواع موجود است مى باشد. در هر كلمه وجودى كه تاءمل شود مصالح و منافعى در خلقت آن مى يابيم كه اعجاب انگيز است و هر چه تعمق در آن نماييم منافع تازه اى برايمان مكشوف مى گردد و روابط عجيب آن با عالم بدست مى آيد كه مدهش ‍ عقل است و اين حكايت از دقت اءمر و اتقان صنع دارد. تا اينكه فرمايد: و يظهر مما تقدم ان النظام الجارى فى الخلقة اءتقن نظام و احكمه . لانه رقيقة العلم الذى لا سبيل للضعف و الفتور اليه بوجه من الوجوه .
آنچه را كه يافت نشده اند و يا غير تام يافت شده اند به خاطر عجز ماده آن است يعنى مربوط به نقص قابلى در قابليت فيض است نه آنكه فاعل را در فاعليت نقص باشد مرحوم صدرالمتاءلهين رحمة الله عليه در فصل چهارم از فن ثانى جواهر و اعراض اسفار بعد از اثبات هيولى اولى گويد: و بذلك يظهر ايضا ان كل مالا يوجد او يوجد غير تام الخلقة او مع آفة او خلل او فساد فانما هو لعجز المادة و قصورها عن احتمال ما هو اتم و اشرف و افضل مما وقع و بذلك يعلم ان وجود العالم اشرف ما يتصور من النظام و اتم ما يمكن من الفضل و التمام .
در فصل هفتم از موفق هشتم الهيات اسفار فرمود: ان نظام العالم على هذا الوجه اشرف النظامات الممكنة و اكملها و افضلها بحيث لا يتصور فوقه نظام آخر، و هذا الوجه ثابت عند الكل ... فان لمن يقول بالاختيار ان يقول : لا يمكن ان يوجد العالم احسن مما هو عليه لانه لو امكن ذلك و لم يعلم الصانع المختار انه يمكن ايجاد ما هو احسن منه فليتناهى عليه المحيط بالكليات و الجزئيات ، و ان علم و لم يفعل مع القدرة عليه فهو يناقض جوده الشامل لجميع الموجودات . و هذا مما ذكره الغزالى فى بعض كتبه و نقل عنه الشيخ الكامل محيى الدين العربى فى الفتوحات المكية ، و استحسنه و هو كلام برهانى ، فان البارى - جل شاءنه - غير متناهى القوة تام الجود و الفيض .
در نظام احسن كه بر اساس علم عنائى عين ذات حق پياده شده است ، نه در تك تك كلمات وجودى آن تبديل و تحويل راه دارد و نه در روابط آنها با هم مى شود دخل تصرف نمود و نه مى شود مجموعه عوالم غير متناهى را به غير از آنچه كه پياده شده است فرض كرد.
((الذى احسن كل شى ء خلقه )) (سجده /32).
 منبع:شرح دفتر دل

نقطه

نقطه

 اگر يك نقطه اش گردد محول     ببينى چرخ عالم را مُعَطّل

جناب صائن الدين ابن تركه صاحب تمهيد القوائد كه اولين كتاب سير عرفان نظرى است در شرح بر اين بيت معروف گلشن راز شيخ شبسترى : اگر يك ذره را برگيرى از جاى خلل يابد همه عالم سراپاى گويد: ((نزد اين طائفه مقرر است ، كه همه عالم سراپاى موجود است به يك وجود، و يك شخص كلى است ، و نام او انسان كبير است ، اگر يك جزوى را از انسان كبير از جاى به جاى نقل و تحويل كنند، به حسب فرض وضع نسبت اجزا كه به يكديگر بود متغير شود، و باقى نماند. و چون متغير شود اثرى كه موجب بقاى كل بوده باشد، باقى نماند. پس خلل يابد نسبت با وضع اول كه اجزاى هر يك در محل و مكان خود بوده اند، همين حالت نيز بر انسان صغير صورت فافهم )). در فهم ابيات مذكور چندين اصل از اصول مسلم عرفانى جاى تاءمل و قابل بررسى است همانند آنكه فرمودند: اسماء الله تكرار نمى شوند و هر آن ظهور خاص دارند؛ اسماء بدون تكرار دائما در تجلى اند؛ اسماء الله عينى توقيفى اند؛ اسماء الله تعطيلى ندارند كه كل يوم هو فى شاءن ، و لذا از اين طرف ((يسئله من فى السموات والارض )) است ؛ اسم شريف المصور دائما در تجدد امثال است ؛ اسماء شريف قابض و باسط دم بدم در قبض و بسطند؛ و وحدت شخصى وجود ذات مظاهر است يعنى توحيد صمدى قرآنى ؛ و نظام هستى ، نظام احسن است كه عين و واقع بر اساس علم ذاتى حق پيدا شده است ، و آنچه كه پياده شده است بر اساس حكمت است كه خلاف و عبث و بطلان در آن راه پيدا نمى كند. فتدبر.

 منبع:شرح دفتر دل

نکته

نكته :

 آيه پايانى سوره مباركه ملك آمده است : قل اءراءيتم ان اصبح ماءكم غورا فمن ياءتيكم بماء معين . اى رسول ما باز بگو (اى كافران ) بديده تاءمل بنگريد كه اگر آب يعنى آب چاه زمزم و آب بئر ميمون حضرمى كه هم مشرب شمااند فرو رفته به زمين چنانكه دلو و دست به آن نرسد پس كيست آنكه بيارد براى شما آبى ظاهر چنانكه همه كس بيند. نزد بعضى مراد مطلق آبست و در آثار آمده كه بعد از تلاوت اين آيه گفت الله رب العالمين و در بعضى تفاسير مذكور است كه زنديقى شنيد كه معلمى شاگرد خود را تلقين مى كرد ((فمن ياءتيكم بماء معين )) او جواب داد كه به تبر و تيشه آب را باز آرند شب نابينا شد هاتفى آواز داد كه اينك چشمه چشم تو غايت شده بگو تا به تبر و تيشه باز آرند و گويند كه اين كس محمد بن زكرياى طبيب بود. خلاصة المنهج ج 6 ص 201 يكى از بطون معانى اين آيه مباركه همين آب چشمه چشم است كه بدون آن ديدن ميسور نمى باشد. لذا جناب مولوى در مثنوى آن را به نظم درآورد: انكار فلسفى بر قرائت ان اصبح ماوكم غورا: مقرئى مى خواند از روى كتاب ماؤ كم غورا ز چشمه بندم آب آب را در غورها پنهان كنم چشمها را خشك و خشكستان كنم آب را در چشمه كى آرد دگر جز من بى مثل با فضل و خطر فلسفى منطقى مستهان مى گذشت از سوى مكتب آن زمان چونكه بشنيد آيت او از ناپسند گفت آريم آب را ما با كلند ما بزخم بيل و تيزى تبر آب را آريم از پستى ز بر شب بخفت و ديد او يك شيرمرد زد طپانچه هر دو چشمش كور كرد گفت زين دو چشمه چشم اى شقى با تبر نورى برآر ار صادقى روز برجست و دو چشم كور ديد نور فايض از دو چشمش ناپديد

منبع:شرح دفتر دل

رب بی مظاهر

رب بی مظاهر
در نكته 362 هزار و يك نكته آمده است : عارف گويد: رب مطلق بدون مظاهر معنى ندارد كه ربوبيت داشته باشد و كل يوم هو فى شاءن بوده باشد، اين نكته ساميه همان است كه حكيم گويد: بارى تعالى بدون وسائط محال است كه افعال جزئيه متغير انجام دهد... پس رب را مربوب بايد كه شمس مغربى گويد:

ظهور توبه من است و وجود من از تو   فلست تظهر لولاى لم اءك لولاك 

پس همه موجودات كلمات الله اند كه شئون و آيات وجود صمدى غير متناهى اند و لذا به اعتبار حقيقتشان وجودشان ازلى و ابدى اند و به اعتبار تعين خلقيشان حادث اند. عارف رومى در دفتر چهارم مثنوى گفته است :

پيش من آوازت آواز خداست   عاشق از معشوق حاشا كى جداست 

اتصالى بى تكيّف بى قياس   هست رب الناس را با جان ناس


 منبع:شرح دفتر دل

پيرامون دل

پيرامون دل
 دل در اصطلاح ، معانى مختلفى دارد كه به معناى نفس ناطقه و محل تفصيل معانى آمده است چه اينكه به معنى مخزن اسرار حق است كه همان قلب نامند.

دل چه باشد مخزن اسرار حق   خلوت جان بر سر بازار حق 

دل امين بارگاه محرمى است   دل اساس كارگاه آدمى است 

مولوى گفته است :

دل نباشد غير آن درياى نور   دل نظرگاه خدا و آنگاه طور 

دل نباشد آنچه مطلوبش گل است   اين سخن را روى بر صاحبدل است 

بعضى گفته اند: مراد از دل به زبان اشارت ، آن نقطه است كه دائره وجود از دور حركت آن به وجود آمد و بدو كمال يافت و سر ازل و ابد به هم پيوست ، و مبتداى نظر در وى به منتهى بصر رسيد، و جمال و جلال وجه باقى بر او متجلى شد، و عرض رحمن و منزل قرآن و فرقان و برزخ ميان غيب و شهادت و روح و نفس و مجمع البحرين ملك و ملكوت و ناظر و منظور شد.
ديگرى گويد: ((دل آدمى را چهار پرده است : پرده اول صدر است كه مستقر عهد الهام است ؛ پرده دوم قلب است كه محل ايمان است كه فرمود: ((كتب فى قلوبكم الايمان )) (مجادله /22) پرده سوم فواد است كه سراپرده مشاهدات حق است كه فرمود: ما كذب الفواد ما راى (نجم /11).
مولوى گويد:

ز عقل خود سفر كردم سوى دل   نديدم هيچ خالى ، ذو مكانى 

ميان عارف و معروف اين دل   همى گردد بسان ترجمانى 

خداوندان دل دانند دل چيست   چه داند قدر دل هر بى روانى 

پرده چهارم شغاف است كه محط رحل عشق است كه فرمود: ((قد شغفها حبّا)) (يوسف /30) اين چهار پرده هر يكى را خاصيتى است و از حق به هر يكى نظرى .
رب العالمين چون خواهد كه رميده اى را به كمند لطف در راه خويش كشد، اول نظرى كند به صدر وى تا سينه وى از هواها و بدعتها پاك گردد و قدم وى بر جاده سنت مستقيم شود. پس نظرى كند به قلب وى تا از آلايش دنيا و اخلاق نكوهيده چون عجب ، حسد، كبر، ريا، حرص ، عداوت و رعونت پاك گردد، و در راه ورع روان شود. پس نظرى كند به فواد وى و او را از علايق و خلايق باز برد ، چشمه علم و حكمت در دل وى گشايد، نور هدايت تحفه نقطه وى گرداند. چنانكه فرمود: ((فهو على نور من ربه زمر /22)). پس نظرى كند به شغاف وى ، نظرى و چه نظرى . نظرى كه بر روى جان نگار است و درخت سرو از وى بياراست و ديده طرف به وى بيدار است . نظرى ، چون اين نظر به شغاف دل رسد، او را از آب و گل باز برد، قدم در كوى فنا نهد، سه چيز در سه چيز نيست شود: جستنى در يافته نيست شود، شناختنى در شناخته نيست شود، دوستى در دوست نيست شود.
فرمود: يا داود اگر دل شكسته اى بينى در راه ما، يا دل شده اى ، در كار ما نگر تا او را خدمت كنى به لقمه اى نان ، به شربت آب و بدان تقرب جويى و در برابر آفتاب نور دلش بنشينى . اى داود، دل آن درويش ‍ درد زده ، مشرقه آفتاب نور ماست . آفتاب نور جلال ما پيوسته در غرقه دل او مى تابد.
عراقى گويد:

دست از دل بى قرار شستم   وندر سر زلف يار بستم 

بى دل شدم و ز جان به يك بار   چون طره يار برشكستم 

و حقيقت دل از اين عالم نيست و بدين عالم غريب آمده است و براى گذر آمده است .
آئينه اى كه رخسار ابكار معانى و انوار ديدار سبحانى جل و علا توان ديد دل است .
جام گيتى نماى كه حقايق اوصاف ربانى و دقايق الطاف يزدانى در وى مشاهده توان كردن ، دل است . شاهبازى كه گاهى بر كنگره عرش نشيند و گاهى در دامن فرش آشيان سازد، دل است . عندليبى كه گاه بر شاخ طوبى قرار گيرد و گاه بر روضه رضا و دوحه بقا پرد.
رباعى

اى مخزن اسرار الهى دل ما   سرمايه ملك پادشاهى دل ما 

قصه چكنم با تو چگويم دل چيست   از ماه گرفته تا به ماهى دل ما 

كمال الدين مسعود خجندى گويد:

ما خانه دل جاى تمناى تو كرديم   در خانه چراغ از رخ زيباى تو كرديم 

شوريده سرى جمله گرفتيم بگردن   وانگه چو سر زلف تو سوداى تو كرديم 

ديديم دل و عقل ز خود دور به صد گام   زان روز كه از دور تماشاى تو كرديم 

شاه نعمت الله ولى گويد:

دل تو خلوتخانه محبت اوست   جانت آئينه دار طلعت اوست 

آينه پاك دار و دل خالى   كه نظرگاه خاص حضرت اوست 

به نقل از فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى تاءليف دكتر سجادى

منبع:شرح دفتر دل

اقسام موت اختيارى

اقسام موت اختيارى
موت اختيارى در نزد سلاك الى الله به چهار قسم است يكى موت احمر است كه جهاد اكبر است : فتوبوا الى بارئكم انفسكم ذلك خير لكم عند بارئكم . و ديگرى موت ابيض و آن جوع است كه باطن را نور مى دهد و چهره قلب را سفيد مى نمايد چونكه بطنه فطنه را مى برد. و سومى موت اخضر است و آن لبس مرقع است ، جناب وصى (عليه السلام ) فرمود: لقد رقعت مدرعتى حتى استحييت من راقعها. و چهارمى موت اسود است كه همان تحمل و صبر در مصائب و محن و سرزنش لائمين و تحمل اذيت خلق است . و اين موت چهارمى از سه موت ديگر شديدتر است ((و لربك فاصبر)) و جناب حاجى سبزوارى در ديوانش در جواب مسائلى اين اقسام را به نظم درآورد:

موت ابيض كه هست جوع و عطش   در رياضات با شروط رشاد 

اين سحابيست يمطر الحكمة   در احاديث عالى الاسناد 

ابيضاض و صفا همى آرد   عكس البطنة تميت فؤ اد 

موت اخضر مرقع اندوزيست   در زئى چون دراعه زهاد 

مرقعه مدرعه و استحيى   گشته مروى ز سيد زهاد 

سبزيش خرمى عيش بود   كه قناعت كنوز ليس نفاد 

موت اسود كه شد بلاى سياه   احتمال ملامت است و عناد 

لا يخافون لومة اللائم   روز قرآن بخوان باستشهاد 

موت احمر كه رنگ خون آرد   باشد اينجا خلاف نفس و جهاد 

گفت ز اصغر بسوى اكبر باز   آمديم آن نبى ز بعد جهاد 

از موت اختيارى ولادت ثانيه براى نفس حاصل مى شود. در اسفار، آخر فصل سوم از باب يازدهم سفر نفس آمده است :
فالنفس الانسانية مادام لم تولد ولادة ثانية و لم تخرج عن بطن الدنيا و مشيمة البدن لم تصل الى فضاء الاخرة و ملكوت السموات والارض ، كما قال المسيح (عليه السلام ): لن يلج ملكوت السماوات من لم يولد مرتين ؛ و هذه الولادة الثانية حاصلة للعرفاء الكاملين بالموت الارادى ، و لغيرهم بالموت الطبيعى . فما دام السالك خارج حجب السماوات والارض فلا تقوم له القيامة لانها داخل هذه الحجب ، و انما الله داخل الحجب ، و الله عنده غيب السماوات والارض و عنده علم الساعة ، فاذا قطع السالك فى سلوكه هذه الحجب و تبحبح حضرة العندية صار سر القيامة عنده علانية و علمه عينا.
ولادت ثانيه كه با موت اختيارى حاصل مى شود همان مرتبه قلبيه است كه عمده آن طهارت دل از اغيار است كه حرم خدا است . لذا در اول باب هفتم دلى را كه از عرش بالاتر است ، فرمود حرم خداست و حضرت امام صادق (عليه السلام ) آن را يكتا حرم اله دانست و امر فرمود كه در اين حرم الهى غير را راه ندهيد و چون در اول اين باب سخن از دل اعظم از عرش كه حرم امن اله است به ميان آمده است لذا پايان اين باب را به موت اختيارى ختم فرمودند و در وسط اين باب نيز نجوى با چنين قلبى مطرح شد.
اين مرتبه قلب همان ولادت ثانيه است كه از حضرت مسيح روايت مذكور در اسفار نقل شده است كه فرمود: لن يلج ملكوت السموات والارض من لم يولد مرتين . لذا صاحب اين قلب را مقام منيع است و بر اين قلب غيب حق متجلى مى گردد و از اسرار الهى آگاه مى گردد و حقيقت امر ظهور مى كند و به انوار الهيه متحقق مى گردد و در اطوار ربوبى دائما در انقلاب است .
صاحب ولادت ثانيه را با قلبش نجواى آنسويى است و چنين قلبى به التوحيد ان تنسى غيرالله ، و معرفة الحكمة متن المعارف ، يا حسن خذ الكتاب بقوة ، متلبس مى شود و مخزن آيات قرآن و معدن كلمات الله و محل تجلى اسرار الهى مى گردد.
دلى كه ولادت ثانيه يافت خراباتى شد و در مسلخ عشق قربانى راه دوست گشت و با بسم الله در درياى پر طلاطم دريا به لنگرگاه معشوق بار يافت و با هجرت از خانه نفس متعلق به مادون به موت ارادى رسيد تا معشوق مطلق را اجر و خون بهاى خويش ساخت و آنگاه در شيرين كامى فناى دوست بدين ترانه مترنم است كه :
دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را. و در مقعد صدق عند مليك مقتدر است كه عارف را تنها يك آدرس است و آن هم مقام عنديت و حضور تام است . لذا در عاشقى ستوارند و دائما بيدار و در هر شب معراج دارند و در دل شب سوز و آه و لذا صاحبان اين دل چون در حضور تام اند عالم را يكسره الله نور مى بينند و با زدودن زنگار دل دائما در شهود تام اند و تنها محرمى اند كه سخن از ((انى مع الله )) دارند.
منبع:شرح دفتر دل

موت ارادی

موت ارادی

بمير اندر رهش تا زنده باشى   چو خورشيد فلك تا بنده باشى 

مراد از اين مردن در راه الهى همان موت ارادى است كه در شرح بيت هفتاد و يكم گذشت .

گر اين مردن بكامى ناگوار است   دل بيمار او در گير و دار است 

چنانكه شكر اندر كام بيمار   نمايد تلخ و زان تلخى است بيزار 

 ولى در كام تو اى يار ديرين   چه شيرين است و شيرين است شيرين 

موت ارادى در كام بيماران دل تلخ و ناگوار است ولى در كام آنانكه از قلب سليم برخوردارند شيرين مى نمايد و لذا بايد آن بيماران دل به سوى درمان آن راه افتند و بر همين اساس اين ابيات واسطه ربطند بين باب هفتم و باب هشتم كه در باب هشتم فرمود: مى شود اين درد و بيمارى را با داروى بسم الله الرحمن الرحيم درمان نمود.
با موت اختيارى قمع هواى نفس و اعراض از لذات مى شود كه سبب معرفت مى شود. و انسان در راه نيل به مقصود و مطلوب خود بايد همه موانع را از خويش دور كند تا به محبوبش دست يابد. شاعر گويد:

گر بريزد خون من آن دوست رو   پاى كوبان جان برافشانم بر او 

ديگرى گويد:

آزمودم مرگ من در زندگى است   چون رهم زين زندگى پايندگى است 

آنكه مردان پيش چشمش مهلكه است   امر لا تلقوا بگيرد او بدست 

و آنكه مردن پيش او شد فتح باب   سارعوا آيد مر او را در خطاب 

مرگ و موت اختيارى كه جهاد با نفس يعنى كشتن او است جهاد اكبر نام دارد كه تا انسان به حيات انسانى زنده گردد و قيامت جان او قيام نمايد قبل از آنكه او را بميرانند و وى را در مقام محاسبه با نفس قرار دهند.
منبع:شرح دفتر دل

دولت موت

دولت موت

چو شد تا دولت موت تو حاضر   خدا اجر تو گردد اى مهاجر 

اشاره به همان آيه صدم سوره نساء است كه و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله .
ديه كسى كه در راه حق به هجرت رود و مرگ را ادراك نمايد خداى متعال است كه در شرح بيت پنجاه و هشتم در حديث قدسى كه ديه عاشق مقتول را خداوند قرار داده است بيان شده است .
مراد از اين موت در دو بيت اخير همان موت ارادى است كه براى سالكان طريق الى الله قبل از موت طبيعى تحقق مى يابد كه جناب وصى (عليه السلام ) فرمود: ((موتوا قبل اءن تموتوا)).

پيش تر از مرگ خود اى خواجه مير   تا شوى از مرگ خود اى خواجه مير 

موت اختيارى همان اعراض از متاع دنيا و طيبات آن و امتناع از مقتضيات نفس و لذات آن و عدم اتباع هواى نفس است . و لذا براى سالك با موت چيزهايى كشف مى شود كه براى ميت به موت طبيعى محقق مى گردد و اين موت ارادى و موت طبيعى را تعبير به قيامت صغرى نيز مى كنند.
در تنبيه فصل نهم از مقدمات شرح قيصرى بر فصوص الحكم در اقسام قيامت و انواع موت ، در مورد موت ارادى در ازاى موت طبيعى آمده است : و بازائه الموت الارادى الذى يحصل للسالكين المتوجهين الى الحق قبل وقوع الموت الطبيعى قال (عليه السلام ) من اراد اءن ينظر الى ميت يمشى على وجه الارض فلينظر الى ابى بكر و قال موتوا قبل ان تموتوا فجعل (عليه السلام ) الاعراض عن متاع الدنيا و طيباتها و الامتناع عن مقتضيات النفس و لذاتها و عدم اتباع الهوى موتا لذلك ينكشف للسالك ما ينكشف للميت و يسمى بالقيمة الصغرى و جعل بعضهم الموت الارادى مسمى بالقيمة الوسطى لزعمه ...

منبع:شرح دفتر دل

دنیا

دنیا

يكى را غفلت آباد است دنيا   يكى را نور بنياد است دنيا 

دنيا بازارى است كه همگان در آن مشغول تجارتند كه : الدنيا سوق قد ربح فيه قوم و خسر فيه آخرون .
عارفان دنيا را همان دلبستگى مى دانند كه از جمله مهالك است . حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: ((دنيا خانه كسى است كه او را خانه اى نباشد، و مال كسى است كه او را مالى نباشد)).
بابا طاهر در كلمات قصار و ملا سلطان محمد در شرح آن گويند: الدنيا سر و اءن لها عوارض ظاهرة ، و العوارض تدنى الى الاصل ، و الاصل يدنى الى الهلالك .
يعنى دنيا دنائت او پنهان است ، و عوارض نمايان دارد، و حقيقت دنيا نمونه جحيم است ، و عوارض او كه مشتهيات نفسانى و مقتضيات غضبى و شيطانى باشد، ظاهر است ، و اين عوارض فريب مى دهد، و فريفته خود را به اصل او كه پنهان است نزديك مى كند، و اصل او هلاك مى كند.
و قال رحمة الله كل ما دنى منك فاشغلك عن الحق فهو دنياك . مقصود اين است كه دنيا نه صورت اوست ، و نه زخارف او، و نه لذائذ و طيبات او كه فرمود قل من حرم زينة الله التى اءخرج لعباده و الطيبات من الرزق . بلكه دنيا مشتهيات نفسانى است ، كه سالك را از حق مشغول سازد، كه فرمود كل ما شغلك عن الله فهو صنمك .
و قال رحمة الله الدنيا وجود قرب النفس . يعنى دنيا وجدان قرب نفس است يعنى قرب سالك بنفس ، يا قرب نفس به آنچه به او نزديك شود، يا هستى سالك است در قرب نفس ، يا هستى قرب نفس ‍ است به آنچه به او نزديك شود. و قال (ره ) كل مادنى من النفس فقبلها فهو دنيا. آنچه نزديك شود به نفس و نفس او را قبول كند حكم كرد كه دنياست .
ملاى رومى گويد:

چيست دنيا؟ از خدا غافل شدن   نى لباس و نقره و فرزند و زن

در نكته 44 هزار و يك نكته آمده است : ((از دنيا چشم پوشيدن اگر چه هنر است ، ولى از دنيا و آخرت هر دو چشم پوشيدن خيلى هنر است .
در جامع صغير سيوطى از مسند فردوس ديلمى از ابن عباس از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه : الدنيا حرام على اهل الاخرة ، و الاخرة حرام على اهل الدنيا، و الدنيا و الاخرة حرام على اهل الله در اين معنى چه نيكو گفته شده است :

دنيا و آخرت به نگاهى فروختيم   سودا چنان خوش است كه يكجا كند كسى 

و ديگرى گفته است :

دو عالم را به يكبار از دل تنگ   برون كرديم تا جاى تو باشد 

البته همين دنيا مزرعه آخرت نيز هست كه همان حديث معروف : ((الدنيا مزرعة الاخرة ))
بيانگر اين مطلب است و ان شاء الله در جايش بيايد.

منبع:شرح دفتر دل

عشق

عشق

جناب عشق معشوقست و عاشق   درآ پرده عذرا و وامق 

وامق عاشق بود و عذرا معشوق ، شبيه حيدر بيك و صنمبر، و ليلى و مجنون ، امير و گوهر، فرهاد و شيرين .
آنكه فرمود عشق معشوق و عاشق است يعنى عشق حقيقى است نه مجازى ، در عشق حقيقى ، جدايى از معشوق براى عاشق ميسور نيست كه عطار گويد:

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق   عاشقم بر عشق هرگز نشكنم پيمان عشق 

تا حديث عاشقى و عشق باشد در جهان   نام من بادا نوشته بر سر ديوان عشق 

در عشق حقيقى فقط لقاء معشوق مراد است .
اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر خود از تعين منزه است و در حريم عين خود از بطون و ظهور مقدس و ليكن بهر اظهار كمال ، از آن روى كه عين ذات خود است و صفات خود، خود را در آينه عاشقى و معشوقى بر خود عرضه كرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد. از روى ناظرى و منظورى نام عاشقى و معشوقى پيدا آمد. نعت طالبى و مطلوبى ظاهر گشت . ظاهر را به باطن بنمود، آوازه عاشقى بر آمد. باطن را به ظاهر بياراست نام معشوقى آشكار شد.

يك عين متفق كه جز او ذره اى نبود   چون گشت ظاهر اين همه اغيار آمده 

از ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت   مطلوب را كه ديد طلبكار آمده ؟ 

و نيز در لمعه سوم لمعات عراقى آمده :
عشق هر چند خود را دايم بخود ميديد، خواست تا در آينه نيز جمال و كمال معشوقى خود مطالعه كند. نظر در آينه عين عاشق كرد، صورت خودش در نظر آمد، گفت :

اءانت ام انا هذا العين فى العين   حاشاى ، حاشاى ، من اثبات اثنين 

در لمعه چهارم فرمود:
غيرت معشوق اقتضا كرد كه عاشق غير او را دوست ندارد و به غير او محتاج نشود.
لاجرم خود را عين همه اشياء كرد، تا هر چه را دوست داد و به هر چه محتاج شود او بود.

غيرتش غير در جهان گذاشت   لاجرم عين جمله اشيا شد 

و هيچكس هيچ چيز را چنان دوست ندارد كه خود را، بدان اينجا كه تو نيستى . گفته شد كه عشق آتشى كه در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق درياى بلا و جنون الهى در قيام قلب است با معشوق بلاواسطه .
مولانا گويد:

عشق جوشد بحر را مانند ديك   عشق سايد كوه را مانند ديك 

عشق بشكافد فلك را صد شكاف   عشق لرزاند زمين را از گزاف 

گر نبودى بحر عشق پاك را   كى وجودى دادمى افلاك را 

عشق مهمترين ركن طريقت است و اين مقام را تنها انسان كامل ادراك مى كند.
حافظ گويد:

ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنى است   به آب و رنگ و خط چه حاجت روى زيبا را 

من از آن حسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم   كه عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را 

عشق مركب راهوار و براق عاشق است كه آنچه را كه غير معشوق است حتى عاشق را نيز بسوزاند و با سوزاندن ، عاشق را پاك كند.
منبع:شرح دفتر دل

يا حسن خذ الكتاب بقوة   بُدى اواه و آن پاداش اوه

يا حسن خذ الكتاب بقوة   بُدى اواه و آن پاداش اوه

اين ابيات اشاره است به روياى صالحه ديگرى كه فرمود: در خدمت استادم آقاى شعرانى در تهران بودم كه شبى ايشان را در خواب ديدم كه يك لوح زرين بشكل مستطيل در دست مباركشان دارند كه عكس ‍ چهار نفر از روحانيون است كه دو نفر از آنان را نمى شناسم ولى دو نفر ديگر يكى مرحوم استاد علامه فاضل تونى بود و ديگرى خود مرحوم آقاى شعرانى ؛ و آن لوح يكپارچه طلا و زرين بود و خيلى شيرين و با يك خطى بسيار زيبا و دلنشين كه مثل آن خط را در طول عمرم نديده ام در آن نوشته بود و عكس اين بزرگواران بصورت برجسته بر روى آن لوح واقع شده بود و با خط بسيار جليل و شيرين نوشته بود: ((يا حسن خذ الكتاب بقوة )) و در همان عالم خواب كه بودم بيدار شدم يعنى خوابيده بودم ولى خيال مى كردم كه بيدار شدم و بعد از بيدارى در خواب لوح دست من بود و من خيلى تعجب مى كنم كه عجب من بيدار شدم و همچنان همان لوح دست من است و باقيمانده است به خودم مى گويم كه پس بايد مسئله را پنهان دارم چون اگر دولتى ها متوجه اين لوح شوند از دستم مى گيرند لذا بايد سر و صدا براه نياندازم چون آنها به طمع طلا و زرين بودن آن نمى گذارند كه در دستم بماند ولى من بدون سر و صدا دوان دوان به خدمت آقاى شعرانى مشرف مى شوم كه اين لوح را تقديم محضر ايشان كنم به محضرش ‍ تشرف پيدا مى كنم و عرض مى كنم آقا جان اين لوح را حضرت عالى در عالم خواب به من داده ايد و ايشان نيز خيلى لذت مى برد و از آن تعريف مى كند و مرا به حفظ و نگهدارى آن لوح خيلى سفارش مى كند كه باز از خواب بيدار شدم متوجه شدم كه آن بيدار شدن از خواب و تشرف محضر آقاى شعرانى همه را نيز در خواب بودم و خيال كردم بيدار شده ام . فردا براى درس كه به محضرش مشرف شدم واقعه را تعريف كردم .
آنكه در مصراع دوم فرمود: خطابى چون به يحياى پيمبر، تنظير است به آيه دوازده سوره مباركه مريم كه خطاب به يحياى پيامبر (عليه السلام ) آمده است :
يا يحيى خذ الكتاب بقوة و اتيناه الحكم صبيا.
و آنكه در مصراع دوم بيت بعدى آمده است : بُدى اواه و آن پاداش اوه ناظر است به آيه 114 سوره توبه كه ((ان ابراهيم لاءواه حليم )) و آيه 76 سوره هود كه فرمود: ((ان ابراهيم لحليم اواه منيب )) كه حضرت ابراهيم بسيار به درگاه خداوند دعا و تضرع و آه داشت . در فرهنگ جامع آمده : اواه مرد با يقين و نرم دل به بسيار دعا و زارى كننده از بيم خدا. و ان ابراهيم لاواه حليم (يعنى ) بدرستى كه ابراهيم (عليه السلام ) هر آينه دعا و زارى كننده است و صبور. و اين چند روياى شيرين بدان جهت مطرح شده است كه شاهدى صادق باشند براى بيت دوازدهم همين باب كه فرمود:

گرت تا آه و سوز دل نباش   پشيزى مر ترا حاصل نباشد

لذا به عنوان شاهد، حضرت مولى چون خود اهل آه و تضرع و زارى شبانه بود و بر مشرب ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام ) به آه مشغول بود و به همين جهت حقايقى برايش مكشوف گشت به خودش ‍ خطاب كرد كه چون اواه بودى اين پاداش آن آه تو است يعنى هر كسى كه ابراهيمى مشهد بشود و اهل آه و تضرع شبانه باشد به او چنين پاداش مى دهند كه انا لا نضيع اجر من احسن عملا. ((بُدى اواه و آن پاداش اوه )).
آرى در الهى نامه حضرتش آمده : ((الهى به چهل و سه رسيده ام . چند سال ايام صباوت بود و بعد از آن تا اربعين ، دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون . اينك حاصل بيدارى دو ساله ام ، آه گاه گاهى است . ((يا لا اله الا انت )) جز آه در بساط ندارم ؛ از من آهى و از تو نگاهى . الهى عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم )).
در رساله رموز كنوز فرمود: در الهى نامه گفته ام : ((الهى ولى تو صادق آل محمد فرمود: ((ان آه اسم من اسماء الله ))، و نبى تو خاتم الانبياء فرمود:
((كل اسم من اسماء الله اعظم )) حسن را از همه اسم اعظم بى شمارت فقط يك اسم اعظم آه است كه جز آه در بساط ندارد)).
عصر روز دوشنبه 11/9/75 ساعت 35/4 در تماس تلفنى به محضر اقدس مولايم در مورد اين بيت مذكور سوال نمودم كه مراد از اين كتاب ((الكتاب )) چيست ؟ حضرتش فرمود كه اين رويا را در اولين سالى كه شروع به استخراج تقويم نجومى نمودم كه سال 1337 هجرى شمسى بود ديده ام كه لوح زرينى را جناب آقاى شعرانى به من داده اند كه عكس چهار نفر از علماء به صورت برجسته در او بود و اين عبارت در آن نوشته بود كه ((يا حسن خذ الكتاب بقوة )) و من پيش خودم اينطور تعبير مى كردم كه اينك كه در چاپخانه تقويم را مشغول چاپ اند و كتاب نصاب ما هم كه به طبع رسيده است و اشتغال به تصحيح خزائن و كليله و دمنه دارم مبادا اين كتابها مرا از كتاب اصلى الهى يعنى قرآن كريم باز دارد لذا بخودم مى گفتم كه بايد قرآن را اخذ كنم كه به من فرموده اند: ((يا حسن خذ الكتاب بقوة )).
و مراد از اين (الكتاب ) را قرآن گرفته ام .
منبع:شرح دفتر دل

دلا شب كاروان عشق با يار   به خلوت رازها دارند بسيار  

دلا شب كاروان عشق با يار   به خلوت رازها دارند بسيار

تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طعما (سجده / 16).
از غزل ((ما و دلبر)) ديوان مولايم گوش جان ده :
ما و دلبر

اين نيمه شب است و ما و دلبر   بزم طرب است و ما و دلبر 
وجد است و سرود عاشقانه   ناى و چَلَب است و ما و دلبر 
گپ هست ولى فروتر از همس   از لب بلب است و ما و دلبر 
راز است نهانتر از نهانى   رمز عجب است و ما و دلبر 
نجم است و فروغ آسمانى   دست طلب است و ما و دلبر 


منبع:شرح دفتر دل

بركات در تاريكى دل شب

بركات در تاريكى دل شب
1- به آب حيات انسانى كه علم و ادراك حقائق آنسويى است دسترسى پيدا مى شود.
2- در شب مى شود با قرآن حشر خاص پيدا شود تا اين حقيقت غير متناهى ، مطابق با شاءنيت هر خواننده اى خود را به او نشان دهد و بر او متجلى گردد.
3- در شب مى توان سير صعودى انسانى نمود كه بر قدم ابراهيم قرار گرفته و از رويت كوكب و قمر و شمس به رويت ملكوت سماوات و ارض راه يافت كه و اذ نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض .
4- با تهجد شبانه مى شود به مقام شامخ ((محمود)) راه يافت كه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا.
5- شب ، وقت تجلى آيات الهى است كه هر بيدار دلى را به تفكر و تعقل وا مى دارد كه فكر و ذكر را در آن ظهورى تام است الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
6- شب براى آرامش و سكونت است الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و آن را كه سكونت است صعود است .
7- شب وقت شناگرى در درياى بيكران وجود است كه ((و من الليل فسبحه و ادبار السجود)) صاحبان سجده هاى طولانى را در شب پروازها است كه در ابيات تبرى مولايم آمده است :
نصف شو كه پُرسُمه گيرمه و ضوء خومّه نماز   كمُه چى پروازها با اينكه بى پر هسمه 
8- شب است كه اهل الله را اويس قرنى مشهد مى سازد كه گاهى در سجده اند و گاهى در ركوع ؛ و گاهى در قيام اند و گاهى در قعود و گويند ايكاش از اول تا آخر عالم يك شب بود و ما آن يك شب را در سجده بوديم امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة .
9- شب را زمان معراج زمان قرار داده اند كه تا عبد در عوالم وجودى بى انتها به سير و سفر بپردازد كه سبحان الذى اءسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاءقصى در اين سيرش به هر آنچه كه مقصود وى است بدان دست يابد.
10- شب وقت مواعده حق با كليمى مشربان است كه ((و اذ واعدنا موسى اربعين ليلا)) در ميقات شب ، عاشقان ، لباس احرام بر تن كنند و لبيك گويان ((رب ارنى انظر اليك )) را نغمه شباهنگ خويش قرار دهند و با دو بال علم و عمل تا بر دوست پرواز كنند.
11- شب سكوت آورد كه سكوت از سفره رحمت رحيميه حق محسوب مى گردد.
12- شب تنزل ملائكه الله و بلكه قرآن را در پى دارد كه ((انا انزلناه فى ليلة القدر)).
13- شب ، درد صاحبان دل را ظهور مى دهد و آنان را به نعمت عظماى اسم اعظم ((آه آه آه )) مترنم مى كند كه آنان را جز آه در بساط نيست لذا گويند: الهى از من آهى و از تو نگاهى .
14- در شب درهاى رحمت الهى را باز كنند و همگان را به ارتزاق از نعمت حضور و مجالست با رب و دو دعوت نمايند.
بالاخره آنكه انسانيت را طالب است دست طلب بر دامن شب است تا خويش را ببيند و به تماشاى آنچه كه در خود كاشته است بپردازد. و شب بود كه پسر عامرى را مجنون كرد، و نجم آملى را عاشق ليلى آفرين قرار داد. فتدبر.
15- شب ، ((اءنا ربكم الاعلى )) را به ((انى انا الله رب العالمين )) تبديل مى كند و موسوسى مشهدان را به وادى ايمن و مقدس طوى وارد مى كند تا در دل شب به مشاهدات نوريه وصول پيدا كنند.

منبع:شرح دفتر دل

شعری زیبا

شعری زیبا
چه باشد مشربم يعقوبى ايدوست   كه نيش و نوش آن هر دو چه نيكوست 
مر آن مشرب مرا آورده در راه   كه اشكو بثّى و حزنى الى الله 
ز مردم تا گران جانى بديدم   به القاءات سبوحى رسيدم 
هر آن زخمى كه ديدم از زمانه   براى فيض حق بودى بهانه 
ز ادبار و ز اقبال خلائق   نديدم جز محبتهاى خالق 
هر آن چيزى تو را كز آن گزند است   براى اهل دل آن دلپسند است 
بَدان را هست بر ما حق بسيار   چو حق مردم پاكيزه كردار 
بسى در جزر و مد روزگار   بَدان را ديده ام آموزگارم 
مرا استاد كامل كرد آگاه   كه التوحيد اءن تنسى سوى الله 

منبع:دیوان اشعار

آه و ناله

آه و ناله

گرت تا آه و سوز دل نباشد   پشيزى مر ترا حاصل نباشد 

و يا باشد دلم را اين حوله   كه بى ناله نگردد باغ لاله 

ترا در كوره محنت گدازد   كه تا بر سفره منحت نوازد 

آه و ناله است كه انسان را در كوره عشق به حق ، مخلص مى كند و بر سر سفره الهى مى برد كه :

از يمن سحر راه نمودند حسن را   يمن سحر و لطف خداوند قرآن به 

در غزل يمن سحر فرمود:

اى سوز تو در سينه ز سور دو جهان به   سوداى تو در سر ز همه سود و زيان به 

يك فرقه بدنيا خوش و يك زمره بعقبى   ما را دل غمگين هم از اين به هم از آن به 

در غزل شاخه طوبى فرمود:

از سينه سوزانم پيوسته فروزانم   سر سبز شده جانم از چشمه چشمانم 

اين طرف سخن بنيوش در حضرت جانانم   ميسوزم و مى سازم از آتش هجرانم 

در غزل قلاده عشق فرمايد:

دم بدم از ياد تو آهم جهد از كوره دل   باز خرسندم كه در ياد توام اين است حاصل 

يا آنكه فرمايد:

خوش بساطى است كه جز آه نباشد به بساط   چه بساطى است كه پژمرده از آن يافت نشاط 

در نعمت قرب آمده است :

ديدى ايدل اگرت سينه سوزان نبود   ديدگانت برخ دوست فروزان نبود 

ابر بگريست چمن خنده كنان گفت حسن   تو چو من كى شوى ار اشك تو ريزان نبود 

و نيز فرمايد:

دل بريان شده ام حاصل عرفان من است   ارمغانيست كه از جانب جانان من است 

بسكه در كوره عشقش به فغان آمده ام   مشت من سينه من چكش و سندان من است 

در آخر ديوان فرمود:

هر چه بُد محنت ايام زَبَد بود و برفت   هر چه باقى است همه منحت يزدان آمد 

منبع:شرح دفتر دل

فوق خلافت

فوق خلافت

 مقام شامخ انسان كامل   به مافوق خلافت راست شامل 

خلافت انسان به لحاظ روى به سوى خلق داشتن است ولى مقام فوق خلافت همان است كه در حديث شريف منقول از حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه :
لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل كه ملك و نبى هر يك نكره در سياق نفى است و شامل خود آن حضرت كه نبى مرسل است هم هست كه در اين مقام همه تعينات را زير پر دارد.
پس بدان كه مراد از فناء نه اين است كه ذات شخص فانى شود، بلكه مراد اين است كه خواص بشريت از او سلب مى شود و متصف به صفات الله مى گردد.
از اين مقام در صحفه كريمه عرفانيه تعبير به فوق خلاف مى كنند و در آن مقام ظهور سلطان دولت ولايت مطلقه است نه نبوت ، لذا صدر قونوى گويد:
فيحل مقام الانسانية الحقيقية التى فوق الخلافة الكبرى (مصباح 1 ص 33).
اينكه در حديث مذكور ((وقت )) آمده نه ((مقام )) مرحوم آخوند در اسفار گويد:
و انما قال وقت و لم يقل مقام للفرق بين مرتبة الرسالة و مرتبة الولاية لان دعوى الرسالة يلائم دعوى المقام هناك و انما يلائم الدعوى الوقتية .
مقام ، شهود دائم است بخلاف وقت ، فرق بين وقت و مقام نظير فرق ميان حال و ملكه است .
منبع:شرح دفتر دل

حرم الله

حرم الله

 بيا بشنو حديث عالم دل   ز صاحبدل كه دل حق راست منزل 
 امام صادق آن بحر حقايق   چنين در وصف دل بوده است ناطق 
 كه دل يكتا حرم باشد خدا را   پس اندر وى مده جا ماسوا را
 


اشاره به حديث شريف از امام ناطق ، صادق آل محمد عليهم السلام است كه در آخر جامع الاخبار صدوق قدس سره نقل شده كه : القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله . چه اينكه بوزان همين معنى نيز از آن حضرت آمده است كه : الكافى (ج 2 معروف ص 13) باسناده عن سفيان بن عيينة قال : ساءلته - يعنى ابا عبدالله (عليه السلام ) - عن قول الله عزوجل : الا من اءتى الله بقلب سليم ؟ قال : القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه اءحد سواه .
در دل مومن جا براى غير نيست زيرا دلدار مومن غيور است كه با تجلى غيرتش غيرى را در جهان دل مومن نگذارد. سر اينكه در دل مومن غير حق را جايى نيست آن است كه او با غيرت الهى و ظهور عزت و سطوت و عظموت حق در همه كلمات وجودى كه محل تجلى انوار حقه اند، به يك وجود لا يتناهى وصول يافته است كه سلطان وحدت شخصى سعى و صمدى وجود واجب را نظاره گر است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن اين دولت را قاهر و خلق را كه سراب اند مقهور مى بيند كه يحسبه الظماءن ماءا. در الهى نامه مولايم آمده : ((الهى از پاى تا فرقم ، در نور تو غرقم ((يا نور السموات والارض ‍ انعمت فزد!)) و اين نور همان نور وجود است و يك فروغ رخ ساقى است كه بر جام افتاده است . صاحبان دل از ضلالت ؟ كوكو به حيرت هوهو دست يازيده اند كه در دارالتوحيد محضر عالم ، سخن افسانه از تكثير و ممكن ندارند. لذا اين كمترين در روز هشتم شهر رجب الاصب سنه هزار و چهارصد و هفده با كسب اجازه از محضر مخضر حضرت حق مى خواهد اسم اين نظام هستى را ((دارالتوحيد)) نام نهاد. و اين مُقَتبس از كلام مولايم در الهى نامه تحفه الهى اش است كه فرمود: ((الهى از من برهان توحيد خواهند، و من دليل تكثير))، ((الهى از من پرسند توحيد يعنى چه ، حسن گويد تكثير يعنى چه )).
اين صاحبدلان عرش اعظم اله درويش وار، روز و شب را در حضور دلدارند كه گويند: ((الهى اگر چه درويشم ، ولى داراتر از من كيست ، كه تو دارايى منى ))، ((الهى ديده از ديدار جمال لذت مى برد و دل از لقاى ذوالجمال )) اينان دائم بر بساط قرب حق آرميده اند كه بساطى جز آه ندارند لذا دلى شكسته دارند و تنى خسته كه گويند ((تن به سوى كعبه داشتن چه سودى دهد آن كه دل به سوى خداوند كعبه ندارد))؛ لذا دل به جمال مطلق داده اند هر چه باداباد، و به ديدن او عالين وار مرزوقند و حرم دل را بر نامحرمان اوهام و اراذل و اوباش حرام نموده اند لذا در جهان پر از هياهو هو هو مى كنند؛ و از خراب آباد به عشق آباد سفر كرده اند و به ديدار جمال يار، عبدالجمال شده اند.
آنان كه در حرم دل جا براى غير نگذاشته اند، شعله اى تنور آسا با آه آتشين دارند تا قربانى در مناى قرب دوست گردند كه تا چون ذبيح ابراهيم چهره بر زمين نهند و بيماران اميدوارند كه تا طبيب عيسى دمش ‍ آيد و مرهمى بر آن نهاد.
دل اينان مست وار در شست يار است كه بر اساس قبض و بسط اسمائى دلدار، گاهى آرميده اند و گه بى قرار، گه همچون برق رخشنده خندان اند و گه چون ابر بارنده باران و گاهى از فروغ رخ دوست روى شكفته دارند و گه از نسيم كويش در خمار و در مقام لا يقفى قلبشان فيض حق را هستند اميدوار.

منبع:شرح دفتر دل

قلب المومن

قلب المومن
به بسم الله الرحمن الرحيم ست   دلى كو اعظم ازعرش عظيم ست
اشاره به همان حديث معروف است كه ((قلب المومن عرش الله الاعظم )).
و اين عرش اعظم محيط بر كل است . يكى از بزرگان اهل تميز گفته است : اگر عرش و آنچه را كه در بردارد صد هزار هزار برابر آن در گوشه اى از گوشه هاى دل عارف بالله نهاده شود بدان احساس نمى كند. ديگرى گفته است : اين بزرگ مرد از گنجايش دل خويش بدانچه يافته است سخن گفته است نه آنچنان كه گنجايش دل است .
از رسول اكرم از حق تعالى حديث قدسى است كه : يسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المومن . لذا دل محل ظهور تجليات انوار الهى است .
عارف رومى گويد:
گفت پيغمبر كه حق فرموده ست   من نگنجم هيچ دربالاوپست 
درزمين وآسمان وعرش نيز   من نگنجم اين يقين دان اى عزيز 
در دل مومن بگنجم اى عجب   گر مرا جويى درآن دلها طلب
  عرش باآن نورو باپهناى خويش   چون بديداو رابرفت ازجاى خويش
اين قلب همان لطيفه غيبى الهى است كه ظرف علوم و معارف است و تشنه آب حيات علم و دريايى است كه هر چه آب بگيرد گنجايش آن بيشتر مى شود. صاحبدلان در ظهور و تجليات انوار اين آسمان در افق بيكران عالم قلب حكايتها دارند.
منبع:شرح دفتر دل