امکان اشرف و امکان اخس

امکان اشرف و امکان اخس

توانى نيز از امكان اشرف   نمايى سير از اقوى به اضعف  
به امكان اخس بر عكس بالا   نمايى سير از اضعف به اقوى  
از سير حبى وجود در قوس نزول تعبير به امكان اشرف مى گردد و از سير آن در قوس صعود تعبير به امكان اخس مى شود. و استحالت طفره بنحو مطلق با هر دو قاعده موافق است و هر سه از يك خانواده اند.
قاعده امكان اشرف و اخس را جناب صدر المتاءلهين از ميراث جناب فيلسوف اول مى داند.بر اساس اين قاعده در قوس نزول ، ممكن اشرف بايد اقدم از ممكن اخس باشد كه ((الاشرف فالاشرف )) تا به اخس سلسله نزولى ، و در قوس صعودى بالعكس ، از ((الاخس فالاخس )) تا به اشرف سلسله صعودى ، منتهى مى شود؛ كما بداءكم تعودون ، يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه .
اين ترتيب نزولى را در نحوه پيدايش كثرت از وحدت و ترتب طولى عوالم دخلى بسزاست كه موجودات در سير نزولى از عالم امر به عالم خلق ، به پايان مى رسند؛ سپس موجودات حول مبداء دور مى زنند و پديد آورنده خود را طلب مى كنند و از عالم خلق بسوى عالم امر صعود مى كنند، تا به مبداء به وصف فردانيت رجوع كنند.
و اين مراتب وجودى هر مرتبه اى كه از قوس نزولى پايين مى آيد اخس از مرتبه مافوقش است ، و در قوس صعودى كه بالا مى رود هر مرتبه اى كه فراتر است اشرف از مادونش است .
و به قاعده امكان اشرف كه عبارت اءخراى از ((محال بودن طفره در قوس نزولى و قوس صعودى است ، در قوس نزولى تا ممكن اشرف تحقق نيافت ، نوبت وجودى به ممكن اخس نمى رسد، كه طفره محال است و همچنين در قوس صعودى تا ممكن اخس جميع انحاء كمالات مادون خود را استيفا نكرد و حائز نشد، از اخس به اشرف ارتقاء نمى يابد و الطفرة مطلقا، سواء كانت حسية اءو عقلية باطل بالبديهة . (لطيفه مآثر ج 1 ص 101)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

ليلة القدر و يوم الله

ليلة القدر و يوم الله

وجود اندر نزول و در صعودش   بترتيب است در غيب و شهودش 

ليلة القدر و يوم الله را مراتب و مظاهر بسيار است چنانكه همه حقايق نظام هستى بدين منوال اند كه نسبت دانى به عالى نسبت فرع به اصل و ظل به ذى ظل است .
مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبّى وجود، در قوس نزول ، معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى ، به يوم و ايام ، بعضى از ليالى ليالى قدرند و بعضى از ايام ايام الله . (انسان و قرآن ص 213)
جناب متاءله سبزوارى در شرح اسماء در شرح بند 54 ((يا رب الليل و النهار)) فرمايد: يشمل اطلاق الليل و النهار باطن ليلة القدر و حقيقة يوم القيامة اءعنى السلسلة الطولية النزولية و العروجية ، و اشير الى الاول بقوله تعالى تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر والى الثانى بقوله تعالى يعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (معارج /4).
و در تعليقه آن فرمود: ففى السلسلة الطولية النزولية اختفاء نور الوجود كالليل الصورى ؛ و فى السلسلة العروجية طلوع النور بعد ما غربت فى المواد و الاجسام عن افق النفس و القلب كاليوم الصورى .
مطلب فوق را در شرح مثنوى عارف رومى نيز دارد با بيانات ديگر كه نقل مى شود: عارف ياد شده در مجلد ثانى مثنوى گويد:
حق شب قدرست در شبها نهان   تا كند جان هر شبى را امتحان 
حاجى در شرح فرمايد: حق شب قدر است يعنى يكى از آيات احاطه حق شب قدرى است كه در طول همه شبها باشد، چون آن سيال راسم همه سلسله زمان است و روح آنهاست .
و از تاءويلات شب قدر سلسله طوليه نزوليه است كه مد سير نور حق است در قوس نزول ، چه نور در آن در تنزل است ؛ چنانكه باطن يوم القيمة سلسلة طوليه عروجيه است كه مد سير نور حق است در قوس ‍ صعود، چه در اشتداد و ترقى و عروج است ، قال الله تعالى : يعرج الملائكة و الروح اليه الاية )). (انسان و قرآن ص 250)
از وجود در قوس نزول چون تعبير به ليل مى شود لذا در قوس نزول ترتيب آن بصورت ترتيب در غيب مطرح شده است ؛ و جون از سير حبّى وجود در قوس صعود تعبير به يوم مى گردد لذا در قوس صعود از ترتيب آن به ترتيب شهودى تعبير شده است . ((به شرح ابيات 54 به بعد همين باب و شرح بيت 3 از باب سيزدهم مراجعه گردد.))

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

یازده قرآن ناطق و ليلة القدر فاطمی

یازده قرآن ناطق در ليلة القدر فاطمی تنزل نموده است

نزول يازده قرآن ناطق   در آن يك ليلة القدر است صادق 

مراد از ((يك ليلة القدر)) وجود ذيجود فاطمه زهرا، حقيقت ام الكتاب است كه از او يازده قرآن ناطق و حجة الله نازل شده است ؛ لذا حضرت زجاجة الوحى و ثمرة النبوة ، فاطمة العارفة بالاشياء را ((اءم الائمه )) ناميده اند.
در بيت پنجاه و چهارم گفته آمد كه فاطمه ليلة القدر است كه متن حديث شريف فرات كوفى از امام صادق (عليه السلام ) به شعر در آمده بود كه حضرت صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جده اش را ليلة القدر معرفى فرمود. چرا حضرت صديقه - سلام الله عليها - ليلة القدر نباشد و حال آنكه يازده قرآن ناطق در اين ليله نازل شده است ، پس فاطمه (عليه السلام ) ليلة القدر يازده قرآن ناطق است .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

با نفس خویش بجنگ نه با دیگری

با نفس خویش بجنگ نه با دیگری

بجنگم با خودم ار مرد جنگم   كه از نفس پليدم گيج و منگم 
چرا با ديگرى باشد حرابم   كه من از دست خود اندر عذابم

  حِراب : مصدر دوم باب مفاعله است كه محاربة و حرابا است .

چه در من آتشى در اشتعال است   كه دوزخ را ز رويش انفعال است 
مرا عقل و مرا نفس بد آيين   گهى آن مى كشد گاهى برد اين
 

در اين بيت نظر دارم به فرمايش الهى جناب سيد ابن طاووس كه از طرف دربار عصرش به خدمت او آمدند تا مقام قضاوت را پذيرد و به مسند قضا بنشيند، جواب داد من عمرى است كه در اين مرافعه بين دو نفر مانده ام و نتوانستم بين طرفين داورى كنم و آنان را آشتى و صلح دهم و به مرافعه اينان خاتمه دهم ، چگونه توان آن را دارم كه از صبح تا به غروب بتوانم اين همه مرافعات و شكايات را بررسى كنم و حكايت نمايم .
گفتند آخر آن يك مرافعه چى و بين چه كسانى واقع شده كه شما گرفتار آن در طول عمرتان شديد... تا اينكه در جواب فرمود: من عمرى است كه در مرافعه بين عقل و نفس خودم گرفتار شدم و هر كدام براى خودشان حرفها دارند و هر كدام مرا به جهتى مى خوانند و من تا به حال نتوانستم بين اين دو صلح برقرار كنم . و بالاخره مسند قضا را نپذيرفت . لذا در سرودن اين ابيات به ياد فرمايش جناب سيد بن طاووس ‍ بودم . (به شرح باب ششم مراجعه گردد)


بسى از خويشتن تشويش دارم   همه از نفس كافر كيش دارم  
اگر جنگيدمى با نفس كافر   كجا اين وحشتم بودى بخاطر 
چنان در حسرتم كز اءخگر دل   همى ترسم كه سوزد ((دفتر دل ))  
رسيده كشتى عمرم به ساحل   نمى دانم از اين عمرم چه حاصل 
مرا پنجاه و پنج است عمر بيگنج   تو گيرش پنج هزار و پانصد و پنج 
كه كركس سال عمرش ار هزار است   وليكن عاقبت مردار خوار است
 

كركس لاشخور را گويند كه تا هزار سال هم عمر مى كند. اين نحوه فرمايش پند و اندرز گرفتن از كلمات وجودى نظام هستى است كه طعام جان انسان اند.


چه انسان خواهد از طول زمانى   گرش بى بهره باشد زندگانى 

چو غافل بگذراند روزگارش   چه يكسال و چه صد سال و هزارش  

وگر آنى ز خود گرديد فانى   به كف آورده عمر جاودانى 


و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون (آل عمران /169)

و ليكن باز با رمز و اشارت   بيارم اندكى را در عبارت 


بازگشت به اصل مطلب است و آن هم ليلة القدر است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

خاطره ای تلخ اما آموزنده از علامه حسن زاده آملی

خاطره ای تلخ اما آموزنده از علامه حسن زاده آملی

در اين مشهد سخن بسيار دارم   وليكن وحشت از گفتار دارم 
كه حلق اكثر افراد تنگ است   نه ما را با چنين افراد جنگ است
 

اين ابيات را شاءن نزول است كه مولايم فرمود: ((وقتى يكى از آقايان از اهل معرفت به من رسيد و شروع كرد با من دعوا كردن كه چرا شما اين معانى بلند و سنگين و عرشى را به هر كسى مى گوييد. گفتم چطور مگر؟ گفت روزى در جلسه اى بوديم و آقايى وارد شد و نشست و به محض ورود به جلسه و هنوز خوب ننشسته بود كه با قهقهه اى تمسخرآميز شروع كرد به اداى شما را در آوردن كه ... آقاى حسن زاده مى گويد كه ليلة القدر يعنى بنيه محمديه است . و حالا با قهقهه چگونه به تمسخر پرداخته است . من بسيار ناراحت شدم كه جناب آقاى حسن زاده چرا بايد اين مطالب بلند را براى اينگونه افراد بگويد كه آنها نفهميده اينگونه به باد تمسخر بگيرند.
حضرت مولى فرمود من به اين آقاى بزرگوار عرض كردم كه آقا جان من اين جمله را به اين سردى به او نگفتم بلكه او سوالى در مورد ليلة القدر كرد و من در حدود چهل دقيقه براى او صحبت كردم و ابتداء مقدمه گفتم و روايات راجع به اينكه ائمه عليهم السلام مى فرمايند ما ايام الله هستيم را نقل كردم و حرف پياده كردم ، حديث فرات كوفى از امام صادق را آوردم و برايش خواندم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود كه جده من فاطمه زهرا (عليه السلام ) ليلة القدر است و تا اينكه با اين صحبتها و نقل روايات به او جواب دادم كه ليلة القدر بنيه محمديه است . حالا اين آقا چرا به من مى خندد و با قهقهه تمسخر مى كند پس او ((العياذ بالله )) به امام صادق بايد بخندد كه جناب صديقه را ليلة القدر مى داند. اين آقا گفت : آقا همه اين حرفها حق با شماست ولى شما با اين حال چرا اين فرمايشات عرشى را به مثل اين حَلْق هاى تنگ مى گويى ؟
عرض گفتم آقا جان ارتجالا خودم چيزى نگفتم ، چون سوال كرده بود. كه شما در مورد ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) چه مطلبى داريد كه در فهم آن به كار آيد. من هم چون ايشان از من سن بيشترى داشت و سوال كرد جهت ادب و مراعات حال ايشان كه اگر جواب ندهم جسارت مى شود جواب دادم و از اينجا حرف را شروع كردم كه ليلة القدر در مرتبه زمان هم حق است و نمى گوييم كه در اين شب و تاريكى و سايه زمين بودن دخالت ندارد و خود قرآن هم اين سايه زمين را كه شب مى گوييم ارزش داد و اين معنى ليلة القدر هم حق است ، البته در اين سايه و تاريكى شب براى انسان تجمع حواس و توحد است ولى آن كه گرفته است و يكبارگى حقايق قرآن را اءخذ مى كند مربوط به جان جناب خاتم است . چه اينكه امام صادق هم فاطمه را ليلة القدر مى داند، و تازه ليلة القدر زمانى متغير است همانند ظهر و مغرب و صبح به اختلاف آفاق در تغيير است مثلا امشب در ايران شب قدر است و شب قبل در عربستان و كشورهاى ديگر؛ چه اينكه مثلا ديروز آنجا عيد فطر بود و امروز اينجا؛ يا اين دقيقه و اين ساعت قم اذان است و نيم ساعت قبل مشهد اذان شد و گذشت و فلان شهر غربى ايران چهل دقيقه بعد اذان مى شود. پس شب قدر زمانى گر چه حق است ولى به اختلاف آفاق متغير است و اين انزل مراتب ليلة القدر است كه فوق آن دهر و سرمد هم هست . سپس مطلب عرشى اى كه ليلة القدر بنيه محمديه هست را با آن همه مقدمه ، و خواندن روايات به او جواب دادم . تازه اگر اشكالى داشت حق آن بود كه به خود من مى گفت . ولى اينكار را نكرد و...
لذا اين دو بيت را نقل حرف اين آقا باعث شد كه در اين باب دفتر دل در ذيل بحث ليلة القدر سروده ام و كوتاه آمده ام .
چه عجب اينكه بعد از ارتحال مرحوم علامه آقاى طباطبايى همين آقا (كه به من مسخره مى كرد - پير مردى هم بود كه مرحوم شد) مرا ديدند و گفت كه من به آقاى طباطبايى خيلى ارادت داشتم و ايشان خيلى به ما مهر و محبت داشتند ولى من در زمان حيات ايشان چيزى را مى خواستم از او بپرسم كه بالاخره يادم رفت و نشد كه از او بپرسم ، عرض كردم چه مى خواستى بپرسى ؟ گفت مى خواستم بپرسم كه به حضور امام زمان (عليه السلام ) بايد چه جورى رسيد. گفتم خوب بود مى پرسيدى كه الان ما هم از شما استفاده مى كرديم . بعد عذر خواهى كردم كه من بطرف درس مى روم و الان دارد دير مى شود و از او جدا شدم كه ديگر ايشان را نديدم تا شنيدم كه به رحمت خدا رفت ؛ حالا بجاى اينكه خداى ناكرده با اين گونه آقايان جنگ داشته باشيم با نفس خود مى جنگيم.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

فاطمه زهرا لیله قدر است

فاطمه زهرا لیله قدر است

حقيقت امر اين است كه حديث مذكور و نظاير آن براى بيان عظمت سعه وجودى انسان و شرح صدر او است كه آخذ و حامل قرآن است و اينكه انسان بالفعل همان قرآن و عرفان و برهان است .
فاطمه زهرا و حوراى انسى ، مظهر نفس كل و صورت آن است ، و تنها صنع الهى بود كه در كارخانه وجودى نورى حضرتش يازده انسان الهى به فعليت كه يازده قرآن ناطقه اند، صنعتگرى شده اند. فهى كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤ تى اءكلها كل حين باذن ربها؛ نساؤ كم حرث لكم ؛ اءفراءيتم ما تحرثون اءانتم تزرعونه اءم نحن الزارعون ؛ هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء؛ و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته اءمه كرها و وضعته كرها.
آن كه گفته شد فاطمه ليلة القدر است ، به حديث از جناب سيد بن طاووس در فلاح السائل در تعقيب نماز ظهر كه از جناب صديقه نقل كرده است را از فص حكمة عصمتية فى كلمة فاطمية مولاى مكرمم گوش جان بسپار:
ثم اءعلم اءن القلب الذى هو خزينة الايات القرآنية بحقائقها و بطونها فهو ليلة القدر، و قد قالت زجاجة الوحى و ثمرة النبوة فاطمة العارفة بالاشياء: ((الحمد لله الذى بنعمته بلغت ما بلغت ما العلم به و العمل له و الرغبة اليه و الطاعة لامره . و الحمد لله الذى لم يجلعنى جاهدة لشى ء من كتابه و لا متحيرة فى شى ء من امره . و الحمد لله الذى هدانى اليلة القدر دينه و لم يجعلنى اءعبد شيئا غيره ... فاعمل رويتك فى قولها: ((لم يجلعنى جاهدة لشى ء من كتابه )) و قد روى عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنى )) و من الاثر المقدم من اءن ((من عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.)) و كما ان درة التوحيد و وديعة المصطفى فاطمة سلام الله عليها كانت ليلة القدر و يوم الله كانت الكون الجامع و صاحب القلب ايضا لان كل انسان كامل كذلك . و الانسان انما يكون صاحب القلب اذا تجلى له الغيب و انكشف له السر و ظهرت عنده حقيقة الامر و تحقق بالانوار الالهية و تقلب فى الاطوار الربوبية لان المرتبة القلبية هى الولادة الثانية المشار اليها بقول نبى الله عيسى روح الله (عليه السلام ): ((لن يلج ملكوت السموات و الارض من لم يولد مرتين .
پس بدان قلبى كه گنجينه حقايق و بطون آيات قرآنى است ليلة القدر است و زجاجه وحى و ثمره نبوت ، فاطمه داناى حقايق اشياء چنين فرمود:
ستايش خداى را كه به نعمت وى به شرف علم و عمل بدين پايه رسيدم و به وى رغبت كردم و طاعت امر او نمودم . ستايش خداى را كه مرا منكر امرى از كتابش قرار نداده و در هيچ حقيقتى از امر كتاب مرا سرگردان ننموده است . و ستايش خداى را كه مرا به دينش هدايت كرد و مرا كسى قرار نداد كه غير او را عبادت كنم ))...

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

یکی از معانی باطنی لیله قدر

یکی از معانی باطنی لیله قدر ( فاطمه زهرا )

در حدود بيست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى ، به محضر مبارك عَلَمَ عِلْم و طَوْدِ تحقيق ، حِبْرِ فاخر و بحر زاخر، آيت حق ، استاد بزرگوار جناب حاج شيخ محمد تقى آملى - كساه الله جلابيت رضوانه - تشرف حاصل كرده بودم . در آن اوان ، در ليلة القدر تحقيق مى نمودم ، و به نوشتن رساله اى در ليلة القدر اشتغال داشتم ، و مطالبى بسيار در اين موضوع جمع آورى كرده بودم . به همين مناسبت ، از ليلة القدر سخن به ميان آوردم و نظر شريفش را در ميان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى كه برايم بشارت بوده است مبذول داشتند اينكه فرمودند: به بيان امام صادق (عليه السلام ) كه جده اش صديقه طاهر - سلام الله عليها - را ليلة القدر خوانده است و ليلة القدر را به آن جناب تفسير فرموده است ، دقت و تدبر نماييد.
پس از آن براى تحصيل حديث فحص بسيار كرده ايم تا به ادراك آن در تفسير شريف فرات كوفى - رضوان الله تعالى عليه - كه حامل اسرار ولايت است توفيق يافته ايم و صورت آن اين است :
فرات قال حدثنا محمد بن القاسم بن عبيد معنعنا عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : انا انزلناه فى ليلة القدر، الليلة فاطمة و القدر الله ، فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر، و انما سميت فاطمة لان الخلق فطموا عن معرفتها، او معرفتها الشك من ابى القاسم . قوله و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر يعنى خير من الف مومن و هى اءم المومنين . تنزل الملائكة و الروح فيها، و الملائكة المومنون الذى يملكون علم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الروح القدس هى فاطمة . باذن ربهم من كل اءمر سلام هى حتى مطلع الفجر يعنى حتى يخرج القائم .
در حديث شريف ، حضرت امام صادق (عليه السلام ) جده اش ، حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا، را ليلة القدر معرفى فرمود. چرا حضرت صديقه - سلام الله عليها - ليلة القدر نباشد، و حال آنكه يازده قرآن ناطق در اين ليله نازل شده است ؟ حديث ياد شده خيلى بلند و متضمن مباحثى عرشى است ...
انسان به فعليت رسيده قرآن ناطق است ؛ و امام صادق (عليه السلام ) فرمود: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.
مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبى وجود، در قوس نزول ، معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى ، به يوم و ايام بعضى از ليالى ليالى قدرند، و بعضى از ايام ايام الله . از اين اشارت در ((انا انزلنا فى ليلة القدر)) و در حديث مذكور و نظائر آنها تدبر بفرما اقرا وارق )).
اين فاطمه (عليها السلام ) كه ليلة القدر يازده كلام الله ناطق است ، كه امام صادق فرمود: كسى حق معرفت به آن حضرت پيدا كند، يعنى بدرستى او را بشناسد، ليلة القدر را ادراك كرده است . چه مرد و چه زن بايد خودش را تزكيه نمايد و حلقه بندگى در گوش كند. فيض حق وقف خاص كسى نيست ؛ به قول شيرين حكيم ابوالقاسم فردوسى :

فريدون فرخ فرشته نبود   به مشك و به عنبر سرشته نبود 
به داد و دهش يافت آن نيكويى   تو داد و دهش كن فريدون تويى 

منبع: رساله انسان و قرآن -شرح دفتر دل

حقایقی درباره لیله قدر

حقایقی درباره لیله قدر

تبرك از حديث ليلة القدر   بجويم تا گشايد مر ترا صدر 
حديثى كان ترا آب حياتست   برايت نقل آن اينجا براتست 
به تفسير فرات كوفى ايدوست   نظر كن تا در آرى مغز از پوست
 

ليلة القدر انسان كامل و جناب صديقه (عليها السلام ) كه تفسير انفسى ليلة القدر است را از ليلة القدر زمانى بيرون آورى كه اين تفسير آفاقى است .

امام صادق آن قرآن ناطق   يكى تفسير همچون صبح صادق 

مراد تفسير انفسى است .

بفرموده است و بشنو اى دل آگاه   كه ليله فاطمه است و قدر، الله  
چو عرفانش بحق كرديد حاصل   به ادراك شب قدريد نائل 
دگر اين شهر نى ظرف زمان است   كه مومن رمزى از معنى آن است  
ملايك آن گروه مومنين اند   كه اسرار الهى را امين اند  
مر آنان را بود روح مويد   كه باشد مالك علم محمد 
مراد روح هم كه روح قدسى است   جناب فاطمه حوراى انسى است 
بود آن ليله پر ارج و پر اجر   سلام هى حتى مطلع الفجر  
بود اين مطلع الفجر ممجّد   ظهور قائم آل محمد
 

مجموع اين ابيات نقل متن حديث شريف امام صادق (عليه السلام ) در تفسير روايى ولايى فرات كوفى است

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی آملی

قطره نطفه تا مقام تنزل قرآن

یک قطره نطفه به مقامی میرسد که قرآن در وی تنزل می یابد

ز قرآن و ز آيتهاى قدرش   ببين اين خاك زاد و شرح صدرش 
تبارك صنع صورت آفرينى   چه صورت ساخت از ماء مهينى  
از اين حبه كه رويانيد از اين گل   در او قرآن شود يكباره نازل
 

مراد از ((آيت هاى قدرش )) دو آيه اول سوره قدر و سوره دخان است كه ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) ((انا انزلناه فى ليلة مباركة .))
مراد از ((خاك زاد)) جسمانية الحدوث بودن انسان است در قوس صعود است ، كه در جاى خود مورد بحث واقع مى شود.
شرح ابيات اوائل باب يازدهم در شرح ابيات مقام ما بكار آيد. فراجع .
از بنيه محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعبير به ((شرح صدر)) نيز شده است ، مقام قلب مقام شهود حقايق اشيا به نحو تميير و تفصيل است كه بعد از مقام روح است ، كه مقام روح مقام لف و جمع است و امتياز منتفى است . بدان كه روح در اصطلاح عارف را، به عرف حكماى مشاء عقل بسيط، و به تعبير ديگر، علم بسيط مى نامند؛ كه اين عقل و علم بسيط را مبداء و فياض علوم تفصيلى مى دانند؛ و از آن تعبير به ملكه بسيطه نيز مى نمايند، اما قلب را اقسام خمسه است از قلب نفسى كه مختص به نفس است نه قلب حقيقى ؛ و قلب حقيقى متولد از مشيمه جمعيت نفس ؛ و قلب متولد از مشيمه روح ، يعنى قلب قابل تجلى وجودى باطنى ؛ و قلب جامع مسخر بين حضرتين ؛ و قلب احدى جمعى ، كه قلب تقى نقى احدى جمعى محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام برده شده است .
(مصباح الانس ص 22 - 21).
جناب محقق قيصرى در شرح ديباچه فصوص الحكم گويد: الانسان انما يكون صاحب القلب اذا تجلى له الغيب و انكشف له السر و ظهر عنده حقيقة الامر و تحقق بالانوار الالهية و تقلب فى الاطوار الربوبية لان المرتبة القلبية هى الولادة الثانية المشار اليها بقول عيسى (عليه السلام ) لن يلج ملكوت السموات و الارض من لم يولد مرتين .
پس از حبه و نطفه برخاسته از متن طبيعت و ماده تاريك ، خداوند فالق قلبى شكافت و شكوفا نمود كه قلب تقى نقى احدى جمعى محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد و قابليت و ظرفيت آن را يافت كه قرآن بيكران يعنى عصاره حقايق بى كران جهان هستى در او كه مخاطب به ((الم نشرح لك صدرك )) است به طور نزول دفعى و يكبارگى نازل شده است ، نزل به الروح الامين على قلبك . و منزل فيه و منزله اليه در حقيقت يكى است و منزل فيه صدر مشروح آن جناب است كه ((الم نشرح لك صدرك )) آمده است .
پس منزله فيه ، در حقيقت و واقع قلب آن حضرت است ، و مُنْزل فيه به لحاظى در مُنْزل اليه است ، و هر دو وعاى منزل فيه اند؛ چنانكه هر انسان عنصرى نسبت وعاى علمش ، هنگام تلقى معانى ، با وعاى زمان او چنين است ، فافهم . (در مباحث آينده بيشتر شرح مى گردد.) از فص فاطمى بشنو:
ليلة القدر هى بنية الانسان الكامل اءى القلب الذى هو عرش الرحمن و هو اءوسع القلوب ، قوله سبحانه : ((نزل به الروح الامين على قلبك ))، و قوله تعالى شاءنه :
((انا انزلناه فى ليلة المباركة )) و هو الصدر المشروح ، قوله عز من قائل : ((اءلم نشرح لك صدرك )) فليلة القدر هى صدر الخاتم اى البنية المحمدية ، و القدر هو عظم منزلته و خطره و شرفه صلوات الله و سلامه عليه ، و هذا الصدر ينبغى ان يكون منزلا فيه و منزلا اليه و قابلا و حاملا، قوله جل و على :
((انا سنلقى عليك قولا ثقيلا))؛ و جملة الامر ان القرآن الكريم انزل دفعة فى ليلة القدر المباركة الزمانيه فى ليلة القدر المباركة الختمية التى هى صدر سيدنا محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اقراء وارقه .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

مقام حقیقی قلب چیست؟

مقام حقیقی قلب چیست؟

مقام قلب را نشناختى تو   كه خود را اينچنين درباختى تو 
بود اورق منشور الهى   بداند سر اشيا را كماهى
 

به شرح بيت 41 باب 2 و بيت 43 باب 3 مراجعه گردد.

 نه تنها واقف اسرار اسما است   كه هم اندر تصرف جان اشيا است 

صاحب عقل بالمستفاد، انسان كامل معلم به تعليم همه اسماء الله است و چون به مقام صادر اول صعود نموده و با عقل بسيط اتحاد وجودى برقرار مى كند همه موجودات بدان او مى شوند و او مى تواند در كل عالم تصرف كند كه ((حق جان جهان است و جهان جمله بدن )).
لذا در بيت قبلى ، اين چنين صاحب دلى را رق منشور الهى نام نهاده اند كه از اسامى صادر اول است و صادر اول به اسرار اشيا آنطورى كه هستند علم دارد لذا اين بيت مترتب بر بيت قبلى است كه صادر اول ورق منشور هم به اسرار همه اشيا آگاهى دارد و هم بمنزله جان اشيا است كه در آنها تصرف مى كند.
او اگر سخن از ((اول ما خلق الله نورى )) دارد يعنى ارتقاء عديل صادر اول مى شود و با وى اتحاد وجودى مى يابد كه اتحاد اندكاكى و تعلقى است و فوق اتحاد متعارف است ، لذا خود اسما مى شود و جان اشيا مى گردد و تصرف در ماده كائنات مى نمايد.
همانگونه نفوس جزئيه به اعضا و جوارح خود دستور مى دهند و آنچه كه مى خواهد آنها انجام مى دهند، انسان كامل نسبت به ماسوا اينگونه است .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

قلبی که فواد است

قلبی که فواد است

چه پندارى ز قلبى كو فواد است   كه اندر اوج عقل مستفاد است 

سوره نجم /11 - ما كذب الفؤ اد ما راى . آنچه (در عالم غيب ديد) ديد دلش حقيقت يافت و كذب و خيال نپنداشت . مقام فؤ اد آن نهايت و مقام الهى و قلبى را نامند.
چون انسان با عقل بسيط پيوست ، تمام شئون عقل بسيط از كران تا كران ، از ذره تا بيضا، از سفلى تا عليا، همگى بمنزله اعضا و جوارح وى گردند عقل مستفاد تمام مشاهده معقولات است چنانكه ما مبصرات را مشاهده مى كنيم ، و بعضى از ارباب معرفت آن مقام شامخ را ((فؤ اد)) گويند، ((ما كذب الفؤ اد ما راءى )) چه حقيقت انسانيت را عالم كبير و در عالم صغير مظاهر و اسمايى است .
اگر خواستى بگو: طبيعت در استكمالات ذاتيه اش يعنى طريق سلوكش تا به غايت جمعيه رسيدن ، هر حق و حقيقتى را كه ممكن است بدانها متصور و متحقق گردد؛ بايد استيفا كند. زيرا طبيعت تا هر حقى را از حقوق جماديه را استيفا نكرد، ورود و دخولش در ادنى درجه نباتيه متصور نيست ، و همچنين از نباتيه به حيوانيه ، و از حيوانيه به حيوانيه انسانيه ، سپس الى ما شاء الله .
و از اين سخن ، سر اينكه انسان كامل ختمى ، غايت در نظام كلى اعلى و جامع همه حقايق عالميه است ظاهر مى گردد لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض ... (سباء /3.)
سبحان الله قوه منطبعه در سلاله طين به تجدد امثال و حركت جوهرى به اذن الله تعالى امام مبين گردد، و نقطه اى به نام نطفه بزرگترين كتاب الهى و لوح محفوظ جميع حقايق و اسما و صفات شود، و حبه اى بدان خردى شجره طيبه طوبايى اين چنين كه فروع او عوالم مادى و معنوى را فرا رسد، ((نساءكم حرث لكم )) (بقره /223)، اءفراءيتم ما تحرثون اءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون (واقعه /63) (باب 7 انسان كامل از ديدگاه نهج ).

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی آملی

مقام قلب و انقلابات وی

مقام قلب و انقلابات وی

چه مى پرسى ز وسع عالم دل   چه روييده است از اين آب و از گل 

مصراع اول اشارت به حديث امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است كه حضرت فرمود: چون خداوند قلب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را وسيعترين دلها يافت لذا قرآن را بر اين قلب نازل فرمود. بحث آن گفته آمد. (بيت 40 باب 2) (بيت 16 باب اول ) مصراع دوم اشاره به جسمانيه الحدوث بودن نفس است . فينظر انسان مم خلق ، خلق من ماء دافق ، يخرج من بين الصلب و الترائب كه نطفه عصاره قواى هستى است كه انسان شده است (بيت 37 باب 9.)

مقام قلب عقل مستفاد است   اگر چه دائما در ازدياد است 
بلى قلب است و در تقليب بايد   به هر دم مظهر اسمى درآيد 

در عقل بالمستفاد تمام حقايق جمع است و تجليات بر آن بى نهايت است . و بر اساس حديث امام على (عليه السلام ): كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به قلب انسان را نهايت نبود و هر چه حقايق بر آن متجلى گردد او وسعت بيشترى مى يابد و پذيراى بهتر مى گردد. و قلب دائما در انقلاب است و لذا هر لحظه مظهر اسمى است ، گاهى در بسط است و گهى در بسط. (به شرح ابيات 37 به بعد باب 9 مراجعه بفرما) و در شرح ابيات همين باب هم خواهد آمد.
باب هفتم از رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه در وصف عقل مستفاد بودن انسان است كه كمالات فعليه براى نفوس مكتفيه قدسيه بالفعل است .
ان هيهنا لعلما جما لو اصبت له حملة (نهج )، كل شى ء احصيناه فى امام مبين (يس /13.)
صاحب اين قلب همه حقايق اسمائيه را واجد است و جميع مراتب كماليه را حائز، زيرا هر چه كه به امكان علم براى بارى تعالى و مفارقات نوريه ممكن است واجب است ، به علت اينكه حالت منتظره در آنان نيست چه حالت منتظره در چيزى است كه امكان استعدادى در وى باشد و امكان استعدادى از احوال ماده است و مفارقات نوريه تمام ، و واجب الوجود فوق تمام است ((و الله من ورائهم محيط))، بنابر اين از جنبه تجرد روحانى انسان كامل و كمال اعتدال وجودى او كه بالفعل نفس مكتفى و كامل است بايد بالفعل مظهر جميع اسماء و صفات الهى باشد. زيرا از آن جانب امساك نيست و اينجانب هم نفس در كمال اعتدال و استواء است . لذا كمالات انسانيه كه براى نفوس ناقصه امكان دارند براى انسان كامل بالفعل واجب اند.
اين مرتبه شامخ عقل مستفاد به اصطلاح ارباب قلوب ، قلب ناميده مى شود. و بزرگوارتر از او موجودى نيست كه زبده و خلاصه موجودات است . و چون مظهر همه اسماء الله است و اسماء الهى را نيز دم بدم تجلى خاص و شاءن خاص است ، لذا قلب دائما در تقلب و انقلاب است كه معانى كلى و جزئى را هر وقت كه بخواهد مشاهده مى كند. ((اذا شاء ان علم علم )).
اين قلب است كه وسعت دارد و صاحب عالم در او مى گنجد و او امام مبينى است كه همه حقايق عالم و اسماء الله در او احصا شده است . و همه موجودات عينى به منزله اعضا و جوارح اين قلب و صاحب اويند. (بيت 35 باب 3)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی آملی

قاموس و ناموس الهی

قاموس و ناموس الهی

كه جفر جامع قاموس الهى است   كه قرآنست و ناموس الهى است 

قاموس بر وزن ناموس ، ميانه دريا و درياى عظيم را گويند. جفر درياى عظيم و اقيانوس كبيرى است كه آن را نفاد و پايان نباشد. و اينكه قرآن ناموس است روايت نيز در سيره ابن هشام نقل شده است . پس جفر جامع يعنى قرآن ، قاموس ناموس الهى است .

مرا اين قاموس ناموس الهى   محمد را بود آنسان كه خواهى 

بيان ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) كه اين عظمت قاموس ناموس الهى يعنى قرآن كريم به انزال دفعى در بنيه محمديه در مقام قلب حضرتش بعد از شهود ذاتى نازل شد زيرا كه انزال فقط در اين بنيه در اين حالت است كه ممكن است . لذا قرآن كريم كه عصاره حقايق بى كران جهان هستى است ، بر كاملى كه مخاطب به ((الم نشرح لك صدرك )) (انشراح /1) است به طور نزول دفعى و يكبارگى نازل شده است .
چه اينكه در ورثه خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز همانند شيخ اكبر پيدا مى شود كه حقايق بيست و هفت فص را به يكبارگى به انزال دفعى از جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اخذ مى كند، چه اينكه شيخ اكبر عصر ما نيز فص فاطميه را به ارمغان مى آورد. به شرح ابيات اوائل باب پنجم مراجعه نما.

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

 قرآن كريم ، جفر جامع نظام هستى

  قرآن كريم ، جفر جامع نظام هستى

چو قرآن وفق اسم جامع آمد   ترا پس عين جفر جامع آمد 

جفر جامع نظام هستى قرآن كريم است . جامع به عدد ابجدى صد و چهارده است (ج = 3 + ا = 1 + م = 40 + ع = 70 = 114). چه اينكه عدد سور قرآنى نيز بر صد و چهارده مطابق اسم شريف جامع است .
حضرت مولى در تعليقه بر شرح فصوص قيصرى فرمايد:
و فى الاسم الجامع الدائر فى اءلسنة هولاء الاكابر و مشايخ علماء الحروف سر و هو اءن عدد (ج ا م ع ) يساوى عدد السور القرآنية ، القرآن المسطور بين الدفتين صورة الانسان الكامل الكتبية كما اءن القرآن الكونى هو صورته العينية ، و عدد اسمائه تعالى فى القرآن من غير تكرير يساوى عدد سوره . و على هذا المنوال قولهم الجفر الجامع ...
و لذا فائده جفر جامع اعتلاى به فهم خطاب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . فتبصر.
پس جامع به عدد 114 است ؛ و سور قرآنى نيز 114 تا است ؛ و اسماء الله در قرآن نيز بدون تكرار 114 تا است ، و اين قرآن صورتى كتبى انسان كامل است و قرآن هم جفر جامع است ؛ پس قرآن جفر جامع انسان كامل است . فتدبر.
لذا فرمود كه : ((ترا پس عين جفر جامع آمد)). پس قرآن رحمت رحيميه الهى و وقف خاص انسان است كه براى اغتذاى انسان آمده است پس بخوان و بالا برو.
چه اينكه در ((رموز كنوز)) گفته آمد كه : ((سور قرآنى جامع است ، و اسماى الهى در قرآن پس از حذف مكررات جامع است ، پس در قرآن يكصد و چهارده اسم اعظم است . و خود قرآن اسم اعظم است )).
و نيز در همين رساله آمده است : ((حرف الف ، ملفوظى آن ا ل ف است و قواى آن 111 است كه عالى و كافى است ، و با ضم حروف كلمه كه سه است بر آن يكصد و چهارده مى گردد كه جامع است و به عدد سور قرآنى است . يا عالى ، يا كافى ، يا جامع . در وصف جفر به جامع دقت و تدبر شود.)) انتهى .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح  استاد صمدی آملی

تکسیر احمدی (علوم غریبه-جفر)

تکسیر احمدی (علوم غریبه-جفر)

كه امدح هست و مادح هست و حامد   كه حماد است و مداح محامد 

و تكسير احمدى به يك صورتش چنين است :
تكسير كلمه احمد
ا ح م د
ح م د ا
م د ا ح
د ا ح م
ح ا م د
ا م د ح
م د ح ا
د ح ا م
ا د ح م
د ح م ا
ح م ا د
م ا د ح

تكسير سطور آن به دوازده سطر رسيده است كه در سطر اول ((ا ح م د = احمد)) مشاهده مى شود، و در سطر سوم ((م د ا ح = مداح ))، و در سطر پنجم آن ((ح ا م د = حامد))، و در سطر ششم ((ا م د ح = امدح ))، و در سطر دوازدهم ((م ا د ح = مادح ))، نمايانگر است كه ((احمد)) در اين قاعده تكسيرى به چهار وصف متصف شده است ، و مابقى سطور هم كه معنى نمى دهد.
احمد يعنى حميدتر، ستوده تر، بسيار ستوده .
امدح يعنى ستوده تر؛ و مادح ستايش كننده و ستايشگر، مدح گوينده .
حامد يعنى ستايش كننده ، صفت فاعلى از حمد است كه سپاسگزار است ؛ و حماد يعنى بسيار حمد كننده ؛ و مداح نيز يعنى مدح كننده ، ستايشگر، كسى كه بسيار مدح كند. و محامد جمع مَحْمِدَه است و محمده يعنى ستودن ستايش ، خصلت نيكو و آنچه كه مرد را به آن بستانيد، آنچه موجب ستودن شخص بشود. در فرهنگ جامع آمده است : ((حَمِدَهُ)) حَمْدا و مَحمِدا و مَحَمَدا و مَحْمَدَة و مَحْمِدَة - ف ثنا و شكر كرد او را و ستود - راضى شد - اداى حق او كرد.
به همين صورت مى شود كلمات و جمل قرآنى را تكسير كرد كه از آن حقايق لا يتناهى به دست مى آيد.
جناب علامه بزرگوار آقا محمد حسين طباطبايى صاحب الميزان ، جدش جفار بود كه علامه طباطبايى سمى و همنام او بود. و در جفر خيلى قوى بود. او طومار بسيار طولانى در استخراجات جفرى داشت كه از او به يادگار مانده است كه بسيار مغتنم است . از اول سوره حمد شروع به تكسير جفرى مى كنند و دم بدم سوال مى كنند و پيش مى روند و جواب مى گيرند و باز ادامه سوال تا به همين صورت پيش مى روند كه تمام شدنى نيست . و جد ايشان هم به همين صورت سوال كرد و پيش رفت ...
مرحوم اءخوى ايشان يعنى آقا محمد حسن الهى طباطبايى مى فرمود كه من بعد از وفات جدمان او را احضار كردم و از وى استدعاى يادگيرى اين جفر قرآنى را نمودم . ايشان با اين كه در آن عالم بود و از اين نشاءه رفت در جواب گفت : آن آقايى كه به من ياد داد از من عهد گرفت كه من به ديگرى تعليم ندهم و من به عهدم بايد وفا كنم . حالا با اين كه آنسويى شده باز چنين مى گفت . ولى به من گفت كه من رياضت جفر را به شما ياد مى دهم و تو اين رياضت را داشته باش تا به جفر دست يابى . زيرا بايد مقدماتى طى كرده باشد و مراحلى گذرانده شود و اين رياضت هم انجام گيرد تا به كليد و كد برسد. (اين مطالب از فرمايشات شفاهى مولايم بود) حال از رساله گرانسنگ ((رموز كنوز)) بشنو:
((جناب استاد نام برده ام - رضوان الله عليه - (اعنى آية الله آقا سيد محمد حسن الهى تبريزى ) در پيرامون دستور نخستين (عليم ) فرمودند كه مرحوم جد من آية الله سيد محمد حسين طباطبايى در علم جفر ماهر بوده است ، و هنوز نوشته هايى از ايشان را در اين امور داريم ؛ وقتى ايشان را احضار كرده ام و از ايشان تقاضا كرده ام كه اين علم را به ما بياموزد، در جواب گفت :
((استادى كه آن را به من آموخت از من عهد گرفت كه به كسى نگويم )).
اين باره تشريف بردند، بار ديگر ايشان را احضار كردم و به ايشان عرض كردم كه آقا شما آن شخص را به ما معرفى بفرماييد ما خودمان از او اجازه و تعليم مى گيريم . در جواب فرمودند كه مطابق عهد اين كار را هم نمى كنم ، ولى ...)).
جناب شيخ اكبر در ((الدر المكنون فى علم الحروف )) گويد: و اعلم ان علم التكسير عزيز و نهاية علم التكسير هو الجفر الجامع فتاءمل الى سر قدرة الله تعالى كيف اءودع جميع العلوم فى هذه الحروف التى عددها 28 و كيف هذا العدد اليسير يصل الى هذا الحد الذى لا يمكن حصره ... و در جاى ديگر گويد، جفر تكسير كبير است و واضح آن امام على (عليه السلام ) است به بركت حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلم ان الجفر هو التكسير الكبير الذى ليس فوقه شى ء و لم يهتد الى وضعه من لدن آدم (عليه السلام ) الى الاسلام غير الامام على (عليه السلام ) كل ببركة خير الانام و مصباح الظلام عليه افضل الصلاة و السلام .
و نيز گويد: الامام على رضى الله تعالى عنه ورث علم الحروف من سيدنا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اليه الاشارة بقوله : اءنا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فعليه بالباب و قد ورث علم الاولين و الاخرين ما راءيت فيما اجتمعت بهم اعلم منه و هو اول من وضع مربع ماءة فى ماءة فى الاسلام و قد صنف الجفر الجامع فى اسرار الحروف و فيه ما جرى للاولين و ما يجرى للاخرين و فيه اسم الله الاعظم و تاج آدم و خاتم سليمان و حجاب آصف ... ثم الامام الحسين (عليه السلام ) ورث علم الحروف من ابيه ثم ورثها الامام زين العابدين (عليه السلام ) ثم الامام محمد الباقر (عليه السلام ) ثم الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) و هو الذى غاص فى اءعماق اءعواره و يتكلم بغوامض الاسرار و العلوم الحقيقية و هو ابن سبع سنين . و قال علمنا غابر مزبور و كتاب مسطور فى رق منشور و نكت فى القلوب و مفاتيح الغيوب و نقر فى الاسماع لا تنفر منه الطباع و عندنا الجفر الابيض و الجفر الاحمر و الجفر الاكبر و الجفر الاصغر و منا الفرس الغواص و الفارس القناس فافهم هذا اللسان الغريب و الباين العجيب .
جفر اقيانوس كبير است و جفر يعنى كتاب آفرينش و جفار مثل حفار است ، گاهى به گنج مى رسد و گاهى تنها رنج است .
علوم اعداد و حروف و اوفاق و زبر و بينات چون ديگر علوم معداتند، تا صعود برزخى و عقلى به اصول حروف براى نفس حاصل نگردد، نتيجه حاصل نمى گردد و در جفر مستحصله به دست نمى آيد. لذا حضرت مولى جفر را مقام مى داند.
جناب ابن عربى در همان در مكنون نيز گويد: و ان الجفر يظهر آخر الزمان مع الامام م ح م د المهدى و لا يعرفه على الحقيقة الا هو و كان الامام على من اعلم الناس بعلم الحروف و اسرارها و قال (عليه السلام ): سلونى قبل اءن تفقدونى فان بين جنبى علوما كالبهار الزواخر.
(به لطيفه 104 مآثر آثار ج 1 مراجعه گردد)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

تکسیر در علم جفر(علوم غریبه)

تکسیر در علم جفر(علوم غریبه)

بوضع جفر جامع گاه تكسير   بيابى وصف احمد را به تكثير 
كه امدح هست و مادح هست و حامد   كه حماد است و مداح محامد
 

يكى از شعب علوم ارثماطيقى علم شريف ((تكسير)) است كه آن را عرض عريضى است . چه اينكه يكى از شعب آن علم شريف و عزيز ((جفر)) است كه آن را هم عرض بسيار عريضى است .
در تكسير نيز همانند ديگر شعب آن ، كتب و رسائل بى شمارى نوشته اند كه فرمايشات بى نهايت در آن مطرح شده است .
لفظ تكسير را اطلاقاتى است ، يكى از اطلاقات آن ، اصطلاح رياضى آن است كه جناب نصرالله منشى در ديباچه ((كليله و دمنه )) در ستودن بهرامشاه گويد كه او چه كارهايى انجام داده و چه فتوحاتى بدست آورد تا گويد: ((در تكسير دو هزار فرسنگ در خطه اسلام افزود...))
حضرت مولى در پاورقى آورده اند: ((در همه نسخه هاى چاپى با ثا نوشتند كه تبادر و الفت ذهن به تكثير با ثا باعث اشتباه آنان شده . زيرا صحيح آن چنانكه در (م ) است و در متن آورديم با سين مى باشد و براى تعيين مساحت تكسير با سين استعمال كنند علاوه اينكه تكثير با ثا يعنى افزودن و با ((افزود)) عبارت غلط شود.
تكسير در اصطلاح رياضى قديم عبارت است از ضرب عددى در عددى : اگر مطلوب مساحت سطحى چهار ضلعى باشد و اضلاع آن برابر باشند در اصطلاح حاصل ضرب را عدد مربع گويند وگرنه مسطح ، و اگر مطلوب مساحت جسم باشد، و اضلاع طول و عرض و عمق آن مساوى باشند مكعب وگرنه مجسم گويند.
و تكسير شامل همه اينها و غير اينها مى شود.
مثلا در كتب فقهيه راجع به تقدير آب ((كر)) سخن بميان آوردند كه به حسب وزن چقدر است و به مساحت چه قدر؟ مرحوم شهيد ثانى در شرح لمعه فرمايد: الكر بالمساحة ما بلغ مكسره اثنين و اربعين شبر اءو سبعة اثمان شبر يعنى كر به مساحت آن است كه مكسر آن 8/7 42 وجب باشد.
تا آن جا كه فرمود: و قريب به اين معنى است كه آنچه در علم عدد و علوم غريبه در تكسير اعداد و كلمات عنوان كرده اند.))
پس تكسير دو هزار فرسنگ يعنى دو هزار فرسنگ ضرب در دو هزار فرسنگ مى شود چقدر... بر خطه اسلام افزوده شد.
اصطلاح ديگر تكسير، تكسير در علوم غريبه است كه آن نيز داراى شعب فراوانى است .
تعريف تكسير
در كتاب قيمه ((خزائن )) عالم ذوالفنون ، عارف كامل محقق ملا احمد نراقى در تعريف تكسير ص 192 چنين آمده است :
((فائده : بدانكه اهل عدد به جهت بسيارى از خواص ، اسمى را يا كلامى را تكسير كنند، و تكسير اسم يا كلام آن است كه حروف آن را بر سبيل تقطيع نويسند در يك سطر، بعد از آن در اول سطر دوم حرف آخر سطر اول را نويسند، پس اول حرف آن سطر را، پس حرف ما قبل آخر را، پس ما بعد اول را، و همچنين تا سطر اول تمام شود، و بعد از آن در اول سطر سيم حرف آخر سطر دوم را و بعد از آن حرف اول را، پس ما قبل آخر را، پس مابعد اول را تا سطر سيم تمام شود، و بعد از آن به اين نحو سطر چهارم را تا به سطرى رسد كه به عينه اصل اسم يا كلام عود نمايد و همان عود را زمان گويند و مكسر همان سطورى است كه قبل از زمام است و عدد مجموع سطور قبل از زمام را تكسير آن اسم گويند مثلا.
تكسير كلام ((قل هو الله احد))
ق ل ه‍ و ا ل ل ه ا ح د
د ق ح ل ا ه‍ ه و ل ا ل
ل د ا ق ل ح و ل ه ا ه‍
ه‍ ل ا د ه ا ل ق و ل ح
ح ه‍ ل ل و ا ق د ل ه ا
ا ح ه ه‍ ل ل د ل ق و ا
ا ا و ح ق ه ل ه‍ د ل ل
ل ا ل ا د و ه‍ ح ل ق ه
ه ل ق ا ل ل ح ا ه‍ د و
و ه د ل ه‍ ق ا ا ح ل ل
ل و ل ه ح د ا ل ا ه‍ ق
ق ل ه‍ و ا ل ل ه ا ح د

تكسير اسم منان
م ن ا ن
ن م ا ن
ن ن ا م
م ن ا ن
پس در ((قل هو الله احد)) يازده سطر، اول تكسير است و سطر دوازدهم زمام ، و در اسم ((منان )) سه سطر، اول تكسير و سطر آخر زمام است ، پس عدد تكسير ((قل هو الله احد)) اين است (2420) و عدد تكسير اسم منان اين است (423) و اين تكسير كه مذكور شد بدون صدر و موخر است انتهى .
حضرت مولى در تعليقه و پاورقى بر مقام در خزائن فرمايد: ((قل هو الله احد)) به حروف جمل (220) شود و چون ضرب در (11) كه سطور تكسير است گردد حاصل (2420) شود؛ و منان به حروف جمل (141) مى شود و حاصل ضرب آن در (3) كه سطور تكسير است (423) است . (ح ). انتهى .
ناگفته نماند كه فرمايش جناب محقق نراقى در تكسير و تمثيل آن به ((قل هو الله احد)) و ((منان )) به يك روش تكسيرى بود كه انحاء ديگر هم وجود دارد.
چه اينكه در ص 307 همين كتاب ذيل فائده اى ، تكسير را به مراتب سه گانه صغير و متوسط و كبير ذكر مى فرمايد. فراجع .
در رساله ((رموز كنوز)) نيز در مورد تكسير نكاتى آمده كه ضرورت ذكر ندارند، اگر خواستى مراجعه كن به جلد سوم هزار و يك كلمه .
اما آنچه كه مربوط است به شرح بيت مذكور آن است كه :
يكى از رشته هاى جفر كه حروف را به مربعات مى برند، ((تكسير احمدى )) است . يعنى اسم شريف ((اءحمد)) را به وزان جفر جامع تكسير مى كنند، و بدين صورت مى شود كه لفظ احمد را به تكثير مى يابى و او را به اوصافى همانند ((امدح و مادح و حامد و حماد و مداح محامد)) در اين قاعده تكسيرى مى يابيد

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

خزائن لام و میم و کنت کنزا

خزائن لام و میم و کنت کنزا

بدانى پس خزائن لام و ميم است   ز بسم الله الرحمن الرحيم است 

اگر خزائن جبرئيل و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه همان لام و ميم در ((الم )) است ، اين خزائن از بسم الله يعنى از ذات حق متجلى اند كه همان الف است ، لذا در ((رموز كنوز)) آمده است : ((الف اءحد است كه آمر است ، لام عقل فعال است كه مؤ تمر و وساطه در فيض است ، ميم مظهر جميع حروف تكوينى و تدوينى است كه سراج منير است . قلب لام الف است ، و آخر لام ميم ، بلكه قلب ميم هم الف است فتبصر.)) انتهى .
سپس ابيات مذكور در همين باب را در آن ذكر فرموده است .
و اين لام و ميم هم از كاف و نون است كه ((كن )) الهى است و همه حقايق از ((كن )) الله متجلى مى شوند. منتهى ((كن )) الله همان ((بسم الله الرحمن الرحيم )) اوست كه از الف است . و همين ((بسم الله )) در عارف نيز به منزله ((كن )) الله است .

كه عين ((كنت كنزا)) آن جناب است   دهن بندم كه خاموشى صواب است 

((كنت كنزا)) اشاره است به حديث قدسى معروفى كه در صحف عرفانيه آمده است و آن اين است كه حق تعالى فرمود:
كنت كنزا مخفيا فاءحببت اءن اءعرف ، فخلقت الخلق لكى اءعرف و اين ((كنت كنزا)) همان جناب حق متعال است كه ((الف )) است . از مقدمه لمعات عراقى بشنو:
((سپاس بى انتها و غايت ، و درود بى پايان و نهايت مر پروردگارى را كه باطن هر پنهان و ظاهر هر نمايان ، داناى به اسرار نهان واقف بر اشارت و اعلان از قلب و لسان است ، جمال محمدى را در ازل الازال به تجلى جمال بياراست ، در حالى كه نه از آدم نشان بود و نه از لوح و قلم ، از آن جمال انوارى درخشش نمود كه كون و مكان و زمين و آسمان و انس و جان پديد آمدند، پس حقيقتش گنجينه وجود و كليد زرين خزائن جود حق معبود است ، هر چه جمال در جهان وجود موجود، از آن موجه نخست درياى جود، و هر چه جلال در گيتى مشهود، از تجليات آن حضرت در پس سرادقات حضرت وجود است )). خود عراقى در لمعه دوم گويد: ((
سلطان عشق خواست كه خيمه به صحرا زند، در خزاين بگشاد گنج بر عالم پاشيد، ورنه عالم با بود نابود خود آرميده بود، و در خلوتخانه شهود آسوده ، آنجا كه ((كان الله و لم يكن معه شى ء)). ناگاه عشق بى قرار، از بهر اظهار كمال پرده از روى كار بگشود، و از روى معشوقى خود را بر عين عاشقى جلوه فرمود...))
حديث مذكور در ((گشتى در حركت )) از كامل بهايى نقل شده است .
مصراع دوم اشارت به توحيد صمدى قرآنى دارد، فتدبر جيدا.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارحاستاد صمدی آملی

ازدواج فرزندان آدم علیه السلام چگونه بود؟

ازدواج فرزندان آدم علیه السلام چگونه بود؟

در مورد ازدواج فرزندان حضرت آدم و حوا (عليهما السلام ) فرمايشاتى شنيده شده است كه عده اى قائل شدند برادران و خواهران با هم ازدواج نمودند و تكثير نسل تحقق يافت ، زيرا كه در آن زمان هنوز احكام شرعى نيامده بود تا جلوى ازدواج برادر با خواهر را گرفته و حرام نمايد.
از اين قول اين بر مى آيد كه احكام را امورى اعتبارى مى دانند چه اينكه در علم اصول نيز بر اعتباريت احكام بحث شده است و عده فراوانى از صاحبان علم اصول بر همين مبنايند. ولكن حق آن است كه احكام تشريعيه ريشه در تكوين دارند. از رساله ((رتق و فتق )) مولاى مكرمم بشنو:
((9- نتيجه نهم نكاح انسانهاى نخستين با يكديگر است كه در هر دوره اى پس از انطباق معهود اولا به تولد مرد و زن متعدد متكون مى شوند - قوله سبحانه : و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون (حجر /28)... و پس از تولد به توالد تكثير نسل مى شود ((ذلك تقدير العزيز الحكيم ))، نه اين كه فرزندان يك مرد و زن با هم نكاح كرده باشند زيرا كه خلاف فطرت است چنان كه لسان صدق روايات صادر از وسائط فيض الهى بدان ناطق است . بلكه شيخ رئيس در فصل چهارم از مقاله هشتم فن ثانى حيوان شفاء از كتاب حيوان ارسطو نقل كرده است كه : ((شتر بر مادرش نمى جهد. شخصى بر جهيدن شتر بر مادرش حيله اى كرد چون شتر بدان آگاه شد بر او كينه كرد و هلاكش كرد. و همچنين اسب نجيب بر مادرش نمى جهد، چنان كه بر امر ملكى به نام اسفويافس ، اسب را به اشتباه انداختند و بر مادرش جهيد و بعد كه فهميد خود را به گودالى انداخت و هلاك شد)). شيخ رئيس گويد: قريب به همين واقع را در خوارزم از بعضى ثقات شنيده ام .
پس اگر در تشريع ، جهيدن مردى بر مادرش يا خواهرش حرام شد حكايت از امر تكوينى دارد نه صرف اعتبار باشد كه اگر اعتبار نشود طبع سليم و فطرت الهى بدان ميل داشته باشد.))

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

تکوین اصل تدوین است

تکوین اصل تدوین است

سفر بنماز تدوينش به تكوين   كه تكوين را بيابى اصل تدوين

  در تدوين (همانگونه كه گفته آمد) بصورت حروف جداگانه است كه لام و ميم بين كاف و نون قرار مى گيرد، از اين تدوين به سوى تكوين سفر كن تا بيابى كه تكوين متن و واقع تدوين است ؛ بدين معنى كه تدوينيات را با تكوينيات تطابق است ؛ چه اينكه تشريعيات نيز از تكوينيات برمى خيزد.
اين بيت اشارت است به فرمايش بلند جناب ابن فنارى در مصباح الانس است .
در كلمه 132 هزار و يك كلمه نيز آمده است : ((تشريع از سر و باطن تكوين پديد آمده است . تفصيل اين كلمه عليا را در مقام تاسع و عاشر فصل اول تمهيد جملى مصباح الانس (ص 89) طلب بايد كرد. نگارنده را تعليقه اى بر آن مقام به ايجاز بدين صورت است :
فى المقام بيان اسرار اقسام الصلوة باءن التشريع بارز من بطنان التكوين و هما متطابقان هبوطا و عروجا، ثم استوسع هذا الاصل القويم . و تدبر فى قوله الحكيم : الر كتاب اءحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير. تدوين و تشريع آيت تكوين است كه تكوين همان متن واقعيت اشياء است ، و واقعيت و حقيقت همه هم وجود است ؛ پس تدوين و تشريع از وجود ظهور ميابد. لذا علل الشرايع براى بيان تكوينى تشريعيات است كه البته همه اسرار تشريع ، در آن بيان نشده است و مدعى هم نيستيم كه با علل الشرايع به همه اسرار وجودى احكام و شرع پى برده ايم . ولى بر اساس تعبد به همه تشريعيات ايمان داريم ولكن با تعقل و تدبر در علل تشريع به هر اندازه اى كه در توان است براى رسيدن به اسرار تشريع پيش مى رويم ، و شايد احكام و تدوين را در تكوين آنقدر اسرار و حقايق باشد كه براى تا هميشه هم به غير از معصومين عليهم السلام ، نتوانند به آن اسرار راه يابند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

اسرار کن

اسرار کن

ز كن بشنيده اى مشتى ز خروار  

بيا بشنو ز كن حرفى دگر بار 

دگر سرّيكه اندر اين سخن هست  

حسن گويد كه بس شيرين دهن است 

 خزائن از زمان و دهر و سرمد  

همه جمعند در جبريل و احمد 

كه مراد همان لام و ميم در ((الم )) است كه ((الف )) احد است كه ((آمر)) است ، لام عقل فعال است كه مؤتمر و واسطه در فيض است ، ميم مظهر جميع حروف تكوينى و تدوينى است كه سراج منير است . قلب لام الف است ، و آخر لام ميم ، بلكه قلب ميم هم الف است ، فتبصر.
به شرح بيت هجدهم به بعد همين باب مراجعه كن . به رمزى كه در ذيل بيت بيست و پنجم آمده است در اين ابيات بعدى اشارت مى كنند كه مى فرمايند
:

ميان كاف و نون در دور ابتث   نهفته لام و ميم مقرون و منبث 

((ا ب ت ث ... ك ل م ن ...)). مقرون هم اند كه كنار هم قرار دارند و هم منبث اند كه از هم جدايند يعنى مقطعه اند.

به دور ابجدى هم اينچنين است   كه با ابتث در اين معنى قرين است 

((ابجد - هوز - ك ل م ن -...))
در ((رموز كنوز)) آمده است : ((عالم جليل ابوالعباس احمد بن محمد از علماى قرن هفتم هجرى را كتابى عظيم در ششصد و بيست و سه رشته در علم حروف به نام الوشى المصون و اللؤلؤ المكنون فى معرفة علم الخط الذى بين الكاف و النون است . انتهى .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

اسرار موجود در کن

اسرار موجود در کن

بود اين كاف و نون امر الهى   كه اندر كن بود هر چه كه خواهى

  در رساله نورى ((رموز كنوز)) آمده است :
((دو عالم ، عالم امر و خلق است اءلا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين (قرآن كريم - سوره اعراف - 55). از امر ((كن )) است يقول لما اراد كونه : كن فيكون لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع ، و انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاءه و مثله ... (نهج البلاغه خطبه 184.)
خلق قائم به امر است ، و كلمه امر در شعر لطيف ((يك امر)) اشارت است به كريمه : و ما اءمرنا الا واحدة كلمح بالبصر (قرآن كريم - سوره قمر - آيه 51) معنى امر در اصطلاح اهل الله نيك با معارج امريه قرآن و عترت مناسب است . لان الامر باصطلاحهم عبارة عن اظهار حكم الوحدة فى عين الكثرة المعبر بالحركة الايجادية تارة ، و النكاح السارى اءخرى ؛ كما ان النهى عبارة عن اظهار حكم الكثرة و رجوعها الى الوحدة تمهيد القواعد فى شرح قواعد التوحيد للعلامة صائن الدين على بن تركة .
در آثار آمده است كه امر او سبحانه بين كاف و نون است ؛ اين سخن را ظاهرى است و اظهار داشته ايم ، و باطنى است ، و آن اين كه : در دائره ابتثى و ابجدى ، در ميان كاف و نون دو حرف لام و ميم است ((الم ذلك الكتاب لا ريب فيه ))... انتهى .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

خزائن بين كاف و نون

خزائن بين كاف و نون

خزائن را كه از احصا فزون است   شنيدى آنكه بين كاف و نون است

مصراع اول اشارت دارد به آيه 22/ سوره حجر: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ((هيچ چيز در عالم نيست جز آنكه منبع ها و خزينه هاى آن نزد ما خواهد بود ولى ما از آن بر عالم خلق نازل نكرديم مگر به مقدار معين .)) لذا هم كلمات وجودى عالم ، غير متناهى است و هم خزائن آن را حد خاص نيست كه غير متناهى است .
در حديثى نيز آمده است كه همه خزائن بين كاف و نون است ، چه اينكه در بيت اول از باب اول همه حقايق از ((كن )) دانسته شده
است . در تفسير نور الثقلين ذيل آيه پايانى سوره يس آمده است :
فى تفسير على بن ابراهيم ثم قال عزوجل : ((اؤ ليس الذى خلق السموات و الارض )) الى قوله تعالى : ((كن فيكون )) قال : خزائنه
فى كاف و النون .
چه اينكه در مصراع دوم گفته آمد كه خزائن بين كاف و نون است . از نكته 967 هزار و يك نكته بشنو:
((يا من خزائنه بين الكاف و النون (شمس المعارف الكبرى للبونى ص 230 مصر) بين كاف و نون در دائره ابتثى ل م است در لام
و ميم بايد تدبر كرد ((الم ذلك الكتاب لا ريب فيه )). مفتاح دفتر دل در مقام كن است و بند هفدهم آن در بين كاف و نون ...))
پس به يك معنى آنكه خزائن بين كاف و نون است يعنى در ((كن )) حق است كه تمام حقايق عوالم وجودى از مقام امر حق بنام ((كن
)) تحقق مى يابند. انما اءمره اذا اراد شيئا اءن يقول له كن فيكون .
و به معناى ديگر اينكه خزائن بين كاف و نون است بدين بيان :
هم در دائره ابتثى و هم در دائره ابجدى و نيز در دائره اءهطمى ، خزائن در ((لام و ميم )) جمع شده است كه ين كاف و نون واقع
شده است .
دائره ابتث : ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق (ك ل م ن ) و ه‍ ى . و در دائره ابجد: ((ا ب ج د ه‍ و ز ح ط
ى (ك ل م ن ) س ع ف ص ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ غ )).
و در دائره اءهطمى هم كه بر دائره اءهطم فشذ
مبناى حروف ابجدى است ، ا ب ج د
((لام و ميم )) بين كاف و نون ه‍ و ز ح
قرار گرفته است . ط ى (ك ل
و لام هم در (الف لام ميم = م ن ) س ع
الم )) به عنوان جبرئيل كه ف ص ق ر
واسطه وحى است شناخته ش ت ث خ
شده است ، و ميم نيز اشارت ذ ض ظ غ
به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشت .
فتدبر .
بايد توجه داشت كه همه حقايق و خزائن يعنى عوالم وجودى و كلمات وجودى آنها، بر روى آن پرده آويخته شده ، يعنى صادر اول نقش بسته شده است كه از آن پرده آويخته به حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام برده مى شود و اواصل الاصول و هيولاى اولى كلمات وجودى است ، و همه موجودات از اين آب حيات پديد آمده اند كه ((و جعلنا كل شى ء حى من الماء)). فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

توحید نادان

توحید نادان

همى ترسم كه از تعبير كثرت   سه واحد در عدد دانى بصورت
 يكى اين و يكى آن و دگر آن   تعالى الله از توحيد نادان

چون در تفسير ((الم ))، الف ذات مقدس ربوبى ، و لام جبرئيل به عنوان واسطه در وحى ، و ميم خاتم انبيا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانسته شد، براى اينكه مبادا در توحيد صمدى قرآنى خلل وارد شود و اذهان سافله آن را وحدت عددى انگارند؛ لذا بر توحيد صمدى قرآنى يعنى وحدت حقه حقيقيه ذاتيه تثبت بكار آورده مى شود تا از توحيد جهال پرهيز گردد، و خداوند و جبرئيل و رسول جداى از هم تصور نشود؛ زيرا اذهان سافله و افكار نازله اينجا را اصل قرار مى دهند و آنجا را به اين نشاءه مطابقت مى دهند و تمام حقايق قرآنى را با همين معيار محاسبه مى كنند. بى خبر از اينكه خالقشان در قرآن فرمود كه موجودات اينسويى آياتى براى آنجايى ها بشمار مى آيند. لذا وحدت عددى در نشاءه كثرت ظلمانى را نبايد در عوالم مافوق بكار بست . بايد به رب العالمين او توجه تام داشت تا حقيقت توحيد قرآنى براى شخص متجلى گردد و از كثرت به وحدت شخصى وجود ذات مظاهر راه پيدا كند. لذا در بيت بعد فرمود:

اگر چه بحث آن در پيش دارم   ولى از فهم آن تشويش دارم

مراد از ((بحث آن )) همان بحث از توحيد صمدى قرآنى است كه در باب هجدهم ، از بيت بيست و يكم به بعد خواهد آمد.

جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل

جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل

نزول وحى را بر قلب عالم   رساند او ز آدم تا به خاتم

او يك حقيقت واحده است كه به لحاظ شئون مختلف وجوديش بر آن نام ملائكه نهاده مى شود نه اينكه كثرت داشته باشد بنحوى كه همانند كثرت در عالم ماده و طبيعت باشد.
آن يك حقيقت بلحاظ اينكه روزى مى دهد به او ميكائيل گويند، و چون واسطه در علم است جبرئيلش نامند، و چون از نقص به كمال مى رهاند او را عزرائيل گويند و هكذا، و در هر يك از اين اطوار وجوديش ‍ وى را شئون مختلف است كه از آن به ملائكه اى كه جنود آن چهار ملك مقربند نام برده مى شود. لذا براى همه انبيا او واسطه در وحى است .
مراد از قلب عالم ، انسان كامل در هر عصرى است كه نبوت تشريعى داشته و از تنزل وحى بهره مند باشد.
چون در ابيات قبلى جبرئيل به عنوان ((لام )) در ((الم )) از حروف مقطعه مطرح شده است لذا در اين دو بيت سخن از وساطت آن جناب در تنزل وحى به ميان آمده است ، كه آن ملك مقرب بود كه از آدم تا به خاتم واسطه در ايهاء گشت .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

روح الامین

روح الامین

مقام جبرئيل روح الامين است   رسول حى رب العالمين است

اشارت به آيه صد و نود و سوم سوره شعراء است كه فرمايد:
و ان ربك لهو العزيز الرحيم ، و انه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين .
جبرئيل از جمله ارواح و امين حق تعالى بر امر او است .
در فصل هفتم از موقف هفتم الهيات اسفار كه در كيفيت نزول كلام الهى يعنى قرآن و هبوط وحى از نزد خداوند بواسطه ملك بر قلب نبى و فؤ اد او و نحو ظهور او براى خلايق و نحوه بروز آن از غيب به شهادت است ، آمده است :
فنقول فى كيفية النزول كما سيجى بيانه مفصلا فى مسائل النبوات -: ان سبب انزال الكلام و تنزيل الكتاب هو ان الروح الانسانى اذا تجرد البدن و خرج عن وثاقة من بيت قالبه و موطن طبعه مهاجرا الى ربه لمشاهدة آياته الكبرى ، و تطهر عن درن المعاصى و اللذات و الشهوات و الوساوس العادية و التعلقات ، لاح له نور المعرفة و الايمان بالله و ملكوته الاعلى و هذا النور اذا تاءكد و تجوهر كان جوهرا قدسيا يسمى عند الحكماء فى لسان الحكمة النظرية بالعقل الفعال و فى لسان الشريعة النبوية بالروح القدسى ، و بهذا النور الشديد يتلاءلاء فيه اسرار ما فى الارض و السماء، و يتراآى منه حقايق الاشياء كما يتراآى بالنور الحسى البصرى الاشباح المثالية فى قوة البصر اذا لم يمعنها حجاب ...
اين روح قدسى كه امانت دار حق است براى انبيا وحى آورد و براى اوصياى معصومين ائمه اطهار الهام ، و براى وارثان انبيا و اوليا تعليم را به ارمغان مى آورد. چه اينكه ره آورد تنزل روح الامين بر جان خاتم انبيا بنابر تنصيص بعضى از روايات ، ولايت امير المؤ منين (عليه السلام ) براى آن حضرت بوده است .
روح الامين كه روح القدس هم مى نامند، جبرئيل ملك وحى است كه در رسالت خويش براى رسول ماءمون است و چيزى از كلام الله را تبديل و تغيير نمى دهد و در كار او تحريف يا سهو و نسيان راه ندارد، وى معانى قرآن كريم بر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى كند، چه اينكه الفاظ قرآن را هم بدون كم و كاست در كارخانه صورتگرى جان خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) صورت مى بخشد.

منبع:جلد دوم شرح دفتردل-شارح:استاد صمدی آملی

علم حروف و حروف مقطعه قرآن

علم حروف و حروف مقطعه قرآن

چو عجز از حمل اين قول ثقيل است الف الله و لامش جبرئيل است
محمد را بود ميمش اشارت الف و لام و ميم اندر عبارت


ابيات فوق نمونه ديگرى از اشارات به اسرار و كنوز حروف مقطعه قرآن است كه اگر قول سابق بر آن بر شما سنگين آيد و در پذيرش آن دچار مشكل مى شويد زيرا كه آن را ذوق و چشيدن لازم است ؛ مى توانيم به بيان اين ابيات در فهم رموز قرآنى توجه داشته باشيم و اين اشارت در روايات نيز آمده است و آن اينكه :
در ((الم )) ((الف )) براى ذات اقدس الله تعالى و ((لام )) براى جبرئيل و ((ميم )) اشارت به حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد. الله تعالى دهنده است و جبرئيل واسطه ، و جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گيرنده است .
در معناى ((الم )) در كتب تفسيرى و جوامع روايى ، روايت فراوانى نقل شده است .
در تفسير خلاصة المنهج آمده است : ((نزد اكثر مفسران الف اشاره به ((انا)) و لام به ((الله )) و ميم به ((اعلم )) يعنى منم خدايى كه داناتر از همه ام و يا الف اشاره است به ((الله )) و لام به ((جبرئيل )) و ميم به ((محمد)) يعنى حق تعالى قرآن را به واسطه جبرئيل به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاد.))
(ج 1 ذيل سوره بقره )
در تفسير الميزان ج 18 ص 7 از ابن عباس نقل شد كه : اءن الالف اشارة الى الله و اللام الى جبرئيل و الميم الى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ).
به معانى حروف مقطعه و دلالت آنها بر اسماء الله به معانى الاخبار و بحارالانوار مراجعه بفرماييد.
در رموز كنوز مولايم چنين آمده است : ((الم ، سه حرف است به عدد جيم كه چو جانست (حرف جسم و عدد اوست چه جان - بيت 5) و هر يك سه حرف ست كه ميم مسرورى ، و آن دوى ديگر ملفوظى اند.
الم ، الله و جبرئيل و محمد است . اءنا اءنزلناه فى ليلة القدر (قرآن كريم - سوره قدر - آيه 2)
نزل به الروح الامين على قلبك (قرآن كريم - سوره شعراء - آيه 195.)
الف اءحد است كه آمر است ، لام عقل فعال است كه موتمر و واسطه در فيض است ، ميم مظهر جميع حروف تكوينى و تدوينى است كه سراج منير است . قلب لام الف است ، و آخر لام ميم ، بلكه قلب ميم هم الف است فتبصر.
آن كه فرمود: ((سه حرف است به عدد جيم ...)) چون در دائره ابجدى حرف ((ج )) سه است كه ((ا = 1، و ب = 2، و ج = 3...))
و آنكه فرمود: ((هر يك سه حرف است ...)) چون ((الم )) هر حرف آن به سه حرف تلفظ مى شود ((الف )) ((لام )) ((ميم )). و هر حرفى از حروف كه به سه حرف تلفظ مى شود، اگر حرف اول آن با حرف آخر آن يكى باشد آن را ((مسرورى )) گويند مثل ((ميم ))، و اگر غير آن باشد آن را ((ملفوظى )) نامند مثل ((الف )) و ((لام )).
مراد از عقل فعل همان جبرئيل است كه واسطه در وحى است ، و مراد از ((ميم مظهر جمعى حروف تكوينى و تدوينى ...)) جناب خاتم است كه در قرآن به سراج منير و اوصاف ديگر از او نام برده شده است كه انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا. (فتح /8)
آنكه فرمود: ((قلب لام الف است )) روشن است كه ((ل ا م )) كه الف در وسط و قلب آن جاى دارد، و به معنى الله است و بلكه در قلب ميم هم الف است زيرا كه ((م يا م )) كه الف در ((يا)) در وسط ميم باشد و آن هم الله است كه پس وحدت عددى نشود بلكه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن مى باشد. و او حق صمدى است كه جا براى كثرت و وحدت عددى نيست . فتدبر.
از صفى رحمة الله در تفسيرش بشنو:


از الف كرد ابتدا و ز لام و ميم تا ز حادث راه يابى بر قديم
اين اشارت بر سه رتبه است از وجود گر مراتب را شناسى با شهود
اول الله است و ثانى جبرئيل عقل فعال اوست از روى دليل
منتهى باشد محمد در نمود زان كه دارد جامعيت در وجود

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

رابطه حروف مقطعه قرآن با نحوه انزال قرآن

رابطه حروف مقطعه قرآن با نحوه انزال قرآن

پس قرآن را گوش دل جناب خاتم از راه دور بصورت حروف مقطعه مى شنيد و سپس همان حروف مقطعه مى آمد در مقام تنزيل و به صورت سوره اى تمثل مى يافت و گويا آن متن شرح مى شد. و نمونه آن را در مرتبه نازله در حالات خودمان هم مى توانيم بيابيم ، جناب عين القضاة الهمدانى در زبدة الحقايق گويد كه ورثه بودن علما مر انبيا و پيامبر اكرم به آن است كه آنچه آنها چشيده اند و يافته اند، وارثانشان نيز در مرتبه نازله بيابند وگرنه با كتاب ورق زدن ورثه نمى شوند، بلكه همانگونه كه آنها بى كتاب مى گرفتند اينان هم بى كتاب بگيرند، البته اگر اهليت ذوق و شهود را پيدا كنيم كه ((ان الذين قالوا ربنا الله )). چه بسا نچشيده ها بر اين قول اعتراض نمايند كه حق دارند زيرا يا بايد از باب اصول موضوعه و حسن ظن به گوينده قبول نمايد، و يا خودش راه افتد و بيابد و بچشد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

انزال حقایق (آن کجا و این کجا)

انزال حقایق (آن کجا و این کجا)

براى آحاد رعيت همانند شيخ اكبر كه در مراقبت و حضورند اينگونه حقايق به نحو دفعى انزال مى شود كه بيست و هفت فص در يك آن اخذ مى نمايد، براى خاتم انبياء كه قوى ترين جانها و در غايت قصواى حضور و اعلى درجه مراقبت كامل است چون خواهد بود؟. و اگر حقايقى همانند قرآن كريم بر جان خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى آورد نبايد انكار داشت كه مشابه آن به مراتب تنزل يافته تر در جان امت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رخ ندهد. زيرا كه نبوت و وحى تشريعى با مقام ختمى به پايان رسيده است كه ((اوتيت جوامع الكلم ))، ولى باب نبوت انبايى و وحى انبايى كه همانا ارتباط با مبادى عاليه و مبداء المبادى و اقتناص حقايق ملكوتيه از آنجاست ، بسته نيست بلكه درگشاده است و صلا داده اند كه خوان انداخته است . و نداى تعالوا نيز دارند، پس عزيزم از تو حركت و از حقيقه الحقايق بركت .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دلج-شارح:استاد صمدی آملی

رویای صادقه

رویای صادقه

در مورد خواب صادق گفته شده است كه ما را به عالم غيب هدايت مى كند.
فردوسى در زندگى انوشيروان گويد:

مگر خواب را بيهده نشمرى   يكى بهره دانش ز پيغمبرى

در اول صحيح بخارى روايت شده است كه : اول ما بدى به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من الوحى الرؤ يا الصالحة فى النوم فكان لا يرى رويا الا جائت به مثل فلق الصبح . الحديث
در روايات رؤ يا را جزئى از نبوت فرموده اند و آن جزء را كه بيان نسبت رؤ يا به نبوت است مراتب گوناگون است و اختلاف آن به نسبت قابليت اشخاص و قرب و بعد آنها به مبادى عاليه است .
در سيره حلبيه (ج 1 ص 312) گويد:
فى البخارى : الرويا الحسنة اى الصادقة من الرجل الصالح جزء من ستة و اربعين جزءا من النبوة .
رؤ يا در حقيقت ارتباط نفس ناطقه با مبادى عاليه است كه معانى را از آنجا اتخاذ مى كند و در كارخانه متخيله كه كارخانه صورتگرى است صورت مى دهد. اين دستگاه بوالعجب معنى را صور مى دهد و صور معانى را با معانى مناسباتى است كه بدان مناسبات ، معانى صورت مى يابند. (نكته 10 هزار و يك نكته ) پس نفوس ناطقه غير مقام نبوت و عصمت يعنى آحاد رعيت را هم اين شاءنيت هست كه حقايقى را از ماوراى طبيعت ابتداءا به صورت قرآن و جمع بگيرد و در موطن طبيعت آن را به نحو تفصيل و فرق پياده نمايد، و جاى استبعاد و استيحاش نيست . بلكه وجود انسان براى اصطياد حقايق ملكوتيه است كه آدم شكارچى آفريده شده است و نظام هستى و كلمات نوريه آن شكارگاه اوست و در اين نظام وجود به انسان امر به خواندن شده است كه اقراء وارقه .
و بدان كه خواب و حالت احتضار و تنويم مغناطيسى ، و حالت غشوه و امثال آنها هيچيك موضوعيت در تمثل صور مثالى در صقع نفس ندارد و آنكه موضوعيت دارد انصراف از تعلقات است . پس اگر در بيدارى هم انصراف حاصل شود تمثل و تمثلات و نزل و تنزلات بهتر از خواب عائد انسان مى گردد و مراقبت مفتاح است فافهم . (نكته 10)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

نزول حقایق بر جان علامه حسن زاده آملی و بقیه اولیا الله

نزول حقایق بر جان علامه حسن زاده آملی (کشف و شهود)

الف و لام و ميم در صدر فرقان   اشارت دارد اندر جمع قرآن
 چه قرآن تا شود فرقان تفصيل   كه از انزالش آيد تا به تنزيل
بسمع صدر ختمى از ره دور   حروف منفصل مى گشت منظور

اين ابيات به عنوان نمونه ديگرى از براى رموز قرآن و حروف مقطعه است كه اشارت به سرى مستتر از اسرار و كنوز حروف مقطعه مى باشد كه بسيار شريف است ؛ و با چشيدن دانسته مى شود نه با فهم عرفى و دانايى مفهومى كه تا دارا نشويم هرگز به گوشه اى از حقايق آن نمى شود پى برد.
در ((رموز كنوز)) آمده است كه فرمود: ((در ((الم )) سر ديگر نيز نهفته است كه در بند هفدهم ((دفتر دل )) بدان اشارتى شده است ... در الم ، اسرار بسيار است ، و مرا ميدان بحث اينجا فسيح است كه مستدعى تصنيفى وسيع است . لعل الله يحدث بعد ذلك اءمرا.))
اين معنى را انسان در اربعين ها و مراقبت ها مى يابد كه خيلى شيرين است و مزه خاصى دارد. در اين مورد صاحب دفتر دل روحى فداه مى فرمايد:
((بنده خودم از باب تحديث نعمت الهى بارها آن را چشيدم منتهى چشيدن ما به فاصله ميلياردها سال نورى از مقام نبوت و عصمت تنزل يافته تر است . بدين صورت بود كه مثلا گاهى در يك اربعينى بعد از درس روز حالم برمى گشت كه كلمات وجودى را طورى مشاهده مى كردم . ديگر سنگ و چوب و درخت و زمين و آسمان متعارف نمى ديدم بلكه همه از دست شد و او شده است ، انا و انت و هو او شده است ، مى شد و اين حال مثلا از صبح امروز شروع مى شد و تا دل شب امتداد مى يافت ، يا حتى گاهى تا چهل و هشت ساعت و شايد هم بيشتر ادامه داشت تا اينكه مثلا در دل شب ، يا سحر، يا بين الطلوعين كه وقت خاصى نداشت حقايقى كه از لجه درياى بيكران وجودى صمدى حق حركت كرده بود پياده مى شد و تنزل مى يافت . گويا آن وقتى كه حال متحول مى شد اين حقايق از دل دريا حركت مى كرد و تاكى مى شد كه از آن لجه تا به ساحل عالم وجود آيد و در انسان ظهور يابد و متجلى گردد. برايم اين حال ملكه شده بود كه هر وقت حال آن طورى به من دست مى داد منتظر نزول حقايق مى ماندم و چون خبر نمى كرد كه كى پياده مى شود لذا حال امتداد مى يافت تا با مراقبت و حضور، مهمان ملكوتى تشريف فرما شود.
آن حال كه پيش مى آمد و در هَيَمان و تشويش و اضطراب مى افتادم تا وقت سحر يك بارقه اى رخ مى داد و آن اضطراب رفع مى شد.
وقتى آن گوهر بارقه الهى از لجه دريا حركت مى كرد كه تا به ساحل دل انسان برسد كاءن به او زنگ مى زدند و لذا حال انسان متغير مى شد و اين هيمان خاطر و اضطراب بال همان اطلاع يابى از حركت آن بارقه از لجه دريا بود.
خدا رحمت كند استاد علامه شعرانى عزيز را كه مى فرمود خوابهاى سنگين دير تعبير مى شود. جانهاى قوى خوابهاى سنگين مى بينند و لذا خيلى طول مى كشد تا تعبير شود (مثلا خواب يوسف خيلى طول كشيد و سالها گذشت كه با پيش آمد حوادث سهمگين روبرو شد و سپس تعبير شد و اينگونه باشد خوب است ) ولى جانهاى ضعيف وقايعى كه بايد مثلا فردا رخ دهد و به ساحل نزديك شده است و در شرف پياده شده است را خواب مى دهد. اما جان قوى آن بارقه را در عمق دريا و عوالم وجودى مافوق مشاهده مى كند. لذا اين خوابها تا تعبير شود طول مى كشد، زيرا آن بارقه تا از لجه به ساحل برسد دير خواهد شد.
و اين فرمايش حضرت آقاى شعرانى حرف سنگينى است .
فرمايشى را هم آقايانى فرمودند و حرف درستى است و آن اينكه دور نيست كه براى رسول خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اول قرآن بنحو جمع ولَفّ و حروف مقطعه با يك آهنگ و زمزمه اى از دورادور پياده مى شد مثلا اول از راه خيلى دور با آهنگى خاص مى شنيد كه ((الم )) به حال كشيده و با لحنى خاص ، و بعد همين مقام وقتى در مقام فرق تفصيل مى يافت سوره بقره مى شد، سوره آل عمران مى شد و هكذا سور ديگر.
و اين حال را به الطاف خداوند سبحان من هم داشتم منتهى فاصله بين ما آحاد رعيت تا مقام منيع ختمى و عصمت ، از ميلياردها سال نورى هم بيشتر كه در مقام بيان اين فاصله حرف براى گفتن به جز همين تعبيرات متعارف نداريم وگرنه اين حالات را با آن مقام خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قياس نمى شود كرد. غرض آن كه مى ديدم در يك رياضتى حالى دست مى داد و همين معنايى را كه عرض كرديم خيلى شيرين پياده مى شد. مثلا از دورادور با مقدماتى كه بود حال آدم طورى مى شد و موجودات طور ديگرى تجلى مى كرد و زبان آدم بند مى آمد، و خودى مشاهده نمى شد.
كه وصف آن به گفتگو محال است   كه صاحب حال داند كين چه حال است
و حال يك نواخت هم نبود و گاه به گاه داشت ، مثلا آن شب يا فرداى آن روز و يا پس فردا، از دور يك زمزمه اى به گوش مى رسيد كه بارقه اى تنزل مى يافت و از آن مقام قرآن و جمع به فرقان و تفصيل مى رسيد. حالا اين حال را به مراتب بالا ببريد (كه لفظ براى بيان داريم ) مى شود حال جناب خاتم صلوات الله عليه و آله و سلم . چنانچه كه در رواياتى خواب صادق به عنوان يك جزء از هفتاد جزء نبوت بشمار آمده است .
و اين مقدار چشيدن هم خوب است و بايد هم باشد، اگر چه به آن حد تام نبوت و عصمت و ولايت نمى رسيم واحدى هم نرسيده است . جناب شيخ اكبر محيى الدين عربى در فصوص الحكم مى گويد كه خودت را به زحمت نيانداز كه به آن مقامات انبياء و اولياء برسى كه نمى شود. ولى با اين حال خود او در ديباچه فصوص الحكم فرمايد كه ببين مرتبه و مقدار وارث خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مراد خود اوست ، و او توانسته در يك مبشره اى فصوص الحكم را در بيست و هفت فص از دست مبارك حضرت خاتم به انزال دفعى بگيرد.))

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

صدا زدن حروف مقطعه قران (يا كهيعص و يا حمعسق )

صدا زدن حروف مقطعه قران (يا كهيعص و يا حمعسق )

على اندر غزا بودى ندايش   حروف منفصل اندر دعايش
ندا مى كرد به ((كهيعص ))   به ((حمعسق )) آن قطب عباد

غزا يعنى جنگ ، عُبّاد و عَبَدة و عابدون جمع عابد است .
اين رمز در مورد حروف مقطعه شاهد و نمونه ديگرى است از آنچه در بيت سوم همين باب گفته آمد كه اين حروف مقطعه اشاراتى به كنوز و اسرار دارند و يكى از آن اشارات همين است كه از جناب مولى الموالى امير المؤ منين (عليه السلام ) نقل شده است كه در جنگها قبل از شروع به كارزار مى فرمود: يا هو يا من لا هو الا هو يا كهيعص و يا حمعسق لا حول و لا قوة الا بالله . سپس دست به شمشير مى فرمود و به كارزار مى پرداخت .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

حرف ((فاء)) آفت است

حرف ((فاء)) آفت است

به هر دورى كه مىخواهى كنى طى   برآن دورت تسلسل هست درپى

ذيل بيت قبلى دانسته شد كه در دور ابجدى فقط يك جهت آن به نحو جفر جامع بى كران در مى آمد كه باز همان دور ابجدى را مى شود به جهات بى نهايت فرض كرد و در آن بكار مشغول شد تا چه رسد به دور ابتثى و يا دور اءهطمى و يا دوره هاى ديگر كه باز آنها را حد و نهايت نباشد. لفظ تسلسل به معناى لغوى است يعنى پى هم و پى در پى .
روايات در باب حروف كشف حقايقى نموده اند كه خيلى شگفت آور آست .
در ماده ((حمم )) سفينة البحار روايتى آمده كه جناب امام مجتبى (عليه السلام ) مريض شد و تب كرد و درد وى بسيار شديد گشت جناب فاطمه (عليها السلام ) وى را به نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد در حاليكه به حضرت استغاثه مى كرد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و فرمود كه خداوند هيچ سوره اى از قرآن را بر تو نازل نكرد مگر در آن سوره حرف ((فاء)) وجود دارد و هر ((فاء)) هم براى آفت است ، مگر سوره حمد كه در آن حرف ((فاء)) نيست پس ظرفى از آب را برداريد و سوره حمد را چهل بار بخوانيد (و در آب آن را قرائت كنيد) سپس اين آب را بر آن بريزيد؟ خداوند او را شفا مى بخشد پس همينگونه عمل كردند مثل اينكه از بند رهايى يافته باشد.
روى انه اعتل الحسن (عليه السلام ) فاشتد وجعه فاحتملته فاطمه (عليها السلام ) فاءتت به النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مستغيثة مستجيرة فنزل جبرئيل فقال ان الله لم ينزل عليك سورة من القرآن الا و فيها فاء و كل فاء من آفة ، ما خلا الحمد فانه ليس فيه فاء فادع قدحا من ماء فاقرء فيه الحمد اربعين مرة ثم صبه عليه فان الله يشفيه ففعل ذلك فكانما انشط من عقال .
اين روايت علاوه از اينكه يك دستور العمل شريفى در مورد استشفاى كودكان در حال تب كردن است ، در آن اسرارى از علم حروف و اءعداد نهفته است كه فرمود: ((ؤ كل فاء آفة )) و نيز چهل بار يعنى عدد چهل در آن اخذ شده است كه آفت بودن ((فاء)) حيرت آور است . و روايات به مثل روايت مذكور خيلى فراوان است كه به اسرار حروف و اعداد اشاراتى دارند. منتهى براى ما نبوت انبايى چون حاصل نشده است و به اسرار كلمات وجودى نرسيده ايم از اين گونه مسائل استيحاش داريم و حاليكه نبوت تشريعى همان حلال و حرام ثابت الى يوم القيامة است ولى براى همگان نبوت انبايى راه دارد كه به اسرار عالم آشنا شوند، و حقايقى هم به آنان دهند و چه بسا در نبوت انبايى باطن و سر آيه اى و يا روايتى را ظهور دهند كه نه گوشى شنيده باشد و نه چشمى آن را ديده باشد و نه بر قلب احدى خطور كرده باشد. كه خطبه قاصعه نهج متنم است . به شرح باب دوم مراجعه كن .

منبع:شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

کلیات علم شریف جفر(آموزش علوم غریبه)

کلیات علم شریف جفر(آموزش علوم غریبه)

غرض آن است كه دواير را در جفر و تكسير و غيرهما بى نهايت است ، منتهى بعضى معروف است جفر جامعى هم كه نوشته شده است مربوط به يك دور ابجدى است كه همين يك دور هم بى نهايت است و آن را كران نبود. اين يك دوره ابجدى جفر جامع هم خطى است و هم چاپى آن به طبع رسيده است كه هر دو طبع و خطى آن در نزد حضرت مولى روحى فداه موجود است . آن هم اين دوره چاپى جفر يك دوره متعارف است كه از چهار (اااا) شروع گرديد و تا به چهار (غ غ غ غ ) به اتمام رسيد.
بيانش آنكه :
جفر را بر اساس بيست و هشت حرف ابجدى به
بيست و هشت اقليم و جزء مى نامند، و هر اقليمى از اقاليم بيست و هشت گانه را به بيست و هشت شهر (يا بلد يا صفحه )، و هر شهرى داراى بيست و هشت كوى (يا محله يا سطر) است و كوى آن داراى بيست و هشت خانه (يا بيت ) است . بدين صورت :
اقليم ، جزء 28
شهر، بلد، صفحه 784=28*28
كوى ، محله ، سطر 21952=784*28
بيت ، خانه 614654=21952*28
نحوه نوشتن جفر جامع روش خاصى دارد كه مولاى مكرم نيز تا مقدارى آن را نوشتند، يعنى در همان اوانى كه در محضر جناب حجت الحق و اليقين حجة الاسلام آقا سيد مهدى قاضى طباطبايى تشرف داشتند شروع به نوشتن آن نمودند كه چون خيلى وقت مى خواست با اين حال به نوشتن آن مشغول شدند كه در اثناى كار جفر جامع خطى تحصيل شد.
جفر جامع را در اقاليم و شهرها و محله ها و خانه به ترتيب ابجدى نويسند بدين صورت :
اب ج د ه‍و ز ح ط ى ك ل
12110987654321
م ن س ع ف ص ق ر ش ت ث خ
242322212019181716151413
ذ ض ظ غ .
272625 28
بايد حروف ابجدى را در جفر جامع از يك تا بيست و هشت بشمار آورد نه اينكه از يك تا هزار محسوب داشت . يعنى به بُعد ابجدى گرفت نه به حروف ابجدى . لذا هر اسمى كه مى خواهى در جفر جامع بيابى . مثلا حضرت مولى مثال زد به ((جعفر)) كه بايد از اولين حرف آن را به سوى اقليم روى و دومى را به طرف شهر و سومين را به سوى محله و چهارمى را به طرف خانه . يعنى همانگونه در آدرس ‍ ظاهرى اول اسم استان سپس اسم شهر و بعد از آن اسم محله و سپس اسم منزل را نام مى برى ، در مقام نيز از باب تشبيه چنين بنما.
حالا در كلمه ((جعفر)) اولين حرف ((جيم )) است كه آدرس اقليم است يعنى اقليم سوم است ، و بعد از اقليم ، ((عين )) ما را به طرف شهر شانزدهم اين اقليم راهنمايى مى كند، و سپس ‍ ((فاء)) ما را در آن شهر شانزدهم از اقليم سوم به سوى محله هفدهم آن مى برد و وقتى به محله هفدهم از شهر شانزدهم از اقليم سوم مى رساند. پس آدرس جعفر در جفر جامع خانه بيستم از محله هفدهم از شهر شانزدهم از اقليم سوم است ، و اقليم سوم همان حرف جيم است كه با ((ج ج ج ج )) است .
و چون اسم راقم ((داود)) است آدرس او در جفر جامع ، اقليم چهارم ، شهر اول ، محله ششم ، خانه چهارم است .
در غزل ((وصف دل )) ديوان آمده :

دوست بگو دوست كه يادش نكوست تا نگرى نيست جز او اوست اوست
همچو الف در همه آفاق جفر از بلد و خانه و اقليم و كوست

و اين بيت دوم اشارت به اصطلاحات جفرى از اقليم و بلد و خانه و كوى است . فتدبر.
در درس 44 دروس هيئت و ديگر رشته هاى رياضى آمده است : ((آنان را در رشته هاى علوم ارثماطيقى مواضعت و اتفاق ديگر، و نظير كارشان در شعب اعداد حروف دوائر بسيار است كه ربطى به اين فن ندارد، چنانكه عالم نامدار محمود بن محمد دهدار متخلص به عيانى كه از اعيان علماى اماميه قرن دهم هجرى است در جواهر الاسرار و خلاصه آن ، دوائر عديده اى در اعداد خاص و هر يك را براى امرى مخصوص ، و بسيارى را منصوص به روايتى ماءثور ذكر كرده است . و به خصوص علماى مغاربه را در فنون ارثماطيقى و اعداد حروف دوائر شرح و بسطى بتمام است و دستى بسزا دارند.))
در پايان درس 54 دروس هيئت بعد از بيان اقاليم به اصطلاح هيئت تحت عنوان ((تتمه )) مى فرمايد:
((تتمه : تقسيم اقليم ارضى به اقسام هفتگانه ، و اقليم هشتم سماوى كه عرض اقليم رويت بوده است ، دانسته شده است . و به اقليم هشتم به اصطلاح عرفان اشارتى شده است .
اكنون بدان كه در بسيارى از كتب و رسائل علوم و فنون مطلقا لفظ اقليم به معنى مطلق سرزمين نيز بكار برده شده است و از كثرت موارد استعمال نيازى به نقل شواهد نيست .
و علم جفر از علوم ارثماطيقى را 28 اقليم است كه هر حرفى از حروف به بُعد ابجدى حروف گرفته شود و هر مربع آن حاوى چهار حرف است ، حرف اول اقليم و دوم شهر و سوم كوى و چهارم خانه است بدين بيان كه احمد را در اقليم اول ، شهر هشتم ، كوى سيزدهم ، خانه چهارم بايد گرفت ؛ و محمد را اقليم سيزدهم ، شهر 8، كوى 13، خانه 4؛ و يوسف را اقليم 10، شهر 6، كوى 15، خانه 17؛ و يوشع را اقليم 10، شهر 6، كوى 21، خانه 16، و على هذا القياس .
و گاهى حروف را به چهار اقليم قسمت مى كنند كه حصه هر اقليم هفت حرف مى شود)) انتهى .
جناب محقق نراقى در خزائن ص 314 فائده اى در كيفيت نوشتن جفر جامع مطرح فرموده است كه نقل آن مناسب مى نمايد.
((فائدة عظيمة در كيفيت نوشتن جفر جامع : بدانكه بايد بيست و هشت جزء كاغذ وضع كرد و هر جزئى چهارده ورق كه بيست و هشت صفحه باشد و در هر صفحه اى بيست و هشت سطر باشد و در هر سطرى بيست و هشت خانه باشد و در هر خانه چهار حرف رسم مى شود و در اصطلاح هر جزيى را اقليم و هر صفحه اى را شهرى و هر شهرى محله اى و هر محله اى را مشتمل بر بيست و هشت خانه است و حروفى كه در خانه ها رسم مى شود به اين طريق است كه هر خانه اى چهار حرف ، حرف اول علامت جزء، دوم علامت صفحه ، سيم علامت سطر، چهارم علامت خانه .
پس در خانه اول از سطر اول از صفحه اول از جزء اول چهارم الف است . اولين علامت علامت جزء اول و ثانى علامت صفحه اول ، ثالث علامت سطر اول ، رابع علامت خانه اول ، و در خانه دوم از سطر اول سه ((الف )) و يك ((ب )) رسم كنند و همچنين تا خانه بيست و هشتم سه ((الف )) و يك ((غ )) كه علامت بيست و هشتم است رسم كنند، و در خانه اول از سطر دوم از صفحه اول از اين جزء دوم ((الف )) و يك ((ب )) و يك ((الف )) رسم كنند كه علامت جزء اول و صفحه اول و سطر دوم و خانه اول است ، و در خانه دوم دو ((الف )) و دو ((ب )) نويسند و همچنين تا آخر سطر، و در سطر سيم از صفحه اول در خانه اول دو ((الف )) و يك ((ج )) و ((الف )) نويسند، و در خانه دوم دو ((الف )) و ((ج )) و ((ب )) نويسند و همچنين تا آخر سطر، و در صفحه دوم در خانه اول از سطر اول يك ((الف )) به جهت جزء، يك ((ب )) به جهت صفحه و دو ((الف )) به جهت سطر و خانه نويسند و على هذا القياس تا در خانه آخر از سطر آخر از جزء آخر چهار ((غ )) نويسند.
فائدة : در بعضى از رسائل بنظر رسيده كه هر كه اين جفر جامع را بنويسد و با خود دارد همه مخلوقات او را مطيع و منقاد گردند و كسى در مدة العمر با او دشمنى نتواند كرد، و هر خانه اى كه در اين جفر جامع باشد از مرگ فجاءة و طاعون در امان باشد، و اگر كسى با لشكرى باشد فتح ايشان را باشد و هر كه بنويسد به هر مراد كه خواهد برسد، و هر آفريده اى كه در بلايى عظيم افتد اين را بنويسد و با خود دارد حق تعالى او را از آن ورطه برهاند، و اگر حاجتى داشته باشد و به آن نتواند رسيد چهل روز همه روزه نظر بر اين اوراق افكند تا حاجتش روا شود به شرط تقوى و كتمان سر و پرهيزكارى ، و هر روز بعد از نماز دويست مرتبه بگويد ((يا رحمن كل شى ء و راحمه )) و بعد از آن نظر به آن اوراق كند و اگر دشمنى داشته باشد كه به هيچ نوع دفع آن را نتواند كرد هر روز بعد از صبح چهل مرتبه بگويد: يا مذل كل جبار بقهر عزيز سلطانه و نظر بر آن اوراق كند تا چهل روز، روز آخر حروف اسم آن شخص را بسط عددى مثل آنكه اسم محمد را بجاى ((ميم )) اءربعين و بجاى ((ح )) ثمانية ، و بجاى ((ميم )) اءربعين و بجاى ((دال )) اربعه ثبت نمايد و به ترتيب تكسير كند به اين نحو...؛ و بسط حرفى مثل آنكه حروف اسم آن شخص را تكسير كند و به حروف را جدا گانه و بسطى را جداگانه بر كاغذ نويسد يكى را در گورستان بسوزاند و يكى را در خاك كند بشرط آنكه آن كس به حسب شرع دفع آن واجب باشد پس آن كس ناچيز گردد.))
انتهى .
خواننده گرامى دانا است كه دست بدين اعمال زدن بدون مقدمات و اذن حق متعال خلاف ادب مع الله است و مبارزه با نظام آفرينش و كلمات وجودى و چينش كشور هستى است . لذا اگر كسى را به اين حقايق سر و سرى شد بايد اذن الله تكوينى را كه بر اساس ولايت تكوينى است داشته باشد و در صورت اوامر الهى بدان دست زند وگرنه خلاف حقيقت گرداننده نظام بلكه خلاف عين نظام است . يعنى جفر جامع و ديگر شعب ارثماطيقى را هم مى شود در جمالى بكار برد و هم در جلالى ، در جمالى آن چه بسا در موارد زيادى اذن باشد همانند الفت ايجاد كردن بين دو مسلمان يا بين زن و شوهرى ؛ ولى در جلالى آن كه در بيانات جناب محقق نراقى آمدهاست بهتر آن است كه انجام نگيرد و در صورت اذن و امر الهى از باب اطاعت از اوامر حق متعال در همان محدوده امر انجام مى گيرد. يعنى جفّار بايد بداند كه خداست دارد خدايى مى كند و او را شاهد و ناظر مطلق در همه شئون بداند، و خود را در برابر حق متعال چيزى نبيند و لذا ائمه هدى با اينكه صاحب جفر جامع بودند كه طبق نصوص ماءثور جفر جامع در نزد آنها است ولى هرگز در امور جلالى دست به اعمال جفرى نزدند كه ادب مع الله و حضور و مراقبت تام را مراعات نموده اند. فتدبر.
در ص 138 خزائن آمده است :
اعلم اءن الجفر ثمانية و عشرون جزءا، كل جزء ثمانيه و عشرون صفحه كل صفحة ثمانية و عشرون سطرا، كل سطر ثمانية و عشرون بيت ، فى كل بيت اءربعه اءحرف ، الحرف الاول بعدد اجزاء الثانى بعدد الصفحات الثالثة بعدد الاسطر الرابع بعدد البيوت ، فاسم جعفر مثلا يطلب من البيت العشرين من السطر السابع عشر من الصفحة السادسة عشر من الجزء الثالث و على ذلك فقس .
اين همان است كه در ابتداى شرح اين بيت گفته آمد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر-شارح:استاد صمدی آملی

دوایر در علم شریف جفر

دوایر در علم شریف جفر

دواير را نه حد است و نه غايت   شنو از جفر جامع اين حكايت 
كه دور ابجديش بيكرانست   چو اين يك دور، دور ديگرانست
 

دواير در جفر و در تكسير و اوفاق و علم حروف بى پايان است و به راههاى گوناگون نويسند و در اين مورد از خواصشان در جداول وفقى چه حقايقى دارند و چه عجايبى نقل مى كنند. مثلا در ارتباطاتى كه با ارواح طيبه و اشخاص پيدا مى كنند به آنان دستوراتى مى دهند كه مثلا فلان بخور در فلان وقت و يا فلان مكان خاص انجام شود. در اسماى جلالى به مكان خاص باشد و در اسماى جمالى در مكان خاص ، مثلا اين عمل را در قبرستان انجام دهد. چيزهايى در اين علوم غريبه از علم اعداد و شعب ارثماطيقى آن دارند كه اگر كسى بخواهد به دنبال اين رشته ها به راه افتد تا به هر جا كه مى رود برسد بايد بطور كلى دست از همه چيز بكشد و نوعا آقايانى كه در اين رشته متوغل شدند و به دنبال آن راه افتادند از همه چيز ماندند يعنى اين رشته ها انسان را مى كشد و مى برد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

جایگاه الف در علم حروف

جایگاه الف در علم حروف

در ادوار يكايك از دواير   الف در اول است و هم در آخر 

از اينكه در دواير الف اول باشد روشن است كه در ذيل بيت قبلى گفته آمد. و اما در آخر است براى آن است كه همه حروف يا بدون واسطه و يا مع الواسطه به الف بر مى گردند. از مولايم بشنو:
((در ميان حروف مقطعه الف قطب حروف است و براى ذات اقدس حق است .

دل گفت مرا علم لدنى هوسست   تعليمم كن اگر تو را دسترست 
گفتم كه الف گفت ديگر گفتم هيچ   در خانه اگر كس است يك حرف بسست
 

حافظ شيرين سخن گويد:

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار   چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم 

و از اين جهت كه در حروف نورانى الف حرف ذات متعاليه حق است ، گفته اند الف مقوم حروف ، و حروف مقوم آيات ، و آيات مقوم سور، و سور مقوم كتاب است ؛ چه كتاب تكوينى و چه كتاب تدوينى )).
در رساله مدارج و معارج از ده رساله فارسى ص 46 فرمود:
((فائده ديگر در اين كه الف قطب حروف است : اشارتى كرده ايم كه الف قطب حروف است ، اكنون در توضيح آن گوييم كه الف در همه حروف يا بى واسطه و يا با واسطه در كار است و مقوم هر حرف است و به منزله ماده آن حرف است . اما بى واسطه مثل (با، تا، يا، صاد، ضاد، واو) و اما به واسطه مثل (ميم و نون و جيم و سين ) كه قوام آنها بر (واو و باء) در مقام الف قرار مى گيرند، چنانكه در كلمات عرب نظير بسيار دارد، و به اين سبب آن را قطب حروف گويند، و به همين جهت اين اسم شريف را حرف ذات مقدس حق دانند كه ظهور حق در صور موجودات چون ظهور الف است در صور حروف .
و ديگر اينكه الف حروف است زيرا كه زبر ملفوظى - 1- كه الف است لفظ قطب است (ا = 1، ل = 30، ف = 80، جمع آن 111 كه عدد قطب است .) و بينه الف هم مطابق با على است و زبر الف هم مطابق با على است . بيانش اين كه زبر ملفوظى الف همزه است و عدد آن صد و ده است ، از بينه الف على را بطلب .
(ها = 6، ميم = 90، زا = 8، ها = 6، كه مجموع آنها صد و ده است .) و بينه الف كه (الف ) است هم صد و ده است كه مطابق با على است ، پس هم ظاهر الف على است و هم باطن الف على است ، لذا فرموده اند: من عرف ظاهر الالف و باطنه وصل الى درجة الصديقين و مرتبة المقربين و لا اله الا هو نيز مساوى با على است .
امير المؤ منين در خطبه شقشقيه كه خطبه سوم نهج البلاغه است درباره خويشتن فرموده است : و هو يعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.
و در خطبه 117 نهج البلاغه فرمود: و انما انا قطب الرحى تدور على و انا بمكانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطراب ثفالها... انتهى .
(بعضى از مطالب در مورد الف در شرح بيت چهل و هفتم و چهل و هشتم از باب شانزدهم آمده است ، فراجع .)
جناب عيانى در كنوز الاسماء به الف شروع كرد كه در ابتداى آن گفته است :
اى دو عالم به يك امر از تو تمام   كائنات از تو به تنسيق و نظام 
جناب مولى روحى فداه در شرح آن به نام ((رموز كنوز)) فرمود:
((ابتدا به الف شده است ، و الف دنباله دارد، ((الم ذلك الكتاب ...)) و متصل در وسط ((يس )) است (بيت 93)، ((يس و القرآن الحكيم ))، و مبداء جميع حروف تكوين و تدوين است . زبر آن رابع قل هو الله احد است ، و بينات آن ثانى يا على يا عظيم . عدد مجموع زير و بيناتش سه الف است كه كافى و عالى است ، و در شرف شمس متعالى است ...))
چه اينكه خود حضرتش در رموز كنوز به الف آغاز كرده است ، آنجا كه فرمود:
((اين حرف بى اسم و رسم ، بلكه كمتر از نقطه بدون حرف ، ساير در خط مشى امام الكل فى الكل على وصى ولى : حسن بن عبدالله طبرى آملى ، مدعو به حسن زاده آملى ...))
آنكه فرمود: ((و متصل در وسط ((يس )) است )) بدين صورت است كه ((ياسين )) است .
در شمس المعارف الكبرى ج 3 ص 350 آمده است : فصل فى حرف الالف : اعلم ان الالف سر الله تعالى فى الموجودات و الكلام على حقايقها يطول بل نذكر ما نحن بصدده فنقول الالف هو اصل الاشكال و اول الحروف و اول الاعداد فعلى الجمله اءنه حرف صادر من الله تعالى الواحد الاحد و له قوة فى باطن العلويات و عدده على التفصيل ال ف و العدد من ذلك ااا فنطق بها من الحروف ا ى ق و ناسب من اسماء الله تعالى كافى و هو تمام المائة فضربناه فى عدد حروف التصريف فبلغ عددها 333...الخ .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

آموزش مقدمات علم حروف(علوم غریبه)

آموزش مقدمات علم حروف(علوم غریبه)

در ابتث يا در ابجد يا در اهطم   الف اول بود و الله اعلم 

بدان كه علم حروف و اعداد از علوم شريفه اند كه متكفل تبيين علوم غريبه اند و آن را ضوابط علمى و محاسبات دقيقى است و براى آن ارباب و اصحابى كه بعضى در اين رشته ها ساليانى متوغل بودند و اسرار و حقايق فراوانى را از حقايق دار هستى استخراج نموده اند، چه ائمه هدى سر سلسله آنان اند كه روايات را نيز بدان اشاراتى است . و در روايات هم كه به جفر و جفر جامع تصريح شده است .
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه گويد من در نزد جناب علامه شيخ بهايى اصرار شديد بر فراگيرى جفر جامع را داشتم كه وى از تعليم آن امتناع مى نمود.
در علم شريف جفر دوائر را نهايت نبود. و حروف بيست و هشتگانه را به طرق عديده كه براى آن نفادى نمى توان تصور نمود مى نويسند و هر طريقى را به نام دائره اى مى نامند. مثلا گاهى حروف را طورى مى نويسند كه دائره آن را ((ابتث )) مى نامند يا ((ابجد)) يا ((اهطم )) و يا ((ايقغ )) و غير ذلك نام مى نهند. يعنى بيست و هشت حرف را به روش هاى مختلف به جهت مقاصد عديده اى كه دارند مى نويسند و چهار حرف اول آن را بر آن دائره خاص مى نهند،

1- مثلا دائره ابتث بدين چينش است كه معروف است :
ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ك ل م ن و ه‍ى .
در اين دور و دائره چهار حرف را اخذ مى كنند و نام اين دائره را بر آن چهار حرف مى نهند كه ((ابتث = ا ب ت ث )) گويند.
2
- دائره ابجد: ا ب ج د ه و ز ح ط ى ك لم م ن س ع ف ص ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ غ . چهار حرف اول مى شود: ((ابجد)) لذا اين دائره را به دائره ابجد نام نهاده اند و جمل ابجديه بدين نحو معروف است كه ((ابجد)) ((هوز)) ((حطى )) ((كلمن )) ((سعفص )) ((قرشت )) ((ثخذ)) ((ضظغ )).
و اين حروف ابجدى از يك تا هزار است كه از ابجد تا حطى از يك تا ده است و كلمن و سعفص از بيست تا نود به نحو ده تا ده تا است و از قرشت تا ضظغ از صد تا هزار به نحو صد تا صدتا است .
چه اينكه جمل ابجدى هشت تاست . (درس 44 دروس هيئت ج 1 مغتنم است .)
3-
دائره اءهطمى است كه به فهلويون و طائفه ديگر انتساب دارد كه نزول وجود را از اعلى به ادنى ثم صعود آن را از ادنى كه هيولى است به بالا مى دانند. و تركيب حروف به حيل چهارگانه بنابر تركيب عناصر چهارگانه است و آن چهار عبارتند از:
اءهطمفشذ نارية ، بوينصتض قسط الهواء. جزكسقثظ مائية دحلع رخغ قسط الثرى . و حروف آن را بدين صورت مى نويسند:
ناريه  هوائيه  مائيه  ترابيه
ا ب  ج  د
ه‍ و ز ح
ط  ى ك ل
م  ن س ع
ف ص  ق  ر
ش ت ث خ
ذ ض ظ غ
اين حروف همان نحوه حروف ابجدى است منتهى در مقام كتابت به صورت نمودار فوق نوشته مى شود يعنى در چهار ستون و سپس هر ستونى را به عمودى مى نويسند و اسم آن مجموع تركيب شده را به عنصرى مستند مى دانند مثلا در ستون عمودى اول (ا ه‍ ط م ف ش ذ) را مشاهده مى كنيد كه تركيب آن ((اءهطمفشذ)) است و اين را به عنصر نار منتصب مى دانند و در ستون دوم از راست به چپ حروف (ب و ى ن ص ت ض ) را ملاحظه مى فرماييد كه تركيب آن ((بوينصتض )) است كه قسط هواء شده است و هكذا.
دائره ايقغى است كه از يك تا هزار است كه دائره چهار حرف اول عبارت از ((ا ى ق غ )) كه الف يك و ى د ه و ق صد و غ هزار باشد.
يكى از اسرارى كه دوره اين حروف را با هر چينش خاص تعبير به دايره مى كنند براى آن است كه آن را بصورت دايره مى نويسند و از طرفى چون هم از الف شروع و به الف ختم مى شوند به بيانى كه گفته آمد لذا دايره گويند.
((در رموز كنوز)) مولايم آمده است : ((ادوار الحروف لا تعدو لا تحصى ، و همه بدون استثناء حركت دورى دارند چه حروف تدوينى و چه حروف تكوينى چنان كه بسيارى از آنها را به راءى العين مى بينى . قوس نزول و صعود عجيب است يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون . در امكان اشرف و اءخس هم تاءملى بفرما، و در اين كه حركات همه تكوينيات و تدوينيات قوسى و دائره اى است دقتى بكار ببر، و
در ((ه )) هم نظرى بيفكن ، و دو چشمى آن را ناظر به دو قوس ياد شده بنگر.))
جناب نراقى در خزائن ص 118 (به تصحيح و تعليفات مولاى مكرمم ) گويد:
((فائدة : بدانكه حروف ابجد كه آنها را شرقيه نيز گويند بيست و هشت است . 7 آتشى ، و 7 بادى ، و 7 آبى ، و 7 خاكى ، و هر حرفى به مزاج عنصرى است كه منسوب به آن است و ضابطه آن است كه حروف ابجد را به ترتيب چهار چهار بگيرند و اول را آتشى و دوم را بادى و سيم را آبى و چهارم را خاكى حساب كنند جمع به اين نحو است : و آتشى اءهطمفشذ هوائى بوينصتض ، مائى جز كسقثظ، ترابى دخلعرخغ .
بدانكه چون هر يك از اين حروف به جهت عدديست پس هر عددى نيز بر طبيعت همان حرف است كه اين حرف بازاى آن است و مركب را بايد رد به بسائط خودش كرد)). انتهى .
آنكه در ضابطه فرمود: ((به ترتيب چهار چهار بگيرند...)) يك راهش همان است كه صورت آن را ملاحظه فرمودى و راه ديگرى دارد كه گفته آيد.
جناب نراقى در خزائن ((ابجد)) را به ((ابجد شرقى و غربى ))، و نيز به ((ابجد كبير و صغير)) تقسيم مى نمايند. آنچه در دائره ابجدى در اين شرح عرض شد همان ((ابجد كبير)) است كه مشهور است . البته دو ابجد ديگرى نيز به نام ((ابجد وسيط)) و ((ابجد جامع اكبر)) مى باشد كه تا به هزار هزار نيز مى روند.
و جناب نراقى راه ديگر را چنين ترسيم فرمود: ((فائدة : در مطاوى اين كتاب گذشت كه حروف بيست و هشت گانه ابجد هفت نارى هستند و هفت هوايى و هفت مايى و هفت خاكى و ضابطه آن ، آن است كه حروف ابجد را به ترتيب چهار چهار گيرند اول آتشى دويم هوايى سيم مايى چهار خاكى به ترتيب عناصر چنانچه در اين جدول ثبت است .
 ناري  هوائي  مائي  ترابي
ا ه ب و ج ز د ح
ط م ي ن ك س ل ع
ف ش ص ت ق ث ر خ
ذ ض ظ غ
نكته :
در همه دوائر مذكوره ملاحظه گرديد كه حرف شريف ((الف )) در اول آنها قرار گرفته است . ((ابتث و ابجد و اهطم و ايقغ و...))

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

علامه حسن زاده تک مرد در میدان علوم غریبه

علامه حسن زاده تک مرد در میدان علوم غریبه

مرا ميدان بحث اينجا وسيع است   كه در اين صنعتم صنع صنيع است  
وليكن هر مقالى را مقامى است   سخن از ليلة القدر و امامى است
 

حضرت مولى را در شعب مختلف فن ارثماطيقى تعليقات بر متن ها و تاءليفات اصيل علمى و تراث علمى است كه در اين ميدان نيز همانند تكمردان هر فنى ، مرد يك فن اند و لذا ورود در بحث علم شريف جفر و اوفاق و اعداد در دفتر دل موجب خروج از حوصله اين دفتر مى شد. لذا چون موضوع بحث در باب قبل و نيز در همين باب كه بيان آن خواهد آمد، در مسئله امامت و ليلة القدر بود و گفته شد كه قرآن در معنى ليلة القدر كافى است و سر ليلة القدر را امام مى دانند و قرآن هم از الف بواسطه بسم الله تجلى يافت و هم الف كافى است و هم قرآن كافى و هر دو در كافى بودن تطابق دارند و لفظ كافى با الف هم در عدد مساوى شدند لذا اقتضى پيدا شد كه به علم حروف نيز اشاره اى گردد، بدين جهت اشاراتى به حروف مقطعه قرآن و بعضى از رموز آن نموده اند كه با بحث ليلة القدر و امامت و انسان كامل نيز مناسبت داشته باشد و مناسبت آن در طى مباحث قبل و بعد روشن مى گردد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

اسرار زیبایی از حروف مقطعه قرآن

اسرار زیبایی از حروف مقطعه قرآن

مكرر را چو بنمايى به يك سو   على صراط حق نمسكه 

از اين بيت مذكور تا بيت بيست و سوم به چند نمونه از رموز تصريح و اشاره شده است . نمونه اول در هم بيت آمده است و آن اين كه :
چنانكه ذيل بيت دوم گفته آمد، حروف مقطعه در اوائل سور بدين شرح است : 1- ((الم )) - ((المص )) ((الر)) ((المر)) ((كهيعص )) ((طه )) ((طسم )) ((طس )) ((يس )) ((حم )) ((حمعسق )) ((ص )) ((ق )) ((ن )).
جناب نراقى در خزائن /27 گويد: الحروف النورانية هى الحروف المقطعة فى اوائل السور و هى بعد حذف المكررات اربعة عشر حرفا يجمعها ((صراط على حق نمسكه .))
جناب علامه شعرانى نيز در حروف مقطعه فرمايد: ((از عجائب حروف مقطعه اين است كه بعد از حذف مكرر چون تركيب شود اين جمله حاصل آيد: ((صراط على حق نمسكه )) و تمام آن ، چهارده حرف است و نصف حروف هجا چون الفبا بيست و هشت حرف است .))
(كلمه 273 از هزار و يك كلمه ص 261.)
در رساله مدارج و معارج از ده رساله فارسى ص 38 مى خوانيد:
((بدان كه فواتح سور قرآن يعنى همان حروف مقطعه پس از حذف مكررات از آنها چهارده حرف باقى مانند كه در اين تركيب ((صراط على حق نمسكه )) يا ((على صراط حق نمسكه )) جمع شده اند و آنها را در اصطلاح علماى عدد حروف نورانيه دانند و مقابل آنها را حروف ظلمانيه خوانند و به عدد چهارده بودن حروف نورانى را اشاره به سر قرآن دانند كه قرآن ظاهر و تمام و واضح نشد مگر به هياكل نوريه چهارده نفر كه اهل بيت عصمت و طهارت و وحى اند و در كلمه مباركه ((طه )) جمع اند و از اين حروف مطالبى استنباط مى كنند.))
آن كه فرمود: ((در كلمه مباركه ((طه )) جمع اند براى اينكه
((طه )) به عدد حروف ابجدى چهارده است كه ((ط)) نه و ((ه )) پنج مى باشد كه جمع آن چهارده است .
از نقل بيان فوق يكى از رموزات حروف مقطعه روشن مى شود كه اين حروف چهارده گانه نوريه را با هياكل نوريه و ذوات الهى اهل بيت عليهم السلام تطابق است و از بطون معانى حديث ثقلين را مى شود همين فرمايش عرشى قرار داد كه حروف نورانيه قرآنى و هياكل نوريه عترت را دو ثقل رسول اكرم ناميد كه صادر اول و رق منشور است كه : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ولن يفترقا حتى يردا على الحوض لذا صاحب امانت و آل او عدل قرآن اند كه قرآن انسان كامل است و انسان كامل قرآن .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل- شارح: استاد صمدی آملی

اسرار بی نهایت آیات قران

پنج آیه اول سوره بقره و اسرار آن

سبحان الله كه در وجوه اعراب حروف مقطعه اول سوره بقره ((الم )) تا آيه پنجم آن تا به عددى حيرت آور نيز گفته شده و آن : يازده هزار هزار هزار هزار و چهارصد و هشتاد و چهار هزار هزار هزار و دويست و پنج هزار هزار و هفتصد و هفتاد هزار و دويست و چهل (11484205770240) يعنى يازده ترليارد و چهارصد و هشتاد و چهار ميليارد و دويست و پنج ميليون و هفتصد و هفتاد هزار و دويست و چهل .
و از اين امر استيحاشى و استبعادى به انسان روى نمى آورد زيرا كه در مورد احكام هندسى اشكال هندسه هم چنين مطالبى مطرح است . مثلا جناب خواجه طوسى در استخراج احكام هندسى از شكل قطاع (497664) حكم هندسى استخراج نموده است . وقتى از يك شكل كوچك هندسى اين همه احكام ظاهر آيد چه گويى در آيات و سور و كلمات و حروف قرآن كه ولو اءن ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات الله (لقمان /37.)

منبع:هزار و یک نکته-شرح دفتر دل

حروف مقطعه قرآن اجملاند و سوره  های قران تفصیل

حروف مقطعه قرآن اجملاند و سوره  های قران تفصیل

در مجمع البيان روايتى از جناب مولى الموالى على وصى ولى نقل مى كند كه : ان لكل كتاب صفوة هذا الكتاب حروف التهجى كه حروف مقطعه صفوة و خلاصه خالص قرآن اند كه همه اسرار قرآن در آن جمع است . يعنى حق متعال و كلام ذاتى او را اولا در اين حروف مقطعه تجلى جمعى واحدى بسيط است سپس بواسطه آنها در سور و آيات و كلمات تجلى تفصيلى است ، يعنى همانگونه حق تعالى يعنى حقيقت غير متناهيه وجود، بسيط الحقيقة كل الاشياء است و فصل مقوم موجودات است و صورت آنها به نحو اعلى و اشرف است البته در مقام جمع و قرآن و متن و قضا، حروف مقطعه نيز براى سور و آيات و كلمات جمع و قرآن و متن و قضايند و آنها قدر اينها. ذيل بيت پانزدهم همين باب مطالبى تقديم مى گردد.
حقايق نظام هستى در تدوين بنحو اجمال و بساطت به حروف مقطعه تنزل يافت .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

معرفی کتاب در علم حروف

معرفی کتاب در علم حروف

در اسرار حروف و نير در اسرار حروف مقطعه كتابها نوشته شده است كه عمده آنها ((در مكنون و جوهر مصون )) از جناب محيى الدين و ((مفاتيح المغاليق )) از جناب محمود دهدار عيانى و حدود هفتاد و پنج درس كه ادامه نيز دارد از سرور و مولاى مكرمم است كه خداوند توفيق فهم به اسرار آنها را عطا فرمايد. (مشارق انوار اليقين فى اسرار امير المؤ منين در اسرار حروف بكار مى آيد)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

فرمایش علامه شعرانی درباره حروف مقطعه قرآن

فرمایش علامه شعرانی درباره حروف مقطعه قرآن

 ((و ديگر از عجائب حروف آن است كه از صفات مخصوصه كه ائمه قرائت ذكر كرده اند نصف آن در اين حروف مقطعه هست چنان كه گفته اند حروف يا مجهوره است يا مهموسه . حروف مقطعه قرآن طورى از بين حروف اختيار شده نصف حروف مجهوره و نصف حروف مهموسه را شامل است .
و نيز حروف يا شديده است يا رخوه و حروف مقطعه نصف از شديده و نصف از رخوه را در برداريد و هكذا النصف از منخفضه و نصف از مستعليه ، و همچنين از مطبقه و منفتحه و حروف قلقله و اگر كسى امروز بخواهد نصف حروف را با اين خصوصيات و انتظام اختيار كند آسان نيست و اگر چه صفات مزبور از صفات واقعيه حروف است و ليكن در زمان پيغمبر كسى به آنها متوجه نبوده است جز خداوند و پيغمبرش ، و معلوم مى شود حروف مقطعه از طرف كسى كه به جزئيات و كليات امور آگاه است از روى علم و عمد با طرز بديعى اختيار شده است نه جزافا.))

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

فواتح سور (حروف مقطعه قرآن)

فواتح سور (حروف مقطعه قرآن)

در رساله انسان و قرآن آمده است :
((و بدانكه فواتح سوره قرآن را حروف مقطعه گويند و اين حروف مقطعه اشاره به بسائط وجوديه عينيه اند، كه قرآن و وجود جمعى دارند؛ و مولفات از اين حروف ، مركبات وجوديه عينيه اند، كه فرقان اند، و وجود افتراقى و تفصيلى دارند. بسائط قضايند و مركبات قدر؛ و آن محكم است و اين مفصل . الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير ((هود /2)).

منبع:انسان و قرآن-شرح دفتر دل

حروف مقطعه قران

حروف مقطعه قران

قول اول : اينكه خداوند مى خواهد به مردم بفهماند قرآن همين حروف مقطعه است كه ((الم )) بعضى از آنها است و همين حروف است كه هميشه در تكلم آورده مى شود مع ذلك مردم از تاءليف آن عاجزند...
قول سيم : اينكه اين حروف براى تنبيه و توجه دادن مستمعين در اول سور ذكر شده چون كفار مى گفتند: لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه يعنى قرآن را استماع نكنند و در آن لغو گوييد. خداوند اين حروف را در اول كلام ذكر فرموده و متكلمين تجربه كرده اند كه هر وقت مخاطبين حاضر براى استماع نيستند اگر در اول سخن چيزهايى كه مايه استعجاب آنها شود ذكر كنند اذهان آنها را متوجه به خود نموده بعد بيان مطلب مى كنند.
قول چهارم : در معانى اخبار از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه ((الم )) حرفى است از حروف اسم اعظم خداوند كه در قرآن مقطع است و پيغمبر و امام آن را تاءليف مى كنند و هر وقت خدا را بخوانند اجابت مى كنند.
خلاصه كلام اينكه ما حقيقت غرض الهى را نمى دانيم و با وجود اين ، مى دانيم كه بدون غرض البته ذكر نشده و آنچه ذكر كرديم براى بيان مثال بود...)

منابع:شرح دفتر دل-رساله انسان و قران

حروف مقطعه قرآن همگی رموزند

حروف مقطعه قرآن همگی رموزند

حروفند و ز آيات رموزند   اشاراتى به اسرار و كنوزند 

حروف مقطعه در اول هر سوره اى ، آيه اى از آيات آن سوره محسوب مى شوند و چه بسا در ابتداى سوره اى بعنوان دو آيه باشند مثل سوره شورى كه ((حم )) آيه اى است و ((عسق )) آيه اى . لذا به عنوان آيات رمزى قرآن به حساب مى آيند كه به اسرار و گنجينه هايى اشاره دارند. و بعد از اين بيت به چند نمونه از اسرار و كنوز آنها اشاره مى شود كه گفته آيد.
نور: ابتدا گمان مى شود كه فقط حروف مقطعه قرآن رموز و كنوزند ولى با تدبر در قرآن معلوم مى شود كه همه آيات و سور، و كلمات و حروف آن رموزند كه در حديثى نيز آمده است كه هر حرفى از حروف قرآن را هفتاد هزار معنى است . و در اين كلمه هفتاد هزار نيز اسرارى نهفته است . بلكه دائره اين مطلب از كتاب تدوينى فراتر مى رود كه همه كلمات و حروف نظام تكوينى يعنى كشور غير متناهى هستى نيز همه رموز و كنوز حق اند كه در اين دار وجود كه علم انباشته روى هم است ذره اى عبث نيست : ((ربنا ما خلقت هذا باطلا)) و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق . زيرا كه از حق مطلق و صدق محض و نور بحت جز حق و نور صادر نمى شود.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

حروف مقطعه قرآن

حروف مقطعه قرآن

به چندين سوره قرآن انور   حروفى را همى بينى مصدر 

سوره بقره مصدر به ((الم )) و آل عمران نيز به ((الم )) و سوره اعراف به ((المص )) و سوره يونس به ((الر)) و ايضا سوره هود به ((الر)) و سوره يوسف نيز به ((الر)) و سوره رعد به ((المر)) و سوره ابراهيم به ((الر)) و حجر نيز به ((الر)) و سوره مريم به ((كهيعص )) و سوره طه به ((طه )) و شعراه به ((طسم )) و سوره نمل به ((طس )) و قصص نيز به ((طسم )) و عنكبوت به ((الم )) و روم نيز به ((الم )) و لقمان هم به ((الم )) و سوره سجده نيز به ((الم )) و سوره يس به ((يس )) و سوره ص به ((ص )) و غافر به ((حم )) و فصلت نيز مصدر به ((حم )) و سوره شورى به ((حم عسق )) و زخرف نيز به ((حم )) و هكذا سوره دخان به ((حم )) و نيز جاثيه به ((حم )) و هكذا احقاف به ((حم )) و سوره مباركه ق مصدر به ((ق )) و سوره قلم به ((ن )) مصدر مى باشد لذا آنكه در مصراع اول فرمود: ((به چندين سوره )) مراد همين بيست و نه سوره در قرآن است كه به حروف مقطعه آغاز شده اند. شش ‍ سوره آنها مصدر به حروف مقطعه ((الم )) و چهار سوره آنها مصدر به ((الر)) و دو سوره مصدر به ((طسم )) و هفت سوره مصدر به ((حم )) مى باشند. و حروف مقطعه اوائل سور بعضى يك حرفى ، و بعضى دو حرفى ، و بعضى سه حرفى ، و بعضى چهار حرفى ، و بعضى پنج حرفى است . فيه اسرار ايضا. فتدبر.
نور: حضرت مولاى معظم روحى فداه از حضرت علامه طباطبايى صاحب تفسير قيمه ((الميزان )) نقل مى فرمود كه : سورهايى كه در ابتدا با هم تشابه اى دارند را در بعضى از جهات و يا تمام جهات اشتراك است . مثلا سوره هاى مذكور بعضى ها به ((الم )) و بعضى ها به ((الر)) و بعضى ها به ((طسم )) و ((حم )) نسبت به هم تشابه دارند بين آنها وجوه اشتراكى مطرح خواهد بود.
اين را با صاحبان دل در قرآن كارى است كه گره هايى را مى گشايد. فتدبر

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

رموز و اسرار الف و لام و میم (الم)

رموز و اسرار الف و لام و میم (الم)

به بسم الله الرحمن الرحيم است   كنوزى كان الف و لام و ميم است 

كنوز جمع كنز، گنجينه و گنج را گويند و گنج را دائما با سر و پنهانى سر و سرى است ، لذا كنوز هم هموزن با رموز است و هم متن و حقيقت او را رموز تشكيل مى دهد. لذا حروف مقطعه قرآن هم رموزند و هم كنوز؛ و صاحبدلان داراى سر و رندان صاحب رمز و غمز را با آن سر و سرى است . لذا مولاى مكرمم كه خود عين كنوز است و نيز عين رموز. در اين باب بدين رموز كنوز تجلى يافت و خود را در رموز كنوز به ((اين حرف بى اسم و رسم ، بلكه كمتر از نقطه بدون حرف ، ساير در خط مشى امام الكل فى الكل على وصى ولى ...)) معرفى نمود كه شروع آن به ((الف اين )) شد كه الف قطب است . و لهذا بى اسم و رسم شد زيرا: ((كان را خبرى شد خبرى باز نيامد)). همانگونه كه صاحب كنوز با الف آغاز نمود، صاحب رموز نيز با الف شروع فرمود كه تا شرح و متن را تطابق باشد.
حسن گنجى است پنهان ، حسن رمزى بى نام و نشان ، همو سرى است نهان ، لذا وى را با سر است همنام ، پس او را از سين سر بستان . فتدبر.
چه اينكه او را اسم اعظم ((آه )) دارايى است كه با الف است و نيز اين الف را با (الف اين ) كه اشاره به قرب است ، تطابق است .
آن كه فرمود: ((كنوزى كان الف و لام و ميم )) مراد از آن اولين حروف مقطعه قرآن است كه در ابتداى سوره مباركه بقره قرار گرفته است .
در بحث قضا و قدر و اطلاقات آن گفته مى شود كه يكى از اطلاقات آن اين است كه
حروف مقطعه قرآن در اوائل سور قضايند و سور آنها قدر آنهايند مثلا ((الم )) در اول بقره قضاى سوره بقره است و همه آيات سوره بقره قدر آنند.
پس گنجينه هاى سوره بقره همان ((الم )) است كه تمام حقايق و اسرار اين سوره را در مقام جمع و قرآن ، حاوى است . و قرار گرفتن اين حروف در اوائل سور از مختصات قرآن كريم است كه در كتب سماوى ديگر يافت نمى شود. (الميزان )
و اين كنوز در الف و لام و ميم نيز از بسم الله الرحمن الرحيم تجلى يافت كه ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم . ذيل بيت اول از باب اول مباحث ظهور موجودات از بسمله گفته آمد. فراجع . و همچنين مباحثى در پيش است كه گفته آيد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

نکته ای درباره باب هفدهم دفتر دل علامه حسن زاده آملی

نکته ای درباره باب هفدهم دفتر دل علامه حسن زاده آملی

باب هفدهم را صد و چهارده بيت شعر عرفانى و قرآنى است كه كنوز اسرار قرآن و انسان كامل است كه به عدد اسم شريف (جامع ) و به عدد سور قرآنى است كه تعالى الله ازين حسن توافى . فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی آملی

دستور العمل سیر و سلوکی از علامه حسن زاده آملی

دستور العمل سیر و سلوکی از علامه حسن زاده آملی

در صفحه ۲۲۶ کتاب ” نامه ها برنامه ها” آمده است: ” آقای من! در نزد اولیاء الله مجرب است که إکثار ذکر شریف «یا حیّ و یا قیّوم یا من لا اله الّا انت» موجب حیات عقل است. وقتی با خدایت خلوت کن که بدن استراحت کرده باشد و از خستگی بدر آمده باشد و در حال امتلاء و اشتها نباشد. در آن حال با کمال حضور و مراقیت و ادب مع الله، خداوند سبحان را بدان ذکر شریف میخوانی. عدد ندارد؛ اختیار مدت با خود جنابعالی است، مثلا در حدود بیست دقیقه یا بیشتر و بهتر اینکه (تعدادش) کمتر از یک اربعین نباشد؛ بیشترش چه بهتر.”

ااف کافی و قرآن نیز کافی است

الف کافی و قرآن نیز کافی است

كه قرآن خود در اين معنى است كافى   چه قرآن از الف گرديد شافى 

مراد از الف آن است كه الف از براى ذات اقدس الهى است كه :
دل گفت مرا علم لدنى هوس است   تعليمم كن اگر تو را دسترس است 
گفتم كه الف گفت دگر گفتم هيچ   در خانه اگر كس است يك حرف بس است 
و اين يك حرف همان الف است . شرح آن در باب هفدهم گفته آيد ان شاء الله . قرآن كتاب وصف است كه از الف كه حرف ذات اله است آمده است .
48- الف كافى و قرآنست كافى   تعالى الله از اين حسن توافى 
الف به عدد دور ابجدى (111) است بدين صورت كه (ا= 1 + ل =30 + ف = 80 =111) و كافى نيز (111) است بدين نحو كه (ك = 20 +ا = 1 + ف = 80 + ى = 10 =111). پس الف يعنى حرف الف كه براى ذات احدى حق تعالى است براى انسان كافى است و عدد الف با عدد كافى نيز مساوى هم اند چه اينكه قرآن (نه لفظ آن ) يعنى حقايق و اسرار موجود در اين كتاب آسمانى الهى براى انسان كافى است . و الف قطب حروف است كه همه كلمات تدوين و تكوين دنباله الف اند لذا الف دنباله دارد زيرا كه قطب است و چه عجب كه عدد (قطب ) نيز (111) است فتدبر. و اين (111) را در شرف شمس شاءنى بسزاست . پس هم الف كافى است و هم قرآن كافى است و چگونه خداى متعال اين دو را توافى و مساوى قرار داد. و سبحان الله كه سور قرآن به عدد حرف الف است ، و عجيب الف دنباله دارد. (رموز كنوز.)
در رساله رموز كنوز مولايم مى بينى كه فرمود:
((جدم - رحمة الله عليه - كه من سمى او هستم ، از ملاى دهى از مازندران سوال كرد كه الف بزرگتر است يا مرز آب بندان ؟
ملاى ده گفت : آقا اين چه سخريه است ، الف كجا و مرز آب بندان كجا؟ مرز آب بندان به درازا از فرسنگ بيش است ، و هر يك از ارتفاع و پهناى آن چند گز، الف را با مرز آب بندان چه قياس ؟
گفت اى بنده خدا الف بزرگتر از مرز آب بندان است چه اين را ساعتى توان در نور ديدن ، و آن را هرگز نتوان به پايانش رسيدن .
حرف الف ، ملفوظى آن (ا ل ف ) است و قواى آن (111) است كه عالى و كافى است ، و با ضم حروف كلمه كه سه است بر آن يكصد و چهارده مى گردد كه (جامع ) است و به عدد سور قرآنى است ، يا عالى ، يا كافى ، يا جامع ، در وصف جفر به جامع دقت و تدبر شود. در دفتر دل ثبت شده است كه :
الف كافى و قرآنست كافى   تعالى الله ازين حسن توافى 
پس الف كه مربوط به ذات حق است كافى است و مساوى با عدد كافى است و قرآن هم كه در وصف ، كافى است . حالا تعالى الله كه حرف ذات و كتاب وصف با هم توافى نموده اند. فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

امام حی و ليلة القدر

امام حی و ليلة القدر

ز سرى كان بود در ليلة القدر   امام حى بود روشنتر از بدر 

آن معنايى كه از روايات مذكور در ذيل سوره شمس مى يابى همين سرى است كه ائمه معصومين و حضرت حجت ليلة القدر الهى اند. و اين ليلة القدر همان بنيه محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) و انسان كامل است . و انسان كامل در عصر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حضرت بقية الله امام قائم (عليه السلام ) است . بحث ليلة القدر در باب هفدهم از بيت پنجاه به بعد آن خواهد آمد. فراجع .
فعلا به همين مقدار كه انسان كامل و ائمه هدى ليلة القدرند و ملائكه تمام اسرار عالم را بر جان آنان تنزل مى دهند و آنان از همه حقايق باخبرند كه ((و علم آدم الاسماء كلها)) و حضرت امام صادق (عليه السلام ) فرمود با دشمنان ما با دو سوره قدر و دخان به مناظره بپردازيد تا بر آنها غالب شويد زيرا ملائكه و روح در ليلة القدر بر چه كسى نازل مى شوند و اين حقيقت كدام جان است كه محل تجلى همه اسرار عالم توسط ملائكه و روح است . و آن انسان كامل و خليفة الله و امام است كه عالم بدون ليلة القدر و وجود انسان كامل راه ندارد. پس ليلة القدر همان امام حى است كه از بدر روشنتر است .
در اين بيت حضرت مولى روحى فداه ناظر است به حديث شريفى كه در كتاب حجت كافى به اسنادش از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است كه حضرت فرمود:
قال يا معشر الشيعة خاصموا بسورة انا انزلناه تفلجوا، فوالله انها لحجة الله تبارك و تعالى على الخلق بعد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )، و انها لسيدة دينكم ، و انها لغاية علمنا. يا معشر الشيعة خاصموا بحم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين (دخان ) فانها لولاة الامر خاصة بعد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ).
پس طبق اين حديث و نظائر آن كه بسيار است مى شود اهل تشيع با دشمنان ولايت به منظره برخيزند كه حضرت وعده نصر و پيروزى و غلبه را داده است .
اين دسته از روايات در شاءن ((انا انزلناه )) حاكى اند كه انسان كامل ظرف حقايق كلمات نورى قرآن است و همواره با قرآن است و از هم جدايى ندارند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

حجت عصر

حجت عصر

بر اين معنى بيا تا حجت عصر   خداوندش فزايد قدرت و نصر 

احاديثى كه در ذيل سوره شمس در تفسير فرات كوفى كه بعضى نقل شد براى بيان اين بيت نيز به كار آيد همه ائمه معصومين به منزله ماه دور شمس حقيقت محمديه اند كه از او استضائه مى كنند و اينكه خداوندش قدرت و نصر مى افزايد براى آن است كه جان او را وعاه همه حقايق لايتناهى مى نمايد كه به مقام ليلة القدر مى رسد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

سر سوره والشمس قران

سر سوره والشمس قران

نپايد بى مه و خورشيد عالم   بر اين تكوين و تشريعند باهم 

در نظام تكوين كه كتاب آفاقى حق متعال است بدون آفتاب و ماه خارجى عالم پا نمى گيرد. چه اينكه در عالم تشريع نيز دين الهى را بى نبى و ولى قوامى نخواهد بود.

ز پيغمبر بپرسيده است سلمان   ز سر سوره و الشمس قرآن  
پيمبر گفت من آن شمس دينم   كه نور آسمانها و زمينم  
قمر باشد على كز شمس نورش   كند كسب از اءهلّه تا بدورش 
اءهله جمع هلال است و بدور جمع بدر است كه ماه از هلالش تا

بدر از آفتاب كسب نور مى نمايد. ابيات مذكور به منزله تفسير انفسى قرآن كريم و تاءويل آن است كه مقتبس از حديث مى باشد.
در تفسير خلاصه المنهج ذيل تفسير سوره شمس آمده است : ((در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام ) مذكور است كه ابو بصير عبدالله الحسين (عليه السلام ) روايت كرده كه مراد به آفتاب حضرت رسالت است (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه لمعات نور هدايت او تمام عالم منور ساخت ؛ و به قمر امير المؤ منين (عليه السلام ) است كه كسب نور از آن حضرت نموده و من جميع الوجوه تابع او شده ...))
1- قال : حدثنا عبدالرحمن بن محمد العلوى (قال : حدثنا فرات بن ابراهيم ) معنعنا: عن عكرمة (رضى الله عنه . ر) و سئل عن قول الله : (و الشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها و النهار اذا جلاها و الليل اذا يغشاها) (هو. ر) محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) (و القمر اذا تلاها) امير المؤ منين على بن ابى طاب (عليه السلام ) (و النهار اذا جليها) محمد (ص . اء) و هما الحسن و الحسين (عليهما السلام ) (و الليل اذا يغشاها. اء.ر () بنو اءميه . ر.
در روايتى ديگر ذيل آن به اين صورت نقل شده است كه :
(و القمر اذا تلاها) قال : ذلك امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) يتلو محمدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : قلت : (و النهار اذا جلاها) قال : ذلك القائم من ال محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) يملا الارض عدلا و قسطا.
در پايان روايت ديگر دارد:
و القمر اذا تلاها يعنى امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام )، (و النهار اذا جلاها) يعنى الائمة اهل البيت يملكون الارض فى آخر الزمان فيملؤ نها عدلا و قسطا المعين لهم كمعين موسى على فرعون و المعين عليهم كمعين فرعون على موسى .
در آخر روايت ديگرى آمده است : ((و القمر اذا تلاها)) قال : ذلك (ب : ذاك ) امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) تلا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نفصه بالعلم نفثا. (و النهار اذا جلاها) قال : ذلك الامام من ذرية فاطمة (عليها السلام ).

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

مه و خورشید :  نبی و ولی

مه و خورشید :  نبی و ولی

مه و خورشيد در اين طاق مينا   چراغ روشن اند و چشم بينا  

مينا - بر وزن بينا، آبگينه را گويند، و آبگينه الوان را هم گفته اند كه در مرصع كاريها بكار مى برند. و مراد از طاق مينا كنايه از آسمان است كه طاق نيلوفرى و لاجوردى است .
چون در بيت قبلى سخن از خورشيد به ميان آمد لذا ارباب الكلام يجر الكلام از اين بيت به بعد به خورشيد و ماه اشاره شد كه در كشور وجود آفتاب و ماه جناب رسول الله و امير المؤ منين اند. لذا در بيت بعدى فرمود:

مثالى از نبى و از ولى اند   چو مه از خور، خور از حق منجلى اند  

نبى آفتاب و ولى ماه است كه به منزله تفسير سوره شمس است .
نور ماه از خورشيد يعنى نور على از نبى است و نور نبى كه شمس نظام هستى است از حق تعالى است كه ((الله نور السموات و الارض )) است زيرا كه ((الواحد لا يصدر منه الا الواحد)). و مقام جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) همان صادر اول است كه الواحد است به وحدت حقه ظليه ، و اين ((الواحد)) از آن ((الواحد)) مطلق بى قيد و لا بشرط مقسمى صادر شد كه او را وحدت حقه حقيقيه است .((اول ما خلق الله نورى )).

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

غیبت امام زمان در نگاه علامه حسن زاده آملی

غیبت امام زمان در نگاه علامه حسن زاده آملی

چگونه غايبش خوانى و دورش   نبينى خويشتن را در حضورش  
 تويى غايب كه دورى در بروى   نهادى نام خود را بر سر وى  
سبل بر ديدگانت گشته چيره   كه خورشيد است در چشم تو تيره  

سبل بر وزن اجل به فتح اول و ثانى مرضى باشد از امراض چشم و آن مويى است كه در درون پلك چشم برمى آيد و پرده اى را نيز گويند كه در چشم بهم رسد، كه مانع بينايى مى گردد.
چشم دل ما بر اثر تيره گى هاى نفسانى ، قدرت ديدن آفتاب وجودى انسان كامل و خليفة الله فى العالمين را از دست داده است لذا چون شب پرده آفتاب را غايب مى پنداريم وگرنه او مظهر اتم اسماى الهيه است و غيبت بدان معناى معهود در حضرتش معنى ندارد لذا باب علم انفتاح است ، و راه حضور و مقام عنديت به حضور انور باهر النور آن صاحب نور براى همگان باز است .
مراد از ظهور حضرتش از پس پرده غيبت يعنى چشمان نابيناى ما را بينا مى كنند كه تا آفتاب را بنگرد نه اينكه او در پشت پرده باشد. همانند آنكه جناب محقق ميرداماد در مورد معجزات رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مثلا در شنيدن اصحاب آن حضرت سلام بر حضرت را از ناحيه جمادات و نباتات معنى مى كند كه كرامت و معجزه روى جمادات انجام نگرفته كه آنان گويا شوند چونكه گويا بودند بلكه معجزه بر دلهاى اصحاب مى نمايد و در جانشان تصرف مى كند كه گوش دلشان باز شود و صداهاى آنها را بشنوند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

قطب عالم و اسم اعظم

قطب عالم و اسم اعظم

ترا باشد يكى قسطاس اقوم   كه قطب عالم است و اسم اعظم 

انسان كامل ميزان و ترازوى راست تراست زيرا كه قطب عالم امكان و اسم اعظم الهى است .
امام زمان در عصر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) انسان كاملى است كه جز در نبوت تشريعى و ديگر مناصب مستاءثره ختمى ، حائز ميراث خاتم به نحو اتم است و مشتمل بر علوم و احوال و مقامات او بطور اكمل است و با بدن عنصرى در اين نشاءه حضور دارد هر چند احكام نفس كليه الهيه وى بر احكام بدن طبيعى او قاهر و نشاءه عنصرى او مقهور روح مجرد كلى ولوى اوست و از وى به قائم و حجة الله و خليفة الله و قلب عالم امكان و واسطه فيض تعبير مى شود.

اين چنين انسان كه نامش مى برم   من ز وصفش تا قيامت قاصرم 

چنين كسى در اين زمان سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) امام مهدى هادى فاطمى هاشمى ابوالقاسم (م ح م د) نعم الخلف الصالح و در يكدانه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است .
او معلم به همه اسماى حسناى الهى است و اسم اعظم حق است چون كه خليفة الله است و خليفه بايد به صفات مستخلف باشد. لذا به عنوان مظهرى در افراد انسانى از همه ما سوايش اتم و اكمل است و در همه اوصاف كماليه و اسماى بى نهايت حتى در اسماى مستاءثره الهى به يك معنى نيز از همه ماسواى حق تعالى اكمل و اتم است .
در رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه آمده است كه انسان كامل اسم اعظم الهى است يعنى مظهر اتم اسم شريف ((الله )) است كه اعظم اسماء حقيقت الوهيت ، اسم الله است . و اين اسم اعظم اختصاص به انسان كامل مى يابد كه ((من راءنى فقد راءى الله )). فراجع .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل- شارح: استاد صمدی آملی

امام زمان مظهر اسمای الهی

امام زمان مظهر اسمای الهی

چو اسماى الهى راست مظهر   كه از ديگر مظاهر هست برتر 

 اسماى الهى معرف صفات جمالى و جلالى ذات اقدس حق اند و اين اسماء به اعتبار جامعيت بعضى را بر بعضى فضل و مزيت و مرتبت است تا منتهى مى شوند به كلمه مباركه جلاله ((الله )) كه اسم اعظم و كعبه جميع اسما است كه همه در حول او طائف اند، همچنين مظهر اسم اعظم و تجلى اتم آن انسان كامل كعبه همه است و فردى از او شايسته تر نيست و در حقيقت اسم اعظم الهى است ، آن مظهر اتم و كعبه كل و اسم اعظم الهى در زمان غيبت خاتم اولياء قائم آل محمد مهدى موعود حجة بن الحسن العسكرى صلوات الله عليهم اجمعين است و ديگر اوتاد و ابدال كمل و آحاد و افراد غير كمل به فراخور خط و نصيبشان از تحقق به اسماى حسنى و صفات علياى الهيه به آن مركز دائره كمال ، قرب معنوى انسانى دارند. (نهج الولاية .)

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-نهج الولایه

خاک پای امام زمان توتیای چشم حسن زاده آملی

خاک پای امام زمان توتیای چشم حسن زاده آملی

حسن بادا فداى خاك پايش   كه باشد خاك پايش تو تيايش 

توتيا سرمه را گويند و از داروهاى چشم مى باشد كه در معالجه بعضى از اورام چشم و براى تقويت باصره بكار مى رود. فتبصّر.

امام عصر و مير كاروان است   هر آنچه خوانمش برتر از آن است 

حضرت مولى را در ابتداى ديوان قصيده اى است به نام ((امير كاروان )) كه مراد از امير جناب حضرت بقية الله است كه كاروان موجودات را به سوى حق تعالى رهبرى مى كند زيرا كه انسان كامل است . فراجع .مطلع آن اين است كه :

صبا گو آن امير كاروان را   مراعاتى كند اين ناتوان را  
مرا چون نور خورشيد است روشن   كه عالم از وجود اوست گلشن
 

انسان كامل ربط بين حق و خلق و واسطه فيض الهى است كه همه كلمات وجودى دار وجود از نور او استضائه مى كنند و او مظهر ((الله نور السموات و الارض )) است . در اين مورد مباحث قبلى و نيز رساله نهج الولاية ترا بسنده باشد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

میم حا میم دال

میم حا میم دال

حسن باب است و نرجس هست مامش  

ميم و حا و ميم و دال است نامش 

پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است و مادرش نرجس خاتون كه محدث قمى در منتهى الامال از ابن بابويه و شيخ طوسى بسندهاى معتبر روايت كرده است كه جناب امام هادى (عليه السلام ) اين كنيز را در جسر بغداد خريدارى كرد و بعد از خريد اين كريمه الهى خود را چنين معرفى مى كند كه من مليكه دختر يشوعاى فرزند قيصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصى حضرت عيسى (عليه السلام ) است . و سپس از يك امر عجيبى خبر داد و فرمود: ((جدم قيصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد در هنگامى كه سيزده ساله بودم ، پس جمع كرد در قصر خود از نسل حواريون عيسى و از علماى نصارى و عباد ايشان سيصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد كس و از امراى لشكر و سرداران عسكر و بزرگان سپاه و سركرده هاى قبايل چهار هزار نفر، و فرمود:
تختى حاضر ساختند كه در ايام پادشاهى خود به انواع جواهر مرصع گردانيده بود و آن تخت را بر روى چهل پايه تعبيه كردند و بتها و چليپاهاى خود را بر بلنديها قرار دادند و پسر برادر خود را در بالاى تخت فرستاد، چون كشيشان انجيلها را بر دست گرفتند كه بخوانند بتها و چليپاها سرنگون همگى افتادند بر زمين و پاهاى تخت خراب شد و تخت بر زمين افتاد و پسر برادر ملك از تخت بزير افتاد و بى هوش شد. در آن حال رنگهاى كشيشان متغير شد و اعضايشان بلرزيد...
مردم متفرق شدند و جدم غمناك به حرم سراى بازگشت و پرده هاى خجالت در آويخت ، چون شب شد به خواب رفتم در خواب ديدم كه حضرت مسيح و شمعون و جمعى از حواريين در قصر جدم جمع شدند و منبرى از نور نصب كردند كه از رفعت بر آسمان سربلندى مى كرد و در همان موضع تعبيه كردم كه جدم تخت را گذاشته بود پس حضرت رسالت پناه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) با وصى و دامادش على ابن ابى طالب (عليه السلام ) و جمعى از امامان و فرزندان بزرگواران ايشان قصر را به قدوم خويش منور ساختند پس حضرت مسيح به قدوم ادب از روى تعظيم و اجلال به استقبال حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت و دست در گردن مبارك آن جناب در آورد پس حضرت رسالت پناه فرمود كه يا روح الله آمده ايم كه مليكه فرزند وصى تو شمعون را براى اين فرزند سعادتمند خود خواستگارى نماييم و اشاره فرمود به ماه برج امامت و خلافت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزند آن كسى كه تو نامه اش را به من دادى حضرت نظر افكند به سوى حضرت شمعون و فرمود شرف دو جهان به تو روى آورده ، پيوند كن رحم خود را به رحم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس شمعون گفت كه كردم .
پس همگى بر آن منبر بر آمدند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطبه اى انشاء فرمودند و با حضرت مسيح مرا به حسن عسكرى (عليه السلام ) عقد بستند و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) با حواريون گواه شدند... وى بعد از اسارت خود را نرجس معرفى كرد تا او را به عنوان دختر پادشاه روم نشناسند.
در ادامه اين روايات آمده كه نحوه شباهت حضرتش به موسى كليم در نحوه ولادت آن حضرت از نرجس خاتون مى باشد. و در حين ولادت آن حضرت ، به فرمان همايون امام عسكرى (عليه السلام ) سوره ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) تلاوت گرديد، و طفل در شكم مادر نيز در تلاوت اين سوره همراهى مى فرمود. و بعد از ولادت به سجده افتاد و انگشتان سبابه را به آسمان بلند كرده و مى فرمود:
اءشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اءن جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ان اءبى امير المؤ منين وصى رسول الله و يك يك امامان را شمرد تا به خودش رسيد فرمود: اللهم انجزلى و عدى و اتمم لى امرى و ثبت و طاتى و املا الارض بى قسطا وعدلا. در زمان تولد آن حضرت آيه جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان ذهوقا به طرز خاصى متجلى گشت .
آن كه فرمود: ((ميم و حا و ميم و دال است نامش )) بيان مصراع اول بيت بيست و هفتم است كه فرمود: ((سمى حضرت خير الانام است )). يعنى نام مباركش همنام جناب خاتم انبياء حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . منتهى در خصائص آن ذكر گرديد كه بردن نام آن حضرت بدين صورت ((جمعى حروف )) حرام است و جايز نيست . و بايد آن حضرت را به القابش همانند: مهدى ، صاحب الامر، صاحب الزمان ، قائم آل محمد، منتظر و... نام برد و در صورت نام بردن اسم اصلى اش بايد به نحو مقطع باشد يعنى (م ح م د) بن الحسن العسكرى ... (به منتهى الامال در بيان اسامى مباركه آن حضرت مراجعه بفرما) كنيه او هم همانند كنيه جناب رسول الله يعنى ابوالقاسم است .
در علم شريف حروف گفته شده است كه اگر اسمى بنحو ((مقطع )) نوشته شود آن را اثرى خاص است چه اينكه اگر بنحو ((مجموع )) كتب گردد اثر ديگرى دارد. لذا در مورد اسم اصلى حضرت صاحب (عليه السلام ) بنحو مجموع در نوشتن و در تلفظ تجويز نشده است بلكه بنحو تقطيع نوشته مى شود. چه عجب اينكه در روايتى آمده است كه بر پيشانى دجال هم بنحو مقطعه ((ك ف ر)) نوشته شده است .
جناب محقق قيصرى در فصل سادس از مقدمات بر فصوص الحكم مى فرمايد كه مومن با فراست كشفيه خويش از صورت و چهره ظاهرى عبد، احوال او را مى فهمد لذا در روايتى حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله و نيز آن حضرت فرمود: فى الدجال مكتوب على ناصيته كَّ فَّ رَّ و لا يقراءه الا المومن .
غرض آن كه بر پيشانى دجال نيز كفر بنحو مقطعه نوشته شده است كه فقط مومن آن را مى خواند. فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

درباره امام زمان

درباره امام زمان

مرحوم زين العابدين شيروانى در كتاب ((بستان السياحة )) در ذكر آن جناب گويد:

((حضرت واهب العطايا آن حضرت را مانند يحيى (عليه السلام ) در حال طفوليت حكمت عطا فرمود، و در صغر سن امام انام گردانيد، و بسان عيسى بن مريم (عليه السلام ) در وقت صباوت به مرتبه ارجمند رسانيد. عجب است از اشخاصى كه قائل اند بر اين كه خواجه خضر و الياس از انبياء، و شيطان و دجال از اعداء در قيد حياتند، و انكار دارند وجود ذيجود صاحب الزمان را، و حال آنكه آن حضرت افضل است از انبياء سلف ، و اوست ولد صاحب نبوت مطلقه و ولايت كليه )).
باب دوم ((كمال الدين )) در امر غيبت جناب ادريس است و حديث آن از حضرت امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه غيبت و ظهور آن حضرت از كارهاى حيرت آور الهى است ، در قرآن ادريس و الياس آمده است كه ادريس نبى و الياس رسول است . و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا (مريم /58) ((و ان الياس لمن المرسلين )) (صافات /133.)
در روايات عديده آمده كه
الياس همان ادريس است و جناب شيخ اكبر نيز فص چهارم فصوصش را ((فص ادريسى )) و بيست و دوم آن را ((فص الياسى )) عنوان كرد كه عنوان اول مناسب با حال او قبل از ظهور است ، و عنوان دومى مناسب با حال او بعد از ظهور است .
شيخ در چند جاى فصوص تصريح كرد كه الياس همان ادريس است و اثبات ظهور شخص واحد در دو صورت مى نمايد كه ظهور ادريس در صورت الياس با بقاء اول به حال خود بدون اينكه نسخ و فسخ لازم آيد. و مراد از دو نشاءه در كلام او نشاءه نبوت و نشاءه رسالت است .
نتيجه سخن اين كه امر ادريس (عليه السلام ) و حضرت بقية الله قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در عالم انسان كامل كه به فضل الهى صاحب اعدل امزجه است ، و مويد به روح القدس و جامع حقايق و رقايق اسماى حسناى الهى مى باشد، به وفق موازين عقلى و علمى است و استبعاد و استيحاش در اين گونه مسائل نصيب عوام است كه از عالم انسانى بى خبرند خواه به علوم طبيعى و مادر و رسمى دستى داشته باشند و خواه نداشته باشند.
در باب هشتم كمال الدين بعد از نقل تطهير نمودن داود نبى (عليه السلام ) زمين را از جالوت و جنودش فرمود: و انزل الله تبارك و تعالى عليه الزبور، و علمه صنعة الحديد فلينه له ، و امر الجبال و الطيران تسبح معه ، و اعطاه صوتاءلم يسمع بمثله حسنا، و اعطاه قوة فى العبادة ، و اقامة فى بنى اسرائيل نبيا، و هكذا يكون سبيل القائم (عليه السلام ) له علم اذا حان وقت خروجه انتشر ذلك العلم من نفسه و انطقه الله عزوجل فنادا اخرجه يا ولى الله فاقتل اعداء الله ؛ و له سيف مغمد اذا حان وقت خروجه اقتلع ذلك السيف من غمده و انطقه الله عزوجل فناداه السيف اخرجه يا ولى الله فلا يحل لك ان تقعد عن اعداء الله فيخرج (عليه السلام ) و يقتل اعداء الله حيث ثقفهم ، و يقيم حدود الله و يحكم بحكم الله عزوجل .
فصوص الحكم در بست و هفت فص به نام بيست و هفت نفر است كه از آن بيست و پنج نفر مذكور در قرآن حضرت اليسع و ذى الكفل را نياورده است و فصوص بيست هفتگانه آن ، بيست و سه تن باقى انبياى مذكور در قرآن به علاوه شيت و عزير و لقمان و خالد مى باشد و شيخ را در تسميه فصوص به نام هر يك آنان و در ترتيب فصوص غرضى عرفانى در مقامات رفيع انسانى نوعى دراكوار و ادوار است نه ترجمان شخصى خاصى در هر فص ، كه امكان دارد انسانى مثلا عيسوى مشرب يا موسوى مشرب شود هر چند حائز رتبه نبوت تشريعى نمى تواند باشد، چنانكه حضرت بقية الله قائم آل محمد ارواحنا فداه حائز درجه نبوت نيست ولكن واجد اسماى كماليه آن كلمات كامله الهى مى باشد.
حسن يوسف دم عيسى يد بيضا دارى   آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى 
بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين (هود /87) از امام به حق ناطق ، كشاف حقايق جعفر الصادق (عليه السلام ) منقول است كه چون حضرت قائم ظاهر شود پشت بر ديوار خانه كعبه نهد و سيصد و سيزده مرد بر او جمع گردند و اول كلامى كه به آن ناطق گردد اين آيه خواهد بود: بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين . (نهج الولاية از يازده رساله فارسى ) (در وجه مشابهت حضرت بقية الله به انبياء عظام به كمال الدين صدوق و ديگر كتب در مورد حضرت قائم مراجعه گردد.)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

امام زمان جامع پیامبران الهی

امام زمان جامع پیامبران الهی

در او جمع آمد از آيات كبرى   ز موسى و ز عيسى و ز يحيى  
ز خضر و يونس و ادريس و الياس   امام عصر خود را نيك بشناس
 

اشارت است به رواياتى كه در كمال الدين شيخ صدوق نقل شده است كه جناب بقية الله را با هر يك از انبياى فوق وجه شباهتى است .
جناب صدوق عليه الرحمة براى جناب ادريس (عليه السلام ) و جناب نوح و حضرت صالح و شيخ الانبياء ابراهيم و جناب يوسف صديق و موساى كليم الله و حجج بعد از آن تا جناب مسيح ، غيبت نقل كرد كه همه اين انبياء عظام را غيبت بود و در اين جهت نيز حضرت بقية الله را با آنان شباهتى است و روايتى نقل مى كند كه در آن آمده است حضرت بقية الله وقتى قيام نمود و خارج شد قميص يوسف ، بر اوست و عصاى موسى با او است و نيز انگشتر سليمان .
روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه عبدالله بن سنان مى گويد من از آقا شنيدم كه مى فرمود:
در حضرت قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) سنتى از موسى بن عمران (عليه السلام ) است و آن اين است كه همانند موسى مولد او مخفى است و از قوم خود غايب مى شود چه اينكه موسى را نيز مولد مخفى بود و 28 سال از قوم و اهلش مخفى و غايب گشت .
ابا بصير گويد از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: فى صاحب هذا الامر اءربع سنن من اءربعة انبياء سنة من موسى ، و سنة من عيسى ، و سنة من يوسف ، و سنة من محمد صلوات الله عليهم اجمعين ، فاما من موسى فخائف يترقب ، و اءما من يوسف فالسجن ، و اما من عيسى فيقال له : انه مات و لم يمت ، و اما من محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فالسيف .

منبع: جلد دوم شرح دفتر-شارح:استاد صمدی آملی

امام زمان ولى ختم مطلق است

امام زمان ولى ختم مطلق است

نبوت مطلقه و مقيده را ختمى است چه اينكه ولايت مطلقه و مقيده را نيز ختمى است و مراد از ختميت در هر چهار مورد يعنى مرتبه اى است كه فوق آن مرتبه ديگرى نيست ، و مقامى است كه نبى برتر از آن مقام نيست چه اينكه وليى غير از شخص مخصوص به آن مقام نيست بلكه همه به همين مقام و ولى و نبى برگشت مى كند. اگر چه آن ولى يا نبى از نظر وجود ظاهرى و خاكى متاءخر باشد ولى از جنبه حقيقى موجودى است كه قبل از همه است .
خاتم نبوت مطلقه حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و خاتم ولايت مطلقه جناب سر الانبياء و العالمين على (عليه السلام ) است .
و نبوت مقيده در اصل از آدم (عليه السلام ) شروع شد و به كمال و غايت خويش به تدريج رسيد و دائما در حال نمو و كمال بود تا به كمال نهايى خود به حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و لذا حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خاتم النبيين شد.
و ولايت مقيده نيز متدرجا به كمال رسيد تا در نهايت به حضرت مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف رسيد كه حضرتش صاحب امر در اين عصر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده است .
و نيز بقية الله امروز در بين بلاد و عباد گرديد.
جناب شيخ اكبر ابن عربى در آخر باب 24 از فتوحات فرمود:
و للولاية المحمدية المخصوصة بهذا الشرع المنزل على محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ختم خاص هو المهدى .
و در باب 73 فتوحات فرمود:
و اما ختم الولاية المحمدية فهو الرجل من العرب اكرمها اصلا و بدئا و هو فى زماننا اليوم موعود، عرفت به فى سنة خمس و تسعين خمس مائة ، و راءيت العلامة التى قد اءخفاها الحق فيه عيون عباده و كشفهالى بمدينة فارس حتى راءيت خاتم الولاية منه الخ .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

شیعه شدن جناب هانری کربن

شیعه شدن جناب هانری کربن

علامه حسن زاده آملی: شبى در محضر انور استاد علامه طباطبايى قدس سره الشريف در قم تشرف داشته ايم كه روز قبلش در تهران با دانشمندانى از آن جمله آقاى كربن فرانسوى ، جلسه مذاكره علمى داشتند، براى ما حكايت فرمود كه امروز در آن جلسه تهران ، مهمان بزرگوارى داشته ايم ، اين مهمان فرانسوى و مسلمان و از اماميه بوده است ، از زبان مترجمش اظهار داشت كه مسلمانم و شيعه اثنا عشرى هستم و به ((سر اماميه )) اعتقاد دارم .
استاد طباطبايى فرمودند: من پرسيدم كه آيا تبار و دودمان آقا در پاريس از طايفه اماميه اند؟
در جوابم گفت : خير، من به مطالعه كتب اديان و مذاهب و ملل و نحل و تحقيقات شخصى خودم به دين اسلام رسيده ام و مسلمان شدم و از اسلام به اماميه و مذهب جعفرى كه حتى به سر اماميه هم معترف و معتقدم .استاد طباطبايى فرمودند: پرسيدم مرادش از سر اماميه چيست ؟ در پاسخم گفت : وجود امام زمان ، مهدى موعود (عليه السلام ).
آرى بقية الله و تتمة النبوة ، واسطه فيض الهى ، امام مهدى منتظر سلام الله عليه انسان كامل است ، و با بدن عنصرى حى موجود است ، و در نظام هستى قبله كل است ، و از بطون تفسير كريمه ((و ان الى ربك المنتهى )) است كه همه مى كوشند تا به اين قبله كل منتهى شوند.


منبع»جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

امام حسن و امام حسین در عبارات ابن عربی

امام حسن و امام حسین در عبارات ابن عربی

دو فرزندش حسن هست و حسين است  

كه هر يك عرش حق را زيب و زين است 

همچنين در مناقب شيخ اكبر در مورد اين دو ذات نيز آمده است : صلوات الله و ملائكته و حملة عرشه و جميع خلقه من اءرضه و سمائه على الثانى من شروط لا اله الا الله . ريحانة محمد رسول الله ، رابع الخمسة العبائية عارف الاسرار العمائية ، موضع سر الرسول ، حاوى كليات الاصول ، حافظ الدين و عيبة العلم ، و معدن الفضائل و باب السلم ، و كهف المعارف و عين الشهود، روح المراتب و قلب الوجود، فهرس ‍ العلوم اللدنى لؤ لؤ الصدف انت منى ، النور اللامع من شجرة الايمن ، جامع الكمالين اءبى محمد الحسن عليه الصلوة و السلام . و على المتوحد بالهمة العليا المتوسد بالشهود و الرضا، مركز عالم الوجود، سر الواجد و الموجود، شخص العرفان عين العيان ، نور الله و سره الاتم ، المتحقق بالكمال الاعظم ، نقطة دائرة الازل و الابد، المتشخص بالف الاحد، فاتحة كتاب الشهادة ، و الى ولاية السيادة الا حدية الجمع الوجودى الحقيقة الكلية الشهودى ، كهف الامامة ، صاحب العلامة ، كفيل الدين ، الوارث لخصوصيات سيد المرسلين ، الخارج عن محيط الاين و الوجود، انسان العين ، لغز الانشاء، مضمون الا بداع ، مذوق الاذواق ، و مشوق الاشواق ، مطلب المحبين و مقصد العشاق المقدس عن كل الشين ابى عبدالله الحسين صلوات الله و سلامه عليه .
وجود مبارك حسين صلوات الله عليه مظهر ذات مقدس تعالى شاءنه و مرآت جهان نماى حق است هم در مقام جمع و هم در مقام فرق و داراى مرتبه وحدت وجودى و كثرت شهودى است . پس اين انسان كامل خليفة الله و مظهر احدية الجمع وجودى و الحقيقة الكلية الشهودى است و تمامى فيوضات و تجليات ابتداء بر حقيقت اين انسان كامل افاضه مى شود و از آنجا بر سائر مظاهر منشعب مى گردد. (به شرح مناقب ابن عربى رجوع شود)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

سر انبیا و عالمین مولا امیرالمومنین

سر انبیا و عالمین مولا امیرالمومنین

على ما را امام اولين است   امام اولين و آخرين است 
كه سر انبيا و عالمين است   لسان صدق قرآن مبين است
 

آن كه فرمود: ((سر انبياء و عالمين است )) اشاره است به كلام عرشى حضرت شيخ اكبر صاحب فتوحات مكيه درباب ششم آن تحت عنون ((وصل )) در معرفت بدء خلق روحانى است كه مقام ((هباء)) را كه از اسامى صادر اول ورق منشور و نفس رحمانى است به جناب خاتم انبيا و حضرت امير المؤ منين اسناد مى دهد. از جناب مولى الموالى امير المؤ منين (عليه السلام ) به ((امام العالم و اسرار الانبياء اجمعين )) نام مى برد. لذا حضرت مولى در بيت اول از حضرت امير به امام اولين و آخرين و در بيت دوم به سر انبيا و عالمين نام مى برد.

اى مركز دائره امكان   وى زبده عالم كون و مكان 
تو شاه جواهر ناسوتى   خورشيد مظاهر لاهوتى
 

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

دینداری تقلیدی یک نوع گدایی است

دینداری تقلیدی یک نوع گدایی است

من و ديندارى از تقليد هيهات   برون آ از دعابات و خيالات 
خداوندم يكى گنجينه صدر   ببخشوده است رخشنده تر از بدر 
در اين گنجينه عرفانست و برهان   در اين گنجينه اخبار است و قرآن 
چو تقليد است يك نوع گدايى   نزيبد با چنين لطف خدايى 
چو اين گنجينه نبود سينه تو   بود آن عادت ديرينه تو
 

در كلمه 296 هزار و يك كلمه فرمود: ((من در يكى از نوشته هايم درباره ديندارى خودم به عنوان ((و اءما بنعمة ربك فحدث )) گفته ام كه الحمد لله دينداريم به تقليد از پدر و مادر و آباء و اجداد و طايفه و اجتماع نيست بلكه با نور عرفان و برهان ديندار شده ام )) و در نكته 692 هزار و يك نكته فرمود: ((اين كمترين از ديندارى ماءلوف بدر آمده است ، و دوباره ديندار شده است )).
در فرمايشات حضرت مولى نوعا اين مطلب به گوش مى رسد كه پيروى من از ائمه معصومين (عليهم السلام ) از روى تقليد نيست بلكه با تحقيق كامل در كتب و اديان و بررسى دقيق حرفى بهتر از كلمات نوريه اهل بيت عصمت و وحى نيافتم و لذا الان كه همه كتابخانه هاى جهان از هم خبر دارند و كسى پيدا بشود و اگر مى تواند حرفى بهتر از كلمات ما بياورد و دستورالعملى بهتر از شرع مقدس اسلام بياورد و لذا اگر آورد و من ببينم كه حرف آنان از گفته هاى ائمه معصومين ما بالاتر است من تابع آنان مى شوم كه ندارند و امكان ندارد كه در نظام هستى از كره زمين و كرات ديگر حرفى بلندتر از كلام امير المؤ منين (عليه السلام ) و اولاد معصومين او پيدا شود. ما كه هر چه گشتيم نيافتيم .
پس ديندارى و دوستى با اهل بيت براى من از روى تقليد نيست مضاف به اينكه خداوند نعمت علوم و معارف حقه الهيه اش را در دلهاى ما نهاد و با داشتن اين همه گنجينه ها معنى ندارد مثل عوام مردم به عادت قديمى تقليد تن در دهم . و اين حرف از روى خودستايى نيست كه بيان حقيقت و تحديث نعم الهى است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل- شارح: استاد صمدی آملی

مقام ائمه معصومین از زبان علامه حسن زاده آملی

مقام ائمه معصومین از زبان علامه حسن زاده آملی

اى يك ده و دو كه جمله روحيد همه   از صبح ازل مست صبوحيد همه 
افتاده به قلزم فنائيم و شما   بر كشتى كائنات نوحيد همه
 

اين ذوات نوريه الهيه ولى الله اند كه صاحب ولايت كليه اند؛ چه اينكه به عنوان خليفة الله به صفات و اوصاف مستخلف اند و معلم به تعليم اسماى عينى اند. و نيز در هر عصرى قطب زمان و قطب عالم امكان اند و مصلح برية الله مى باشند كه بقاى عالم به بقاى آنها است . معدن كلمات الله هستند كه داراى مرتبه عمائيه مضاهى مرتبه الهيه است ، حجت الله اند كه زمين خالى از آن نيست . داراى عقل مستفاداند و همه كمالات فعليه براى نفوس مكتفيه قدسيه را بالفعل دارند و همه حقايق اسماء را واجدند. آنان ثمره شجره وجود و كمال عالم كونى و غايت حركت وجوديه و ايجاديه اند لذا به اتحاد وجودى با صادر اول اند، و مويد به روح القدس و روح اند. محال مشيت الهيه اند و ظرف همه حقايق و خزاين اسماء الله اند. داراى هفتاد و دو حرف اسم اعظم اند كه صاحب رتبه قلب مى باشند لذا همه معارف الهيه در قلب آنان سان مى يابد. قلب عالم امكان و قلب قرآن و ليلة القدر الهى اند. لذا خزائن اسرار قرآن كريم اند كه قرآن ناطق اند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

مذهب علامه حسن زاده آملی

مذهب علامه حسن زاده آملی

مرا باشد ده و دو پيشوايى   كه هر يك مى كند كار خدايى  
يكايك ظرف قرآن عظيم اند   دو صد اصحاب كهف اند و رقيم اند 
امامى مذهبم از لطف سبحان   بقرآن و بعرفان و ببرهان
 

يكى از اوصاف انسان كامل اين است كه محل مشيت الهى است و لذا ائمه اثنى عشر (عليهم السلام ) محال مشية الله اند، و داراى مشيت حق تعالى هستند و اين مظهر مشيت و اختيار الهى صاحب ولايت كليه است كه داراى رقايق صفات حق تعالى و محل ظهور تجلى جميع اوصاف كماليه الهيه است .
پس وجود انسان كامل ظرف همه حقايق و خزاين اسماء الله است ، و اين اسماء الله اعيان حقايق نوريه دار هستى اند نه اسماى لفظى ، لاجرم صاحب اين مقام داراى ولايت تكوينى است كه مفاتح غيب يعنى همان نوريه در دست او است و مى تواند با اذن و مشيت الهى تصرف در كائنات كند، بلكه در موطن و وعاى خارج از بدن انشاء و ايجاد نمايد و موجودات خارجى به منزله اعضاى وى و خود او به مثابت جان آنها مى گردد.
و چون اسماء حقايق اند و قرآن بيان حقايق است و دو كتاب الله تكوينى و تدوينى مقارن هم اند و اين حاكى و بيان آن است ، لذا انسان كامل وعاى حقايق قرآن و كلام الله ناطق است .
شاءن همه موجودات آن است كه معقول انسان گردند و انسان را هم اين شاءنيت است كه عاقل آنها شود و عقل و عاقل و معقول هم به حسب وجود يك حقيقت نوريه اند پس انسان مويد را است كه معقولات بالفعل شود، و خزانه معارف نورى ، و كانون انواع علوم سبحانى گردد؛ يعنى عالم عقلى مضاهى با عالم عينى شود، انسان كامل كه امام قافله نوع انسانى است متصف به اين انوار ملكوتى است ، و مصباح و سراج منيرى است كه ديگر ارواح مستعده از آن فروغ مى گيرند.

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

افرادی که دارای اسم هستند کیستند؟

افرادی که دارای اسم هستند کیستند؟

در جوامع روايى آمده است كه اسم اعظم هفتاد و سه حرف است ، يك حرف از آن را ((آصف بن برخيا)) داشت و دو حرف را عيسى (عليه السلام ) و چهار حرف را موسى (عليه السلام ) و هشت حرف را ابراهيم (عليه السلام ) و پانزده حرف را نوح (عليه السلام ) و بيست و پنج حرف را آدم (عليه السلام ) و هفتاد و دو حرف را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از يك حرف محجوب است : ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا اءعطى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد. (اصول كافى معرب ج 1 ص 179.)
و همچنين به ائمه معصومين (عليهم السلام ) بعد از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) همان هفتاد و دو حرف داده شده است .
در كافى از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) نقل شد كه فرمود: اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا كان عند آصف حرف فتكلم به فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سباء، فتناول عرش بلقيس حتى صيره الى سليمان ثم انبسطت الارض فى اقل من طرفة عين ؛ و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا عندالله مستاءثر به فى علم الغيب . (اصول كافى معرب ج 1 ص 180).
(به باب دهم از انسان كامل از ديدگان نهج البلاغه مراجعه شود.)

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل- شارح استاد صمدی آملی

امکان رویت پیامبر در یک شب توسط هزار نفر در اقصی نقاط جهان

امکان رویت پیامبر در یک شب توسط هزار نفر در اقصی نقاط جهان

در حديثى از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه من رآنى فى المنام فقد رآنى فان الشيطان لا يتمثل بى و چه بسا هزار مرد و زن در يك شب حضرتش را مشاهده نمايند با اينكه جسد شريف عنصريش مقيد به مرتبه خاصى است كه در روضه مدينه منوره مدفون است .
بيانش آن است كه اعتبار به همان وحدت نفس و هذيت اوست .
و از جناب وصى (عليه السلام ) رسيده كه حضرتش در يك شب و در يك وقت در چهل مجلس و مهمانى مى رفت .
در ائمه معصومين (عليهم السلام ) وارد شده است كه انفسكم فى النفوس و ارواحكم فى الارواح ، و اجسادكم فى الاجساد پس تكثر صورتها ضررى به وحدت اين نفوس وارد نمى كند چون اين نفوس ‍ را در عين بساطت وسعت و احاطه وجودى است .
پس وحدت انسان به تبديل از نشاءه اى به نشاءه ديگر و به كثرت شان و تطور منثلم نمى شود كه : ((لقد خلقكم اطوارا)) پس در كثرت مراتب همان واحد شخصى است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

ابدال و اوتاد و اطرافیان امام زمان چه افرادی هستند؟

ابدال و اوتاد و اطرافیان امام زمان چه افرادی هستند؟

امام عصر آن قطب زمان است   كه با هر مظهرش اكمل از آنان است 
لذا او را رعيت هست و منقاد   ز افراد و ز ابدال و ز اوتاد 
همه بر گرد او هستند دائر   چو بر مركز مدارات و دوائر
 

در هر عصرى انسان كامل قطب است و از همه مظاهر وجوديش اكمل است .
لذا در باب سوم از رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه از جناب مولى الموالى در وصف خودش ، قطب ذكر شده است : ان محلى منها محل القطب من الرحى (خطبه شقشقيه نهج البلاغه .) مقام قطب همان مرتبت امامت و مقام خلافت است كه نه تعدد در آن راه دارد و نه انقسام به ظاهر و باطن و نه شقوق اعلم و اعقل و غيرها.
به بسط كريمه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا امام در هر عصر بيش از يك شخص ممكن نيست و آن خليفة الله و قطب است و كلمه خليفه به لفظ واحد در كريمه انى جاعل فى الارض خليفة اشاره به وجوب وحدت خليفه در هر عصر است .
و اين انسان كامل قطب است كه همه بر گرد او دور مى زنند و بر حول حركت دوريه دارند. شيخ اكبر را در اين مقام در اواخر فص نوحى فصوص الحكم بيانى بلند است آنجا كه گويد: فالحائر له الدور و الحركة الدورية حول القطب فلا يبرح منه ... و قطب در هر عصر بيش از يك شخص نيست و آن مقام در اين زمان قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مهدى موعود منتظر روحى له الفداء را است .
و چنين در خاطرم دارم كه سيد جزائرى در انوار نعمانيه از جناب امير المؤ منين على (عليه السلام ) روايت كرده است كه هميشه در زمين يك قطب و چهار اوتاد و چهل ابدال و هفتاد نجباء و سيصد و شصت صلحا مى باشند.

در ماده قطب سفينة البحار گويد: ثم اعلم انه قال الكفعمى فى حاشية مصباحه قيل ان الارض لاتخلو من القطب و اربعة اوتاد و اربعين بدلا و سبعين نجيبا و ثلاثمائة و ستين صالحا.
غرضم اين است كه كفعمى به قيل تعبير كرده است و سيد جزائرى از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده است ، و بدان كه فضيلت و
مقام اين اعاظم سلام الله و صلواته عليهم آنكه اقل است اجل است اعنى افضل از همه قطب است تا به صلحاء منتهى مى شود. قيصرى در شرح فص نوحى فصوص شيخ گويد: و القطب الحقيقى لكونه مظهرالاسم الاعظم الالهى مظهر للذات مع جميع الصفات و غيره ليس ‍ كذلك ، سپس درباره قطب و ابدال اشاراتى دارد.
و خود شيخ محيى الدين در چندين جاى فتوحات از ابدال و اوتاد و قطب اشارات و مطالبى دارد.
بدانكه قطب خليفة الله است و فرد است و امام همه است كه به گرد او دور مى زنند.
شيخ اكبر در باب هفتم فتوحات گويد:
ثم انه سبحانه ما سمى نفسى باسم من الاسماء الا و جعل للانسان من التخلق بذلك الاسم حظا منه يظهر به فى العالم على قدر ما يليق به و لذلك
تاول بعضهم قوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ان الله خلق آدم على صورته على هذا المعنى و انزله خليفة عنه فى ارضه ...
و چون قطب كه خليفة الله است فرد است و مثل مستخلف خود جل و على است پس بدانكه هيچ انسانى مثل اين مثل نيست و از اين بيان به سر
كريمه ((ليس كمثله شى ء)) توجه داشته باش .
و بدانكه بر همين مبناى متين در تحقيق قطب و دور زدن ديگران در حول وى صدرالدين قونوى در اواخر نصوص در نص معنون به اين عنوان :
نص شريف من اءشرف النصوص و اءجلها و اءجمعها لكليات اصول المعرفة الالهية و الكونية ، در ضمن فصل فى وصل گويد:
ان تعينات ارواح الاناسى من العوالم الروحانية و تفاوت درجاتها فى الشرف و علو المنزلة من حيث قلة الوسائط و كثرتها و تضاعف وجوه
الامكان و قوتها سبب كثرة الوسائط و قلتها و ضعفها انما موجبه بعد قضاء الله و قدره ، المزاج المستلزم لتعين الروح بحسبه فالاقرب نسبة الى الاعتدال الحقيقى الذى تعين نفوس الكمل فى نقطة دائرته يستلزم قبول روح اشرف و اءعلى نسبة من العقول و النفوس العالية ، و الا بعد عن النقطة الاعتدالية المشار اليها بالعكس من الخسة و نزول الدرجة .(و به نكته 26 هزار و يك نكته مراجعه شود.)
اوتاد و ابدال((و جعلنا الجبال اءوتادا)) عكس آن هم درست است كه ((و جعلنا الاوتاد جبالا)) فتدبر انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم اءحسن
عملا (كهف /8).
نزد بعضى از اهل تحقيق ((ما)) به معنى ((من )) است و مراد انبياءاند و يا اولياء يا علماء و يا حفظه قرآن كه زينت زمين ايشانند.
گويند آرايش زمين به رجال الله است كه ايشان را اوتاد الارض گويند؛ چه قيام عالم به وجود شريف ايشان باز بسته است و اينها نزد اهل حق ،
ائمه هدى عليهم السلامند و تسميه صاحب الزمان (عليه السلام ) به قائم از اين جهت است .
و اين كه در دعاى عديله واقع شده است كه ((به ثبتت الارض و السماء)) دلالتى صريحست بر اين مدعى .
در فرق اوتاد و ابدال گفته شده است كه : الا بدال ينقلبون من حال الى حال و يبدلون من مقام الى مقام ؛ و الاوتاد بلغ بهم النهاية و تثبت اركانهم
فهم الذين بهم قوام العالم و هم فى مقام التمكين .
براى انسان اين اقتدار هست كه از خود امثالى مختلف انشاء نمايد و آنها را به اماكن گوناگون بفرستد كه از اين امثال به ابدال نام برده مى
شود. و با اين ابدال حوائج بندگان خداى را بر آورده مى سازند. چه اينكه نفوس كامله انسانى نيز به اشكال گوناگون به غير اشكال ظاهرى در آيند و از بدنشان در دنيا مسلخ مى شوند (كه اين قوه انسلاخ را دارند)، و بعد از انتقال از دنيا به آخرت نيز به جهت همان قوت همان قوه انسلاخ به ارتفاع مانع بدنى ، هم به اشكال گوناگون در آيند و در عوالم ملكوتيه داخل مى شوند و نيز در خيالات مكاشفين ظاهر مى گردند كه از اين نفوس انسانى به ((بدلاء)) نام مى برند.

شير مردانند در عالم مدد   آن زمان كافغان مظلومان رسد 
بانك مظلومان ز هر جا بشنوند   آن طرف چون رحمت حق مى دوند

و نفوس كامله به جهتى اتصاف و اتحادشان با روح اول و صادر نخستين در ظاهر سرايت مى كنند، لذا همانگونه كه در اين عالم ظاهرند و براى دخول در آن عالم غيب مانعى ندارند، اگر به عالم غيب هم بروند منعى براى ظهور در عالم ظاهر ندارند و اين دخول و ظهور را به حسب قوه جوهر نفس مراتب است .
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

مظاهر روح محمد در عالم

مظاهر روح محمد در عالم

بود روح محمد را مظاهر   در عالم ، ز اول آن تا به آخر

 علامه قيصرى در اواخر فصل اول مقدمات شرح فصوص الحكم فرمود:
ؤ مرتبة الانسان الكامل عبارة عن جمع جميع المراتب الالهية و الكونية من العقول و النفوس الكلية و الجزئية و مراتب الطبيعية (يعنى طبيعة الوجود) الى آخر تنزلات الوجود تسمى بالمرتبة العمائية ايضا فيه مضاهية للمرتبة الالهية و لا فرق بينهما الا بالربوبية و المربوبية و لذلك صار خليفة الله .
روح محمد را حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز گويند چه اينكه يكى از اسامى بى شمار وى حقيقت انسانيه است كه عالم صورت اين حقيقت انسانى است و همو در قلب قلب قرآن به امام مبين نام برده شد كه احاطه به جميع حضرات دارد و همه ما سوى الله از شئون وجودى اويند كه همه كلمات دار هستى بر اين رق منشور نوشته شده اند، لذا بمنزله اعضا و جوارح وى مى گردند. و اين حقيقت محمديه را در همه مظاهرش سريان است كه همان سريان ولايت است و همين سريان را سريان وجود منبسط و نفس رحمانى و فيض مقدس نامند؛ چنانكه فرموده اند: وجود و حيات جميع موجودات به مقتضاى قوله تعالى : ((و من الماء كل شى ء حى )) (انبياء /30) به سريان ماء ولايت يعنى نفس رحمانى است كه به مثابه ماده سارى در جميع موجودات است . (انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه .)
همه موجودات از عقل اول تا هيولاى اولاى در نشاءه طبيعت ، از شئون وجودى حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى صادر اول اند، زيرا نفس محمدى اعدل امزجه و نفس مكتفيه است كه به حسبت صعود و ارتقاى درجات و اعتلاى مقامات عديل صادر اول مى گردد. بلكه اتحاد وجودى با وجود منبسط مى يابد، در اين مقام جميع كائنات و كلمات وجوديه شئون حقيقت او مى گردند. و جناب شيخ اكبر در باب ششم فتوحات تصريح فرمود كه حضرت خاتم به مقام هباء كه از اسامى صادر اول است رسيده است كه شرح آن در ذيل بيت چهاردهم از باب اول گذشت .
لذا حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) را وحدت حقه حقيقيه ظليه است كه ظل وحدت حقه حقيقيه ذاتيه صمديه است .

مقام اتسان کامل و رابطه او با قرآن و خداوند

رابطه انسان کامل با خداوند و قرآن چیست؟

نشايد افتراقش را ز قرآن   به قرآن و به عرفان و به برهان 

و باء در مصراع دوم براى قسم است يا براى تعليل باشد كه قرآن و عرفان و برهان در اتحاد وجودى انسان كامل و قرآن اتفاق دارند.
در حديث ثقلين كه در جوامع فريقين آمده است پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه عترت و قرآن كه دو ثقل من اند از هم جدايى ندارند يعنى از يك نقطه وحدت آمده اند و ((لن يفترقا حتى يردا على الحوض )) به همان نقطه وحدت برمى گردند زيرا كه انسان كامل قرآن ناطق و قرآن كريم انسان صامت است . فتدبر.

كه بين خلق و خالق هست رابط   فيوضات الهى راست واسط 

زيرا انسان كامل و امام ، مظهر اتم اسماء الله است و فيوضات الهى نيز به واسطه اسماء بر عالم وارد مى شود لذا رابط بين خلق و حق اوست كه تا فيض را از جانبى (فوق ) بستاند و بر خلق بيافشاند. لذا انسان كامل ، انسان العين حق تعالى است كه وى را در مقام محمود است زيرا كه خلافت مرتبه اى است جامع جميع مراتب عالم ، لاجرم آدم را آينه مرتبه الهيه گردانيده تا قابل ظهور جمعى اسما باشد، و اين مرتبه انسان كامل را بالفعل بود، و غير كامل را ظهور اسماء بقدر قابليت و استعدادش از قوه به فعل رسد. علاوه اين كه انسان كامل را فوق مقام خلافت كبرى است .
لذا او مصلح برية الله است بدين معناى ادق كه چون انسان كون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه تمام اسما در يد قدرت او است ، صورت جامعه انسانيه غاية الغايات تمام موجودات امكانيه است پس به بقاى فرد كامل انسان بقاى تمام عالم خواهد بود كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: لو بقيت الارض بغير امام لساخت (اصول كافى (معرب ) ج 1، ص 137.)

منبع:جلددوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

جایگاه امام در عالم چیست؟

جایگاه امام در عالم چیست؟

امام اندر نظام عقل و ايمان   يدور حيثما يدور القرآن 

تا قرآن هست ، انسان كامل نيز هست كه وعاء حقايق قرآن است ((و علم آدم الاسماء كلها)).
در فضيلت سوره يس آمده كه اين سوره ((ريحانه )) قرآن است و در مورد امام حسن و امام حسين نيز رسيده كه ((ريحانه )) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند.
و نيز در جوامع فريقين آمده كه سوره يس قلب قرآن است : ان لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس .
و مقرر است نزد صاحبان عقل كه امام (عليه السلام ) قلب عالم امكان است پس قرآن ريحانه است و امام هم ريحانه است و يس قلب قرآن است و امام قلب عالم امكان ، پس امام قرآن است ، و قرآن امام .
لذا روايت ثقلين از فريقين نقل شده است پس نتيجه اين مى شود:
فالقرآن مع الامام مع القرآن يدور الامام حيث يدور القرآن و يدور القرآن حيث يدور الامام . پس قرآن با امام است و امام با قرآن است و به هر نحوى كه قرآن دور زند امام با وى دور زند و به هر نحوى كه امام دور زند قرآن بر مدار او دور زند.
و آن كه در روايت سوره يس را قلب قرآن ناميد شايد به جهت جايگاه آيه مباركه و كل شى ء احصيناه فى امام مبين باشد زيرا در روايات عديده اى وارد شده كه آن امام مبين امامى است كه خداوند تعالى در او علم به همه چيز را احصا كرده است . (نكته 5 هزار و يك نكته .)
انسان كامل عقل مستفاد است و در شاءن او اذا شاءوا ان علموا، علموا، يا اعلموا يا علموا صادق است . لذا هر چيز را شاءنيت معقول انسان شدن و انسان را شاءنيت عاقل بودن هر چيز است . و تا به حدى مى رسد كه مصداق ((احصى الله فيه علم كل شى )) گردد، بلكه همه اشياء گردد.
لذا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((وقتى اين آيه سوره يس كه و كل شى احصيناه فى امام مبين نازل شد دو نفر در مجلس جناب رسول الله برخاستند عرض كردند آيا آن تورات است ؟ فرمود: نه . عرض كردند پس انجيل است ؟ فرمود: نه . عرض كردند كه پس قرآن است فرمود: نه . گفته شد امير المؤ منين على (عليه السلام ) است ؟ حضرت فرمود: اين امامى است كه خداوند در او علم به هر چيزى را احصا كرده است .
چون اين جامعيت انسان كامل كه ((اءحصى الله فيه علم كل شى ء)) در لوح فؤ اد كاملى ديگر متمثل گرد مطابق عرف و عادت مردم و تقريب اذهانشان به واقع مثلا به صورت شتر بدون آغاز و انجام در آيد كه بار همه فضائل و مناقب وى باشد چنانكه نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فضائل وصى (عليه السلام ) را آن چنان ديد كه در ابيات 31 و 32 به بعد باب دهم گفته آمد.

حدیث برزخی یکی از اساتید علامه حسن زاده درباره امامت

حدیث برزخی یکی از اساتید علامه حسن زاده درباره امامت

امامت در جهان اصلى است قائم   چو اصل قائمش نسلى است دائم 

اشاره است به حديث برزخى از مرحوم آية الله آقا محمد غروى آملى - رضوان الله تعالى عليه - است .
در كلمه 38 هزار و يك كلمه آمده است :
((روزى به محضر مبارك استادم جناب آية الله محمد آقاى غروى آملى - رضوان الله تعالى عليه - تشرف حاصل كرده بودم ، به من فرمود: اين عبارت را در جايى ديده ايد كه ((الامام اصله قائم و نسله دائم ))، عرض كردم : خير در جايى نديده ام ، چه جمله شگفت شيوا و شيرين و دلنشين است كه خود اصلى استوار و قانونى پايدار است ، حضرت تعالى از كجا نقل مى فرماييد؟
فرمود من از جايى نقل نمى كنم . آنگاه انگشتان دست راستش را جمع كرد و در حالى كه بر گرد لبانش دور مى داد فرمود: ديروز كه از خواب بيدار شدم ديدم اين جمله را بر سر زبان دارم ، و بدان گويايم .
راقم گويد: در اصطلاح عرفان اين گونه القاءات سبّوحى را ((حديث برزخى )) گويند.
عرض شد كه انسان كامل قطب زمان است كه حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: ان محلى منها محل القطب من الرحى و رحى بر قطب دور مى زند و بر آن استوار و بدان پايدار است ، همچنين خلافت الهيه قائم به انسان كامل است كه قطب عالم امكان است ، وگرنه خلافت الهيه نيست .
مقام قطب همان مرتبت امامت و مقام خلافت است : ((انى جاعل فى الارض خليفة )).
عقول حاكم است كه احوال عالم بر عدالت قائم است و انبياء براى قسط قيام نموده اند لذا ((بالعدل قامت السموات و الارض )) و به عدل امور مردم انتظام ميابد و به عدالت مطلقه حق هر ذى حقى به وى اعطا مى گردد. و تحصيل كمالات علميه و عمليه براى نيل به سعادت ابدى و قرب به عالم قدس و ايصال به معبود حق به واسطه عدل مى باشد كه اگر عدل نباشد نظام عالم مختل مى شود و نظام اجتماع بنى آدم درهم مى ريزد و حدود و حقوق معطل مى ماند و هرج و مرج مستولى مى شود و امر معاد و معاش مردم فاسد مى گردد.
پس وجود انسان كامل براى برقرارى عدالت مطلق در همه ابعاد در نظام هستى امرى ضرورى و اصلى پايدار و استوار است كه هر عاقلى را در پذيرش آن معطلى نيست .
و اين امام كه زمام همه امور در دست قدرت تصرف اوست و زمان عدل به دست اوست بايد خليفة الله باشد كه تا علم به تمام حقايق عالم و اسرار موجودات داشته باشد كه همه را در مسير صراط مستقيم كه طريق وسطى است براى رشد به پيش ببرد و مطابق استعداد هر شيئى كمال لايق به وى را بدو عطا كند و همگان را در طريق استقامت سائق باشد.
و اين اصل قائم را نسل دائم است كه به طفيل وجود وى عالم بقا يابد. زيرا كه بر اساس ((قل كل يعمل على شاكلته )) دار هستى كه ظهور حق مطلق و تجلى تام عينى اوست غير متناهى است و موجودات پشت هم در دار وجود مى آيند و مى رود و هر يك از آنها نيز در اين آمد و شد استعداد خاصى براى رسيدن به كمال خاص را دارايند و ظهور اين استعداد به انسان كامل وابسته است كه ربط وجودى بين حق و خلق است ؛ و اگر امامت و انسان كامل امام نباشد هيچ شيئى به كمال نمى رسد. پس براى قوام عدل امامت دائمى است و نسل آن نيز دائمى است . يعنى خداى متعال همانگونه كه دائما در حال جعل عالم است ، مدام در جعل خليفه است كه لولا الحجة لساخت الارض باهلها.
انسان كامل رب انسانى و سلطان عالم و خليفة الله است و عالم به مدام به وجود او محفوظ است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

امامت در عالم لطف است

امامت در عالم لطف است

به بسم الله الرحمن الرحيم است   كه در عالم امام لطف عميم است 

عميم : تمام هر چه فراهم آيد و بسيار گردد. تام ، تمام و كامل را گويند.
مراد آن است كه نظام هستى بدون وجود انسان كامل نخواهد بود.
در كتب كلامى بحثى منعقد يافت بنام ((
قاعده لطف )) و خلاصه آنكه لطف بر حق تعالى واجب است و در معنى لطف گويند كه هر چه كه موجب قرب مكلف به حق تعالى و مبعّد وى از معاصى است جعل آن بر حق تعالى واجب است لذا در مورد وجود امام معصوم (عليه السلام ) نيز همين بحث به ميان مى آيد كه از ادله جعل امام معصوم و نصب آن ، قاعده لطف است . زيرا كه وجود چنين انسانى موجب قرب به حق و ثواب ، و دورى از معاصى است ، و لذا نصب آن بر خداوند واجب است كه اگر او را نصب نفرمايد باعث مى شود كه مردم به حق نزديك نشوند و از معاصى دور نگردند و حق هم مى داند كه علت اين كار همان عدم نصب امام ولى است ؛ و اين بر حق تعالى قبيح است لذا لطف بر حق تعالى واجب است . لذا جناب خواجه در متن تجريد دارد كه : ((و اللطف واجب لتحصيل الغرض به )) براى اينكه غرض از تكليف با لطف الهى حاصل مى شود وگرنه تكليف بياورد و بداند كه مكلف بدون امام نمى تواند به او نزديك شود و از معاصى دور گردد و در عين حال اين لطف را نكند اين تكليف به چيزى است كه مكلف قادر بر آن نيست و نقض غرض است .
لذا جناب خواجه در مقصد خامس تجريد در امامت گويد: الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض و جناب علاوه در شرح آن به بيان صغرى و كبراى قياس : الامام لطف و اللطف واجب على الله فنصب الامام واجب على الله مى پردازند كه صغراى قياس معلوم و بديهى در نزد عقلاء است الخ .
مولاى مكرمم را در هشت رساله عربى رساله اى در امامت است كه بحث در امامت به صورت مستوفى در آن آمده است . ابتدءا بعد از نقل مواضعى از بيانات امير المؤ منين در نهج حول ائمه معصومين (عليهم السلام )، بحثى عقلى و تحقيق علمى را در امامت پيش مى كشند و فرمايد كه امامت از اعظم مسائل اختلافى بين مسلمين بلكه بعيد نيست كه بگوييم كه همه اختلافات دينى متفرع بر اين مساله امامت است و اولين شبهه اى كه در خليفه پيش آمده شبهه ابليس لعنه الله است . و اول تنازعى كه در حين بيمارى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش آمده پيرامون مسئله امامت بود. و سپس به بحث عقلى آن ابتدا از راه لطف مى پردازند و لازم است كه نصب رسول و نبى و امام معصوم از حق تعالى انجام پذيرد زيرا كه در آن عصمت شرط است و بر اين امر مخفى فقط حق متعال واقف است . و در ادامه آن به ادله ديگر قائم بر وجود امامت و نصب امام مى پردازند. آنگاه در ادامه آن مسلك ديگر عقلى نيز در امامت مطرح مى كنند كه براى اقامه عدل امامت ضرورى است .
از جناب مولى الموالى نقل فرمود كه به كميل بن زياد فرمود: اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا اءو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته ، و كم ذا و اءين اءولئك ، اءولئك و الله الاقلون عددا و الا عظمون قدرا يحفظ الله بهم حججه و بيناته ... و صحبوا الدنيا باءبدن اءرواحها معلقة بالمحل الاعلى اولئك خلفاء الله فى اءرضه والدعاة الى دينه . نهج البلاغه .
شيخ شهيد شهاب الدين سهروردى گويد: نظام عالم خالى از خليفه اى كه ارباب مكاشفه و ارباب مشاهده از آن به قطب نام مى برند نمى باشد...
سپس با آيات و روايات فراوانى به امر امامت و اوصاف مى پردازند كه براى هر كسى كه با نظر انصاف بدان بنگرد مى بيند در امر امامت كافى است .
ولى در صحف نوريه عرفانى ، به مشرب روايات بحث امام و انسان كامل در سراسر نظام هستى مطرح شده است كه اين لطف وجود امام براى ما سوى الله و كشور وجود است كه لولا الحجة لساخت الارض باهلها.
و از كلمه ((عالَم )) در مصراع دوم معلوم است كه معناى امام توسعه دارد و در سراسر عالم ، وجود اين انسان كامل لطف است ، لذا بحث از يك مسئله كلامى كه فقط در محدوده تكليف مكلفين مطرح مى شود به در مى آيد و صبغه عرفانى به خود مى گيرد.
انسان كامل مظهر اتم و اكمل اسم شريف ((الولى )) حق تعالى است و صاحب ولايت كليه است كه تواند به اذن الله در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضيه و سماويه را در تحت تسخير خويش در آورد و هر محال از دست او ممكن شود. چنين انسانى صاحب مقام جمعى و خلافت الهيه و حائز رتبه و منصب ((كن )) كما ينبغى است .
مولاى مكرمم را در رساله گرانسنگ ((انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه )) يازده باب در يازده وصف از اوصاف كلى انسان كامل است كه باب اول در ولايت آن و باب دوم در خلافت وى ، و باب سوم را در قطب بودن آن ، و باب چهارم آن در مصلح بريه الله بودن وى ، تا آخر ابواب است و در باب چهارم آن فرمايد كه ((بقاى عالم به بقاى انسان كامل است )). لذا او مصلح برية الله و قطب عالم امكان است .
در باب ششم يكى از اوصاف او را حجة الله بودن نام مى برد كه در حكمت متعاليه مبرهن است كه هيچ زمانى از ازمنه خالى از نفوس مكتفيه نيست و هر نفسى از نفوس مكتفيه كه اتم و اكمل از سائر نفوس ‍ خواه مكتفيه و خواه غير مكتفيه باشد، حجة الله است پس هيچ زمانى از ازمنه خالى از حجة الله نباشد.
و اين حجت الهى بايد با بدن عنصرى هم باشد سپس به يك برهان عقلى بر مبناى رصين حكمت متعاليه بر امكان بقا و دوام بدن عنصرى حجت الهى تمسك مى جويد و آنگاه آن برهان را با وقايعى مورد تاءييد قرار مى دهند.

در باب هفتم انسان كامل را ثمره شجره وجود و كمال عالم كونى و غايت حركت وجوديه و ايجاديه مى داند و مى فرمايد: ((پس به حكم حكيم و امضاى عارف ، انسان كامل كمال عالم كونى و غايت حركت وجودى و ايجادى است كه در حقيقت مسلك اين مسير آن ، و مبناى آن ممشاى اين است . پس نتيجه اين فصل الخطاب اين شد كه هيچگاه عالم كونى كه از آن تعبير به نشاءه عنصرى نيز مى شود از انسان كامل كه غايت و كمال عالم است و حجة الله و خليفة الله است خالى نيست . بر اين برهان حكمى و عرفانى روايت از فريقين مستفيض و از حوصله احصاء خارج است :
اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة ... اولئك خلفاء الله فى ارضه .
در باب يازدهم آن فرمايد: قلب عالم امكان و قلب قرآن و ليلة القدر.
انسان كامل قلب عالم امكان است ، و قلب برزخ بين ظاهر و باطن است ، و همه قواى روحانى و جسمانى از او منشعب و از او فيض به آنها مى رسد انسان كامل كه واسطه فيض اوست از او به ديگر شعب قواى روحانى و جسمانى فيض مى رسد... هر چند هر انسانى را نصيبى از ربوبيت است ، لكن مرتبه تامه آن انسان كامل را است چنانكه عبوديت او نيز عبوديت تامه است ...
و در باب سوم هم ، امامت را همان مقام قطب و خلافت معنى كرده اند. فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

مکاشفات رحمانی و شیطانی در سیر و سلوک عرفانی

مکاشفات رحمانی و شیطانی در سیر و سلوک عرفانی

مولوى در دفتر دوم مثنوى گويد:

ترس و نوميديت دان آواز غول   مى كشد گوش تو تا قعر سفول 
هر ندايى كه تو را بالا كشيد   آن ندايى دان كه از بالا رسيد 
هر ندايى كه تو را حرص آورد   بانگ گرگى دان كه او مردم درد
 

چون رزق نفس ناطقه انسانى در آسمان است كه و فى السماء رزقكم و ما توعدون .(ذاريات /22) و اين همان روزى معنوى او از علوم و معارف است كه از آن به القاء ربانى نام برده مى شود و اگر صدايى در خواب و يا بيدارى به گوش انسان برسد كه موجب ارتقاء وجودى وى گردد معلوم است كه اين نداى آسمانى است و از واردات رحمانى است . و هر صدايى كه به انسان روى آورد و سبب قوت نفسانى او بسوى ملكوت اعلى نشود و او را خاكى و زمينى بار آورد آن شيطانى است كه از اين سوى برخواسته است .
جناب ابن تركه در تمهيد القواعد در خاتمه آن بعنوان وصيت از ماتن نقل مى كند براى اينكه مبادا سالك مكاشف بدامن اشتباه افتد و گرفتار آيد بهتر آن است كه بعد از تصفيه قلب به قطع علايق تاريك و تيره و نيز تهذيب اخلاق ، به تحصيل علوم حقيقيه فكريه نظريه بپردازد كه تا اين علوم بمنزله علوم مقدمى والى باشند براى وصول به معارف ذوقيه زيرا از اين علوم يقينى برهانى ملكه مميزه بدست مى آورد كه ميزان وى در مكاشفات قرار مى گيرد و وى واردات صحيح را از فاسد جدا مى سازد.
مهم در اين فرمايش همان قطع علايق تيره و تاريكى است كه در فرمايش بلند مولاى مكرمم به عنوان طهارت از آن نام برده شده است .
سالك راه بايد در نزد خضر راه قرار گيرد و با وى ظلمات را طى كند تا به سرچشمه مقصود راه يابد. آنگاه كه متحلى به اسماء الله شد و حقايق الهيه بر جانش نشست و مقام ولايت را يافت ، خود معيار حق و باطل مى گردد و از آن به بعد تشخيص صحيح از فاسد در خود وى انجام مى گيرد وگرنه نبايد از كامل مكمل و خضر راه جدا شود و بايد تمام يافته ها و مشهوداتش را به وى عرضه دارد تا با ميزان او حل مشكل نمايد؛ اگر چه معياراتم همه مكاشفات كشف تام و اتم محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى قرآن كريم است . فتدبر.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

آیا تکلیف از عارف برداشته می شود؟

آیا تکلیف از عارف برداشته می شود؟

خطر آرد كز آن نبود رهايى   كه سر برآورد از كبريايى 

 دليل شطحيات عارفان و آن نخوت و تكبر آن است كه طهارت لازم در تمام مراحل بدست نياورده اند لذا:

چه فرق لمّه رحمان و شيطان   نباشد بى طهارت كار آسان 

لَمَّة بالفتح ديوانگى ، يقال اصابته من الجن لمة هو المس (منتهى الارب ) مراد آن است كه اگر طهارت حاصل نشود فرق بين واردات شيطانى و واردات رحمانى بسيار مشكل است .
عزالدين كاشانى گويد: واردات و القاءات يا صحيح اند و يا فاسد. وارد صحيح يا الهى است كه متعلق به علوم و معارف است ؛ و يا ملكى روانى كه برانگيزنده طاعات است و آن را الهام مى نامند.
وارد فاسد هم يا نفسانى است يعنى از چيزى است كه در آن حظ نفس و لذت باشد و آن را ((هاجس )) مى نامند؛ و يا شيطانى كه داعى بر معصيت است و آن را ((وسواس )) مى نامند.
از عارف نقل شده است كه در يك حال تمثلى ديدم صاحب صدايى مى گويد كه فلانى من تكليف را از تو برداشتم ؛ بدو گفتم : ((اخْسَاء يا عدو الله )) دور شو اى دشمن خدا، چطور تكليف از من برداشتى و حال اينكه من بنده ام و بنده بايد در برابر خداى متعال بندگى كند كه تكليف از او برداشته نمى شود.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

دوری از نخوت و کسب طهارت

دوری از نخوت و کسب طهارت

بيا برتر از اينگونه مدارج   كه انسان است شخص ذوالمعارج  
طهارت تا بدين معنى كامل   نشد اندر تن و جان تو حاصل  
مبادا نخوتى گاه تجلى   بگيرد دامنت را در محلى
 

نخوت تكبر كردن ، فخر كردن ، خودستايى را گويند.
طهارت انسانى را حد يقف نيست ، و طهارت خاصه انسان ، بعد از تجاوز او از طهارت بدن و روح و سرش ، به مقدار تحقق او به حق تعالى ، و احتظاء او به تجلى ذاتى حق سبحانه است .

حجاب راه تويى حافظ از ميان برخيز   خوشا كسى كه در اين راه بى حجاب رود 

اين مرتبه از طهارت خاصه به انسان اعلى مراتب طهارت است .
و كمّل را جز اين تجلى مستقرى نيست با حضور تام ((فى مقعد صدق عند مليك مقتدر))، و معيت منبسطه ذاتيه بر عالم غيب و شهادت و آنچه كه غيب و شهادت مشتمل بر آنند.
و بدان به قدر نيستى تو حق ظاهر مى شود. نمى بينى كه در ركوع ((سبحان ربى العظيم )). مى گويى ، و در سجود ((سبحان ربى الاعلى )).
عارف شبسترى فرمايد:

كسى بر سر وحدت گشت واقف   كه او واقف نشد اندر مواقف 
دل عارف شناساى وجود است   وجود مطلق او را در شهود است 
برو تو خانه دل را فرو روب   مهيا كن مقام و جاى محبوب 
وجود تو همه خار است و خاشاك   برو انداز از و تو جمله را پاك 
چو تو بيرون شوى او اندر آيد   بتو بى تو جمال خود نمايد 
موانع تا نگردانى ز خود دور   درون خانه دل نايدت نور 
موانع چون در اين عالم چهار است   طهارت كردن از وى هم چهار است 
نخستين پاكى از احداث و انجاس   دويم از معصيت و از شر وسواس 
سيم پاكى ز اخلاق ذميمه است   كه با وى آدمى همچون بهيمه است 
چهارم پاكى سر است از غير   كه اينجا منتهى مى گرددت سير 
هر آن كو كرد حاصل اين طهارت   شود بى شك سزاوار مناجات 
تو تا خود را به كلى در نبازى   نمازت كى شود هرگز نمازى 
چو ذاتت پاك گردد از همه شين   نمازت كى شود هرگز نمازى 
نماند در ميانه هيچ تمييز   شود معروف و عارف جمله يك چيز
 


در كلمات مكنونه فيض ، كلمه پنجاهم روايتى آمده كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: لنا حالات مع الله هو فيها نحن و نحن فيها هو و مع ذلك هو هو و نحن نحن . (رساله وحدت ص 6 - 45).
اگر براى شخص طهارت با مراتب آن حاصل نشود و تمثل و شهودى براى او رخ دهد چه بسا به تكبر و خودبينى كشيده شود و از اين گونه اشخاص در تاريخ زياد بوده اند و تحت عناوين صوفى ، و صوفى گرى و اينكه ما رسيده ايم و همه چيز را به ما داده اند به شطحيات افتاده اند و به دست اندازهاى عجيبى افتادند.
آنانكه سبب اضلال مردم شده اند درس خوانده و تحصيل كرده بودند و شايد هم كمالات نسبى نيز بدست آورده اند و زبانشان هم باز شده بود ولى آن حقيقت العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء در قلب آنها جاى واقعى خويش را نيافته بود و در حقيقت متلبس ب‍ القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله نشده اند و لذا به تكبر و نخوت افتاده اند و سر از كبريايى در آورده اند كه در بيعت بعدى آمده :

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

طهارت اندر طهارت

طهارت اندر طهارت

براى مس معنى و عبارت   طهارت بايدت اندر طهارت 

يعنى بايد در مس ظاهرى قرآن ، عضو بدن شما مثل دست ، هم بايد نجس نباشد و طاهر باشد كه معنى كلمه اول طهارت است ، و هم بايد وضو يا غسل يا تيمم على فرض جواز از اين دو داشته باشى كه معنى طهارت دوم است يا بالعكس . و بر فرض اينكه وضو گرفته باشى و دست ملوث به لوث خون شود گر چه وضو باطل نشده است و طهارت دارد ولى چون به خون آلوده باز نمى تواند قرآن را مس نمايد و عكس ‍ آن هم چنين است .
پس در مس ظاهرى قرآن دو نحوه طهارت نياز است كه عهده دار بيان آن فقه حقه جعفريه سلام الله عليه و شريعت مطهره محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .

بايد جملگى از مغز تا پوست   طهارت يابى از هر چه جز از دوست 

مراد از مغز باطن است و مراد از پوست ظاهر است كه در تمام مراتب ، مس قرآن را طهارت ضرورى است .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

لا یمسه الا المطهرون

لا یمسه الا المطهرون

ولى در لفظ مس بنما تاءمل   كه يابى فرق او را با تعقل 
چو مس آمد به معنى بسودن   بسودن هست مانند نمودن 
تعقل اينكه آن شد عين ذاتت   كه افزوده است بر نور حياتت
 

بسوده - به كسر اول بر وزن فزده ، به معنى دست زده و ماليده و لامسه باشد. (برهان قاطع ) مس را همانند طهارت داراى مراتب است كه در مرتبه ظاهرى قرآن بصورت مس كردن ظاهرى و بسودن و لمس ‍ كردن و كشيدن اعضاى بدن به خطوط قرآن است ، منتهى چون نوعا مس نمودن با دست انجام مى گردد، مس به كشيدن دست منصرف مى گردد وگرنه در مس كلمات مادى قرآن براى همه اعضاى بدن طهارت نياز است .
و مس در مرتبه بالا همان تعقل است كه فرقشان بنحو ترتب وجودى است ، يعنى در طول هم اند نه به نحو تباين . آنگاه فرق مس در مرتبه فوق كه همان تعقل است با مس در مرتبه نازله كه همان كشيدن مثل دست بر خطوط ظاهرى است آن است كه اينجا دست غير از قرآن است يعنى هرگز دست ظاهرى را با كلمات مادى و خطوط قرآنى اتحاد وجودى برقرار نمى گردد بلكه تلاقى بنحو لمس كه از اعراض نه گانه است محقق مى گردد؛ بخلاف مس در مرتبه فوق كه بنحو تعقل است كه قهرا با هويت ذاتى متعقل اتحاد وجودى بلكه عينيت پيدا مى كند.
در مس ظاهرى چيزى بر دست مثلا افزوده نمى شود جز تاءثير تكوينى كه احيانا بر آن مترتب است . ولى در مس عقلانى گوهر ذاتى شخص قرآن مى گردد كه درجات قرآنى معارج انسانى مى شود.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

حقایقی در رابطه با انعقاد نطفه

حقایقی در رابطه با انعقاد نطفه

منى بذر و نسا حرث و تو حارث   بجز تو حاصلت را كيست وارث 

 اشاره است به آيه 224 سوره بقره : نساءكم حرث لكم ، فاءتوا حرثكم اءنى سئتم زنان شما كشتزار شمايند پس براى كشت بدانها نزديك شويد.

اگر پاك است تخم و كشتزارت   هر آنچه كشته اى آيد به كارت 
وگرنه حاصلت بر باد باشد   ترا از دست تو فرياد باشد 
((نفخت فيه من روحى )) شنيدى   ولى اطوار نفخش را نديدى 
كه اندر نطفه هم بابا و مادر   نمايد نفخ هر يك اى برادر 
تو ((سبحان الذى خلق الازواج ))   بخوان در خلقت ((نطفة امشاج )) 
دمد هر يك ز روح خويش در وى   ازين ارواح طومارش شود طى
 


قوله : ((نفخت فيه من روحى )) اشاره به آيه 30 سوره حجر است كه فرمود: فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين و نيز آيه 73 سوره ص هم بدين نحو آمده است .
قوله : ((سبحان الذى خلق ...)) اشاره به آيه 27 سوره مباركه يس است كه فرمود: سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعملون .
قوله : ((نطفة امشاج )) اشاره به آيه 3 سوره دهر است كه فرمود: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا.
كيفيات نفسانى و مزاجى ، و احوال ظاهر و باطن والدين در كيفيت مزاجى و حصول استعداد نطفه انسانى سخت دخيلند، و اشخاص مطابق همان كيفيات ، داراى اخلاق و احوال گوناگون مى شوند چنانكه داراى اشكال گوناگونند، همچنانكه مبادى طين آنان از ناحيه اختلاف آفاق و اوضاع اجرام علوى و احوال كائنات سفلى همه دخيلند و نطفه به خوئى و روئى منعقد مى شود. ((ذلك تقدير العزيز الحكيم )).
و هر چه لياقت و قابليت او باشد از مبداء فياض مى گيرد، و به مثل نطفه آدمى لوح محفوظ او است كه هر چه بدوا در وى نوشته شده است بر آن مجبول است ؛ و به مثل چون درختى كه در تخمى نهفته است و آن متن فشرده درخت به تدريج به فعليت رسد و درخت بالفعل گردد.
بر اين اساس ((نفخت فيه من روحى )) از مسير و جدول خلقت والدين به چنين تعلق مى گيرد، لذا از جداول رنگ مى پذيرد؛ يعنى كاءن پدر و مادر هم هر يك در حقيقت ((نفخت فيه من روحى )) شركت دارند.
شيخ اجل ابن سينا در قانون چهار فصل در تربيت طفل آورده است كه هر فصل به ويژه فصل دوم آن در موضوع خود اهميت بسزا دارد كه در اوصاف مُرضِع يعنى شير دهنده بحث كرده است .
خوى شير دهنده و روى وى چه مادر و چه دايه از شير در كودك اثر مى گذارد زيرا كه بُنيتش از آن شير است .
بلكه خوى والدين و حتى احوال آنها در اوقات و نيات آنها، بلكه احوال نفس اوقات در گاه انعقاد نطفه و غذاى مادر در زمان حمل چون ديگر اوصاف روانى و جسمانى او همه را تاءثير خاص در مزاج طفل است . و حق سبحانه از مجراى وجود والدين ((نفخ روح )) مى كند كه كان هر سه نافخ روحند، و روح از اين مجارى رنگ مى گيرد چون آب باران از واديها.
كلمه اول هزار و يك كلمه ج 1 ص 13
لذا جناب رسول رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دايه گرفتن زن ديوانه نهى فرموده است .
و جناب شيخ اكبر را در فص محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) از فصوص الحكم تحقيق عميقى در نفخ ((نفخت فيه من روحى )) است . خلاصه اش اين است .
اءن كل واحد من الوالدين سيما الوالدة دخيلا فى النفخ حيث انه يصل منهما الى الجنين ، كالماء المنزل من السماء يتلون باءحوال ما على الارض و اءوصافها من المجارى و الاودية و غيرهما.
حضرت وصى ولى (عليه السلام ) فرمود كه درست بنگريد كه چه كسى به فرزندانتان شير مى دهد زيرا كه فرزند بر همان جوان مى گردد.
و نيز حضرت امام باقر علوم نبيين (عليه السلام ) فرمود براى فرزندتان مرضعى در نظر گيريد كه شير نيكو به وى بخوراند و مبادا براى شير از زن زشت استفاده كنيد كه شير در فرزند سرايت مى كند.
و نيز فرمود: بر شما باد كه براى شير فرزند از دايه خوش روى استفاده نماييد كه شير در فرزند اثر مى گذارد. (وافى ج 12 ص 208).
در اخلاق زن شير ده گفته شده است كه از اخلاق حسنه و محموده برخوردار باشد و انفعال هاى نفسانى پست از غضب و غم و اندوه و ترس و غير اينها را نداشته باشد زيرا همه اين امور مزاج را فاسد مى كند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی املی

آداب انعقاد نطفه (نزدیکی کردن)

آداب انعقاد نطفه (نزدیکی کردن)

امالى شيخ صدوق ، مجلس 84 حديث اول
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على ابن ابى طالب (عليهما السلام ) چنين سفارش كرد و فرمود:
((يا على چون عروس را به خانه تو آرند وقتى نشست كفش او را بكن و پايش را بشوى و آبش را به در خانه ات بريز كه چون چنين كنى خداوند از خانه ات هفتاد هزار رنگ فقر را ببرد و هفتاد هزار رنگ بركت در آن در آورد و هفتاد هزار رحمت بر تو فرو فرستد كه بر سر عروس بگردد تا بركت آن به هر گوشه خانه ات برسد. و خداوند عروس را از جنون و خوره و پيسى امان دهد كه به او رسند مادامى كه در آن خانه است .
سپس فرمود:

اى على عروس را در هفته نخستين از خوردن شيرها و سركه و گشنيز (سبزى امزنا) و سيب ترش باز دار زيرا كه زهدان از اين چار، سرد و نازاينده گردد؛ و بوريا در گوشه خانه به از زن نازاينده است . اگر عروس بر سركه خوردگى خون حيض بيند هيچگاه به خوبى از آن پاك نگردد. و گشنيز آن خون را در درونش بشوراند و زايمان را بر وى دشوار گرداند. و سيب ترش آن را از آمدن باز بدارد و بيمارى بر وى گردد.
سپس فرمود:
1- اى على در هنگام جماع سخن مگو مبادا كه فرزند گنگ و لال گردد.
2- و به عورت زن (در حين جماع ) نگاه نكن كه سبب نابينايى فرزند شود.
3- و با شهوت زن ديگرى در خاطرات با زنت جماع مكن كه فرزند مخنث آيد.
4- و ايستاده با زنت جماع مكن كه از كار خران است و اگر فرزندى آيد در فراش كميز ميزنده شود. (يعنى بول كننده .)
5- اول و ميانه و آخر ماه مجامعت مكن كه ديوانگى و خوره و گيجى بسوى فرزند شتابند.
6- بعد از ظهر جماع مكن كه اگر فرزندى آورد قيچ (لوچ و دوبين ) شود و شيطان به لوچ بودن انسان شاد است .
7- كسى كه با زن خود در بستر جنب است قرآن نخواند مى ترسم آتشى از آسمان فرود آيد و هر دو را بسوزاند.
8- جماع مكن جز آنكه خودت دستمالى داشته باشى و زنت نيز پارچه ديگر كه با يك پارچه خود را پاك نكنيد كه شهوت بر شهوت افتد كه مايه دشمنى بين شما مى شود و پس شما را به جدايى و طلاق كشاند.
9- در شب عيد فطر جماع مكن كه اگر فرزندى آيد بسيار شرور گردد.
10- در شب عيد اضحى (قربان ) جماع مكن كه فرزند شش انگشت يا چهار انگشت آيد.
11- زير درخت باردار جماع مكن كه فرزند جلاد و آدمكش و كدخدا آيد.
12- در مقابل آفتاب و نور آن جماع مكن اگر آنكه هر دو با روپوش باشند كه اگر فرزندى آيد دائما در سختى و فقر باشد تا بميرد.
13- ميان اذان و اقامه جماع مكن كه اگر فرزندى آيد خونخوار گردد.
14- اگر زنت باردار شد بى وضو با او جماع مكن كه فرزند كوردل و بخيل آيد.
15- در نيمه شعبان جماع مكن كه فرزند، شوم و با خال چهره آيد.
16- در آخر ماه دو روز از آن مانده جماع مكن كه فرزند گمركچى و كمك كننده ظالم آيد و جمعى از مردم بدست او هلاك شوند.
17- بر سر پشت بامها جماع مكن كه فرزند منافق و رياكار و بدعت گزار آيد.
18- چون قصد سفر دارى در شب آن جماع مكن كه فرزند ولخرج آيد، رسول خدا اين آيه را خواند (سوره اسراء /30) براستى مبذرين برادران شياطين باشند.
19- چون در سفر رفتى تا سه شب جماع مكن كه فرزند كمك كننده ظالم و ستمگر بر عليه تو شود.
20- در ساعت اول شب با زنت جماع نكن كه اگر فرزندى آيد، بسا باشد كه جادوگر و دنيا طلب در آيد.

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

عوامل موثر بر ذات و شخصیت کودک

عوامل موثر بر ذات و شخصیت کودک

هر آن خوى پدر يا مادرش راست  همان خو نطفه او را بياراست
غذاى كسب باب و شير مامش  بريزد زهر يا شكر بكامش
چو از پستان پاكت بود شيرت  تويى فرخنده كيش پاك سيرت

در بخش يازدهم رساله خيرالاثر ص 142 حضرت مولى روحى فداه فرمود:
((بدان كه احوال و اوضاعى كه در حصول مزاج نطفه انسانى مثلا كه محل قابل نفس ناطقه و پذيراى آن است ، به حصر و ضبط در نمى آيد، زيرا تفاوت ازمنه و اختلاف آفاق و اوضاع كواكب و احوال والدين و كيفيات اطعمه و اءشربه و هزاران هزار عوامل ديگر در نحوه كيفيت مزاج نطفه دخيل است و آن نطفه كذايى در چنان اوضاع و احوال مطابق طبيعت و جبلت خود منعقد مى شود و به وفق آن ، قابليت گرفتن عطايا و هبات بارى تعالى پيدا مى كند.

و همچنين اوضاع و احوال كواكب را در حصول كيفيات و انحاى استعدادات مزاج نطفه و ديگر مواليد اهميت بسزايى است كه در علم احكام نجوم آنها را بيان كرده اند و در اين موضوع كتابهايى از قبيل : ((صد كله بطليموس ))، ((الاءثمار و الاءشجار))، ((لوائح القمر كاشفى ))، ((رساله علائيه و برهان الكفاية على بن محمد شريف بكرى ))، ((كفاية التعليم ))، ((روضة المنجمين ))، ((تنبيهات المنجمين ملا مظفر جنابذى )) نوشته شده است . و باز هزاران علل و اسباب ديگر است كه فكر بشر از دست يافتن بدانها قاصر است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

بسم الله الرحمن شو

بسم الله الرحمن الرحیم شو

بيا پير جوان مى باش اى پير  بيا روشن روان مى باش اى پيرتو هم اصحاب كهفى و رقيمى  چو بسم الله الرحمن الرحيمى
نكته اساسى همان است كه انسان بسم الله الرحمن الرحيم بشود يعنى حقيقت اين آيه در او پياده شود كه به صرف لقلقه زبان نباشد.
خداى رحمت كند جناب فردوسى عزيز را كه فرمود:

فريدون فرخ فرشته نبود  به مشك و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكويى  تو داد و دهش كن فريدون تويى

مهم دارايى و ذوق و چشيدن است نه دانايى مفهومى كما مر كرارا. فافهم .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

اصحاب کهف پیران جوان

اصحاب کهف پیران جوان

چو قدر خويشتن را ناشناسى  به نعمت هاى ايزد ناسپاسى

اين همه سفرهاى پر فائده براى انسان گسترده اند منتهى :

اى دل به كوى دوست گذارى نمى كنى  اسباب جمع دارى و كارى نمى كنى

خدا را بين چه گفتارى است در كهف  تدبر كن چه اسرارى است در كهف

از اين بيت به بعد به منزله ذكر خاص بعد از عام ، به بيان سرى از گنجينه سوره كهف مى پردازند كه به منزله تفسير انفسى قرآن كريم است .


گمانم اينكه زان فتيه چو خوانى  

مر آنان را جوانانى بدانى

وليكن گوش دل بگشا زمانى  

شنو از غائص بحر معانى

امام صادق (عليه السلام ) آن قرآن ناطق  

كه فتيه بوده اند پيران صادق

ولى از قدرت روحى ايمان 

 به قرآن وصفشان آمد جوانان

اشاره به آيات نهم الى چهاردهم سوره كهف و تفسير روايى آن كه از حضرت امام بحق ناطق ، صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است مى باشد كه ذيل بيت اول همين باب آيات آن را نقل كرديم . قوله تعالى : ((اذ اءوى الفتية الى الكهف )) و انهم فتية امنوا بربهم و زدناهم هدى ، و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات والارض ...
((فتية )) از ((فتى )) به معنى جوانمرد مرد جوان ، تازه سال و جوان از هر چيز و خوش خوى است . جمع فتى ، فتيه و فتيان به كسر فاء و سكون تا در هر دو. و مونث آن ((فتاة )) به فتح فاء و جمع آن ((فتيات )) به فتحتين . و كنايه از غلام و كنيز مى آيد و از لفظ ((فتى )) در قرآن مذكر و مونث و مفرد و مثنى و جمع آمده است . (نثر طوبى از علامه شعرانى .)
((غائص )) از ((غوص = غاص )) يعنى فرو رونده در آب ، طلب كننده مرواريد دريا، غواص . قبل از نقل روايت امام صادق (عليه السلام ) ذكر روايتى از تفسير خلاصة المنهج در مقام مناسب به نظر مى رسد و آن اين است كه :
((و به روايت صحيحه ثابت شده كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آرزو كرد كه اصحاب كهف را ببيند.
جبرئيل آمد كه يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو در دنيا ايشان را نخواهى ديد اما جمعى از اصحاب را بفرست تا ايشان را به دين تو خوانند.
حضرت فرمود چگونه فرستم گفت همچون سليمان كه بر بساطى مى نشست بر بساط نشينند تا ايشان را بردارد و به آنجا برد.
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود تا بساطى بگستردند حضرت امير المؤ منين و سلمان و ابوذر و ابوبكر و عمر و عثمان در آن بساط نشستند و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه هر كه اصحاب كهف جواب سلام او بدهد او وصى و خليفه من مى باشد. پس از خداى درخواست تا باد بساط را برداشت و به آنجا برد كه اصحاب كهف بودند. چون فرود آمدند سنگى بر در غار بود برداشتند.
سگ ايشان روشنى ديد بانگ درگرفت و حمله آورد اما چون حضرت امير را ديد دم جنبانيدن آغاز كرد و به سر اشاره كرد كه در آييد. ايشان درآمدند، پس مخالفان ثلاثه و ساير اصحاب سلام كردند جواب نشنيدند، امير المؤ منين (عليه السلام ) سلام كرد جواب دادند و گفتند: ((عليك السلام و رحمة الله و بركاته .))
آن حضرت فرمود كه من رسولِ رسول خدايم و از نزد او به جانب شما آمدم تا شما را به دين او دعوت كنم . گفتند ((مرحبا به و بك امنا و صدقنا)). حضرت امير (عليه السلام ) فرمود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شما را سلام مى رساند گفتند: و على محمد رسول الله الصلاة و السلام ما دامت السموات والارض و عليك ما بلغت .
و چون قبول دين اسلام كردند و به نبوت خاتم النبيين و سيدالوصيين ايمان آوردند به خوابگاه خود تكيه كردند و بار ديگر نزد خروج امام م ح م د مهدى (عليه السلام ) بيدار خواهند شد. مهدى بر ايشان سلام دهد و جواب باز دهند پس بميرند و در قيامت مبعوث گردند پس حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) باد را امر كرد تا بساط را برداشت و به مسجد حضرت رسالت آورد پيش از آنكه امير المؤ منين (عليه السلام ) خبر دهد از آنچه گذشته بود رسول به وحى الهى به اصحاب اخبار فرمود:
حق تعالى اين قصه را بر اين وجه بيان مى فرمايد كه : ((اذ اوى الفتية الى الكهف )) ياد كن اى محمد چون جاى گرفتند و بازگشتند جوانان به غار جيرم ...
اما روايت از امام صادق در اصول كافى بدين صورت است :
فى الكافى عن الصادق (عليه السلام ) انه قال لرجل ما الفتى عندكم فقال له الشاب فقال لا، الفتى المومن ان اصحاب الكهف كان شيوخا فسماهم الله فتية بايمانهم . و العياشى عنه (عليه السلام ) مثله الا انه قال كانوا كلهم كهولا وزاد من آمن بالله و اتقى فهو الفتى (تفسير الصافى ج 2 ص 6 ط پنجم اسلاميه .)
حضرت به كسى فرمود كه در نزد شما جوان مرد كيست ؟ در جواب عرض كرد كه فتى همان شاب و مرد جوان است . حضرت فرمود: نه بلكه فتى همان مومن را گويند همانا اصحاب كهف مردان پير و كهن سال بودند كه خداوند به جهت ايمانشان جوان ناميد. چه اينكه به همين منوال است حديث حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنة .
جوان در اصطلاح قرآن و روايات
جوانى و پيرى به سن بالا و كم نيست ؛ بلكه به ايمان بحق تعالى و عدم آن است كه درباره اصحاب كهف در كهف قرآن آمده است كه : نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدى .
و درباره حضرت ابراهيم و جناب يوسف صديق و همراه جناب موسى يعنى يوشع بن نون نيز تعبير به فتى و جوان شده است كه بى رابطه با ايمانشان نخواهد بود. چه اينكه در روايت مذكور بر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آقايان جوانان اهل بهشت اطلاق شده است و همه بهشتيان جوان اند.
در هزار و يك كلمه ، كلمه 288 آمده است :
فخر الدين على صفى در لطائف الطوائف آورده است كه :
((مروى است صفيه بنت عبدالمطلب كه عمه آن حضرت است (يعنى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )) روزى نزد حضرت آمد در حالى كه پير شده بود گفت يا رسول الله دعا كن تا من به بهشت روم ، حضرت بر سبيل طيبت فرمود كه زنان پير به بهشت نخواهند رفت . صفيه از مجلس حضرت برگشت و مى گريست .
حضرت تبسم فرمود و گفت او را خبر دهيد كه اول پير زنان جوان شوند آنگاه به بهشت روند و اين آيت بخواند: انا انشاءناهن انشاء فجعلناهن ابكارا (واقعه /56) يعنى به درستى كه ما بيافريديم زنان را در دنيا آفريدنى پس خواهيم گردانيد ايشان را دختران بكر و دوشيزه در آخرت كه ايشان را به بهشت در آريم .
عارف بزرگوار جامى اين واقعه را در عقد سى و دوم سبحة الابرار نيكو به نظم در آورده است :


كرد آن زال كهن سال سوال  از نبى كاى شه فرخنده خصال
روز محشر كه بهشت آرايند  رستگاران به بهشت آسايند
شود آن منزل عالى وطنان  راحت آباد چو من پير زنان
گفت حاشا كه چنان خوش وطنى  گردد آرامگه پيرزنى
گل آن باغ جوان باشند  غنچه اش تنگ دهانان باشند
پيرزن چون ز نبى قصه شنيد  ناله از سينه پر غصه كشيد
از فغان زمزمه غم برداشت  وز مژه گريه ماتم بردشت
شد نبى مژده دهش چابك و چست  كه همه كهنه عجوزان ز نخست
يك بيك دختر دوشيزه شوند  چون در آن روضه پاكيزه شوند
اول كار جوانى بخشند  آنگه آمال و امانى بخشند


البته مقصود نه اين است كه سالخورده اگر بخواهد كودك نفس خويش را شير دايه دنيا باز گيرد محال باشد ولى سخت دشوار است .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

کهف قرآن

کهف قرآن

بيا در كهف قرآن اى برادر        ببين احوال انسان را سراسر

سوره كهف قرآن كهف ولايت است و همه احوال انسان نيز در كهف ولايت قرار دارد.

ازين گنجينه سر الهى        بوسع خويش يابى هر چه خواهى

در اين سوره بود انواع عبرت        براى آنكه باشد اهل خبرت

قصص سه گانه عجيبى در اين سوره ذكر شده است كه در هيچ جاى قرآن نيامده است : 1- قصه اصحاب كهف و ذكر نام اصحاب رقيم . 2- قصه موسى و دوست وى در رفتن به سوى مجمع بحرين يعنى عبدى از عباد الله . 3- قصه ذى القرنين . دو قصه اولى و سومى را در بيان قوت نفسانى و توجه روحانى جان آدمى سهمى بسزا است ؛ و قصه دوم را در شرح سرائر وجودى انسان و شئون اطوار وى ، و در رفتن بسوى ولى الله و خود را به وى سپردن و در رسيدن به اسرار سرنوشت انسانى دخلى بسزا است . چه اينكه در اين سوره دعوت به اعتقاد حق ، و عمل صالح ، و نفى شريك ، و برانگيختن بر تقوى و امور ديگر نيز مطرح است .

منبع: جلددوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

اسرار داستان کهف و رقیم

اسرار داستان کهف و رقیم

به بسم الله الرحمن الرحيم است   كه آن اصحاب كهفست و رقيم است

اشاره به آيات دهم و يازدهم الى سيزدهم سوره مباركه كهف كه در مورد اصحاب كهف و اصحاب رقيم است كه فرمود:
ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من اياتنا عجبا، اذ اءوى الفتيه الى الكهف فقالوا ربنا اتنا من لدنك رحمة و هيى ء لنا من اءمرنا رشدا، نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتية ءامنوا بربهم و زدناهم هدى .
اى رسول ما تو پندارى كه قصه اصحاب كهف و رقيم در مقابل اين همه آيات قدرت و عجايب حكمتهاى ما واقعه عجيبى است . آنگاه آن جوانان كهف (از بيم دشمن ) در غار كوه پنهان شدند از درگاه خدا مسئلت كردند كه بارالها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و بر ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز. ما قصه آنان را بر تو به درستى حكايت خواهيم كرد آنها جوانمردانى بودند كه به خداى خود ايمان آوردند و ما خود بر مقام ايمان و هدايتشان بيفزوديم . (ترجمه علامه الهى قمشه اى رحمة الله عليه ).
مبحث تفسيرى آيات مذكور را بايد از كتب تفاسير بهره جست كه مطرح نمودن آن با مقصودى كه در اين باب به دنبال آنيم نياز نمى باشد.
ولى حضرت مولى در اين مصراع دوم ناظر به تفسير ملا فتح الله كاشانى مسمى به ((خلاصة منهج الصادقين )) ذيل سوره كهف است كه چنين آمده است :
((مراد كهف غاريست جيرم نام واقع در كوه ((بناقلوس )) از حوالى شهر ((افسوس )) كه دارالملك دقيانوس بود.

نكته قابل تدبر در دو واقعه مذبور آن است كه قصه رقيم و بازگويى عمل صالح خويش براى برداشتن آن سنگ از در ورودى غار؛ و نيز به خواب رفتن اصحاب كهف براى سيصد و نه سال در وهله اول و انتقال از اين نشئه و انصراف از آن بعد از ديدار با پادشاه مومن شهر ((افسوس )) براى هميشه و در عين حال جوان ماندن بدنهاى مطهرشان است ، سر آن را بايد از همت باطن و توجهات روحانى شان دانست و در قوت نفس ناطقه انسانى كه اگر با اعمال صالح و نيت خالص در آن باشد، بايد تفطن نمود كه اين شاءنيت و استعداد در آن نهفته است كه اگر شكوفا گردد آثار وجودى خارق العاده اى از او صادر مى گردد و در شئون ذاتى و صفاتى و افعالى اش مظهر ذات و مجلاى صفات و افعال حق مى شود.
نكته ديگر كه مكمل نكته قبل است آن است كه وقايع قرآنى مربوط به مورد خاص نيست كه تا قرآن همانند كتاب قصه و داستانى تلقى گردد. مثلا قصه آدم و حوا، و يا زكريا و مريم ، و موسى و فرعون و... را بيان مى كند. بلكه قصص قرآنى و نقل وقايع و حوادث مهم در امور مختلف براى شرح و بيان اطوار وجودى انسان و شئون مختلف او است . يعنى قرآن از بدو تا ختم تفسير انفسى انسان است .

لذا در قصه اصحاب رقيم و كهف بايد توجه روحانى نفس ناطقه انسانى را مورد دقت قرار داد كه اگر نفس از اين سوى قطع علاقه نمود و عوامل طبيعى همانند سنگ عظيم در ورودى غار، و يا عوامل قهرى همانند ظلم دقيانوس ، موجب سفر نفسانى آن از نشئه و انصراف تام بدانسوى گردد نفس را در اين صورت قوتى خواهد بود كه افعالى اينچنين را پى آمد خود خواهد داشت و هر كسى كه اصحاب رقيمى مسلك و اصحاب كهفى مشرب شود نفس وى را نيز آثارى به وزان آثار وجودى آنان خواهد بود. حال از تو حركت و از خدا بركت .
انصراف تام و يا غير تام براى نفس ممكن است به اندك حادثه اى رخ دهد و لذا در اين كارخانه دار وجود و در اين كشور پهناور هستى يك رشته بيكار نيست و هدف همه در كارشان آن است كه نفس انسانى را بدانسوى عالم سوق دهند و وى را به كمال اصلى اش كه همانا اتصال به كمال مطلق و استضائه از انوار ملكوتى اوست ، وصول تام دهند كه ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك )). و لذا وقتى به جناب عقيله بنى هاشم زينب كبرى سلام الله عليها در كوفه گفته شد كه به شما در اين سفر و واقعه كربلا چه گذشت در جواب فرمود: ((ما راءيت الا جميلا)). يعنى همه اين حوادث ناگوار موجب تحقق ((كمال انقطاع و انصراف تام )) بسوى حق شد.
نمط نهم و دهم اشارات را در بيان انفسى انصراف نفس ، و قوت نفس ناطقه انسانى شاءن بسزا است .
و در برخى از فصوص نمط دهم كه در اسرار آيات نفس است گويد:
((از شنيدن اين گونه چيزهاى شگفت استنكاف نداشته باش كه آنها را در مذاهب و طرق طبيعت اسباب
معلوم و نمونه هاست )).
سبحان الله كه نطفه ها كه مادى محض اند از قوت به فعليت مى رسند و در تحت تدبير به ملكوت عالم اينچنين منشاء آثار گوناگون و خوارق عادات مى گردند.
راز و رمز اين گونه امور را در بحث هاى ((وجود ذهنى )) نيز مى توان جستجو كرد كه نفس هم مَظْهر است و هم مُظْهر و مُصْدِر.
مولايم را در مفاتيح الاسرار لسلاك الاسفار در ذيل بحث وجود ذهنى كلام سامى است كه فرمايد: ان النفس خلاق للصور مظهر لها من مكامن غيبها و خفائها الى مقامات ظهورها. فتدبر.
از مولى الموالى على ولى (عليه السلام ) بشنو كه در قلع باب خيبر فرمود:
و الله ما قعلت باب خيبر، و قدفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى ، بقوة جسدية و لا حركة غذائية و
لكنى اءيدت بقوة ملكوتية و نفسى بنور ربها مضيئة ((بشارة المصطفى لشيعة المرتضى و امالى شيخ
صدوق مجلس 77)) (يعنى سوگند به خدا من به قوت جسدى و حركت غذايى در از قلعه خيبر برنكندم كه
آن را چهل ذراع بدور انداختم كه اعضايم آن را حس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوت و نفسى كه به نور رب خود فروزان است مؤ يد بودم .)
جناب مولوى در دفتر سوم مثنوى گويد:

قوتت از قوت حق مى زهد              نز عروقى كز حرارت مى جهد

اين چراغ شمس كو روشن بود        نز فتيله پنبه و روغن بود

سقف گردون كو چنين دائم بود        نز طناب و اشتنى قائم بود

قوت جبرئيل از مطبخ نبود               بود از ديدار خلاق و دود

همچنين اين قوت ابدال حق            هم ز حق دان نز طعام و از طبق

عمده آن است كه كتاب وجودى انسان درست ورق زده شود و با دقت خوانده گردد كه ((من كيستم )).

منبع:شرح دفتر دل-جلد دوم-شارح:استاد صمدی آملی

قصه اصحاب كهف

قصه اصحاب كهف

بر اين وجه بود كه ترسايان تعدى و طغيان كرده از حدود احكام انجيل قدم بيرون نهادند تا آنكه فواحش در ميان ايشان بسيار شد و بت پرستيدن آغاز كردند و در ميان ايشان جمعى بودند كه بر دين عيسى بودند و در زهد و عبادت مى كوشيدند و ايشان را پادشاهى بود دقيانوس نام و بت پرست و بسيار جبار و ستمكار و مردمان را از دين حضرت عيسى (عليه السلام ) منع مى كرد و هر كه را بر دين عيسى ديدى مى كشت و به جهت تسخير ممالكه شهرها مى گشت تا آنكه به شهر ((افسوس )) رسيد كه اصحاب كهف در آن بودند ايشان از ترس او بسيار پريشان شدند و به نماز گاهى كه داشتند آمده به تضرع و زارى گفتند كه خدايا شر اين طاغى ياغى را از ما كفايت كن جمعى گماشتگان دقيانوس بر قصه ايشان مطلع شده وى را خبر دادند او جمعى كثير را فرستاد و ايشان را حاضر كرد با جامهاى عبادت و رويهاى خاك آلود از كثرت ، سجود دقيانوس ايشان را تهديد كرد ايشان گفتند كه ما به جز از خداى بحق را نپرستيم كه آفريدگار آسمان و زمين است هر چه مى خواهى مى كن دقيانوس گفت روزى شما را مهلت دادم تا در كار خود انديشه كنيد اگر بدين من در آييد فبها و اگرنه شما را سياستى كنم كه همه خلقان از آن عبرت گيرند.
ايشان از مجلس او بيرون آمده با يكديگر گفتند تدبير آن است كه ما زادى و توشه برگيريم و از دست اين ظالم بجهيم پس هر يكى از خانه پدر قدرى مال جهت زاد برداشتند و از آن شهر بيرون آمدند و نزديك آن شهر كوهى بود و در آن كوه غارى بود متوجه شدند و در اثناى راه سگى در دنبال افتاد چندانكه او را مى زدند و مى راندند باز نمى گشت تا آنكه به آواز آمد كه اى ياران مرا كه من دوستان خداى را دوست مى دارم چون بخسبيد من شما را پاسبانى كنم ايشان سگ را با خود ببردند پس به اندرون غار بر آمده به انواع طاعات و مناجات مشغول شدند و بر خداى توكل كردند چون سر به سجده نهادند حق تعالى خواب بر ايشان مستولى ساخت تا سيصد و نه سال بخفتند و بعد از چند روز دقيانوس ايشان را طلبيده يافت پدران ايشان را بگرفت و احوال ايشان را پرسيد گفتند مالهاى ما را برداشتند و برفتند نمى دانيم كه كجا رفتند.
كسانى كه ايشان را ديده بودند گفتند كه در فلان كوه غارى است و ايشان در آن غارند.
دقيانوس با لشگر گران متوجه آن كوه شد و چون به در غار رسيدند هيچكس را زهره آن نبود كه در اندرون غار رود. پس گفتند اى ملك ترا غير از كشتن ايشان چه كار است در غار را محكم و مسدود ساز تا ايشان به گرسنگى و تشنگى بميرند.
دقيانوس بفرمود تا در غار را بر آوردند و در لشگر دقيانوس دو مرد مومن بودند نامها و نسبهاى ايشان بر لوحى از ((ارزير)) نوشتند و در بناى آن سد وضع كردند تا وقتى كه كسى اين سد را بشكافد از احوال ايشان خبر دهد و آن سد چنان بود تا دقيانوس هلاك شد و قرنها بر اين بگذشت و در اين شهر پادشاهى بر تخت نشست صالح و مومن نام او تندروس و مردمان در زمان او بعضى مومن بودند و بعضى كافر و ايشان را به خدا دعوت مى كرد و به بعث و نشور مى ترسانيد ايشان مى گفتند ما حيات و ممات همين مى دانيم كه در دنيا است آن پادشاه با خدا مناجات كرد تا حق تعالى آيتى بدو نشان نمايد كه دلالت كند بر حقيقت بعث و نشور حق تعالى در دل يكى از مردمان آن شهر افكند نام او ((الياس )) تا آن سد را بشكافد و خطيره گوسفندان كند پس در آن غار را بشكافت و جماعتى را ديد در آنجا خفته و سگى بر در غار خفته چون خواست كه در اندرون غار رود سگ برخاست و بر وى حمله آورد وى از اين حال ترسان و هراسان گشت و بازگشت چون سد مفتوح گشت حق تعالى ايشان را از خواب بيدار ساخت .
ايشان برخاسته بر يكديگر سلام كردند و چنان پنداشتند كه يك روز يا بعضى از روز خوابيده اند چه خود را بر همان صورت و هيئات يافتند كه خفته بودند تغيير نيافته و جامها كهنه نشده پنداشتند كه در عهد دقيانوس اند. نماز بگذاردند و صاحب طعام خود را كه تمليخا نام داشت گفتند برو و طعامى براى ما بياور و بنگر كه اين طاغى طلب ما مى كند يا نه .
تمليخا درمى چند برداشت و از كوه بزير آمد تا در شهر رود همه علامات بر خلاف آن ديد كه گذشته بود ترسان از دقيانوس در شهر آمد مردمان را ديد كه بر دين عيسى پيغمبر بودند و بر وى صلوات مى فرستادند تعجب او بيشتر شد با خود گفت من دوش از اين شهر بيرون رفتم هيچكس نمى توانست نام عيسى برد پس گرد شهر مى گشت و كسى را نمى يافت كه احوالى بپرسد و رسم و آئين شهر بر خلاف گذشته ديد با خود گفت همانا كه اين شهر غلط كرده ام موجب اينحال ندانم كه چيست .
از مردى پرسيد كه اين شهر را چه نام است ، افسوس بدانست كه همان شهر است و مردمان همان نيستند.
آخر درمى چند كه داشت بيرون آورد كه طعام خرد چون خباز بدان نگريست درمى ديد بر شكل پاى شتر و مهر دقيانوس بر آن زده و سيصد سال قبل از اين مسكوك شده در وى آويخت كه اين مرد گنج يافته پس او را گرفته نزد حاكم شهر بردند وى پنداشت كه او را نزد دقيانوس مى برند بالضروره دل بر هلاك نهاده مى گفت اى خداوند زمين و آسمان بفرياد من رس و مرا از ظلم دقيانوس خلاص بخش .
پس او را نزد حاكم بردن چون او را ديد كه دقيانوس نيست ساكن شد پس آن درهم را به حاكم داد.
حاكم گفت اى جوانمرد راست بگو كه اين گنج كجا يافته اى كه نقش اين درهم گواهى مى دهد كه تو گنج يافته اى . تمليخا گفت كه من خبر از گنج ندارم و اين درهم از خانه پدر خود بيرون آورده ام .
حاكم بانگ بر وى زد كه اگر اقرار كردى كه اين گنج از كجا يافته اى از عذاب خلاص شوى و اگر نه به شكنجه آن را تو بستانم سيصد و نه سال است كه اين درهم زده اند و ما هيچكدام از اين ضرب يكدرم نداريم تمليخا گفت به حق آن خدايى كه او را مى پرستيد كه بگوييد دقيانوس كجاست .
گفتند مگر ديوانه اى يا خود را بر جنون داشته تا گنج به تنها صرف كنى از زمان دقيانوس تا اكنون سيصد و نه سال بر آمده است .
تمليخا گفت شما با من راست نمى گوييد اما بدانيد كه ما چند نفر رفيق و مصاحب بوديم پادشاه اين شهر بر ما ستم مى كرد و از دين مسيح ما را منع مى كرد ما ديروز از وى بگريختيم و شب در غار خفتيم امروز آمده ام به شهر تا از براى ايشان طعامى بخرم شما اين تهمت بر من مى نهيد كه گنج دقيانوس يافته اى ؛ اگر باور نمى كنيد بياييد تا غار را به شما بنمايم .
چون حاكم شهر اين سخن بشنيد گفت همانا كه اين مرد راست مى گويد و اين آيتى است از حق تعالى . پس حاكم برخاست با مردمان شهر متوجه غار شد چون به در غار رسيدند تمليخا گفت شما اينجا مكث كنيد تا من بروم و خبر بديشان رسانم تا ايشان از اين خلق نترسند.
چون تمليخا خبر بديشان رسانيد در اين فكر فرو رفتند و در اثناى اين حال اهل شهر در رسيدند و از آن حال متعجب و متحير شدند. چون نگاه كردند لوحى ديدند از ((ارزير)) نامهاى ايشان در آن نوشته بر اين وجه كه : ((در فلان تاريخ در عهد ملك دقيانوس مكشلينا، تمليخا، مشلينا، برنوش مرنوش ، شانوش ، مرطونس )) از فتنه پادشاه وقت گريختند براى دين خود و در اين غار پنهان شدند.
چون مردمان شهر بر اين مطلع شدند تعجب ايشان زياده شد پس آن جوان را بدين هيئت ديدند همه تازه روى و با قوت رنگ ايشان نگرديده جامهاى ايشان چركين و كهنه نگشته متقين گشتند كه حق تعالى بر زنده گردانيدن همه مردگان قادر است .
پس حاكم نامه نوشت نزد پادشاه صالح كه به تعجيل متوجه اينجانب شو تا آيتى ببينى بر صحت بعث و نشور و آن قصه در نامه اى درج كرد. ملك صالح سجده شكر كرده با لشگر خود متوجه آن غار شدند جوانان كهف را ديدند كه در آن غار به طاعت و عبادت مشغول بودند و خداى را تسبيح و تهليل مى كردند پس ملك بر ايشان سلام كرد و بعد از ملاقات گفتند اى ملك ما ترا وداع مى كنيم كه خداى تعالى ما را به حالت اول خواهد برد. اين بگفتند و پهلو به خاك نهادند و بخفتند.
حق تعالى جان ايشان را برداشت . پادشاه بفرمود تا خلاق جامهاى قيمتى كفن ايشان كنند و تابوتها از زر بسازند. در خواب نمودند كه ايشان را همچنان بگذار و زر و ديبا از ايشان دور دار پس حق تعالى ايشان را از چشم خلايق محجوب گردانيد و ترس را در دل مردمان افكند تا هيچكس نتوانست كه گرد ايشان آيد پس پادشاه بفرمود تا بر در غار مسجدى بنا كردند و در آنجا مى رفتند و نماز مى گذاردند و حاجت مى خواستند و روا مى شد.))

منبع: شرح دفتر دل-جلد دوم-شارح :استاد صمدی آملی

قصه اصحاب رقيم

قصه اصحاب رقيم

و رقيم بقول ضحاك واديى است كه كوه ((بناقلوس )) آنجا است ، و نعمان بن بشير در حديثى مرفوع بحضرت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه اصحاب رقيم سه كس بودند كه از شهر بيرون آمدند به جهت بعضى از حوائج خود باران ايشان را فرو گرفت پناه به غارى بردند چون به اندرون غار رفتند سنگى عظيم بر در آن غار افتاد راه بيرون آمدن را مسدود ساخت ايشان مضطرب شدند و با خود گفتند كه طريقى كه موجب فتح اين باب بود به جز تضرع و زارى و اخلاص به حضرت بارى نيست صلاح آن است كه هر يك كه عمل صالحى كرده باشيم شفيع خود آريم شايد كه حق تعالى ما را از اين خلاصى بخشد پس يكى از ايشان گفت كه خداوندا تو عالمى كه من روزى مزدورى چند داشتم كار مى كردند و مردى نماز پيشين آمد او را گفتم تو نيز كار كن و مزد بستان چون شام شد هر يك از مزد بدادم يكى گفت او نيمروز آمده مزد من و او يكسان مى دهى ؟ گفتم تو را با مال من چكار تو مزد خود بستان او در خشم شده نگرفت و برفت من آنچه مزد وى بود بدادم بچه گاوى بخريدم و در ميان رمه گاو خود رها كردم و از او بچه ها متولد شد و بعد از مدت طويل آن مرد باز آمد ضعيف و نحيف و بى برگ و نوا شده مرا گفت كه مرا با تو حقى است گفتم چيست گفت آن مزدورم كه مزد خود پيش تو بگذاشتم من در او نگريستم و او را بشناختم دست وى گرفتم و به صحرا بردم و گفتم اين گله گاو مر تراست گفت اى مرد بر من استهزاء مى كنى من گفتم والله كه اين حق تو است و هيچكس را در اين حقى نيست و قصه را با وى بگفتم پس همه را به وى تسليم كردم بار خدايا اگر مى دانى كه اين كار براى رضاى تو كردم و هيچ غرضى ديگر از آن نداشتم ما را از اينجا خلاصى بخش در حال سنگ گشاده شد و دو دانگ از آن جدا شد.
ديگرى گفت خداوندا سالى قحط بود زنى صاحب جمال نزد من آمد كه گندم خرد من گفتم مراد من حاصل كن تا گندم به تو دهم واگرنه بازگرد وى ابا كرد و برفت پس از جهت گرسنگى بى تاب شده باز آمد و گندم طلبيد و گفت اى مرد بر من و عيالان من رحم كن كه همه هلاك مى شويم من همان سخن گفتم اين نوبت نيز امتناع بار چهارم بيامد بيطاقت برگشته از غايت گرسنگى بالضروره راضى شد من او را به خانه بردم و خواستم كه با او مقاربت كنم لرزه بر اعضاى زن افتاد من گفتم چه حال دارى گفت از خداى تعالى مى ترسم من با خود گفتم اى نفس ظالم اين زن در حال ضرورت از خدا مى ترسد و تو با اين همه نعمت انديشه عذاب او نمى كنى پس از پيش روى برخاستم و زياده از آنچه مى خواست به او دادم و رها كردم بار خدايا اگر اين كار براى محض رضاى تو كردم ما را از اين تنگناى راه گشادى بخش فى الحال دو دانگ ديگر از آن سنگ جدا شد و غار روشن گشت .
مرد سوم گفت خداوندا مرا مادر و پدرى پير بود من گوسفندان داشتم نماز شام قدرى شير نزد ايشان آوردم ايشان خفته بودند مرا دل نمى داد كه ايشان را بيدار كنم بر بالين ايشان بنشستم و گوسفندان را ضايع بگذاشتم دلم به ايشان مشغول بود و آن چنان ظرف شير در دست داشتم تا روز روشن شد ايشان بيدار شدند و من آن شير را به ايشان دادم تا بخوردند بار خدايا اگر اين كار براى رضاى تو كردم ما را از اين گرفتارى نجات ده سنگ به تمامى زايل گشت و ايشان از غار بيرون آمدند.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح: استاد صمدی آملی

نور علم

نور علم

تويى حق را به وسع خويش جويان         ولى حق با تو اين سانست گويان

چون در بيت قبلى گفته آمد كه قوسموس و زينت بودن عالم در نهايت زيبايى و ارزش است و لذا بر جانفزا بودن عالم افزوده شده است . در اين بيت مى فرمايد اگر چه عالم قوسموس دلربا و جانفزا است ولى تو به مقدار سعه وجوديت حق را مى يابى در حالى كه حق به تو مى گويد كه :

كه اندر سير اطوار شهودى        ز بود من ترا باشد نمودى

كه از حقيقت هستى براى تو نيز در اطوار شهودى يك نحوه نمودى است اگر بدان راه يابى به حق مى رسى . ولى راه رسيدن به حق آن است كه :

بلى بيرون بيا از كفر و بدعت        بده جان را ز نور علم وسعت

زيرا علم و عمل جوهرند و انسان سازند پس جان آدمى با نور علم سعه وجودى مى يابد.
پس اگر مى خواهى با سعه وجودى حق را بيابى بايد خودت را به نور علم انسان ساز منور كنى زيرا كه :

 تو از چشم دل بى نور تاريك        نبينى يا كه بينى تنگ و باريك
ز دست تو به نفس تست ظلمت        كه بيچاره بود دائم به ظلمت

ظلمت اول يعنى ظلم تو به نفس خودت است كه جنبه خطابى دارد، و ظلمت دوم به معنى تاريكى است .

به هر سو رو كنى الله نور است        چرا چشم دل و جان تو كور است
تو از نور خدا يابى جوانى        نشاط اين جهان و آن جهانى
بيا بشنو اوصاف جوانان        كه حق فرمود اندر كهف قرآن

بيت پايانى اين باب واسطه ربط آن به باب بعدى است كه جوان صفت آن كسى است كه چشم دلش بينا است و در فهم حقايق موجودات بسر مى برد و با نور علم جان خويش را وسعت مى دهد. پس عالم شكارگاه است و شكارهاى آن سراسر نور، و انسان هم شكارچى است كه براى او حباله اصطياد است تا همه اسرار عالم را به شكار درآورد و جان را به نور علم وسعت بخشد.

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

عالم قوسموس است

عالم قوسموس است

چه خوش گفتند دانايان يونان
كه عالم ((قوسموس )) است ای عزيزان 
بدان معنى قوسموس است زينت
مگر در ديده ات باشد جز اينت

در الهى نامه آمده است :
((الهى همه الفاظ يونانيان يكسوى و اسم عالم به لفظ ((قوسموس )) يك سوى )).

جهان را وحدت صنع است و تدبير مر او را وحدت نظم است و تقدير 
 ندارد اتفاقى نظم دائم                 نه بر آن وحدت صنع است قائم
پس از اتقان صنع دلربايش                 نگر در غايت حسن و بهايش
 كه زينت غايت حسن و بهايى است فزون از دلربايى جان فزايى است

در ترجمه شرح تجريد جناب علامه شعرانى (ص 149) آمده است :
امام صادق (عليه السلام ) در توحيد مفضل فرمود: اسم معروف و متداول اين جهان در زبان يونانى ((قوسموس )) است و معنى قوسموس زينت است و فيلسوفان و مدعيان حكمت آن را به همين نام مى خواندند چون در آن نظام و تدبير ديدند و اكتفا بدان نكردند كه تقدير و نظام نام نهند بلكه پاى فراتر گذاشته آن را زينت ناميدند تا مردم را آگاه كنند كه جهان با همه درستى و حكمت و استادانه كه خلق شده در غايت زيبايى و آراستگى نيز هست .
گروهى از پيشينيان منكر قصد و تدبير شدند در مخلوقات ، و پنداشتند هر چيز به عرض و اتفاق پديد آمده است و از جهت ها كه آورده اند اين آفات و آسيب ها است كه برخلاف متعارف و عادت پديد مى آيد مانند انسان ناقص الخلقه ، يا آنكه انگشتى افزون دارد يا خلقى زشت و سهمگين برخلاف معتاد و دليل آن شمردند كه هستى اشياء به عمد و اندازه نيست بلكه بالعرض است هر چه پيش آيد. و ارسطاطاليس ‍ آنها را رد كرد و گويد آنكه بالعرض است يك يك بار است كه از دست طبيعت بيرون شده براى عوارضى كه طبيعت را عارض مى گردد و آن را از راه خود باز مى دارد و به منزلت امور طبيعى نيست كه بر يك روش باشد و تو اى مفضل انواع حيوان را ديده اى كه بيشتر براى اين مثالند و صورت واحد دارد و انسان با دو دست و دو پا و پنج انگشت متولد مى شود مانند قاطبه ديگران و آنكه بر خلاف اين باشد براى آفتى است در رحم يا در ماده كه جنين از آن تكون يافته چنانكه در صناعات اتفاق مى افتد...))
جناب فارابى معلم ثانى در فص نوزدهم از فصوصش گويد: لك اءن تلحظ عاتلم الخلق فترى فيه اءمارات الصنعة ... تو را رسد كه عالم خلق را لحاظ كنى پس در آن اءمارات صنعت را بنگرى . وحدت صنع اصل قويمى در توحيد است ، وحدت عالم دال بر وحدت مبداء است لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا. 
ارسطو گويد: ((عالم يك عالم است با اعضاى مختلف مثل انسان و اين دلالت بر وحدت خالق آن مى كند)).
امام صادق (عليه السلام ) در آخر توحيد مفضل (بحار ج 2 ص 47 ط 1) ارسطو را به بزرگى ياد مى كند كه وى مردم را از وحدت صنع و تقدير و تدبير نظام احسن عالم به وحدت صانع مقدر مدبر آن ، رهبرى كرد است .چون در عالم خلق يعنى آفرينش جهان تامل و نظر كنى از آثار صنع محكم و نظام متين و متقن جان و از تمام صنع و اتصال تدبير پى مى برى كه جهان را ناگزير است از جهانبانى كه صانعى است غير مصنوع و خالقى است غير مخلوق ، و وجودى است قائم به ذاتش و عليت عين ذات او است . (نصوص الحكم ص 3 - 90).
در نكته 560 از هزار و يك نكته حضرت مولى آمده است كه :
صنع اءحسن عالم كيانى ، و نظم اتم نظام ربانى ، بر اساس استوار حساب و اندازه است ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور (ملك /14). تار و پود فعل حق سبحانه ، حساب و اندازه است كه در متن خلقت عالم و آدم پياده شده است ، تا هر يك به زيباترين صورت آراسته و پيراسته گرديده است ((فتبارك الله احسن الخالقين )) (مومنون /15).
جمال جان فزاى جهان و انسان از وحدت صنع است كه از نقاش چيره دست آفرينش ، با ترتيب تام ، و تنسيق كامل ، و اندازه سزاوار، و ريخت بايسته ، و پيوست شايسته ، و نسبت موزون ، و انسجام مربوط اعضا و جوارح حساب شده آنها با يكديگر صورت يافته است كه در نهايت زينت و زيبايى و آراستگى است .
در باب هشتم كلمه عليا فرمود: ((انسان چشم مى گشايد و در دار وجود هر چه مى بيند جمال و جلال است ، و هر چه تماشا مى كند حقيقت و كمال است ، به هر سو رو مى آورد نور و حيات است ، در هر چه فكر مى كند حيرت آور و مملو از اسرار وجود است ...))
وحدت صنع در عالم زير سر امكان استعدادى در سلسله عرضيه است كه لسان صدق و بلند گويا است بر اينكه هر حركت استكمالى در آن نظم خاصى است كه شى ء بدان نظم به سوى كمال لايق خود مى رود و اين نظم از سنت الهى است كه فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا (فاطر /42) و به ناچار بايد اين نظم ارتقايى در تحت تدبير متفرد به جبروت باشد.
و خلاصه امكان استعدادى ما را به وحدت صنع كه دال بر وحدت صانع مستجمع جميع كمالات وجوديه صمديه است دلالت مى كند. (كلمه 58 هزار و يك كلمه )

تشریعیات و تکوینیات

احکام تشریعی و حکمت آن

ز حسن و قبح و تشريح و تكوين          ببايد فرق اندر دين و آئين

شيخ عارف محيى الدين در فص يونسى فصوص الحكم گفته است : ...فلا مذمون الا ماذمه الشرع : فان ذم الشرع لحكمة يعلمها الله ، اءو من اءعلمه الله ... و عارف قيصرى در شرح آن گويد: و هذا تصريح منه على اءن الحسن و القبح شرعى لا عقلى . مراد اين است كه حسن و قبح ذاتى اشياء است ، جز اين كه عقل انسانها بدان راه نمى يابد و شرع آن را بر ايشان مكشوف مى فرمايد؛ نه اين كه به صرف گفته شرع يكى به حسن موصوف شود و ديگرى به قبح ، زيرا كه ترجيح بلا مرجح لازم آيد و اين قبيح است و شارع حكيم منزه از قبح است .
تكوينيات و تشريعيّات مطلقا از حكمت و مصلحت در مقام فعل برخوردارند زيرا ترجيح بلا مرجح لازم مى آيد و محال است كه تا جزاف و لغو در فعل فاعل حكيم پيش نيايد.
براى احكام خمسه شرعى از واجب و مستحب مصلحت مطرح است و براى حرمت و كراهت مفسده كه براى مصلحت و مفسده احكام ظهور يافت تا شريعت مطهره كشف از واقع نمايد و حالات موجودات و غير انسان را با انسان روشن سازد مثل نجاست سگ و خوك و خون و طهارت حيوانات حلال گوشت و امثال اينها كه به نسبت به انسان مطرح مى شود.

چون احكام شرعيه را مصالح و حكمتى واقعى است و بر ما مستور است لذا شريعت از اسرار آن پرده برمى دارد زيرا عقل را در فهم آن حقايق به نحو مستقل دست بازى نيست .
لذا شيخ اكبر فرمود: آنچه را كه شرع مذمت نمود بر اساس حكمتى است كه فقط خداوند آن را مى داند يا كسى كه حق او را بدان آگاه كرده باشد همانند تشريع قصاص براى مصلحت ابقاى نوع انسانى و منع كردن متخلف ؛ زيرا به لوازم اينها، او عالم است . البته بدين معنى نيست كه شرع آن را حسن يا قبيح قرار داده باشد بدون اينكه اقتضاى آن چنين باشد كه لازمه آن ترجيح بدون مرجح باشد كه اشاعره بدان تفوه نموده اند.
و تكوينيات را نيز به تشريعيات مقايسه فرماييد. (كلمه 80 هزار و يك كلمه ) اما موجودات تكوينى در نظام عالم كه بر اساس احسن كل شى ء خلقه و اتقن كل شى ء خلقه خلق شده اند مظاهر وجودى حق اند و آئينه هايى اند كه هر ان فان جمال الهى در آنها متجلى است . و لذا در ترد حكماى الهى و عارفان بالله عالم يكپارچه نور و جمال و بهاء است كه عشق آبادش مى نامند.
همچنان كه در كتاب تدوينى همه الفاظ آن وحى است و بدون طهارت نمى شود آنها را مسح نمود كه انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون بدون طهارت باطن نمى شود بدانها مسح كرد و به اسرار وجوديشان راه يافت .
((الهى در خلقت شيطان كه آن همه فوائد و مصالح است در خلقت ملك چه باشد.))
((الهى ديده را به تماشاى جمال خيره كرده اى ، دل را به ديدار ذوالجمال خيره گردان )).
((الهى اگر گلم و يا خارم از آن بوستان يارم )).
((الهى ديده از جمالت لذت مى برد و دل از لقاى ذوالجمال )).
((الهى ظاهر كه اينقدر زيبا است باطن چگونه است )).
الهى لو لا الشيطان لبطل التكليف سبحانك ما احسن صنعك .
((الهى حسن عبدالله ، عبدالله خراب آبادى بود و حال عبدالجمال عشق آبادى شد.))
((الهى شكرت كه به هر سو ور مى كنم كريمه ((فاينما تولوا فثم وجه الله )) برايم تجلى مى كند)).
((الهى با اجازه ات نام عالم را ((عشق آباد)) گذاشته ام .


عشق بى پير برآورد خروش            كه جهان يكسره است عشق آباد

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح : استاد صمدی آملی

همه حسن و همه عشق و همه شور

حسن

همه حسن اند و ظل حسن مطلق     همه فرعند و از آن اصل مشتق
همه حسن و همه عشق و همه شور      همه وجد و همه مجد و همه نور
همه حى و همه علم و همه شوق     همه نطق و همه ذكر و همه ذوق
در اين باغ دل آرا ورق نيست      كه تار و پودش از آيات حق نيست

جناب مولى صدرا در پايان فصل نهم از مرحله چهارم اسفار تحت عنوان ((تلويج استنارى )) مى فرمايد: لعلك ان كنت اهلا لتلقى الاسرار الالهية و المعارف الحقة ، لتيقنت و تحققت اءن كل قوة و كمال و هياءة و جمال توجد فى هذا العالم الاءدنى فانها بالحقيقة ظلال و تمثلات لما فى العالم الاعلى ... بل جميع صور الكائنات و ذوات المبدعات آثار و اءنوار للوجود الحقيقى و النور القيومى و هو منبع الجمال المطلق و الجلال الاءتم الاليق الذى صور المعاشيق و حسن الموجودات الروحانية و الجسمانية قطرة بالنسبة الى بحر ذلك الجمال ، و ذرة بالقياس الى شمس تلك العظمة و الجلال ، و لولا اءنواره و اءضواؤ ه فى صور الموجودات الظاهرية لم يمكن الوصول الى نور الانوار الذى هو الوجود المطلق الالهى ...


گلشن حسن هست و چون گل هست خارش   تو خارش را كنى تحقير و خوارش

آنچه را كه به ظاهر خار مى نمايد همانند خار و تيغ و آتش و حيوانات درنده و شيطان را نبايد تحقير نمود كه جمال حق با جلال آن آميخته شده است .


پير ما گفت خطا در قلم صنع نرفت  آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

منبع:منبع: شرح دفتر دل- شارح استاد صمدی آملی

جلال

جلال حق متعال
جلال او شئون كبريايى است        نوال او شجون ما سوايى است

در مقام جلال همه را شئون كبريايى خويش مى سازد كه همه كثرات مقهور آن وحدت حقه حقيقيه اند كه هو الاول الاخر و الظاهر و الباطن (الحديد /3) هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ، هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومنين المهيمن العزيز الجبار المتكبر (آخر حشر) كه در همه شئون كبريايى خود را ظاهر مى سازد كه وحدت قاهر است . ولى در مقام نوال و دهش و عطايا كه مقام ظهور و تجلى كثرت از وحدت است يعنى وحدت خود را در مظاهر صفات و اسماى خود مشاهده مى كند، همه كلمات وجودى عالم شاخه هايى از آن شجره طوباى الهى اند كه اسم ما سوى بر آنها نهاده شد ولى نه جداى از او به نحو بينونت عزلى بلكه به نحو بينونت وصفى و به صورت انفطار موجودات از اصل و حقيقت خود كه رحمت عامه الهى شامل آنها مى شود و در مقام بسط و جمال مى نماياند، كه نماياندن او چه دلرباست . لذا در عين اينكه مى گويد: قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد و يا مى فرمايد: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن باز مى فرمايد: هو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعملون بصير يعنى در عين حالى كه كثرات را در وحدت مستهلك مى سازد و سخن از ((لمن الملك اليوم )) دارد كه احدى را ياراى جواب دادن آن نمى بيند و لذا خودش مى فرمايد كه ((لله الواحد القهار)) باز همچنان وحدت را در كثرت تجلى مى دهد و جمال خويش را بر صحرا مى نهد و سخن از فاحببت اءن اعرف فخلقت الخلق لكى اءعرف دارد كه :

جلوه كند نگار من تازه به تازه نو به نو         دل برد از ديار من تازه به تازه نو به نو

و در دو قوس نزول ((و ما ينزل من السماء)) و صعود ((و ما يعرج فيها)) نيز وحدت را با كثرت مى داند آنهم كثرت نوريه كه حجاب ظلمانى او نيست كه و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير (الحديد /5).
با جمال نوالش مى نماياند آن هم چه نماياندنى ، و با جلالش مى ربايد كه اول مى نمايانند بعد مى ربايند. آن هم چه ربودنى كه :
((الهى درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت بى رنج پا، سير آفاق عوالم كنند كه دولتمندان را گامى ميسر نيست .))
چون با جمال و نوالش به ماسوايش عنايت دارد و آنان را شاخه هاى شجره طيبه وجود مى داند لذا به همه رخ نشان مى دهد و جلالش را با نوال و جمال تزويج مى بخشد تا بدين زيبايى خود را جلوه دهد.

منبع:شرح دفتر دل -شارح استاد صمدی آملی

نشر بودن سوره نسبت

ارتباط رمزگونه سور قران به یکدیگر

در آغاز حديد و آخر حشر                       تمام سوره نسبت بود نشر

سوره نسبت همان سوره توحيد و اخلاص ((قل هو الله احد)) است كه اگر به خواهى اين سوره را نشر كنى و باز نمايى ، اوائل سوره حديد يعنى شش آيه اول آن و سه آيه آخر سوره حشر به منزله نشر سوره نسبت است . و در اين دو سوره نيز همه را به ((هو)) يعنى حق تعالى مستند دانست ، همانند هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن يا هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ، هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر، هو الله الخالق البارى ، المصور.

منبع: جلد دوم  شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی

تلقین بسم الله الرحمن الرحیم از مقام ولایت

تلقین بسم الله از مقام ولایت

واقعه : عالم جليل سيد يعقوب بن محسن متولد 1176 ه‍ ق در كوه كمرمرند و متوفى 1256 در خوى ، از احفاد امام زين العابدين (عليه السلام )، و مقبره او در خواى مزار عموم است .
در كتاب ((اختران تابناك )) تاءليف خطيب دانشمند حاج شيخ ذبيح الله محلاتى (557) آمده است كه : ((در ميان كليه علماء چنين معروف است كه سيد يعقوب در يكى از شبها جد بزرگوارش حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام ) را در خواب ديد و به آن حضرت از كند فهمى خود شكايت نمود، حضرت على بن ابى طالب به وى فرمود: بگو بسم الله الرحمن الرحيم پس از اينكه بسم الله از مقام ولايت به وى تلقين شد و از خواب برخاست ديد آنچه را كه بايد بداند مى داند.)) انتهى .
بعد از نقل واقعه مذكور در رساله وحدت از ديدگاه حكيم و عارف حضرت مولى فرمود: اين جمله اى كه صاحب كتاب گفت : ((بسم الله از مقام ولايت به وى تلقين شد)) بسيار بلند است و همه زير سر همين يك حرف است .

منبع:منبع:جلد دوم شرح دروس معرفت نفس-شارح استاد صمدی آملی

شخص واحد

هستی یک شخص واحداست

بود پس مر تو را اين جمله شاهد         كه هستى نيست جز يك شخص واحد

در منظر اعلاى عارفان بالله ، و در بطنان عرش تحقيق اهل الله ، و در قله شامخ عقل صاحبان برهان و انديشه ، وجود واحد به وحدت حقه حقيقيه شخصيه ذاتيه صمديه ذات مظاهر است و اين مطلب را تنوير مى كند اتحاد عدد وجود و واحد و ايجاد كه اين عدد به منزله روح آنان است ، پس وجود صمد حق است كه جوف ندارد و غيرتش كه همانا همان جلال غير متناهى بودنش و سطوت و جبروت و عظموت عزت و صمديت و احديت اوست جاى خالى براى غير نگذاشته است كه سعدى شيرين سخن گويد:

چو سلطان عزت علم بركشد        جهان سر به جيب عدم دركشد

و وجود بسيط صرف بدون شوب ماهيت است و وحدت سعى كلى دارد كه وحدت عددى آيتى از آيات و شاءنى از شئون او است . و چون اضداد را زير پر مى گيرد و اوصاف متقابل را شامل است دال بر وسعت وجودى اوست . و سلطانى است كه دائما عساكر اسماى حسنايش و صفات علياى او ملازم ركاب اويند. و چون يكى است و دو برنمى دارد لذا يكى او را قرب و بعد نيست و اقرب و ابعد در آن راه نمى يابد.
وجود صمدى قيوم بذاته است ، و اصل در تحقق و تجلى همه است كه او يكى همه و همه يكى است . او است كه همه جا را پر كرده است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن است .

منبع:شرحدروس معرفت نفس-شارح استاد صمدی آملی

باب چهاردهم دفتر دل

باب چهاردهم دفتر دل

باب چهاردهم دفتر دل مشتمل بر سى و يك بيت شعر است كه همانند باب قبلى پرده از چهره دلاراى توحيد صمدى قرآنى برمى دارد و سالك طريق معرفت را به حقيقت وجود و شئون وجودى آن دلالت مى كند و به منزله كوثرى است كه براى رفع عطش سالكان كوى يار به كار آيد.


 به بسم الله الرحمن الرحيم است  ظهورى كز حديث و كز قديم است
 عوالم را كه بيرون از شمار است  بدور محور نوزده مدار است
اشارت شخص عاقل را بسند است  حروف بسمله بنگر كه چند است


اشارت است به حديث شريف از امير المؤ منين (عليه السلام ) كه فرمود: ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم و لذا عوالم بر مبناى نوزده نهاده شده است كه حروف بسم الله بر نوزده است ، چه اينكه عدد حروف اسامى ذوات نوريه خمسه طيبه صلوات عليهم اجمعين نوزده است . فافهم و تدبر ترشد.
هر موجودى در جميع عوالم ، از ذره تا بيضا، از قطره تا دريا تا كران دار هستى همه و همه از بسم الله الرحمن الرحيم ظاهر شده است كه همه مظاهر بسم الله اند بدون اينكه از اين حكم يك نقطه تكوينى يا تدوينى خارج باشد.
و به هوش باش كه هيچ ذره اى و هيچ دمى و حرفى و اشارتى و نيتى و قول و لفظى از ((ظهرت الموجودات )) بدر نيست .

منبع: جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی